برون پرده جهانى ز حكمت است و هنربه تخت ملك فريدون، به پيش صف رستمبه گاه پوزش خاك و به گاه كوشش آبعتابهاش چو سيل دمان، نهنگ اوباربه گاه رقت، چون كودكى نكرده گناهبه وقت راى زدن، به ز صد هزار وزيربه بزم سازي، مانند باده نوش نديمبه گاه خوف مراقب، به گاه كين بيداربه حسب حال، كجا بشمرد حكايت خويش؟به حسب حال، كجا بشمرد حكايت خويش؟
درون پرده يكى شاعر ستوده لقاستبه احتشام سكندر، به مكرمت داراستبه وقت هيبت آتش، به وقت لطف هواستخطابهاش چو باد بزان، جهان پيماستبه وقت خشيت، چون نره ديو خورده قفاستكه هر وزيرى داراى صد هزار دهاستبه پارسايي، چون مرد مستجاب دعاستگه بات چو كوه و گه عطا درياستحديهاى صريحش تهى ز روى و رياستحديهاى صريحش تهى ز روى و رياست