«هوالله الذي لا اله الاّ هو عالم الغيب والشهادة هوالرحمن الرحيم هوالله الذي لااله الاّ هوالملك القدّوس السّلام الموءمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان الله عمّا يشركون هوالله الخالق البارئالمصوّر له الاسماء الحسني يسبّح له ما في السموات والارض و هوالعزيز الحكيم».1
او خدايي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي اوست، از هر عيب منزه است، به كسي ستم نميكند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح ميكند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شريك براي او قرار ميدهند!
او خداوندي است خالق، آفرينندهاي بيسابقه، و صورتگري (بينظير) براي او نامهاي نيك است؛ آن چه در آسمان ها و زمين است، تسبيح او ميگويند؛ و او عزيز و حكيم است!!
* * *
آياتي كه ذيل سوره مباركه حشر است هم براي استدلال آيه قبل است كه در باره عظمت قرآن آمده هم براي تبيين محتواي خود سوره است. سه آيه پاياني دو تاي آن با سوّمي فرق ميكند، چون دو آيه اولي راجع به الوهيت و ربوبيت و سوّمي درباره خالقيت است. در آيه اوّل و دوّم كه در باره الوهيّت و ربوبيّت است مشركان شرك ورزيدند امّا در باره محتواي آيه سوّم شركي آن چنان توهّم نشد، چون تمام اين توهّمهاي شرك در مسأله الوهيت و ربوبيت است نه در خالقيّت. نوعاً ميپذيرفتند كه اين جهان را خدا آفريده امّا اين كه خدا آن را اداره ميكند يا نه محل اختلاف بود. خدا را به عنوان خالق و نيز به عنوان رب العالمين ميپذيرفتند اما او را به عنوان اين كه رب انسان است نميپذيرفتند. پذيرش آن دو مطلب براي اينها مسئوليتي نميآورد يعني اعتقاد به اين كه جهان خدايي دارد هيچ اثر عملي ندارد امّا يك ثمره علمي دارد. با قبول اين كه خدا ربّ انسان است و انسان را خدا بايد اداره كند فوراً وحي و رسالت و نبوت و پاداش و كيفر و بهشت و جهنم و مانند آن مطرح ميشود. اگر خدا بشر را اداره ميكند از راه وحي و قانون است، اگر وحي و رسالتي هست حساب و كتابي نيز هست ، اگر حساب و كتابي هست بهشت و جهنمي هم بايد باشد. تمام مسئوليتها روي اين مسأله سوم ظهور ميكند و مبارزات انبياء ـ عليهم السلام ـ با مشركين هم در همين مسأله سوّم بود نه در مسأله اول و دوّم. مسأله سوّم بود كه مسئوليت ميآورد كه اينها نميپذيرفتند. اين دو آيه اوّل از اين سه آيه اخير، راجع به توحيد الوهيت و ربوبيت حق است لذا اسمايي كه مربوط به الوهيت و ربوبيت است ياد ميشود. آيه سوّم در باره خالقيت است لذا در پايان اين آيه ديگر سخن از «سبحان الله عمّا يشركون» مطرح نيست. پس سرّ اين كه در پايان آن يازده اسمي كه در آيه اوّل و دوّم است «سبحان الله عما يشركون» آمده و در پايان آيه اخير نيامده همين است.
مطلب بعدي آن است كه در اين آيات مباركه سه قسم از صفات و اسماي ذات اقدس اله مطرح است كه بخشي به ذات برمي گردد، قسمي به صفات ذات و بخشي هم به صفات فعل. آن كه فرمود «هوالله» هويتش به اللّه بودن مال ذات است «عالم الغيب و الشهادة» بودن صفت ذات است بقيهاش نظير «الملك القدوس، الموءمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر» اينها صفات فعل است پس «الله» و هم چنين هويت مطلقه كه هو الله اينها مال ذات است عالم الغيب والشهادة صفت ذات است نه عين ذات، بقيه از قبيل «الملك، القدوس، المؤمن، المهيمن» اينها جزو اوصاف فعل به شمار ميروند.
گرچه قدّوس بودن از يك نظر به صفت ذات برمي گردد ولي نوع اين اوصاف در باره صفت فعل است. پس آن چه كه در اين سه آيه ذكر ميشود بخشي از آنها به هويت ذات برمي گردد، بخشي به صفات ذات و قسمتي هم به صفت فعل.