پروتستانتيسم اروپايي و اصلاحطلبي آخوندزاده
عليرضا ذاكر اصفهاني
خلاصه :
مقاله پس از كالبد شكافي ريشههاي اصلاحطلبي پروتستان در اروپا عليه ارتجاع كليسا، به مدل برداران مترجم ايراني در صدر مشروطه پرداخته و بهعنوان نمونة آزمايشگاهي، به ايدههاي ميرزا فتحعلي آخوندوف و ميرزاملكم خان اشارهاي تحليلي مينمايد:
مفهوم پروتستانتيسم اسلامي از جمله مفاهيمي است كه در كنار برخي ديگر از دانشواژههاي سياسي از سوي جريان روشنفكري مرتبط با غرب در قرن 13 ه' (19 م) وارد ادبيات سياسي ايران شد و از آن پس ذهنيت بسياري از روشنفكران ديني را به خود مشغول داشته است. اصلاحطلبي ديني، پيرايشگري ديني، دينپيرايي و يا رفرماسيون را مترادف با آن بكار بردهاند و حتي برخي اصلاح يا احياي فكر ديني را نيز بسان آن فرض نمودهاند. گرچه بسياري استعمال اين واژهها را بجاي مفهوم مورد نظر با ترديد نگريسته و آن را اشتباهي فاحش ميدانند.() همچنين برداشت مروجان آن نيز متفاوت است. لازم است ابتدا تعريفي از مفهوم پروتستانتيسم و خاستگاه آن در مغرب زمين بهدست دهيم. سپس به تعريف ناهمگوني پروتستانتيسم اسلامي پرداخته و با ذكر برداشت پيشگامان اين دانشواژه در تاريخ معاصر ايران و فرايند نهادينهسازي آن به نقد رويكرد روشنفكري در اين باب اشاره كنيم. در اين نوشتار صرفاً به طرح اين موضوع در آثار و آراي ميرزا فتحعلي آخوندزاده مروري داشته و در طول اين مطالعه به نقد جريان فوق در ايران پرداختهايم. آخوندزاده به صراحت براي اولين بار مفهوم فوق را وارد متون ايراني كرد و انديشه سايرين به لحاظ ترتب در مرحله پايينتري قرار گرفته و در ذيل آراي سرآمدان اين جريان جاي ميگيرد.
پروتستانتيسم
پروتستانتيسم عنوان نهضت ديني و اصلاحطلبانه مسيحيان اروپا در سدههاي 15 و 16 ميلادي است كه در مقابل انديشه حاكم بر كليسا صورت گرفت. و نتيجه فرايند عرفي شدن مذهب مسيح بود.
گرچه اين نهضت رويكردي خداانگارانه داشت ولي در نهايت منجر به اصلاح و احياي دين نشد. بلكه صرفاً تفسيري اومانيستي و مادي از انجيل بدست داد و نتيجه عمل آنها علاوهبر اضمحلال تحجر كاتوليسيسم رو به زوال، حذف مفاهيم مذهبي و معنوي بسياري نيز بود. در آموزههاي مسيحيت در خصوص رابطه دين و دنيا سنت آگوستين (430 - 354 م) با الهام از مانويت و ثنويگري به دو عالم و به تعبير خودش در كتاب «شهر خدا» به دو شهر باور داشت. «عالم خير» كه مدينة فاضله اوست و حكمفرمائي آن با حضرت مسيح است و قديسان و صالحان و پرهيزگاران از ساكنان آن ميباشند و ديگري شهري كه بنياد آن شر و تباهي و فساد است و آدم ناگزير از زندگي در آن بوده چرا كه بدينصورت راهي را براي جبران از گناه اوليه و هبوط ندارد پس كليد رستگاري او همان كليسا و در حقيقت نماينده جامعه آسماني در زمين است و سعادتمند، كسي است كه از شهر زميني و تمام منافع آن حتي نماينده آنكه همانا دولت است بگريزد و با گوشهنشيني و رهبانيت، شرائط ورود به آن عالم را فراهم سازد. بدينصورت دو حوزه دين و دنيا از يكديگر جدا ميگردد. در دستگاه انديشه آگوستين كه سالها بر روح كليسا حاكم بود مانعةالجمع بودن اين دو حوزه با حاكميت حوزه دين و انكار سعادت دنيا قرين بود.()
از قرن ده ميلادي به بعد با رويكرد جمعي به عللالشرايع نويسي كه عبارت از توجيه و تبيين علت و فلسفه احكام شرع بود بتدريج عقلانيت در انديشهاي كه همه چيز در آن به ايمان محض ختم ميگشت رخنه ميكند و بدينسان فلسفه وجود احكام را سعادت اخروي و حتي سعادت دنيايي ميداند. چنين رويكردي حاكميت انديشهاي را كه عقل را بر نميتافت و شعارش «خداوند بيامرزد كسي را كه ايمان آورده بود»، مخدوش و عقل گريزي و عقل ستيزي را به مصاف گرفت. چنين جهتگيري، تأويل در شريعت را وارد مباحث كلامي مسيحيت كرد و پايه احكام لايتغير و ثابت را سست نمود. با گذشت زمان پا به پاي فرسايش ايمان كليسائي محض، عقلانيت فربهتر شد و مسيحيت كليسائي وارد مرحله جديدي شد كه آنرا رفرماسيون يا اصلاح دين و به تعبير ديگر پروتستانتيسم تعبير نمودند.
پروتستانتيسم به معناي مكتب اعتراض است. گرچه اين اعتراض در وهله اول توسط لوتر عليه فروش غرفههاي بهشت از سوي كليسا صورت گرفت ولي بتدريج ابعاد اعتراض گستردهتر گرديد و حتي به درون بنيانهاي فكري الهيات مسيحي و كلام كاتوليسيسم رسوخ كرد. مؤلفههاي بعدي كه لوتر و يا ساير پروتستانها به آن نظر داشتند هر كدام پاسخي بود به پرسشهاي اساسي پيرامون تلقي اصحاب كليسا از حوزه دين.
ادامه اين نحوه دينپژوهي به شاخههاي ديگري از پروتستانتيسم همچون كالونيسم و پيوريتانيسم سر زد.
رفرميستها با مشاهده سيل اومانيسم قرن پانزده سعي كردند مفاهيم اومانيستي را جامعه مسيحي بپوشانند و بصورت ديني نمايش دهند. جلوه ديني بخشيدن به مفاهيم غيرقدسي، خود راهي بود كه از سوي اين دسته انتخاب گرديد و يا شايد برداشتي بود كه از سر صدق صورت گرفت. بتدريج اومانيستهاي دوره بعد رنگ قدسي اين مفاهيم را زدودند و صرفاً به آنها جامه دنيايي پوشاندند. بسياري از آرأ و انديشههاي اومانيستي كه بعدها در قرن 17 و 18 م خلق شد به تبع دكترينهايي بود كه توسط دينپژوهان و رفرميستها در عصر رنسانس ارائه شده بود. از جمله بايد به موضوعاتي همچون قرار داد، ميثاق، فايدهگرايي يا اوتيليتاريسم اشاره كرد كه قبلاً با نگره عقلانيت ديني مطرح شده بود.
البته مجموعه عوامل غيرديني نيز به فرايند تحول در مسيحيت مدد رساند. مقدمات تحول در دنياي مسيحيت از قرون 9 و 10 م با رشد شهرنشيني و گسترش تجارت و بازرگاني آغاز گرديد. با شكلگيري شهرها(Bourg) شرائط جديدي بوجود آمد كه پايه نظام فئودالي (سرواژ) را متزلزل كرد چنين وضعيتي به تغييرات اساسي در مناسبات اقتصادي، اجتماعي و حتي سياسي منجر شد. در سدههاي بعد بخصوص قرون 12 و 13 م نهضتهاي علمي، فكري توسعه يافت و به رشد اين حركت شتاب داد.
بويژه در قرن 12 م كه دانشگاهها يا مراكز علمي جديد جداي از مدارس روستايي ديرها بوجود آمدند، فضاي علمي، فرهنگي جامعه متحول گرديد. همانگونه كه آمه انديشمندان اين دوره با يك رويكرد عقلاني به بازخواني متون پيشين مسيحي پرداختند. در اين دوره گرايش به ارسطو و از سوي ديگر تركيبي از دين و افلاطون را در آراي اين گروه مشاهده ميكنيم كه در آن توجه به انسانگرايي و علم ملحوظ بود. چنين رويهاي به جريان تأويلي تفسيري در شريعت مسيح منجر گرديد.
آبلار يكي از نامدارترين افراد اين جريان در قرن 12 م ميباشد. او برخلاف سنت آنسلم كه به ايمان و تقدم آن بر فهم اعتقاد داشت گفت انسان چگونه به چيزي كه هنوز نفهميده ايمان بياورد و بدينصورت پايههاي جزميت مسيحي و بخصوص موضوع ايمان بدون شناخت را سست نمود.()
مارتين لوتر: در شرائطي كه كليسا راه ظلم و شقاوت و فساد را در پيش گرفته بود و اعتقادات مردم روز بروز سستتر ميشد و ايشان راه طغيان در پيش گرفته بودند، لوتر جهت درمان آنچه كه شاهد بود وارد ميدان عمل شد. او كه با عنايت به كوششهاي مصلحان پيشين و نقاط ضعف آنها جهت جلوگيري از گسترش فساد كمر به اصلاح دين بست، در خانوادهاي كاتوليك و پارسا بدنيا آمد و از كليساي رم پيروي مينمود اما بتدريج به مفاسد جامعه وقت پي برد و در راستاي شالوده شكني آنچه كه بنيادش بر ترس از دوزخ كليسائي نهاده شده بود قيام نمود. جامعه مسيحي را خرافات گرفته بود و زندگي در عالمي افسانهاي جريان داشت كه بنام آموزههاي مسيح شكل گرفته بود.
لوتر آيينها و مراسم خرافي كليسا را بيهوده ميدانست. شروع قيام او با مقابله عليه فروش غرفههاي بهشت بود. آموزش كليسايي بر آن بود كه حضرت مسيح و قديسان پرهيزگارانه زيستهاند. لذا توشه فراواني از نيكي فراهم نمودهاند و حال پاپ قدرت آن را دارد كه بخشي از اين ذخيره را به گنهكاران بدهد. از اينرو فرد گناهكار ميتوانست با دادن آنچه كليسا تجويز ميكرد به بخشش پاپ نائل آيد. چنين رويهاي لوتر را بر آن داشت كه بر فراز منبر، آمرزش فروشي را به باد انتقاد گيرد و در تعقيب آن در 1517 م اوراقي را شامل نود و پنج بند بر در كليساي وتينبرگ نصب كند كه براساس آن فروش عفونامه را عملي خلاف شرع معرفي مينمود. اين مقابله نهتنها عليه آمرزش فروشي بلكه عليه خود پاپ و شوراي كليساي رم بود. بزودي او نظرات خود را از لاتين به آلماني ترجمه نمود و جمع كثيري از مردم آلمان را با خود همراه ساخت. در آن برهه آلمان در حال وحدت يافتن بود و عِرق ملي نيز در حال نضج بود. لذا آلمانيها اعم از مردم و شاهزادگان نميخواستند پول آنها به رم سرازير شود. براي آنها پاپ، پيشواي مذهبي نبود بلكه فرمانروايي بود كه بر ايتاليا حكومت ميكرد كه علاقهاي به آلمان مقتدر و يكپارچه نداشت. لذا سعي داشت پول آلمانيها را به بهانه دين، سمت ايتاليا پمپاژ نمايد. بتدريج تنش بيشتر شد و همين امر به تكفير لوتر از سوي پاپ و جدايي او از كليساي كاتوليك انجاميد. عكسالعمل ديگر او پاسخ به اين پرسش اساسي بودكه آيا مصالح اين دنيايي و عالم آخرت ميتواند قابل جمع باشد. يا آنكه همچنان اين و دو مانعةالجمعاند؟ او در پي دستيابي به يك نگره مونيستي در مقابل ثنويت آگوستيني بود. و نهايتاً داور واقعي در باب آنكه «رستگاري انسان از چه طريق ميسر است»، چه كسي ميتواند باشد؟ آيا همچنان روحانيت و كليسا از چنين قدرتي برخوردار است و او واسطه فيض است و يا آنكه هر شخص بدون واسطه ميتواند مطابق وجدان شخصي خود به استنباط برسد؟ او اصل «همه كشيشي» را جايگزين كشيش كرد. حال انسان چگونه ميتواند موجبات سعادت خويش را فراهم سازد؟ آن عمل، خير اين جهاني او را شامل لطف خدا ميسازد و او را از جهنم ميرهاند؟ خير، با پذيرش هبوط، انسانها دچار گناه شده و از همان ابتدا مطابق خواست خدا فقط عدهاي انتخاب و ظرفيت رستگاري دارند. اگر چنين است عمل خير شرط رستگاري نيست ولي مؤمنين ميتوانند با اعمال خود قرائني را حدس بزنند كه آيا مشمول لطف خدا هستند يا خير؟ پس اين اعمال نيك دنيايي شرط ورود در حوزه لطف نيست بلكه نشانه آن است. اين نشانه، كار و تلاش اين دنيايي است. بر حسب اعتقاد لوتر اتفاقاً حضرت مسيح كسي را دوست دارد و آن بنده بهشتي ميشود كه نگاه دنيايي بيشتري داشته باشد. پس تلاش براي معاش، يك فريضهاي ديني است.
سپس اصلاحات مسيحي در سراسر اروپا، در فرانسه، هلند، اسكاتلند، انگلستان و بخصوص سوئيس بصورت قطعيتر شكل گرفت. اوليريخ زوينگلي در سوئيس خرافات و مشهورات رائج را به باد انتقاد گرفت.
كالون كتابي تحت عنوان «اصول عقايد مسيح» براي پروتستانها به رشته تحرير درآورد و در آن به آموزه تقدير در شريعت مسيح و كج فهمي كليسا اشاره كرد. بتدريج سه فرقه اصلي پروتستان در سه ناحيه عمده اروپا شكل گرفت. فرقه پروتستانهاي آلمان پيرولوتر، فرقه فرانسوي پيروكالون و فرقه انگليكان پيروان كليساي انگليس سه فرقه اصلي را تشكيل دادند.()
پروتستانتيسم اسلامي!
در تاريخ ايران بدنبال ضعف در ساختارهاي مختلف اجتماع كه بويژه بدنبال شكست ايران از روس و انعقاد قراردادهاي گلستان و تركمانچاي در دوره قاجاريه صورت عينيتري به خود بخشيد واكنشهاي مختلفي در قبال اين موضوع از سوي روشنفكران ايراني بسان ساير داعيهداران امر اصلاح در جهان اسلام صورت گرفت. گرچه اين واكنشها متفاوت بود ولي وجه مشترك آنها احساس درد و انگيزه غلبه بر آن بود. اين پديده بصورت جدي از دوره سيدجمالالدين اسدآبادي آغاز گشت. عقيده تجديد نظر در طرز فكر ديني يا نوگرائي و يا بازسازي مفاهيم و انطباق آنها با زندگي اجتماعي پديدهاي بود كه بهعنوان يك واكنش عمده در مقابل انحطاط حاصله مطرح بود.
پيراستن عقيده مسلمانان از خرافه و تاريك انديشي و بازگرداندن اسلام به شيوه پاك سلف يعني پيشوايان صدر اسلام و همچنين هماهنگ شدن با موازين عقل و مقتضيات نو با تكيه به يگانگي ملتهاي مسلمان در برابر خطر تسلط سياسي و فرهنگي غرب از اهداف كلي تجدد خواهي بود كه در همين مقطع زماني در دنياي اهل سنت بويژه مسلمانان عرب و هندي بعنوان جنبش فراگير مطرح بود.() اين موج در ايران با اندكي تأخير نسبت به ساير بلاد اسلامي و البته در مقاطع مختلف با اندك تفاوتي شكل گرفت. اصلاح طلبان ديني، تجربهاي از تاريخ غرب را در اختيار داشتند و به همين دليل واژه پروتستانتيسم را از فرهنگ آن بخش از كره ارض به عاريه گرفتند. ولي در اينكه آيا واقعاً آنرا نيك شناختند و به تمام زواياي آن پي بردند جاي بحث است. از سوي ديگر آيا ميشد اين مفاهيم را با تمام جزئيات آن به جامعه ما منتقل كنند و با آن انطباق دهند؟ برداشت روشنفكران ما از غرب بسيار سطحي و نازل بود. آنان پروتستانتيسم را نيز بطور عميق نشناختند. با مروري بر يافتههاي روشنفكري دوره قاجار در مييابيم كه اصلاح ديني مورد نظر آنها بر مبناي آموزههاي غرب شكل گرفته و با تقليد از اتفاقات چند سده بعد از رنسانس در پي اصلاحات!! بودند. جريان فوق در غرب بر اين باور بود كه عصر دين و حضور آن در صحنه سياست و اجتماع پايان يافته و چون دين متعلق به دوره كودكي بشر است، با رشد عقلاني و گسترش رهيافت علمي - تجربي دوران آن پايان يافته است. زيرا كنت در نظريه مراحله سهگانه معرفت بشري دوره حاكميت دين و حضور سازنده آن در صحنه سياست و اجتماع امروز را بر نميتابد و دوره آنرا سپري شده ميداند.() همانگونه كه امروز را به وجهي پايان عصر ايدئولوژي ميدانند. مفهوم سكولاريسم جديد و عرفينه شدن ريشه در همين مبادي دارد. گرچه جداانگاري دين و سياست در تاريخ قرون وسطي و آراي نظريه پردازاني چون آگوستينوس قديس ريشه داشت. اگوستين در كتاب «شهر خدا» به دو شهر زميني و الهي اشاره كرد: «كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا بسپار».
كساني در قرن 13 ه' (19 م) در جهان اسلام، با الهام از مشرب پوزيتيويستي حاكم بر سازمان فكري غرب بدون عنايت به ساير منابع شناخت در اسلام، مفاهيم متافيزيكي و عيني قرآن از قبيل معاد و وحي و ثواب و عقاب را تفسير حسي و تجربي مينمايند. از اينرو برخي از اين مفسران، واژة «جن» را به معناي «ميكرب» تفسير كردند و برخي نيز آنرا به معناي بيگانگان يا دشمنان پيامبر(ص) فرض گرفتند. اينان در پي آن بودند كه از اسلام، يك ايدئولوژي بشري اجتماعي بسازند بنحوي كه ثابت كنند رسالت اسلام، صرفاً اصلاح نظام اجتماعي و سامان دادن به سرنوشت امت اسلامي است. روند عرفينهسازي دين در نزد ايشان در پي اثبات اين مدعا بود كه اسلام رويكرد اين دنيايي دارد. حال آنكه در منظر آنان پيشوايان دين به عبث امور را به آخرت حوالت دادهاند.() گروه فوق گرچه به عالم آخرت نيز اعتقاد داشت ولي اهميت و درجه ارزش آنرا نسبت به دنيا كمتر ميسنجد. سيدجمالالدين اسدآبادي از سلسله جنبانان امر اصلاح، با آنكه اشتراكاتي با سر سيداحمد خان هندي داشت (از جمله عقلي مشرب بودن و ضديت با خرافات به چنين دلائلي،) او را دهري مسلك خواند و متهم كرد كه به جهت نفاق انگيزي بين مسلمانان مأمور انگلستان ميباشد. شايد اين اتهام بيشتر از اشتهار سيد احمد خان به هواخواهي سياست انگلستان در هند باشد. سر سيداحمد خان ذهنيت طبيعتگرايانه و پوزيتويستي داشت.()
و اما در پاسخ به سوال دوم كه آيا در صورت شناخت عميق پروتستانتيسم غرب، آيا روشنفكري بومي موفق به انتقال آن با تمام جزئيات به اين ديار شد؟ جواب منفي است. در واقع خصلت بومشناسي(Ecology) بايد در اين موارد ملحوظ باشد. قصة پروتستانتيسم اسلامي نيز از اين طرح كلي جدا نيست. چه آنانكه به صراحت از اين مفهوم ياد كردند و چه آنانكه در لفافه سخن گفتند و با هر برداشتي كه از آن داشتند، چه آنانكه پروتستانتيسم اسلامي را به عرفيسازي و نهايتاً نفي دين قرين دانستند (همچون آخوندزاده) و چه آنانكه آنرا به معناي اصلاح دين و پذيرش قرائتهاي مختلف از دين و بشري بودن فهم آن دانستهاند، همه با چارچوبي كه عرضه شد قابل تفسيراند. در اينجا بطور مختصر به آراي يك تن از پيشتازان اين مفهوم يعني ميرزا فتحعلي آخوندزاده و انگيزه ميرزاملكم خان از كاربرد آن اشاره ميكنيم.
فتحعلي آخونداُف و پروتستانتيزم
آخوندزاده با الهام از آموزههاي غرب كه عمدتاً از اواسط قرن 13 ه' در تفليس به آنها دست يافته بود در سلك منورالفكران ايراني درآمد. اينكه چرا و چگونه به حكومت قفقاز نزديك شد و آن حكومت با چه انگيزهاي
روي وي سرمايهگذاري كرد و يا سوالاتي از اين دست موضوع بحث ما نيست بلكه در اينجا عمدتاً با اشاره به رسالهاي بنام مكتوبات كمالالدوله كه منتسب به اوست، تفكر پروتستان خواهي در ايران را مورد بررسي قرار ميدهيم. در اين رساله نويسنده حتي نميتواند از دشواري ترجمه مفاهيم غربي به فارسي پرده پوشي كند ولي از اينكه چرا نميتوان اين مفاهيم را به سهولت ترجمه كرد ياد نميكند. بهمين دليل در ابتداي رساله مكتوبات كمال الدوله به شرح مختصري از مفاهيمي چون پروتستانتيسم اشاره ميكند. البته از غالب اين مفاهيم تفسير درستي بدست ميدهد و ماهيت آنها را بدون عدم سنخيت آن مفاهيم با حوزه اسلام ميشناسد. از آن جمله است واژهاي همچون فاناتيك كه در جريان تفسير آن از اعتقاد وي به تساهل و تسامح غربي حكايت ميكند. مشكل ميرزا فتحعلي در آنست كه با رجوع به آراي غربي درصدد انطباق بر حوزه سنتي و بومي خود برميآيد و در همينجا دچار خلط ميشود. از جمله وقتي به تعريفي از پاتريوت ميپردازد. پيامبر اسلام(ص) بعنوان مصداق وطن پرست معرفي ميشود كه «بجهت سعادت وطن خود عربستان و بالخصوص مكه كه عشيره او قريش در آنجا ساكن بوده بامور عظيمه و شاقه اقدام نمود.»()
آخوندُف تحت تاثير عرفان ميرزا شفيع() در تعريف پروتستانتيسم ميآورد:
پروتستانتيسم عبارت از مذهبي است كه حقوق ا و تكاليف عبادةا جمعاً در آن ساقط بوده و فقط حقوقالناس باقي بماند».()
آخوندزاده به فرهنگ خودي بياعتناست و بآنچه دارد به ديده شك مينگرد ولي در تعريف پروتستانتيسم با نگرش آپولوژيك() اين مفهوم را مربوط به حوزه خودي ميداند:
ابتدا ايجاد اين نوع مذهب در ميان ملت اسلام باهتمام علي ذكرةالسلام اسماعيلي وقوع يافت. برداشت غُل شرع بتأييد ايزدي مخدوم روزگار علي ذكرُالسلام و در اواخر ايام اهالي فرنگستان نيز فرقي چند پيرو اين مذهب شدند.»()
او با اشاره به خطبه سراپا ضلالت علي ذكرة السلام در قلعه الموت به سال پانصد و پنجاه و نه كه در آن بهشت و دوزخ را امر خيالي و موهوم قلمداد كرد و توصيه به معاش و امور دنيويه و با توسل به عقل منفصل از وحي ميكرد، ميگويد:
اگر ملت مطالب ترا فهميده بود حالا طوائف انگليس وينگي دنيا خوشه چين تو حساب ميشدند. زيرا كه آنها مدت مديد بعد از تو مذهبي را كه ايجادش از تو بوده است يعني پروتستانتيزم را فهميده رووسيون كرده مذهب پروتستانت را اختيار نمودند.»()
با توجه به سير تاريخي كه از مفهوم پروتستانتيزم ارائه داديم و آنچه در مغرب زمين تحقق يافت متوجه ميشويم كه ساقط شدن حقوق خدا و مساله تكليف بشري از دستاوردهاي نهايي سلسله تحولات فكري - فرهنگي و اجتماعي بوده كه در ديار غرب صورت پذيرفت و ميرزا شفيع گنجهاي كه در سدههاي اوج حاكميت اومانيسم غرب از طريق محافل ماسوني با آراي روشنفكران عصر روشنگري غرب آشنا شده بود با الهام از همان آموزهها به چنين تعريفي از مفهوم ياد شده، دست يافته است و اين نشانگر آنست كه او حتي آنچه بنام پروتستانتيسم در آن سوي كره ارض اتفاق افتاده بود را نيز نشناخته است زيرا ساقط كردن حقوق ا و تكاليف عبادةا بمعناي فقه، جنبه ايدئولوژيك دين و تنظيم حقوق و قوانين بر مبناي قراردادها و قوانين مادي است. از طرفي تئوري قرار داد اجتماعي، ميثاق اجتماعي در برابر حقوق الهي، نظريه حقوق طبيعي، اعمال اراده عمومي و... جملگي مفاهيم غربي بوده كه زاييده جهانبيني خاصي است. همان نگاهي كه بر يك بستر طبيعي خاص و با ويژگيها و مؤلفههاي خود همچون تأييد طبقه صاحب قدرت (بورژوازي) و در راستاي منافع آن طبقه شكل گرفت.
حال آنكه حرف لوتر و كالون از باب اداي تكليفي بود كه در دورههاي قبل توسط حواريون و قديساني همچون پولس رسول بدنبال نسخ شريعت از آيين مسيح خارج شده بود و جاي خود را به يك سلسله فرامين اربابان كليسا داده بود و نجات بشر را منوط به ايمان به فيض و لطف الهي ميدانست. در عصر رنسانس مفهوم تكليف (شريعت) بار ديگر بوسيله اصلاح طلبان پروتستان، در چارچوب تفسير سكولاريستي (دنيوي) در جهان مسيحيت احيا شد و لوتر و كالون رنگ دنيوي به آن دادند. آنها كليد رستگاري بشر را در شغل دنيوي عقلاني دانستند. بصورتيكه آموزه تكليف توسط رهبران اصلي پروتستان به فرهنگ سرمايهداري نوين منتقل شد و ماكس وبر در اثر «اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري» شالوده اخلاق سرمايهداري جديد را بر آموزه تكليف دانست.()
آخوندزاده از قول علي ذكرةالسلام خطاب به مردم در قلعهالموت مينويسد:
«اي جماعت من امام زمانم و به اقتضاي عقل شريعت... الان تكاليف شرعيه را در خصوص حقوق ا من كلاً از شما ساقط كردم پس از اين آزاد هستيد و از اوامر و نواهي در حقوق ا فارغ باليد.»()
از نوشتههاي آخوندزاده چنين برمي آيد كه او در ابتدا از پروتستانتيسم، يك مفهوم دئيستي برداشت كرده و به خداي فاقد وحي و نبوت و معاد رسيده و سپس از الحاد تمام عيار سر در آورده است. او به اصلاح در امر دين خوشبين و اميدوار نيست لذا معتقد به زدودن اساس دين است.
«چون الان در كل فرنگستان كه يوروپا ميگويند اين مسالة دائر است كه آيا عقايد باطله موجب سعادت ملك و ملت است و يا اينكه موجب ذلت ملك و ملت است كل فيلسوفان و حكيمان اين اقليم متفقند در اينكه عقايد باطله موجب ذلت ملك و ملت است در هر خصوص.»()
آخونداف در جاي جاي رسالات خود از جمله مكتوبات كمال الدوله با ناسزاگويي به اسلام و علماي آن شكل جامعه خويش را باور داشتهاي ديني و بقول خود، خرافات ميداند و رمز موفقيت آن و آنچه كه خود «پروقره» مينامد را به تأسي از انديشه ترقي كه از شاخصههاي فرهنگ اومانيستي قرن 18 م است رهايي از انديشه ديني و رويآوري به عقل جزوي بشر ميداند. به باور او عقل از درجه اهميت بيشتر از وحي برخوردار است. در حقيقت اين اعتقاد با الهام از انديشههاي فلاسفهاي چون هيوم و رنان و راسيوناليسم عصر روشنگري بر آمده است. دين گريزي، حاكميت ليبراليسم و سكولاريسم در نظر او ملازم پروتستانتيسم اسلامي است. او مللي چون اسپانياي زمان خود را كه تابع دين و مقيد به احكام ديني ميباشند شماتت ميكند و رمز پيشرفت مادي انگليس و فرانسه همان عصر را در كنار گذاردن قيود ديني و بقول خودش عقايد باطله و رجوع آنان به «عقل و حكمت» ميداند. وي ريشه پيشرفت ممالك دسته دوم را در كاشتن تخم غيرت و ناموس و ملت دوستي و وطنپروري و ضميرايشان و البته در تعقيب مسلح شدن به سلاح علم ميداند و مينويسد:
«و اين مراد هرگز ميسر نخواهد شد مگر به هدم اساس عقايد دينيه كه پرده بصيرت مردم شده ايشانرا از ترقيات و امور دنيويه مانع ميآيد.»()
وي با ذكر ويژگيها و صفات ايران باستان و تجليل از عظمت و شكوه آندوره كه در پس اسطورهسازي و تاريخسازي كه از آن زمان بدست ميدهد اساس هرم و نابودي ايران را ورود «عربهاي برهنه و گرسنه» به ايران ميداند. بدينصورت كه اگر در ايران خبري از «سيويلزاسيون»() نيست و مردم از «نعمت آزدي محروم»اند اينهمه خود تابعي از «پادشاهي ديسپوت»() و زور «فنا تيزم علما»() ميباشد. او با ذكر اشعار فردوسي در شاهنامه فراز و نشيب تاريخ ايران و تفرقه سياسي حاصله در طول تاريخ بعد از ساسانيان، ناخوش و مصائب ايراني و شديدتر از آن بدبختي خود اعراب را ناشي از قول سعد وقاص و مهمتر از آن وعدههاي سعادت بخشي اسلام ميداند. وي پس از ترجيح اسلام بر ساير اديان، در پايان كليت دين را نشانه ميرود:
«من كل اديان را بيمعني و افسانه حساب ميكنم.»()
او آشكارا به ديانت ميستيزد. در جائي كه استفاده از آب كر حمامها را ناشي از جهالت ميداند، ميگويد:
«كجايي حمامهاي اسلامبول كه در خزينههاي حمامها از چندينجا شيرها يعني فوارهها قرار دادهاند و در وقت لزوم شير را باز ميكني آب پاكيزه جاري ميشود در زيرش غسل ترتيبي بعمل ميآوري.»()
با اين وصف معلوم ميگردد كه اصل دين قابل نقد نيست بلكه سنتها و ترتيبات اجتماعي غلط جامعه نقدپذير است. لكن چون هدف او دين ستيزي است، تمام مناسبات اجتماعي غلط اعم از اقتصاديات، فرهنگ و خرافات ديني جامعه بطور يكپارچه بنام آموزة ديني از سوي او رد ميگردد و چون فرد نهانروشي است صفت اسلامي را نيز بدنبال پروتستانيزم يدك ميكشد.
گرچه آخوندزاده با ديدي بسيار سطحي از روشنفكري غرب اقتباس نمود ولي ميرزا ملكمخان به نسبت او و يا ساير منورالفكران عصر مشروطه مدرنيته غرب را بهتر فهميده است. او نيز به تأسي از پروتستانتيسم مسيحي در خصوص پيرايشگري ديني اسلام به ويلفرد بلنت انگليسي مطالبي را نگاشت. آنچه كه او درباب رنسانس اسلامي آورده حاكي از آنست كه در پي توجيه الگوپذيري از فضاي قرون وسطي و رفرم ديني آن ديار در ديار اسلام است:
«در بين اهالي يورو پانيز، به واسطه تسلط پاپها و تشديد مذهبي كاتوليك تا اواسط تاريخ ميلادي ارباب خيالات و حكما و فيلسوفان ظهور كردند و يوغ اطاعت پايان را از گردن برانداختند و بر مخالفت مذهب كاتوليكي برخاستند و ريواليسيون يعني شورش كردند و گفتند كه اين چه معني دارد كه همه از صنف بشر بوده و از عقل و دانش بهره داشته خودمان را بنده فرمانبردار چند نفر پاپان و حواريون بيعلم و بيمعرفت كه بعضي از ايشان از ماهيگيران و بعضي از گازدان بودهاند شمرده باشيم.»()
ميرزا ملكم كه سالها در اروپا زيسته بود با آراي متفكران غرب آشنا شد و بويژه تحت تاثير تعاليم فراماسونري در صدد تحقق يعني اصول آن برآمد. بلنت انگليسي از زبان ملكم در مورد علت تشكيل فراموشخانه مينويسد:
«... من خود ارمنيزادة مسيحي هستم، ولي ميان مسلمين پرورش يافتم و وجهة نظرم اسلامي است جوان بودم كه به فساد مملكتم پي بردم و انحطاط مادي آن را شناختم، پس شعله اصلاحطلبي در من فروزان گشت. در اروپا كه بودم سيستمهاي اجتماعي و سياسي و مذهبي مغرب را مطالعه كردم، با اصول مذاهب گوناگون دنيايي نصراني و همچنين تشكيلات جمعيتهاي سپري و فراماسونري آشنا گرديدم. طرحي ريختم كه «عقل سياست مغرب» را با «خرد ديانت مشرق» بهم آميزم. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بيفايدهاي است. از اينرو فكر «ترقي مادي» را در «لفافه دين» عرضه داشتم تا هموطنانم آن معاني را نيك دريابند. دوستان و مردم معتبري را دعوت كردم و در «محفل خصوصي» از لزوم «پيرايشگري اسلام» سخن راندم و به شرافت معنوي و جواهر ذاتي توسل جستم، يعني انساني كه مظهر «عقل و كمال» است...»()
ملكم كه خود از اصول تعاليم آدميت و فراماسونري پيروي مينمود فردي متساهل و بيقيد بود. از اينرو دل درگرو دين نداشت، معالوصف چارهاي جز تلفيق آراي اومانيستي غرب با اصول دين نميديد. به همين سبب از «خرد ديانت مشرق» سخن ميگويد و البته دين براي او نقش ابزاري داشته و چون به احساسات مذهبي جامعه ديني واقف است و نميخواهد عكسالعمل جامعه را در مقابل دين ستيزي خود شاهد باشد آراي مغرب زمين را در «لفافه دين» عرضه مينمايد.
اشاعه مدنيت غرب بنام اصلاح دين از همان ابتدا مد نظر برخي در خاورميانه اسلامي و بويژه ايراني بود كه در بخشي از آنها منجر به التقاط شد و در بخش ديگر به كفر و الحاد سر زد و البته در هر دو طيف بنام پروتستانتيسم اسلامي مورد بهرهبرداري قرار گرفت. در سالهاي پس از انقلاب مشروطه اين مفهوم همچنان دل و دماغ برخي از داعيهداران ديني و غير آن را پر كرد. با اين تفاوت كه آنچه از اين به بعد مطرح شد طرح بديعي نبود بلكه هر چه بود دنباله همان بود. اگر فريدون آدميت، احمد كسروي() را دنبالهرو ميرزا آقاخان كرماني ميداند بايد گفت كه ميرزاملكم نيز به نوبه خود متأثر از امثال ميرزا شفيع گنجهاي بود. و اگر در سالهاي بعد آرائي را در دنباله افكار كسروي مييابيم، اين آرا نيز در همان گفتمان و البته با ادبيات جديد عرضه شده است و البته اين تنها مسأله ديروز ما نيست و همچنان ادامه دارد.
پينوشتها:
. واژه اصلاح يعني سامان بخشيدن و نقطه مقابل افساد است كه واژهاي قرآني ميباشد. اصلاح بمعناي رفرم (reform) نميباشد. «اصلاح اسلامي حركتي است انقلابي، انقلاب در افكار، فرهنگ، اخلاق و روحيات انسانها و به موازات آن تغيير در نظامات اجتماعي فاسد حاكم بر آنها، بنابراين اصلاح اسلامي تغييري است در جهت رشد و كمال انسان كه هم مبارزه با آداب و عادات ناپسند را لازم ميشمرد و هم سيستمهاي حاكم بر اجتماع را بر حق و عدالت و صواب و صلاح وار ميدارد.» صاحبي، محمد جواد، انديشه اصلاحي در نهضتهاي اسلامي، تهران، كرمان، 1370، ص 270.
. نگاه كنيد به: حميد عنايت، بنياد فلسفه سياسي در غرب، تهران: دانشگاه تهران: 1356، ص 120 به بعد
. نگاه كنيد به: ژاك لوگوف، روشنفكران در قرون وسطي، ترجمه حسن افشار، تهران: مركز 1376، ص 20 تا 40
. نگاه كنيد به: جان، بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي 1370، ص 668 به بعد.
همچنين - كالين براون، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطهوس ميكائيليان، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375، ص 23.
- هري امرسون فاسديك، مارتين لوتر، اصلاحگر كليسا، ترجمه فريدون بدرهاي - سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي: 1368.
- چنگيز پهلوان، انديشههاي سياسي چاپ اول، تهران: 1366، ص 22.
- اشتفان تسوايك، كالون و قيام كاستليون، ترجمه عبدا توكل، نشر مركز، 1376.
. نگاه كنيد به حميد عنايت، شش گفتار درباره دين و جامعه، تهران: كتاب موج 1352، ص 11.
. محمد مددپور. مباني انديشههاي اجتماعي غرب از رنسانس تا عصر مونتسكيو، تهران: تربيت، 1372
. نگاه كنيد حميد عنايت، همان، ص 15.
. نگاه كنيد به رساله نيچريه. تبريز بنگاه مطبوعاتي دين و دانش، 1327
. ميرزا فتحعلي آخوندزاده، مكتوبات كمال الدوله، كتابخانه ملي ايران، نسخه 148، ص 7.
. رئيس انجمن فراماسونري «ديوان عقل» در قفقار و نخستين استاد و معلم آخوندزاده و بشدت روحانيت ستيز.
. همان، ص 8.
. نگرشي كه در مواجهه با غرب از آنرو كه در مقابل دستاوردهاي فكري آن مرعوب است جهت تجديد اعتماد به نفس، هر چه از آنسوي ميبيند مطابق با حوزه سنتي خود ميداند، بصورتي كه گوئي بيگانه از ما اخذ كرده است.
. همان، ص 8.
. همان، ص 147
. نگاه كنيد به ماكس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري. ترجمه عبدالمعبود انصاري، تهران: سمت 1371
. ميرزا فتحعلي آخوندزاده، همان، ص 145.
. همان، ص 2.
. همان، ص 4.
. او در تعريف سيويزاسيون در صفحه چهارم مكتوبات كمال الدوله مينويسد: عبارت از نجات يافتن ملتست از حالت جاهليت و وحشيگري و تحصيل نمودن معرفت لازمه در امور معيشت و بدرجه كمال رسيدن در علوم و صنايع و تهذيب اخلاق بقدر امكان و مهارت پيدا كردن در آداب و تمدن
. در تعريف ديسپوت در صفحه سوم همان رساله مينويسد: عبارت از پادشاهيست كه در اعمال خود به هيچ قانون تمسك و مقيد نبوده و بمال و جان مردم بلا حد و انحصار تسلط داشته و هميشه به هواي نفس خود رفتار بكند و مردم تحت سلطنت او عبد دني و ذايل بوده از حقوق آزادي و بشريت بكلي محروم باشند.
. در تعريف فاناتيك در صفحه چهار مينويسد: عبارت از كسيست كه قيودات مذهبيه و دينيه و تعصبات ملتي او بدرجه اي باشد كه نسبت به مخالفين مذهب و دين و مغايرين ملت و آئين خود عداوت شديده داشته و از ايشان متنفر بوده و هنگام فرصت از قصد نمودن به مال و جان و ناموس ايشان مضايقه نكرده در حق ايشان اصلاً ترحم روا نبيند.
. همان، ص 31
. همان، ص 39
. محمد حسين طباطبايي، مجموعه آثار ميرزا ملكم خان، تهران، علمي، بيتا، ص 179.
. فريدون آدميت، انديشه ترقي و حكومت قانون هر سپهسالار، تهران، خوارزمي، 1351، ص 64 و 65.
. كسروي نيز دايحه اصلاحطلبي ديني داشت كه در پس آن به دين خود ساختهاي بنام آئين پاك رسيد. براي اطلاعات بيشتر مراجعه فرمائيد به مقاله «كسروي و رفرماسيون ديني» در شماره 13 كتاب نقد به قلم نگارنده.