دین، علم و تکنولوژی

داوود مهدوی زادگان

نسخه متنی
نمايش فراداده

دين، علم و تكنولوژي

نويسنده : داوود مهدوي زادگان

23 خرداد، 1383

دانش و تكنولوژي نوين ظاهراً در بستري نشو و نمو پيدا كرده كه صبغه ي ديني ندارد. اينكه «ظاهراً» گفته مي شود به دليل آن است كه دانشمندان علوم جديد خودشان را به دور از علقه هاي ديني و دينداري نمي دانند. اما روشنفكران سكولار كه عهده دار تفسير دنياي مدرن مي باشند، غالباً تصويري غيرديني از علم و صنعت نوين ارائه داده اند. از اين رو، تلقي عمومي از رابطه ي دين و دانش چيزي خلاف واقعيت خواهد بود. برداشت القاء شده آن است كه رابطه ي مثبتي ميان علم و دين برقرار نبوده و بشر در دو راهي علم و دين گرفتار آمده است. لذا بسياري از پرسش هايي كه روشنفكران در باب نسبت علم و دين طرح كرده اند، عمدتاً با همين تلقي و پيش فرض است. پرسش هايي كه خواهد آمد، نمونه اي از اينگونه تلقي هاي روشنفكرانه است.

1ـ آيا علم پديده اي بي طرف است؟ اين پرسش يكي از پرمسأله ترين مباحث «علم شناسي» است كه تاكنون دفتر آن باز مانده است و براي پاسخ دادن به آن بايد مسايل متعددي مقدمتاً مورد بحث و بررسي قرار گيرد. لذا در اينجا مجال واسعي براي تفصيل آن نيست. با اين حال به قدر مقدور به اين مباحث اشاره مي شود. نخست در باب تعريف علم است. توافق جمعي چندان روشني درباره ي مفهوم علم وجود ندارد. هر يك به وجه خاصي علم را تعريف كرده اند. مثلاً علم را از آن حيث كه عالم تصوير برداري از اشياء مي كند و صورت چيزها را در ذهن خود نقش مي بندد؛ گفته شده علم همان صورت اشياست كه در نزد عالم يا ذهن حاصل مي شود. يا علم از آن حيث كه ميان عالم و معلوم نسبتي و مواجهه اي برقرار مي شود؛ گفته شده كه عبارت از «كيف نفساني» است كه از برقراري نسبت ميان عالم و معلوم پديد مي آيد. برخي با تفكيك علم به معناي «معرفت» با علم به معناي «دانش تجربي» يا علم به معناي «علوم انساني» و علم به معناي «علوم طبيعي»؛ سعي كرده اند تعريف متكثري از علم ارائه دهند؛ يعني علم به هر يك از اين معاني تعريف خاصي دارد. ليكن به نظر مي رسد كه علم معنا و مفهوم كلي دارد كه مباني خاص ارائه شده تجليات و شعب آن مفهوم كلي است.

لذا معاني خاص با معاني عام علم ندارند. مشكلي كه در بيان معناي عام علم وجود دارد به كارگيري واژگان مترادف است. لذا در اصطلاح فني تعاريف در حد شرح الاسمي است. اما به هرحال، علم عبارت از معرفت، شناخت و آگاهي است كه در اثر برقراري نسبت و مواجهه با موضوع شناسايي براي شخص عالم حاصل مي شود. موطن اين معرفت و آگاهي در جايي وراي گوشت و خون آدمي؛ يعني در عقل و ذهن بشر است. موضوع شناسايي ممكن است اشياي طبيعي يا امور انساني و يا وراي اين امور باشد. لذا علم به علوم طبيعي، انساني و علوم ماورايي كه علم الهيات جزيي از آن است؛ تقسيم مي شود. فعل شناسايي براي آدمي بدون روش ممكن نمي گردد و حتي اگر اين شناسايي به صورت اتفاقي و روزمرگي حاصل شود.

روش شناسايي در علوم مختلف يكسان نمي باشد و در هر يك از روش خاص بهره برداري مي شود. علاوه شناسايي به اعتبار اينكه معطوف به امور جزئي يا عام باشد، به علم جزئي نگر و علم كلي نگر نيز تقسيم مي شود. اشاره به شقوقات علم يا شناسايي به اين دليل است كه وقتي سخن از «بي طرفي» در علم مطرح است؛ بايد توجه وافي به ابعاد اين مسأله داشته باشيم، اما اصطلاح «بي طرفي» واژه اي است كه به تفسير و تفهيم مناسبي نياز دارد. آيا بي طرف بودن يعني نه جانب ذهن و نه جانب عين را گرفتن؟ يا عدم جانبداري از فاعل شناسايي و موضوع شناسايي است؟ يا اينكه مراد از بي طرفي آن است كه خود شناسايي في نفسه و به طور مستقل در نظر گرفته شود؟ چه چيزي بايد بي طرف باشد؛ علم يا عالم يا معلوم؟ مسأله بي طرفي مربوط به اشياي جاندار ذي شعور است. شرايط امكان بي طرفي هم مسأله ديگري است.

اگر بايد عالم بي طرف بماند، او تحت چه شرايطي مي تواند بي طرف باشد؟ آيا تحت شرايط وجدان اخلاقي، الزام اجتماعي، الزام علمي يا الزام ديني؟ ملاحظه مي كنيد كه با اين پرسش رابطه ي شناسايي با موضوعاتي چون اخلاق، جامعه، دانش و دين و غيره به مسأله مهمي تبديل مي شود. زيرا تبيين مسأله بي طرفي علم به هر يك از اين موضوع ارتباط پيدا مي كند. اگر بي طرفي مربوط به علم باشد، سوال مي شود كه بي طرفي مربوط به تمام حصول و اكتساب صورت اشياء در ذهن است و مربوط به تمام ابراز صورت هاي حاصله و اكتسابي است. زيرا ممكن است فاعل شناسايي تصوير درستي از موضوع شناسايي حاصل كرده باشد، اما در مقام ابراز آنها جانبدارانه عمل نمايد. به هر حال، اگر علم را به آينه اي تشبيه نماييم، مي توان گفت كه علم همچون آينه ذاتاً بي طرف است. هر چيزي برابر آينه قرار گيرد، هر آنچه را پيدا است به تصوير مي كشد. پس جانبداري علم يك مسأله بيروني و عرضي است.

بايد بررسي كرد كه چه عوامل بيروني موجب سقوط علم از مقام بي طرفي مي شود. البته اگر علم بي طرفي خود را از دست دهد در واقع از علم بودن مي افتد. زيرا علم ذاتاً بي طرف است و هر چيزي كه ذاتيات خود را از دست بدهد، نابود و معدوم مي گردد. لذا علم جانبدارانه، علم نيست كه «آگاهي كاذب» است. ممكن است كه گفته شود بخش علوم انساني از علم جديد (مدرن) بي طرف نيست. زيرا در اين علوم «عقلانيت معطوف به هدف» رسميت دارد. حال اگر اين هدف برآمده از اغراض فردي و نفساني باشد؛ ديگر چگونه بي طرفي اين علم پابرجا مي ماند؟ از اين رو، بر اين باوريم كه اگر علم در فضاي ديني و قدسي شكوفا گردد، بي طرفي آن تضمين شده است. زيرا علم به دين تكيه مي زند و دين هم سخن حق و عدالت است. پس وقتي علم به خدا تكيه نمايد، در واقع به حقيقت پهلو زده است. علم بي طرف است كه به حقيقت نزديك شده باشد و حقيقت مطلق جز خداوند متعال چيز ديگري نيست.

همه چيز حقانيت شان را از آن حقيقت مطلق مي گيرند. پس درجه و مرتبه ي نزديكي علم به حقيقت مطلق، ميزان بي طرفي علم را مشخص مي كند. از نشانه هاي علم بي طرف قدسيت و نورانيت آن است. زيرا بنابر آموزه هاي قرآني كه مي فرمايد، «الله نور السموات و الارض» (نور / 35)، علمي كه به حقيقت مطلق نزديك شده از درخشش نورانيت آن منور مي گردد. نشانه ي ديگر علم بي طرف آن است كه حاملان آن (علماء) بيشتر از ديگر بندگان از خدا مي ترسند. زيرا آنان خود را در جوار و محضر حقيقت مطلق مي بينند و لذا همواره نگران جدايي از آن مي باشند.

براي همين خاطر است كه قرآن كريم مي فرمايد «انما يخشي الله من عباده العلماء» (فاطر / 28). خداوند سبحان شريعت اسلامي را براي اين در ميان مردم به وديعه نهاده تا همگان ـ به ويژه علما ـ با عمل بدان از نگراني و خوف دور شدن از حقيقت مطلق به در آيند. پس نشانه ي سوم علم بي طرفي آن است كه اهل شريعت الهي است. بر اين اساس، بايد تحقيق كرد كه علم و عاملان نوين، چه اندازه اي قدسي و نوراني، اهل خشوع و شريعتمدار هستند تا ميزان بي طرفي آن روشن گردد. علم و عالم جانبداري كه بي طرف نيست؛ قدسيت و نورانيت ندارد، در برابر خالق جهان سركش و عصيان گر و شريعت گريز است.

2ـ آيا علم، به فلسفه به ويژه از نوع تصوف شرقي آن نيازمند است؟ چنين پرسشي بيان گر آن است كه سائل از مسائل فلسفه و تصوف بي خبر است. فلسفه و تصوف دو چيزند، نه آنكه فلسفه شعبه اي از تصوف باشد. مضافاً آنكه مقصود از «تصوف شرقي» روشن نيست. آيا «تصوف غربي» ـ مانند عرفان سرخ پوستي، عرفان مسيحي يا فردگرايي مدرن مثلاً ـ داريم تا تصوف شرقي را از نوع غربي آن تفكيك نماييم؟ فلسفه دانش برهاني است و تصوف دانش شهودي و مجاهدت رفتاري است. به هر حال، علم به هر دانشي كه معطوف به حقيقت باشد نيازمند است. دوران سركشي و استقلال خواهي كاذب و فريفته ي عمل خود شدن به سر رسيده است. تمام پديده هاي عالم سلسله ي به هم پيوسته اي است كه بالاتفاق به سوي حقيقت (خواسته يا ناخواسته) روان هستند. گسست در سلسه ي آفرينش باعث توقف و دور شدن از حقيقت مطلق است.

اين گسست با استقلال خواهي، خودبنيادي و احساس بي نيازي تحقق مي يابد. پس علم براي بي طرف ماندن خود نياز به همه ي دانش هاي حقيقت جوي بي طرف دارد. علم نوين شديداً به علوم الهي، فلسفي و اخلاقي و خلاصه به هر دانش و معرفتي كه به سوي حقيقت محض روان هستند، نيازمند است. تمام محصولات ضد طبيعي و ضد انساني علم نوين براي آن است كه علم جديد خود را بي نياز از ديگر علوم احساس كرده است.

3ـ آيا تكنولوژي صرفاً ابزاري است در دست بشر و يا مظهري است از مابعدالطبيعه نوين و انقيادآور هستي؟ ابتنان تكنولوژي به مابعدالطبيعه امر مسلم و مفروضي است. اينكه تكنولوژي پديده ي ابزاري يا مظهري است، يك پرسش بيروني است؛ يعني خود تكنولوژي به ما نمي گويد كه آيا نقش ابزاري يا مظهري دارد؟ صنعت محصولات مادي و بي شعوري هستند كه در اثر تصرف بشر بر مواد طبيعت پديد مي آيد. لذا سازنده ي تكنولوژي است كه به آن معنا و مفهوم مي بخشد. صورت گري و تفسيرگري امر عقلاني است و در روي زمين تنها انسان حامل عقلانيت است.

پس تكنولوژي في نفسه و مستقل از خرد بشري قادر به تبيين خود نيست. هرگز بر مبناي قوانين طبيعي تكنيك نمي توان به اين پرسش پاسخ داد كه آيا تكنولوژي نقش ابزاري دارد يا نقش مظهريت. ما وقتي در مقام پاسخ به اين پرسش برآييم از مباني و پيش فرض هاي تفسيري و فلسفي خودمان بهر ه برداري مي كنيم و براساس آن خواهيم گفت كه تكنولوژي چه نقش و كاركردي دارد. برداشت ابزاري يا مظهريت تكنولوژي، تفسيري است كه بشر بر تكنيك ارائه مي كند. بنابراين، حتي در صورت قايل شدن به نقش ابزاري براي تكنولوژي، باز بدان معنا نيست كه تكنولوژي مظهر مابعدالطبيعه ي خاصي نيست. پس گريزي از تحقيق در باب «فلسفه ي تكنولوژي» نيست.

فلسفه ي تكنولوژي يا تحقيق در باب چيستي تكنيك در دو مقام مطرح است. يكي مقام خلق و ابداع تكنيك است و ديگري مقام بهره برداري از آن. علت تكنيك اين دو مقام آن است كه در واقعيت خارجي كاملاً مشاهده مي كنيم كه گاه فلسفه اي كه در مقام خلق تكنيك منظور مي شود غير آن فلسفه و تفسيري است كه در مقام بهره برداري از تكنيك داريم. فلسفه تكنولوژي شكافتن اتم و توليد انرژي اتمي در نزد فيزيكدانان ممكن است چيزي غير از فلسفه ساخت بمب هاي اتمي در نزد متخصصان بهره برداري از دانش هسته اي باشد. آيا بشر در مقام بهره برداري از طبيعت (مظهر آفرينش و صنع الهي) بر مبناي همان حكمت آفرينش الهي رفتار مي كند يا او مستقل از حكمت آفرينش، فلسفه اي را طرح مي كند و بر مبناي آن از تكنيك بهره برداري مي كند؟ بنابراين، ممكن است فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت و ابداع غير از فلسفه ي تكنولوژي درمقام اثبات و مصرف باشد.

ممكن است از تكنولوژي در مقام پيدايش، صرفاً نقش ابزاري يا مظهريت برداشت شود و در مقام اثبات و بهره برداري برعكس آن برداشت شود. حال اگر چنين تطابقي پيش نيايد، كدام فلسفه ي تكنولوژي درست است، فلسفه ي مقام ثبوت يا اثبات؟ و در هر صورت چه پيامدي خواهد داشت؟ بر مبناي گرايش ليبراليستي هيچ تفسير و فلسفه اي بر يكديگر ترجيح ندارد و انسان از آنجا كه آزاد آفريده شده آزادنه مي تواند برداشت و تفسير خاصي را انتخاب نمايد. او آزاد است كه از تكنولوژي تفسير ابزاري يا برداشت مظهريت مابعدالطبيعي نوين داشته باشد. بشر مي تواند فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت و آفرينش را برگزيند يا فلسفه ي تكنولوژي در مقام اثبات و بهره برداري را انتخاب نمايد.

بنابراين، پرسش درباره ي نقش ابزاري يا مظهريت داشتن تكنولوژي، پاسخ يكساني ندارد. زيرا انتخاب ها متفاوت است. ممكن است پديدآورندگان تكنولوژي مبناي فلسفي خاصي براي اقدامات تكنيكي خود داشته باشند و مصرف كنندگان مبناي ديگري را در نظر دارند. پس به دليل آزادي و حقوق بشر، نبايد كسي را به دليل انتخاب مخالف سرزنش كرد. چنين استدلال ليبراليستي پيش از آنكه ما را به زحمت بيندازد، خود به خود پاسخي به ديدگاه جامعه شناساني مانند فاطمه ي مرنيسي در باب نحوه ي مواجهه ي ستيزه جويانه مسلمانان با فرهنگ غربي است. «وي مي گويد كه اينان اگر واقعاً ضد بيگانه و دشمن غرب هستند، چرا در زندگي روزمره ي خود از محصولات غربي (اتومبيل و تلفن و تلويزيون و ) استفاده مي كنند و هيچ اشكالي در آن نمي بينند، اما دموكراسي را به عنوان پديده اي «غربي» محكوم مي كنند، همان دموكراسي كه به مردمان همه ي كشورها، قدرت تفكر و انديشه ورزي و امكان رسيدن به زندگي سعادتمندانه و شرافتمندانه را اعطا كرده است».1 مرنيسي با اين بيان برداشت خود از فلسفه ي تكنولوژي را ابراز كرده است.

به زعم وي، تكنولوژي نقش ابزاري نداشته تا هر فرد و جامعه اي با هر گونه فلسفه و مرام و مسكن بتواند از آن بهره برداري كند. تكنولوژي مظهر مابعدالطبيعه ي نوين است و هرگز نمي توان علي رغم دشمني با آن از تكنولوژي استفاده كرد. دموكراسي همان مابعدالطبيعه ي نوين تكنولوژي است. پس مسلمانان، بايد تكنولوژي را به همراه دموكراسي و فرهنگ مدرن بخواهند و نبايد از تكنولوژي برداشت ابزار انگارانه داشت. حال آنكه برداشت ليبراليستي اينگونه گفته هاي تحكم آميز بشري را، علي القاعد، نفي مي كند. انسان آزاد آفريده شده است. لذا اگرچه در غرب تكنولوژي مبتني بر فرهنگ و مابعدالطبيعه ي خاصي است، اما مسلمانان آزادند كه در مقام بهره برداري از تكنولوژي مبناي فلسفي ديگري را انتخاب نمايند.

پس نبايد نسبت به اين انتخاب اعتراض كرد. اساس استدلال خانم مرنيسي را درست مي دانيم. هرگز نمي توان مبناي ليبراليستي را فلسفه ي انتخاب خود قرار داد. باطن گرايش ليبراليستي بر نفي وجود حقيقت و ملاك درستي بيرون از انسان است. وقتي بشر را مطلقاً آزاد تصور كنيم، به معناي آن است كه او تابع حقيقت و ملاكي كه بيرون از خود باشد، نيست. او آزاد است هرآنچه را درست مي پندارد، انتخاب نمايد. حقيقت و ملاك درستي يك امر مشخص و سليقگي است. اما اگر اين مبنا درست باشد، ديگر چه لزومي دارد كه بشر براي انتخاب خود دليل بياورد؟ چرا براي كارهاي مان توجيه فلسفي يا عملي ذكر مي كنيم؟ چرا بايد از «فلسفه ي سياست» سخن گفت؟ چرا بر توجيه عقلاني داشتن كارهاي مان اصرار مي ورزيم؟ چه لزومي دارد كه ديگران را بر درست بودن كارمان متقاعد نماييم؟ «حق انتخاب» هيچ گاه دلالت بر «حقانيت انتخاب» ندارد. اگر چنين دلالتي در ميان بود، ديگر چرا براي اثبات حقانيت انتخاب خود به فلسفه و برهان رو مي آوريم؟ پس بايد حقيقت و مدارك درستي، چيزي بيرون از انسان باشد كه براي متقاعد كردن ديگران آن امر بيروني را مبنا و داور نهايي خود قرار مي دهيم.

آزادي مطلق، آرمان دست نيافتني بيش نيست كه فرض آن تنها در مورد بهايم قابل تصور است. زيرا بهايم از روي غرايز انتخاب مي كند نه از روي عقلانيت و توجيه علمي. مادامي كه براي انتخاب خود دليل مي آوريم، هرگز به آرمان آزادي مطلق دست نخواهيم يافت. گام نخست در تحقق اين آرمان دست شستن از حكمت و فلسفه است. شايد براي همين خاطرهاست كه جامعه ي امروز آمريكايي به ويژه نخبگان سياسي و روشنفكران آن، علاقه ي چنداني به فلسفه ندارند و براي همين است كه دولت مردان آمريكايي و انگليسي براي تجاوز و تصرف سرزمين عراق (1382) و ساقط كردن هواپيماي مسافربري ايران در آب هاي خليج فارس (1366) هيچ نيازي به گرفتن مجوز رسمي از سوي جامعه ي جهاني و سازمان ملل (شوراي امنيت سازمان ملل) در خود احساس نكردند. در اينجا گفته هاي جيمز كرن فيلمن درباره ي علاقه ي آمريكاييان به فلسفه خواندني است: آمريكاييان معمولاً فلسفه را انديشه اي راكد و بي تحرك به شمار مي آورند كه آدمي را به سستي و رخوت مي كشاند و آن را عاملي مي دانند براي تسكين شخص در قبال ناكامي اجتماعي، به كسي كه در زندگي روزمره موفق نشده ـ مي گويند نبايد نااميد شود بلكه به عكس بايد سعي كند فيلسوفانه با شكستن كنار بيايد آمريكاييان توجهي به مسايل عقلي و فلسفي ندارند و آشكارا در برابرشان مي ايستند.

اين واقعيتي است كه بارها و بارها مورد توجه قرار گرفته، تنها دليل آن هم اين است كه مسائل عقلي را در ترازوي سود و زيان مادي مي سنجند. 2 به اصل بحث بازگرديم. سخن در اين بود كه آيا فلسفه ي تكنولوژي درمقام ثبوت و پيدايش را بايد درست بدانيم يا فلسفه ي تكنولوژي در مقام اثبات و بهر ه برداري؟ آيا تكنولوژي را به همراه فلسفه ي وجودي آن كه عبارت از دموكراسي است، بايد پذيرفت يا آنكه تكنولوژي مدرن به همراه دشمني با غرب هم درست است؟ به نظر مي آيد كه پاسخ اين مسأله را بايد در بررسي «كمال تكنولوژي» جست وجو كرد. شناخت كمال تكنولوژي، درستي و حقانيت هر يك از فلسفه هاي تكنولوژي (مقام ثبوت و مقام اثبات) را روشن مي نمايد. زيرا «كمال» فضيلتي است كه برمبناي آن حقانيت پديده ي كمال يافته را مشخص مي كند. پس بايد ملاحظه كرد كه «كمال تكنولوژي» به چيست؟ كمال تكنولوژي را در مطابقت با فلسفه تكنولوژي در مقام اثبات (بهر ه برداري) با فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت (پيدايش) مي دانم. اگر بخواهيم تكنولوژي كمال يافته اي در دست داشته باشيم، بايد فلسفه و بنياد مابعدالطبيعي بهره برداري از تكنيك را معطوف به فلسفه ي وجودي تكنيك (پيدايش) نماييم.

زيرا فلسفه ي وجودي تكنيك نسبت به فلسفه ي بهره برداري از تكنيك اصالت دارد، چون فلسفه ي بهره برداري، واقعيتي است ذهني و مربوط به برداشت مفسران تكنيك است. تحول در فلسفه ي بهره برداري از تكنيك باعث نفي وجودي آن نمي شود. تفسيرها مستقيماً ذهنيت ها را تغيير مي دهند نه واقعيت هاي وجودي را. ما هر اندازه كه با فرهنگ غربي دشمني كنيم، لطمه اي به تكنولوژي مدرن وارد نمي شود. زيرا تكنولوژي بر بنياد مابعدالطبيعه اي استوار است كه دشمني ها با فرهنگ غربي بر آن بنياد استوار نيست. لذا اگر جوامع غيرغربي بخواهند به كمال تكنولوژي مدرن دست يابند، بايد فلسفه ي بهره برداري شان از تكنولوژي را معطوف به فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن بنمايند.

مگر آنكه جوامع غيرغربي اساساً در صدد پايه ريزي فلسفه ي وجودي ديگري براي تكنولوژي باشند. در اين صورت، ممكن است چنين الزامي معقول نباشد. زيرا اختلاف و نزاع در مقام ثبوت و فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن است. طبيعي است كه تحول در فلسفه ي وجودي باعث تغيير تكنولوژي خواهد شد، نه كمال آن. اگر فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن تغيير كند يا فراموش شود، ديگر تكنولوژي مدرني باقي نخواهد ماند تا از كمال آن صحبت به ميان آيد. پس آنچه اصالت دارد فلسفه ي وجودي يا بنياد مابعدالطبيعي تكنولوژي در مقام ثبوت و آفرينش است، نه فلسفه تكنولوژي در مقام بهره برداري. براي همين خاطر است كه كشورهاي صنعتي غيرغربي نسبت به جوامع غربي جز كشورهاي وابسته و اقماري و تبعي به حساب مي آيند. البته همين بحث را مي توان به درون جامعه غربي نيز پيش برد. اين بررسي از طريق سنجش با خود ميسر است. يعني مي توان پرسيد كه آيا تكنولوژي مدرن امروز در كمال خود به سر مي برد؟ براساس الگوي تحليلي بالا، بايد گفت كه آيا فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي، هم اكنون معطوف به فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن است يا خير؟ آيا تكنولوژي امروز غربي بر همان بنياد مابعدالطبيعه ي اوليه (زمان پيدايش) استوار است يا آنكه چنين عطفي در كار نيست؟ واقعيت تكنولوژي در جهان امروز غرب به روشني حكايت از آن دارد كه فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي معطوف به فلسفه ي وجودي آن نيست.

آيا به راستي بنياد فلسفي پيشگامان تكنولوژي هسته اي مبتني بر قدرت و سلطه ي قهرآميز ـ ولو با ريختن خون هزاران انسان ـ بود يا آنكه آنان بر بنيادهاي فلسفي بشر دوستانه و مقدس تحقيق و پژوهش مي كردند. حسن ظن ما بر اين است كه فلسفه وجودي تكنولوژي بر پايه ي انسان دوستي و خدمت به عالم بشريت استوار گشته است، اما امرزوه، فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي معطوف به آن بنياد مابعدالطبيعي اوليه نيست. پس مي توان گفت كه تكنولوژي امروز غربي در كمال خود به سر نمي برد. تكنيك پيشرفت كرده است، ولي تكامل نيافته باقي مانده است. كشورهاي غربي جزء جوامع توسعه يافته اند، ولي توسعه يافتگي لزوماً مترادف با كمال يافتگي نمي شود.

لذا اگر دموكراسي، فلسفه ي وجودي تكنولوژي باشد، امروزه فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي معطوف به آن دموكراسي نيست. پس وقتي خود غربيان در مقام بهره برداري معطوف به دموكراسي عمل نمي كنند، چگونه خانم مرنيسي از مسلمانان خواهان اخذ تكنولوژي به همراه دموكراسي است. بلكه بالاتر از اين را مي توان گفت كه اساساً غول تكنولوژي كه از چراغ جادويي خود نوين بيرون آمده آنقدر عظيم الجثه شده كه عرصه را براي فلسفه ي وجودي خود تنگ نموده است و به تدريج فلسفه هاي بهره برداري جايگزين آن شده است. امروزه، بنياد مابعدالطبيعه ي اوليه ي تكنولوژي به باد فراموشي سپرده شده است و فلسفه هاي بهره وري ـ مانند منفعت طلبي، سلطه و قدرت، جهاني شدن، لذت جويي، خشونت، علم مداري و بر جاي آن نشسته است. بدين ترتيب، ما شاهد تحول در پايه هاي مابعدالطبيعي تكنولوژي هستيم. براي همين خاطر است كه فلسفه هاي بهر ه وري مدرن الزام چنداني به بازگشتن به مابعدالطبيعه ي اوليه در خود احساس نمي كنند. لذا تكنولوژي امروز غربي براي فهم ميزان كمال يافته بودن خود هيچ گونه ضرورتي بر لزوم سنجش خود با بنيادهاي اوليه ي تكنيك احساس نمي كنند. پيامد ناگوار اين رويداد عظيم آن است كه وقتي تكنولوژي معطوف به بنيادهاي بيروني نباشد و خودش فلسفه ي وجودي خود باشد؛ ديگر تكنيك نيست كه در خدمت بشر باشد كه برعكس آن است.

اگر تا ديروز انسان غربي بر مبناي پيش فرض هاي فلسفي اش تكنولوژي را انتخاب مي كرد؛ امروزه انسان غربي و به تبع او جوامع غربي، مجبور به اين انتخاب هستند. امروزه، تكنولوژي تمام فسلفه هاي اصيل را در لاي چرخ دنده هاي آهنينش خرد و نابود مي كند. عصر سلطه ي تكنولوژي، عصر بي بنيادي و دوري از فلسفه و عصر سرگشتگي و پودر شدن انسان است. انسان بدون فلسفه ، احساس بي بنيادي و بي هويتي و در نهايت دچار از خودبيگانگي مي شود. من اين پيش بيني ماكس وبر را نزديك به واقع مي دانم كه گفته اين اجبار تا مصرف آخرين تن زغال سنگ تداوم خواهد داشت، او در آغاز قرن بيستم ژرف انديشانه تحول مباني فلسفي تكنولوژي و پيامد هاي آن را به خوبي تشخيص داده بود: پيوريتان به ميل خود مي خواست به تكليف شغلي خود عمل كند در حالي كه ما مجبوريم چنين كنيم، زيرا وقتي رياضت كشي از دخمه هاي دير به حيات شغلي انتقال يافت و تسلط خود را بر اخلاق دنيوي آغاز كرد سهم خويش را در بناي جهان عظيم نوين اقتصادي ايفا نمود. اين نظم اكنون به شرايط فني و اقتصادي توليد ماشيني وابسته است كه امرزوه سبك زندگي همه ي كساني را كه در اين مكانيسم متولد مي شوند ـ و نه فقط كساني را كه مستقيماً با مال اندوزي اقتصادي مرتبط هستند ـ با نيرويي مقاومت ناپذير تعيين مي نمايد و شايد تا زماني كه آخرين تن زغال سنگ مصرف شود تعيين نمايد. به نظر باكستر غم نعم دنيوي بايستي فقط «مش رداي سبكي كه هر لحظه بتوان به دور انداخت» بر شاخه ي اهل تقوا قرار داشته باشد، اما سرنوشت چنين مي خواست كه رداي سبك به قفس آهنين مبدل شود.3 بحث درباره ي كمال تكنولوژي مدرن قابليت تعميق بيشتري دارد و آن هنگامي است كه بر روي فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت متمركز مي شويم؛ يعني پرسش از كمال تكنولوژي را فرا روي فلسفه ي وجودي تكنيك (دوره ي پيدايش) قرار دهيم.

بدون شك يكي از پيش فرض هاي فلسفي تكنولوژي مدرن آن است كه از طريق كشف قوانين طبيعت مي توان تكينك مدرن را پديد آورد. طبيعت، تكنيك يا صنع الهي است كه از قوانين قابل محاسبه ي عقلاني تبعيت مي كند. پس كافي است با محاسبه و كشف اين قوانين، مواد طبيعي را به گونه اي ديگر شكل بدهيم. شكل دادن هاي اجزاي طبيعت بر مبناي قوانين خود طبيعت، تكنيك بشري است. زيرا در اين شكل دادن و صورت پردازي مواد طبيعي، عقل بشري دخالت دارد و حاصل آن تكنولوژي يا هنر و صنعت آفرينش بشري است. در اينجا تكنولوژي بشري تابعي از تكنيك طبيعي يا صنع الهي است.

بشر هرگز قادر نيست قانون طبيعت را نفي نموده و قانوني خودبنياد يا بشري را جايگزين آن نمايد. نهايت توانايي عقل بشر در اين جهان آن است كه از قوانين طبيعت تبعيت نموده پديده هايي مشابه تكنيك طبيعي ابداع كند، بنابراين، تكنولوژي طبيعي نسبت به تكنولوژي مدرن يا بشري، اصالت دارد. تكنيك بشري فرع بر تكنيك الهي است. حال مي توان اين پرسش را طرح كرد كه كمال تكنولوژي مدرن به چيست؟ گفته شد كه كمال تكنولوژي به آن است كه فلسفه ي تكنيك در مقام بهره برداري معطوف به فلسفه ي وجودي تكنيك در مقام ثبوت يا پيدايش باشد؛ يعني بنياد مابعدالطبيعي «تكنولوژي پيرو» بايد همان بنياد فلسفي باشد كه «تكنولوژي پيشرو» بر آن بنياد پايه ريزي شده است. حال كه تكنيك بشري تابع و پيرو تكنيك طبيعي يا تكنيك الهي است، لاجرم كمال تكنولوژي بشري هنگامي تحقق مي يابد كه فلسفه ي وجوديش معطوف به بنياد مابعدالطبيعي تكنولوژي الهي (طبيعت) باشد. پس كمال مصنوعات بشري در انساني شدن نيست كه در الهي شدن است. آن گاه كه تكنيك بشري خداگونه شد، به كمال و غايت وجودي خود نزديك شده است.

حال آيا تكنولوژي مدرن به چنين كمالي نايل گشته است؟ بايد تحقيق مفصلي را به راه انداخت تا معلوم گردد كه پيشگامان تكنولوژي مدرن تا چه اندازه تلاش كردند فلسفه ي تكنيك مدرن را معطوف به بنياد مابعدالطبيعي طبيعت بسازند؟ تا چه ميزان بر مبناي حكمت الهي (فلسفه ي آفرينش) طبيعت، تكنولوژي بشري را پايه ريزي كرده اند؟ در بحث پيشين (بي طرفي علم) سه نشانه براي معلوم نمودن الهي بودن دانش بشري بيان كرديم:

1ـ قدسيت و نورانيت،

2ـ خشوع و ترس عالمان از خداوند،

3ـ شريعت مداري عالمان.

امروزه تكنولوژي مدرن هيچ نشانه اي از اين سه شاخص معنوي در خود ندارد. نه تكنولوژي در هاله اي از قدسيت و نورانيت است كه اصرار بر قدسي زدايي از آن مي شود و نه از سيماي دانشمندان آن نشانه اي از خشيت الهي ديده مي شود و نه بر شريعت الهي عمل مي كنند. بنابراين، بالجمله مي توان گفت كه تكنولوژي مدرن امروز در كمال نيست. اگرچه در پيشرفت و توسعه است، اما تكامل يافته نيست. اما آيا مي توان اين آب از جوي رفته را دوباره به جوي بازگرداند؟ برجستگي جايگاه و اهميت دانشمند مسلمان در اينجا بيشتر آشكار مي گردد. زيرا دانشمند مسلمان بالقوه نشانه هاي آن كمال الهي را در خود دارد. براي دانشمند مسلمان راه قدسي شدن باز است، زمينه ي خشيت الهي را دارد و در برابر شريعت اسلامي عصيان نمي كند. پس اگر اميدي باشد، بايد چشم به دانشمند مسلمان دوخت.

4ـ آيا در جهاني كه تفكر علمي بر آن غلبه يافته؛ براي دين و تفكر ديني آينده اي متصور است؟ پيش فرض هاي پنهان در اين پرسش پاسخي به پرسش اول در همين فصل (رابطه دين و علم و تكنولوژي) است. در اين پرسش بي طرف نبودن علم مفروض است. اگر در نظر سايل پديده اي بي طرف است، چرا بايد از تصور غلبه ي تفكر علمي آينده ي مبهم دين و تفكر ديني به ذهن متبادر شود تا اين آينده ي مبهم مورد سوال قرار گيرد؟ البته در پاسخ به همان پرسش اول گفته شد كه وقتي علم بي طرف است كه به حقيقت تكيه زده باشد و حقيقت مطلق هم خداوند.

1ـ به نقل از: علي ميرسپاسي، دموكراسي يا حقيقت، طرح نو، چ اول، 1381، ص 20.

2ـ جيمز كرن فيلمن، آمريكاييان و ماده گرايي ايده آليستي، ترجمه محمد بقايي (ماكان)، نشريه ي دنياي سخن، شماره 83، دي و بهمن 1377، صفحه ي 40. 3ـ ماكس وبر، اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري، ترجمه عبدالكريم رشيديان و پريسا منوچهري كاشاني، صفحه ي 190.