حالات چشم در قرآن

اسماعیل نساجی زواره

نسخه متنی
نمايش فراداده

حالات چشم در قرآن

در مقاله گذشته، پيرامون نعمت چشم و وظيفه انسان در برابر آن مطالبى بيان شد. از نظر قرآن مجيد بر اساس حالاتى كه بر آن عارض مى‏شود، چشم انواع مختلفى دارد و هر نوع از آن، ويژگى‏ها و خصايص منحصر به خود را دارد، كه در اين مقاله به بيان خصوصيات و ويژگى‏هاى هركدام، اشاراتى گذرا خواهيم داشت.

1. چشم حسّ

دايره ادراك چشم فقط در محدوده محسوسات است و كسانى كه مى‏خواهند فقط با ديدن ظاهرى به حقايق پى ببرند، مبناى سخنشان اصالت حسّ و امور مادّى است و آنها از پذيرش آن‏چه محسوس نباشد، سر باز مى‏زنند و هستى را همسان با مادّه مى‏پندارند و معتقدند، آنچه مادّى نيست، موجود نبوده و پندار و خرافه‏اى بيش نيست. اين گروه، نه قائل به مبدأ فاعلى هستند و نه مبدأ غايى(1). در فرهنگ اين‏گونه افراد، عقل به منزله عينك چشم ظاهر است؛ يعنى عقل هرگز حقيقت جديدى را ادراك نمى‏كند، بلكه تنها واسطه و وسيله‏اى است براى ادراك بهتر مادّى، بدون آنكه حقيقتى افزون بر آنچه از طريق حس، تحصيل شده است، كشف نمايد(2).

آن كس كه جهان را بر اساس چشم حس مى‏شناسد و مطابق با معيارهاى حسّى ايمان مى‏آورد، اگر ابزار شناخت و حس او عوض شود، دست از عقيده خود برمى‏دارد و همچون قوم بنى‏اسرائيل مى‏شود؛ يعنى زمانى كه عصا به صورت مار درآمد به حضرت موسى عليه‏السلام ايمان آوردند ولى چون گوساله سامرى را مشاهده كردند، گوساله‏پرست شدند. آنچه آنان از مار شدن عصا و صداى گوساله دريافت مى‏كردند، تنها يك امر حسى بود كه با چشم ظاهر مشاهده مى‏كردند(3).

2. چشم يقين

يكى از باارزش‏ترين لذايذ معنوى، آن است كه محبوبِ جامعِ كلِ كمالات، نظر لطف به انسان بيفكند و با او سخن بگويد و از آن فراتر اينكه انسان بتواند به مقام شهود ذات پاك پروردگار برسد؛ يعنى با چشم دل و يقين، او را ببيند و غرق درياى جمال او گردد(4).

شهود مبدأ هستى با چشم يقين و ملكوتى صورت مى‏گيرد. اگر كسى فراسوى خود، اين راه را گشود و به اندازه هستى خويش به شهود مبدأ و معاد بار يافت، همان معرفت بلندى را كه با علم‏اليقين حاصل شده است، به دست مى‏آورد و در همين دنيا قادر به ديدن نشانه‏هاى نهايى مانند بهشت و جهنّم مى‏شود و اين همان شهودى است كه پيامبران خدا و از جمله حضرت ابراهيم عليه‏السلام با آن به ديدار باطن هستى و ملكوت آسمان‏ها و زمين نايل شدند(5): «و كَذلِكَ نُرى ابراهيمَ مَلَكوتَ السَّمواتِ و الارْضِ وَ لِيَكونَ مِنَ الموقِنينَ(6)»:

«و اين چنين، ملكوت آسمان‏ها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم؛ (تا به آن استدلال كند) و اهل يقين گردد».

البته اين راه منحصر به پيامبران نيست، بلكه خداوند، ديگران را هم به پيمودن آن تشويق كرده و به نظركردن در ملكوت هستى فرامى‏خواند. حصول معرفت حق با چشم يقين، انسان را به سرور و شادى دايم مى‏رساند و چون زمام و عنان خويش را به دست دوست مى‏بيند، نگران نيست؛ همچون حضرت زينب عليهاالسلام كه در پاسخ ابن زياد كه گفت: «ديدى خدا با برادرت در كربلا چه كرد؟» با ديده يقين و با كمال صلابت فرمود: «همه‏چيز را زيبا ديدم».

حضرت زينب عليهاالسلام اين سخن را در پى ديدن صحنه‏هايى بر زبان مى‏راند كه تاريخ، صحنه‏اى به تلخى و جانگدازى آنها نه ديده است و نه خواهد ديد، اما او با شهود ملكوتى خود، پروردگار هستى را ديده و زمام عالم و آدم را در دست او مى‏بيند و آثار جميل محض را با جمال مى‏نگرد و زيبايى شهادت را با چشم دل مشاهده مى‏كند(7).

3. چشم سفيد

چشم سفيد، همان چشم ظاهر است كه ابتدا بيناست و سپس بر اثر غم و اندوه و فراق و گريه و زارى، بينايى آن از بين مى‏رود كه در زبان عربى به آن «عين بيضاء» مى‏گويند. بعضى‏ها معتقدند كه اين نوع چشم، مقدار كمى بينايى دارد ولى مرحوم علامه طباطبايى (ره) در الميزان اين مطلب را رد مى‏كند(8).

قرآن در ماجراى جدايى حضرت يعقوب عليه‏السلام و فرزندش يوسف عليه‏السلام مى‏فرمايد:«...وابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الحُزْنِ...(9)»:

«از سوز هجران و داغ دل، چشمانش درانتظار يوسف، سفيد شد».

4. چشم روشن

وقتى دل انسان مالامال از غم و اندوه است و ناگهان خبر مسرّت‏بخشى به او داده مى‏شود و دوران فراق و جدايى به پايان مى‏رسد، دلش از غم و حزن خالى مى‏شود و حالتى در چهره و چشمان او پديد مى‏آيد كه چشمش شاد و روشن مى‏گردد؛ همچون سرگذشت حضرت موسى عليه‏السلام كه وقتى به دامان پرمهر و محبّت مادر برمى‏گردد، ديده مادر به جمال ملكوتى او روشن مى‏شود و حزن و اندوهش برطرف مى‏گردد: «فَرَدَدْناهُ الى اُمِّهِ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُها و لاتَحْزَن...(10)»: «ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد».

5. چشم اشك‏بار

شدت علاقه به امرى گاه چنان ذوقى در انسان پديد مى‏آورد كه اگر از آن محروم شود، اشك افسوس و حسرت را سرازير مى‏كند. چنانكه در جنگ تبوك، هفت نفر از فقراى مسلمانان خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيدند و تقاضا كردند تا مركب و اسلحه، براى شركت در جهاد در اختيار آنان گذارده شود، اما چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وسيله‏اى در اختيار نداشت، جواب منفى به آنها داد. آنها با چشم‏هاى پر از اشك از محضر مبارك پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مرخص شدند و بعدا به نام «بُكّائون» مشهور گشتند(11). قرآن مجيد درباره اين عده كه از شركت در جهاد، محروم گشتند، مى‏گويد:

«... و أَعْيُنُهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنا أَلّا يَجِدوا مايُنْفِقونَ...(12)»:

«از نزد تو خارج شدند درحالى‏كه چشمانشان اشكبار بود و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا، سرچشمه مى‏گرفت».

اين نشان مى‏دهد كه اين گروه از ياران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به قدرى شيفته و عاشق جهاد بودند كه نه تنها از معاف‏شدن، خوشحال نشدند، بلكه همچون كسى كه بهترين عزيزانش را از دست داده است، در غم اين محروميت، اشك مى‏ريختند.

6. چشم اعجازآميز

گاهى اراده خداوند متعال بر آن تعلّق مى‏گيرد كه چشم انسان، واقعيّت را به شكل و صورت ديگرى ببيند تا اميدوارى در قلب انسان جايگزين يأس و نااميدى شود. در جنگ بدر، مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و توجه به وعده‏هاى الهى و مشاهده حوادثى از قبيل باران به موقع، براى رفع نيازهاى مسلمين و سفت شدن شن‏هاى روان زير پاى آنها در ميدان نبرد، روحيه تازه‏اى پيدا كردند و به پيروزى نهايى، اميدوار و دلگرم شدند(13) آنچنانكه به اراده خداوند، انبوه لشگر دشمن در برابر چشمان آنان كوچك شد و كم، جلوه كرد.

«در آن هنگام كه در ميدان نبرد با دشمن روبه‏رو شديد، خداوند آنها را به چشم شما، كم نشان داد و شما را نيز به چشم‏هاى آنان كم مى‏نمود تا خداوند كارى كه مى‏بايست انجام بگيرد، صورت بخشد(14)».

اين موضوع، اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت؛ زيرا از يك‏سو چشمان مؤمنان با حالت اعجازآميز، تعداد نفرات دشمن را كم مى‏ديد تا از اقدام به جنگ، ترس به خود راه ندهند و از سوى ديگر دشمنان، نفرات مسلمانان را كم مى‏ديدند تا از اقدام به جنگى كه سرانجامش، شكست بود منصرف نشوند و به علاوه نيروى زيادترى در اين راه، كسب نكنند و بر آمادگى جنگى خود به گمان اينكه ارتش اسلام كم است، نيفزايند(15).

7. چشم خاشع

چشمى است كه در اثر نرمش دل و تسليم در برابر حق و حقيقت، فروهشته و در مقابل عظمت خداوند و فزع قيامت، متواضع مى‏شود.

قرآن مجيد در مواردى، به ويژه در خصوص قيامت، خشوع را به چشم نسبت مى‏دهد: «أَبْصارُها خاشِعَةٌ(16)»: «از ترس، چشمانشان به زير افكنده مى‏شود».

خشوع، در حقيقت از حالات قلب است نه از خصوصيّات چشم. و نسبت دادن آن به چشم، به خاطر آن است كه اثر ترس و خشيَت و ديگر صفات باطنى انسان بيش از هر عضو ديگر در چشمان انسان، ظاهر مى‏شود. از اين‏روست كه انسان مى‏تواند از راه چشم و از كيفيّت نگاه افراد، باطن آنان را دريابد و از نيّت و حالت آنان آگاهى پيدا كند.

8. چشم لذّت‏بين

چشمى است كه در بهشت، از نعمت‏هاى مادى نامحدود آن لذّت مى‏برد:

«... و فيها ماتَشْتَهِيهِ الانْفُسُ و تَلَذُّ الاَعْيُنُ و انْتُم فيها خالِدونَ(17)»:

«و در آن (بهشت) هرچه نفوس را بر آن ميل و رغبت باشد و چشم‏ها را لذّت، مهيّا باشد و شما (مؤمنان) در آن‏جا جاويدان و متنعّم خواهيد بود».

لذت نگاه در بهشت آن‏قدر اهمّيّت دارد كه خداوند «لذت چشم» را بعد از «لذت نفس» آورده ؛ يعنى تمام لذت‏هاى نفس را يك‏جا گفته و لذت چشم را به صورت «ذكر خاص بعد از عام» مورد توجه قرار داده است؛ زيرا لذت بينايى، معادل لذت ساير اعضاست و يا بيشتر(18).

9. چشم زيبا

زيبايى انسان، قبل از هرچيز و بيش از هر چيز در چشمان اوست. چشم زيبا در صورتى ارزنده است كه درون فرد، ايمان، وقار، پاكى، صداقت و... وجود داشته باشد. لذا قرآن مجيد در مورد همسران بهشتى، روى زيبايى چشمان آنها تأكيد كرده است(19). در چندين آيه از قرآن مجيد از همسران بهشتى به «حورالعين» تعبير شده است و در سوره دخان مى‏فرمايد: «كَذلِكَ و زَوَّجْناهُم بِحورٍ عينٍ(20)»: «اين‏چنين حوريان درشت‏چشم را همسران آنان قرار مى‏دهيم».

10. چشم گواه

يكى از شاهدان عجيب در روز قيامت، «چشم» است كه شهادتش به هيچ‏وجه، قابل انكار نيست ؛ زيرا در تمام صحنه‏ها حاضر بوده و لذا به فرمان الهى در قيامت به سخن مى‏آيد و بر اعمال انسان، گواهى مى‏دهد: «حتّى اِذا ما جاءوُها شَهِدَ عَلَيْهِم سَمْعُهُم و اَبْصارُهُم و جُلُودُهُم بِما كانوا يَعْمَلونَ(21)»:

«چون در روز قيامت همگى در پيش‏گاه خداوند حاضر شوند، چشم و گوش و پوست بدن‏ها بر گناهى كه مرتكب شده‏اند گواهى مى‏دهند».

11. چشم مسحور

وقتى انسان به بدترين مرحله عناد و لجاجت برسد بر اثر گناه و جهل، باطل را حق مى‏بيند تا آنجا كه محكم‏ترين دلايل عقلى و روشن‏ترين دلايل حسى در دل او اثر نمى‏گذارد(22). مثلاً در تاريخ، درباره ساحران زمان حضرت موسى عليه‏السلام مى‏خوانيم كه براى مسحور كردن چشمان بينندگان و اغفال مردم، ريسمان‏ها و عصاهايى را درست كرده بودند كه بر اثر وسايل حرارتى يا مواد شيميايى مخصوصى كه درون آنها قرار داده بودند، به حركت درمى‏آمدند و تماشاگران، خيال مى‏كردند آنها زنده هستند(23): «... فَاِذا حِبالُهُم و عِصِيُّهُم يُخَيَّلُ اِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِم اَنَّها تَسْعى(24)»:

«ناگهان ريسمان‏ها و عصاهاى آنها در اثر سحر به نظر مى‏رسيد كه حركت مى‏كنند».

مفسران، عبارت «يُخَيَّلُ الَيهِ» را اثبات‏كننده «سحر تخييلى» مى‏دانند كه ساحر، پديده‏اى را در نگاه و چشم مردم، غيرواقعى، جلوه مى‏دهد و مردم خيال مى‏كنند حقيقت است(25).

12. چشم شور

بسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشم‏ها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرد، ممكن است آن را از بين ببرد يا درهم بشكند و يا به نحوى به آن صدمه بزند و اگر انسان است او را بيمار يا ديوانه كند.

در روايات اسلامى، تعبيرات مختلفى ديده مى‏شود كه وجود چنين امرى را تأييد مى‏كند. در نهج‏البلاغه آمده است:

«العَيْنُ حقٌّ و الرُّقى حقٌّ(26)»:

«چشم‏زخم حق است و توسل به دعا براى دفع آن نيز حق است».

اين حالت، ناشى از نوعى حسد است و انسان حسود وقتى چيزى را مشاهده مى‏كند كه در نظرش بسيار شگفت‏آور باشد، حسدش تحريك شده و با همان نگاه، زهر خود را مى‏ريزد(27).

قرآن مجيد از تلاش كافران براى چشم‏زدن نسبت به رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خبر مى‏دهد (آيه «و ان يكاد»). همچنين حضرت يعقوب عليه‏السلام براى اينكه فرزندانش توجه مردم را به خود جلب نكنند و چشم‏زخمى به آنها نرسد، طبق نقل قرآن، دستور داد كه هنگام ورود به مصر از يك دروازه وارد نشوند بلكه از دروازه‏هاى مختلف وارد شوند تا دشمن به آنها گزندى نرساند: «...يا بُنَىَّ لاتَدْخُلوا مِنْ بابٍ واحِدٍ...(28)»: «فرزندانم، از يك دروازه، وارد نشويد».

13. چشم كور

افراد منافق و بى‏ايمان نه از خود نورى دارند كه راه خدا را بپيمايند و نه از نور خدايى، بهره‏مند هستند. آنها در تيرگى‏ها به سر مى‏برند و اگر هم نورى براى روشن‏كردن راه خود فراهم كنند، خداوند آن را فورا خاموش مى‏كند و آنها همواره متحيّر و سرگردان در تيرگى‏ها رها هستند: «...و تَرَكَهُم فى ظُلُماتٍ لايُبْصِرونَ(29)». اين‏گونه افراد هم از نورى كه راه را فرا رويشان روشن مى‏كند محروم هستند و هم از ديده بينا.

14. چشم حقارت

اين نوع چشم، مخصوص افراد لجوج و مستكبر است كه همه‏چيز را در مال و ثروت مى‏بينند و به افراد صالح و مؤمن و مستضعف در جامعه با ديده حقارت نگاه مى‏كنند و عامه مردم را جزو اراذل و اوباش مى‏پندارند:

«...و لااَقولُ لِلَّذينَ تَزْدَرى اَعْيُنُكُم لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرا...(30)»:

«من هرگز درباره اين افراد كه در چشم شما حقيرند نمى‏گويم كه خداوند هيچ خير و پاداش نيكى به آنها نخواهد داد».

صاحبان اين نوع چشم كه معتقدند افراد صالح، لايق هيچ‏گونه پاداش و مزدى نيستند، در پيش خداوند و وجدان، در صف ستمگران خواهند بود.

15. چشم خيانت‏كار

قرآن مجيد برخى از چشم‏ها را خيانت‏كار معرفى مى‏كند و آگاهى از آنها را در انحصار علم خدا مى‏داند و مى‏فرمايد: «يَعْلَمُ خائِنَة الاعْيُنِ و ما تُخْفِى‏الصُّدورُ(31)»:

«خداوند به خيانت چشم‏ها و انديشه‏هاى نهانى دلهاى مردم، آگاه است».

اگرچه هر عضوى از بدن انسان را خيانتى است چه در عيان و چه در نهان، ولى جز چشم؛ هيچ‏يك از اعضا به عنوان عضو خائن معرفى نشده است؛ زيرا اولاً نگاه چشم سرّى‏تر، نفوذش سريع‏تر و فرجامش از ساير اعضا خطرناك‏تر است؛ ثانيا چشم در خيانت خود نياز به مباشرت ندارد و از راه دور هم مى‏تواند از ديدن صحنه‏اى لذت ببرد؛ ثالثا چشم، منشأ خيانت ساير اعضا يا دست‏كم يارى‏بخش آنهاست، ولى ساير اعضا چنين نيستند.

16. چشم ناتوان

چشمى است كه در پى جستجوى خلل و نقصان در نظام عالم بزرگ است. وى مى‏خواهد با پيداكردن نقص و كاستى، مجموعه جهان هستى را زير سؤال ببرد، اما از ديدن نقص در عالم هستى درمانده مى‏شود و ناكام مى‏ماند: «ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ اِلَيْكَ البَصَرُ خاسِئا و هُوَ حَسيرٌ»:

(ملك، آيه 4).

«بار ديگر (به عالم هستى) نگاه كن، سرانجام، چشمانت (در جستجوى خلل و نقصان، ناكام مانده) به سوى تو باز مى‏گردد در حالى‏كه خسته و ناتوان است».

17. چشم خيره و بى‏حركت

حالتى است كه در محشر به كافران و گناه‏كاران دست مى‏دهد. مجازات‏هاى آن روز آن‏قدر وحشتناك است كه اين ستمگران از شدت ترس، گردن‏هاى خود را برافراشته و به سوى آسمان بلند كرده و حتى پلك‏هايشان بى‏حركت مى‏ماند و گويى چشمانشان مى‏خواهد از حدقه بيرون بيايد و آنچنان وحشتى سراسر وجودشان را فرامى گيرد كه چشمانشان از حركت مى‏ايستد و خيره‏خيره به آن صحنه نگاه مى‏كنند:

«...انّما يُؤَخِّرُهُم لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيِهِ الابْصارُ* مُهْطِعينَ مُقْنِعى رُؤُسِهِم لايَرْتَدُّ اِلَيْهِم طَرْفُهُم...».

(ابراهيم، آيات 43 و 42).

«خداوند كيفر آنان (ظالمان) را به تأخير مى‏اندازد تا آن روزى كه چشم‏ها خيره و حيران مى‏شود. در آن روز سخت، ستمكاران، هراسان سر به طرف بالا مى‏برند و چشم‏ها بى‏حركت و دل‏هايشان مضطرب خواهد بود».

1. شناخت‏شناسى در قرآن، آيت‏اللّه جوادى آملى، ص 152.

2. همان، ص 159.

3. همان، ص 165.

4. تفسير موضوعى پيام قرآن، آيت‏الله مكارم، ج 6، ص 296.

5. تفسير موضوعى قرآن، صورت و سيرت انسان، آيت‏الله جوادى آملى، ج 14، ص 64.

6. انعام، آيه 75.

7. مأخذ قبل، ص 71.

8. قاموس قرآن، سيد على‏اكبر قرشى، ج 2 و 1، ص 252.

9. يوسف، آيه 84.

10. قصص، آيه 13.

11. تفسير نمونه، ج 8، ص 80.

12. توبه، آيه 92.

13. مأخذ قبل،ج 7، ص 190.

14. انفال، آيه 44.

15. تفسير نمونه، ج 7، ص 191.

16. نازعات، آيه 9.

17. زخرف، 71.

18. تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 6، ص 273.

19. همان، ص 261.

20. دخان، آيه 54.

21. فصّلت، آيه 20.

22. تفسير نمونه، ج 11، ص 38.

23. همان، ج 1، ص 268.

24. طه، آيه 66.

25. قرآن‏پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى، ج 2، ص 1194.

26.نهج‏البلاغه، كلمات قصار، حكمت 400، ترجمه محمد دشتى

27. تفسير مجمع‏البيان، طبرسى، ج 10، ص 569.

28. يوسف، آيه 67.

29. بقره، آيه 17.

30. هود، آيه 31.

31. مؤمن (غافر)، آيه 19.