سوختم ز آتش جدايى اوآن دم از من نماند جز نفسىجان شيرينم اوست، مي دانىدل پاكش جنان پر طرب استور جوابى دهد تو را كرمشبه من دل شده، اگر بتوانبوستان دلم فراق بسوختارى از نسيم خاك درشهر سعادت، كه نيست برتر از آنبهر آن تربيت كه دل خواهدچون عراقى صد هزارت بندهدريغا روزگار خوش كه من در جنب ميمونترسم گويى در آن حضرت دگرباره من مسكيندريغا روزگار ما و آن ايام در مهرشچو ياد آرم من از ايشان به هر ساعت همى گويمچو ياد آرم از آن ساعت كه خرم طبع بنشستمبر آرم آه سوز از دل، به صد زارى و پس گويمراحت دوستان عمادالديندر كف محنت خودى امروز؟همچو ماهى بر آسمان نشاطهمچو ماهى بر آسمان نشاط
دود سوزم به آسمان برساندادم اينك به تو روان، برسانسخن من به گوش جان برسانخبر من بدان جنان برسانبه من شيفته روان برساننامه ى دوست مهربان برسانهان، نسيمى به بوستان برسانبه من زار ناتوان برسانيارب آن قدوه را بر آن برسانشادى آن به كاممان برساندوستدارانش چاكران برسانبدم با بخت هم كاسه، بدم با كام همزانوعسي الايام ان يرجعن قوما كالذى كانواهمى گويم به صد زاري، سر ادبار بر زانوعسي الايام ان يرجعن قوما كالذى كانوالبم پر خنده، با ياران و با احباب همزانوعسي الايام ان يرجعن قوما كالذى كانواچون كه امروز بهترك هستىيا نه از دست رنج وارستىيا چو ماهى فتاده در شستي؟يا چو ماهى فتاده در شستي؟