اى به روى و به موي، لاله و سوسنسوسن تو شكسته بر سر لالهلب لعلت گرفته رنگ ز مرجانآفت جانى از دو غمزه ى دلدوزهر كجا دست برزنى به سر زلفزلف را بيهده مكاه كه باشدخود به گردن تو راست خون جهانىنرم گردد كجا دل تو به افغان؟من نجويم بجز هواى دل تونازش تو همه به طره ى گيسومهدي بن الحسن ستوده ى يزدانكار گيتى از اوست جمله به سامانخرم آن روي، كش نمايد ديدارآن كه جز راه دوستيش بپويدپاى از جاده ى خلافش بركشاى ولى خداي خيز وز گيتىپدرى را تويى پسر كه هزارانبتگران اند و بت پرستان در دهرچند اى خسرو زمانه به گيتىبه فلك بر فراز رايت نصرتبه فلك بر فراز رايت نصرت
سبزه دارى نهفته در خز ادكنلاله ى تو شكفته در بن سوسنسر زلف ربوده بوى ز لادنفتنه ى شهرى از دو نرگس پرفنرود از خانه بوى مشك به برزندل عشاق را به زلف تو مسكنكى رسد دست عاشقانت به گردن؟كه به افغان نه نرم گردد آهنتو نجويى بجز بلاى دل مننازش من همه به حجت ذوالمنشاه علم آفرين و جهل پراكنپايه ى دين از اوست محكم و متقنفرخ آن دست، كش رسيد به دامناز خدايش بود هزار زليفندست در دامن ولايش برزنبيخ ظلم و بن ستم را بركنگردن بت شكست و پشت برهمنخيز و تنشان بسوز و بتشان بشكنبي تو خاصان كنند ناله و شيون؟خاك در چشم ديو خيره بياكنخاك در چشم ديو خيره بياكن