غلامرضا گلي زواره * اشاره سخن خود را در باره عارف رباني و حكيم صمداني، مفسر عاليقدر و عظيمالشأن، علامه سيد محمد حسين قاضي طباطبايي تبريزي با شعري از شاعر هم ولايتي او ـ مرحوم محمدحسين شهريار ـ آغاز ميكنم:
بيان ابعاد علمي و فكري شخصيتي چون علامه طباطبايي از سوي عاجزاني چون حقير مصداق اين شعر است:
اما به قول شاعري ديگر:
و براي توفيق در اين راه دشوار و ذكر فضايل و مكارم اين عارف قدس آشيان:
عرفان و معارفي كه از راه كشف و شهود و تصفيه درون به دست ميآيد، حالاتي است كه به مصداق «من لم يذق لم يدرك» تاكسي آن را نچشيده و درك نكردهباشد، نميتواند به وصف آن نايل آيد: در اين طريق بايد به جاي قال و قيل مدرسه از كيمياي عشق و حال سخن گفت و به گفته ملاصدراي شيرازي مقامات عرفاني در قالب كلمات و حروف گنجانيده نميشوند و بايد معرفت عارف را عجين جان كرد، حرارت روح بخش آن را آميخته روان نمود و با پالايش نفس و آرايش درون به شهر عارفان و حريم عاشقان پانهاد.1 چه نيكو سروده است حافظ كه:
در هرحال، علامه طباطبايي در سلسله كاروان عارفان و عاشقان درخشندگي ويژهاي دارد و هموست كه دلش گنجينه اسرار الهي بود و رازهاي شگفت انگيزي در وجودش نهفته بود كه ما ظاهر بينان از درك و تحمل آنها ناتوانيم، چرا كه براي راه يافتن به چنين مدينهاي بايد جامه عشق بر تن كرده و بر مركب كشف و شهود سوار شد و با تازيانه سلوك تاختن آغازيد چرا كه:
عرفان يكي از راههاي شناخت حق است كه از طريق آن انسانهايي خالص و پاك سرشت به حقايقي دست يافته و حالت كشف و شهود پيداميكنند. مقصود عارف به معناي راستين و واقعي آن در مسير سير و سلوك تنها شناخت حق و جلوههاي جمال الهي است و در نيل به چنين معنويتي هيچ چيزي را بر وصال معشوق برتري نميدهد، انديشه و كردارش در جستجوي محبوب، پرتحرك و توام با جوشش است و در تفحّص روحاني خود صرفا به غرق گشتن در محبت معشوق و نظر افكندن به جمال محبوب احساس آرامش ميكند و لذت واقعي را در اين حال تحصيل مينمايد.
عارف راستين، طالب نام و نشان و حامي فرقه و حزب و گروه نيست و پيوسته مراتب عالي كمال را در مينوردد و سيرت پاك را برچهره سالوس صفتان صوفي مسلك و زاهدان رياكار ترجيح ميدهد و آن چنان به تصفيه درون پرداخته كه خود را به خرقه و دلق و جامههاي خود نمايي مشغول نميكند.
علامه طباطبايي در عرصه انديشه و ميدان عمل حامي چنين عرفاني بود و عقيده داشت معارف قرآني ما را به چنين معرفت دروني و وارستگي واقعي دعوت مينمايد و در حقيقت عرفان، جويباري است كه از چشمه باصفاي قرآن سرچشمه گرفته و در بستر عترت جاري شدهاست و اين آب زلال اگر چه از نخست طيّب و طاهر بوده ولي در مسير خود توسط فرد يا افرادي دچار ناخالصي شدهاست و با اين وجود نميتوان، «شناخت» از اين طريق را منكر گرديد و وجود چنين معرفتي را نفي نمود.
علاّمه طباطبائي از الطاف و حكمت خداوندي برخوردار گرديد و قلب پاكش به نور حكمت منوّر گشت و فروغ او، افق زيادي را روشن ساخت ، سيره زندگياش با قرآن آميخته بود و با اين صحيفه آسماني زندگي ميكرد و ميانديشيد، با قرآن معارف الهي را دريافت و چون از تقوا و صيانت نفس بهرهمند بود و بر ساحل قرآن نشسته بود، قلب شريف اين عالم ربّاني در تشخيص حق و باطل و فرق ميان صدق و كذب نورانيّت ويژهاي داشت، زيرا اين كلام قرآن است كه: «اِنْ تَتَّقُوا الله يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا».3 و چون با نور خدا ميزيست و قلب خود را براي جذب اين فروغ آسماني از هرگونه آلودگي پاك كرده بود، به مصداق «وَ جَعَلْنا لَهُ نوُرَا يَمْشي بِه فِيالنّاسِ»4، سيره و رفتار و كردارش از معنويتي خاص حكايت ميكرد.
علاّمه عقيده داشت، خداي متعال مردم را به تدبّر در قرآن دعوت كرده و از آنان خواسته به ادراك سطحي قناعت ننمايند و در يكي از آثار خود نوشتهاست:
«با كمي تعمّق و تدبّر در معناي آيه و نشانه روشن ميشود كه آيه و نشانه از اين جهت آيه و نشانه است كه ديگري را نشان دهد نه خود را؛ مثلاً چراغ قرمز كه به عنوان علامت خطر نصب ميشود، كسي كه با ديدن آن متوجه خطر ميشود، چيزي جز خطر در نظرش نيست و توجّهي به خود چراغ ندارد و اگر در شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ آن فكر كند در منظره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را ...
بنابراين اگر جهان و پديدههاي جهان همه و از هر روي آيات و نشانههاي خداي جهان باشند، هيچ استقلال وجودي از خود نخواهند داشت و از هر روي كه ديده شوند، جز خداي پاك را نشان نخواهند داد و كسي كه به تعليم و هدايت قرآن با چنين چشمي به چهره جهان و جهانيان نگاه ميكند، چيزي جز خداي پاك درك نخواهدكرد و به جاي اين زيبايي كه ديگران در نمود دلرباي جهان مييابند، وي زيبايي و دلربائي نامتناهي خواهد ديد، كه از دريچه تنگ جهان، خودنمايي و تجلّي مينمايد و آن وقت است كه خرمن هستي خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدايي ميسپارد.
اين درك چنان كه روشن است به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر يا به وسيله خيال يا عقل نيست، زيرا خود اين وسيلهها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها ميباشند و در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند».5 بعد ايشان افزودهاند:
«... اين رهرو كه هيچ همتي جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز، ندارد، وقتي كه ميشنود خداي متعال در جاي ديگر از كلام خود ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد نفس خود را دريابيد وقتي كه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه ميشوند به شما زياني نخواهند رسانيد.6 خواهد فهميد كه يگانه شاهراهي كه هدايت واقعي و كامل را دربردارد همان راه نفس او است و راهنماي حقيقي وي كه خداي اوست، او را موظف ميدارد كه خود را بشناسد و همه راهها را پشت سر انداخته راه نفس خود را در پيش گيرد و به خداي خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعي خود را خواهديافت. و از اين روي، پيغمبراكرم(ص) ميفرمايد: هركه خود را شناخت خدا را شناخت؛ من عرف نفسه عرف ربّه و نيز ميفرمايد: كساني از شما خدا را بهتر ميشناسد كه خود را بهتر بشناسد؛ اعرفكم بنفسه، اعرفكم بربّه ...».7 نكته ديگري كه علامه طباطبايي، در اين ارتباط مطرح نموده، نقش طريق عرفاني در ساختار حيات معنوي انسانهاست. وي نه تنها عرفان را در عرض وحي و شريعت نميداند، بلكه آن را شناختي قلبي براي دريافت بخشي از معارف ديني دانسته و ميگويد:
«يكي از راههاي وصول به حقايق ديني و اسرار الهي، راه كشف و شهود است ... زاد و راحله اين راه، همان مواد اعتقادي و عملي است كه در كتاب و سنت بيان گرديده و تنها دريچهاي كه با بازكردن آن فضاي پاك حقايق به انسان خودنمايي ميكند، همان دريچه عمل به شريعت است و بس... مراقبت كامل اعمال ديني از طاعات و عبادات، همان مرحله عمومي تقواي ديني را نتيجه ميدهد و بس.
سيري در مراتب بعدي كمال و ارتقاء و عروج در مدارج عاليه سعادت باطني، دليل و رهبري ميخواهد كه انسان با هدايت و راهنمايي وي قدم به راه گذاشته به سير پردازد و در امتداد مسير زمام طاعت را بدست وي بسپارد و البته متبوعيت و مطاعيت دستورات وي نيز در زمينه مراعات كامل متن شريعت خواهدبود، نه در دستوراتي كه به حسب شرع مجاز شناخته نشدهباشد و حلالي را حرام كند يا حرامي را حلال نمايد».8 بنابر اين، علاّمه براي نائل شدن به كمالات معنوي راه عرفان را تجويز مينمايد، ولي براين نكته اصرار ميورزد كه نبايد انتخاب چنين راهي مستلزم اهمال يا الغاي راه شريعت يا بخشهايي از آن باشد و در اين صورت نه تنها عرفان با چنين وصفي را طريق شناخت و كسب مدارج معنوي نميداند بلكه ميگويد اين راه به ضلالت و گمراهي ميانجامد».9 علاّمه در كتاب «رسالت تشيّع در دنياي امروز» در بياني مفصل، سه راه را براي هدايت جامعه انساني به سوي حق تجويز نموده كه عبارتند از: راه وحي و تشريع، كه برحقايق فطري و تكويني استواراست، راه استدلال و تطبيق شعور انساني با حقيقت و راه سوم كه طريقه مشاهده و كشف است. وي اين سه راه را طريقي قرآني دانسته و به تفصيل درخصوص ارتباط آنها و توافق وحي و عقل و عرفان بحث كرده و در جايي خاطر نشان ساخته است:
«كسي كه در حيات معنوي و سيروسلوك عرفاني مطالعات كافي داشته و مقاصد حقيقي اين رشته از علوم را دريافته باشد، به خوبي درك ميكند كه روش اين سير باطني و مقامات معنوي انسان يك رشته واقعيت هاي حقيقي بيرون از واقعيت طبيعت است و عالم باطن كه موطن معنوي است جهاني است بس اصيلتر و پهناورتر از جهان ماده و حس مقامات معنوي، واقعيتها و موقعيتهاي حياتي اصيلي هستند براي انسان...».10 در جاي ديگر نوشتهاست:
«عارف جهان و پيچيدگيهاي جهان را مانند آينههايي مييابد كه واقعيت ثابت زيبايي را نشان ميدهند كه لذت درك آن هر لذت ديگري را در چشم بيننده خوار و ناچيز مينماياند و طبعا از نمونههاي شيرين و ناپايدار زندگي مادي بازميدارد. اين همان جذبه عرفاني است كه انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و محبت خدا را در دل انسان جايگزين ميكند و همه چيز را فراموش ميكند و انسان را به پرستش و ستايش خدايي ناديده كه از هر ديدني و شنيدني روشن تر و آشكارتراست وا ميدارد... عارف كسي است كه خدا را از راه محبت و مهر پرستش كند نه به اميد ثواب و نه از ترس عقاب، عرفان را نبايد مذهبي در برابر مذاهب ديگر شمرد، بلكه عرفان راهي است از راههاي پرستش و راهي است، براي درك حقايق اديان در برابر ظواهر ديني و راه تفكر عقلي».11 البته علامه بر اين باور است كه اسلام آئيني اجتماعي بوده و با گوشهنشيني و انزوا طلبي به شدت مخالف است و به عقيده ايشان تهذيب نفس، تكميل ايمان و معرفت ديني در متن جامعه و با تشريك مساعي ديگران به دست ميآيد، تربيت شدگان مكتب اهل بيت(ع) و خصوصا اصحاب رسول اكرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) چون ابوذر، اويس قرن و سلمان فارسي چنين روشي داشتند.12 ناگفته نماند همان گونه كه اشاره شد «علاّمه» عارفان دروغين را كه طريق رسيدن به حالات روحاني را در شيوههايي غير از قرآن و سنت و سيره اهلبيت جستجو ميكنند، تأييد نكرده و آنان را مطرود ميداند.
واقعيت ديگري كه اين مفسّر عارف و عالم وارسته مطرح كرده، اين است كه انسان در فهم معاني قرآن كريم كه خيلي بلندمرتبه است و هر استعدادي قادر نيست مفاهيم عميق آن را درك كند، بايد علاوه بر توسعه معلومات و عمق بخشيدن به آنها و فزوني دادن به معارف به تهذيب نفس و تزكيه درون بپردازد و طريق عرفاني و راه دل به اين بُعد از معارف كمك شايان توجهي ميكند.
از نظر علاّمه عرفان و قرآن از هم جدا نخواهندبود و به تعبير ايشان عرفان تفسير انفسي قرآن است.13 اين نگرش علاّمه ناظر به دستاوردهاي عقل، قلب و وحي و سازگاري و هماهنگي كامل آنهاست وگرچه هر كدام را حيطه و قلمروي خاص است، اما نتايج آنها در مباحث معرفتي با هم سازگاري دارند و توانايي شهود قلبي و درك حالات غيبي و معنوي از راه عرفان به هيچ وجه با تعاليم ديني مغايرت ندارد.
تلقي علامه از عرفان بدين صورت است كه رابطه مخصوصي بين اصل دين و عرفان موجود است وبه همين دليل درميان همه طوايف ديني جهان و حتي بودائي ها و برهمائي ها اين حالات ديده ميشود.
البته علامه بااين نظريه باطل و مغلوط و مخدوش به شدت مخالف است كه مدعي ارتباط و تأثيرپذيري معارف ديني و تحوّل آنها به حسب تحوّل آن علوم باشد، زيرا عقيده به اين كه طريقه عقل و كشف و شهود در فهم روايات نقش مهم ايفانموده و به استنباط شخص از اين منابع كمك ميكند با نظر مزبور به شدت در تباين است و اصولاً با هم سنخيتي ندارند، هم چنين علامه به اينكه تنها به منابع شرعي و احاديث اهل بيت بدون استفاده از نتايج عقلي و معارف ناشي از كشف و شهود تكيه شود، انتقاد دارد.
يكي از راههاي رسيدن به حيات معنوي درك هاي ذوقي و شهودي است كه نه ميتوان آنها را از راه انديشه بيان كرد و نه معاني آن را ميتوان در قالب الفاظ قرارداد. تأمل كافي در بيانات و تعاليم اسلامي و سنجيدن آنها با حال شيفته و شوريده اين طبقه، خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده، مراحل كمالش را كه رهروان اين راه ميپيمايند سربسته و به نحو كلي نشان ميدهد اگر چه براي درك حقيقي و تفصيلي آنها راهي جز ذوق نيست، اين گروه كه با استعداد فطري و دروني خود دلباخته جمال و كمال نامتناهي حق ميباشند، خدا را با «عشق» ميپرستند نه به اميد «ثواب» يا خوف از «عقاب».
در اثر جاذبه مهر و محبت كه دل هاي شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از شنيدن اين كه خداي متعال ميفرمايد: «فاذكروني اذكركم»14؛ «مرا ياد آوريد تا به ياد شما باشم». و نيز آيه «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم»؛15 به هرسوي كه برميگردند و در هر حال كه ميباشند به ياد خدا اشتغال دارند».
وقتي پيام محبوب خود را در آياتي نظير «انّ في السموات والارض لآيات للمؤمنين».16 و يا: «ان من شيء الاّ يسبّح بحمده».17 و ميشنوند و ميفهمند كه همه موجودات آينههايي هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بيمثال حق را نشان ميدهد و وقتي پيام ديگر خدا را همچون آيه «يا أيّها الإنسان انّك كادح الي ربّك كدحا فملاقيه18؛ اي انسان به تحقيق به سوي خدايت در حركتي پس ملاقاتش خواهي كرد» گوش ميدهند، درك ميكنند كه بر حسب آفرينش در چهارديواري نفس خويش محصورند و راهي جز راه نفس به خداي خود ندارند، چنين فرد اگر در ميان جمع هم باشد تنهاست و اگر ديگران وي را در جمع ميبينند وي خود را در خلوتي خالي از اغيار مشاهده ميكند، در اين وقت احساس مينمايد كه در خود نيز آيينهاي است كه جمال بيمثال حق هويداست؛ يعني جز خدا ندارد.ادامه دارد.
1 ) ملاصدراي شيرازي، ايقاظ النائمين، با مقدمه و تصحيح محسن مؤيّدي، ص4. 2 ) محمد اسيري لاهيجي، مثنوي اسرار الشهود، به تصحيح برات زنجاني، ص172. اين اثر با تصحيح و مقدمه سيد علي آل داوود نيز از سوي مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي به طبع رسيده است و در اين مقاله از آنهماستفادهشدهاست. 3 ) انفال(8)، آيه 29. 4 ) انعام (6)، آيه122. 5 ) چنانچه حضرت علي(ع) ميفرمايد آن كه تحت احاطه معرفت درآيد خدا نيست، اوست كه دليل را به سوي خود هدايت ميكند. نك: بحارالانوار، ج2، ص182. 6 ) مائده(4) آيه105. 7 ) علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 67ـ66. 8 ) علامه طباطبايي، رسالت تشيع در دنياي امروز، ص 110ـ109. 9 ) همان، ص106. 10 ) همان، ص92. 11 ) شيعه در اسلام، ص64. 12 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسي علامه طباطبايي)، ص86. 13 ) علامه طباطبايي در منظره عرفان نظري و عملي، علامه حسن زاده آملي، كيهان انديشه، شماره 26، ص9. 14 ) بقره (2) آيه 152. 15 ) آل عمران(3) آيه 151. 16 ) جاثيه (45) آيه 3. 17 ) اسري(17) آيه44. 18 ) انشقاق (84) آيه 6.