«عن الحسين بن علي بن ابي طالب: و أنا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيّه، فانّالسنّة قد أميتت و البدعة قد أحييت».
بيشك امام حسين (ع) از فرجام حركت الهي ـ سياسي خودش آگاه بود او نيكميدانست كه اين قيام به شهادت او و يارانش ميانجامد و زنان و دخترانش به اسارتدشمن درميآيند. اكنون بايد به اين پرسش پاسخ داد كه آيا حفظ جان واجب نيست؟قهراً پاسخ مثبت است پس بايد پرسيد: چرا امام اين حركت خونبار را آغاز كرد؟ انگيزههاو اهداف آن حضرت چه بوده است؟
با سيري اجمالي در سيره و سخنان سيد الشهدا (ع) اهداف كلان و خرد او راميتوان اين گونه بيان كرد:
احياي اسلام ناب محمدي (ع) و ارزشهاي ديني؛ آزاد سازي دين و حكومتديني از چنگال نا اهلان و اشرار .
اهداف و مقاصد جزئي امام حسين (ع) عبارت بودند از:
1. انجام دادن تكليف و تحصيل رضايت خدا.
2. ترسيم زندگي سعادتمندانه و مسوؤليت
3. مبارزه با زمامداران فاسد و مفسد.
4. تشكيل حكومت ديني.
5. اجراي احكام و حدود ديني و جلوگيري از تعطيلي آنها.
6. اصلاحطلبي و ارائة الگوي عيني رهبر عادل با رويكرد به سنّت نبوي و علوي.
(ع). احياي فريضة گرانسنگ امر به معروف و نهي از منكر.
8. اتمام حجت و آگاهي بخشي به امت و تقويت هوشمنديهاي سياسي ـ دينيمردم.
اينك هر يك از اهداف جزئي را توضيح ميدهيم:
فردي كه به مقام عبوديت بار يافته است و افتخار خود را بندگي خدا ميداند، جزانجام دادن تكليف و دستيابي به رضايت خداوند، به چيز ديگري نميانديشد و همةبرنامههاي زندگي اش را بر اين اساس سامان ميبخشد. اين موضوع مهم را براي نمونهاز اين سخنان حضرت ميتوان به دست آورد:
الف ـ آنگاه كه مادر بزرگ ايشان «ام سلمه» به حضرت گفت: با حركت خودت بهسوي عراق، مرا اندوهگين مساز؛ زيرا از جدت رسول خدا شنيدهام كه فرمود: «فرزندمحسين در خاك عراق و در محلي به نام كربلا كشته خواهد شد». امام در پاسخ وي فرمود: «يا أمّاه و أنا أعلم انّي مقتول مذبوحٌ ظلماً و عدوناً و قد شاء عزّوجلّ أن يري حرمي ورهطي مشرّدين و اطفالي مذبوحين مأسويّ مقيّدين و هم يستغيثون فلا يجدون ناصراً؛ اي مادر! به خوبي ميدانم كه براساس ستم و كينه توزي مردم، كشته ميشوم و سرم ازبدنم جدا ميگردد آري، خداوند بزرگ چنين خواسته است كه كودكانم كشته شوند و زنان وفرزندانم به اسارات دشمن درآيند و فرياد نالههاي آنان طنين انداز شود، ولي كسي بهفرياد آنان نرسد».
ب. وقتي محمد بن حنفيه از حركت برادرش به سوي كوفه آگاه شد، سراسيمه بهمكه شتافت و از بيمهري و بيوفايي مردم كوفه نسبت به امام علي (ع) و امام حسن (ع) سخن گفت. او امام حسين (ع) را از سفر به كوفه بازداشت و حركت به طرف يمن راپيشنهاد كرد.
امام به او فرمود: «دربارة پيشنهاد تو فكر ميكنم»، ليكن ايشان صبحگاهان بارسفر بست و حركت خونين خودش را آغاز كرد. محمد شتابان پيش برادر آمد و گفت: مگروعده ندادي كه سخن مرا بررسي كني؟
حضرت در پاسخ وي فرمود: «بلي ولكن بعد ما فارقتك، رأيت رسول الله (ص) فيالمنام و قال: يا حسين، اخرج، فان الله تعالي شاء ان يراك قتيلاً».
محمد با شنيدن رؤياي برادرش گفت: ( انا لله و انا اليه راجعون ) . سپس پرسيد:پس چرا زنان و كودكانت را ميبري؟ حضرت در پاسخ فرمود: «و قد شاء الله ان يراهنّسبايا».
ج. هنگامي كه عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب) از حركت به سوي كوفهآگاه شد، نامهاي به ايشان نوشت و توسط دو فرزندش عون و محمد، براي امام فرستاد اوامام را از اين سفر خونين بازداشت و همزمان به ديدار، عمرو ابن سعد فرماندار مدينه وامير الحاج يزيد رفت تا امان نامهاي از وي بگيرد او نيز پذيرفت و برادرش يحيي را همراهامان نامه و عبدالله به سوي امام روانه ساخت.
وقتي پيش حضرت آمدند، عبدالله با تقديم نامة عمرو، دوباره بازگشت او راخواستار شد آنگاه امام در پاسخ وي فرمودند: «انّي رأيت رؤياً فيها رسول الله و أرمت فيهابأمر أنا ماضٍ له، عليّ كان أولي؛ در خواب پيامبر را ديدم و در آن دستوري به من داده شدكه بايد آن را دنبال كنم، چه به سودم باشد يا ضررم».
سپس عبدالله توضيح بيشتري دربارة خواب حضرت طلبيد. امام فرمود: «ماحدّثت أحداً بها و ما أنا مُحدّثٌ بها حتي ألقي ربّي».
د. هنگامي كه كاروان عشق و ايثار در منزلي (بطن عقبه) به استراحت پرداخت،امام خطاب به يارانش فرمود: «ما أراني الا مقتولاً فانّي رأيت في المنام كلاب تنهشني واشدّها علي كلّب ابقع»؛ بيترديد من كشته خواهم شد؛ زيرا در خواب ديدم كه چندينسگ به من حمله ور شدند و سرسختترين آنها سگي بود سياه و سفيد».
ه. هنگامي كه كاروان حماسه و شور، به نزديكي كربلا و منزل «قصر بني مقاتل»رسيد، پس از استراحت كوتاهي، امام دستور حركت داد و با ذكر «انا لله و انا اليه راجعون،الحمد لله رب العالمين» راه افتاد. جناب علي اكبر پيش آمد و سبب استرجاع پدرش راجويا شد، امام در پاسخ وي فرمود:
«انّي خفقت برأسي، فعنّ لي فارس و هو يقول: القوم يسرون و المنايا تشرياليهم؛ فعلمت اءنّها انفسنا نعيت الينا؛ خواب سبكي بر چشمانم غلبه كرد و ناگهان اين صدارا شنيدم: اين گروه شبانه حركت ميكنند و مرگ نيز به دنبال آنهاست، بدينسان فهميدمكه خبر مرگ را برايم ميدهند»
آنگاه علي اكبر عرض كرد: «لا أراك ان شاء الله بسوء؛ ألسنا علي الحقّ؟؛ خداوندبر تو بد نخواهد، مگر ما در مسير حق نيستيم؟».
امام فرمود: «آري، به خدا سوگند كه جز در راه حق گام برنميداريم».
«علي اكبر گفت: «پس در اين صورت چرا بايد از مرگ بترسيم؟ هرگز هراسي بهدل راه نميدهيم».
و هنگامي كه طليعة سپاه ظلمت با كاروان نور، رو به رو گرديد و آنان را ناگزير درسرزمين كربلا فرود آوردند، امام فرمود: «اللهم اني أعوذ بك من الكرب و البلاء هيهنامحطُّ رحالنا و هيهنا و الله محلّ قبورنا، و هيهنا و الله محشرنا و منشرنا، و بهذا وعدنيجدّي رسول الله و لا خلاف لوعده»؛
بار پروردگارا! از اندوه و بلا به تو پناه ميبرم. اين جاست محل فرود آمدن ما، بهخدا سوگند! اينجاست مكان قبرهاي ما، به خدا سوگند! اين جا محل حشر و نشر ما درقيامت است، اين وعدهاي است كه جدم پيامبر به من داده است و به يقين در وعدة اوخلافي نيست».
ز. عصر تاسوعا سپاهيان نفاق، آهنگ يورش به خيمههاي حسين (ع) كردند.حضرت در آستانة خيمه، به شمشيرش تكيه زده بودكه خواب سبكي بر چشمانش چيرهشد. حضرت زينب صداي همهمة سپاه را شنيد و سراسيمه پيش برادرش شتافت و با اوسخن گفت. حضرت در پاسخ وي فرمود: «انّي رأيت رسول الله في المنام فقال لي: انّكصائر الينا عن قريب؛ پيامبر خدا را در خواب ديدم كه به من گفت؛ به زودي نزد ماميآيي.»
ح. در واپسين ساعتهاي شب عاشورا، خواب سبكي چشم امام (ع) را فرا گرفت.وقتي از خواب بيدار شد، به يارانش فرمود: «انّي رأيت في منامي كأنّ كِلاباً قد شتّت عليّتَنْهَشُني و فيها كلب أبقعُ رأيتُهُ أشدَّها و أظنُ أنّ الَّذي يتولّي قتلي، رجلٌ أبرصُ من هؤلاءالقوم».
در خواب ديدم كه چندين سگ شديداً بر من حمله ور شدند و سر سختترين آنهاسگي بود به رنگ سياه و سفيد و فكر ميكنم از ميان اين مردم، فردي كه بيماري برصدارد، مرا خواهد كشت».
سپس افزودند: « و اني رأيت رسول الله بعد ذلك و معه جماعة من أصحابه و هويقول: أنت شهيد هذه الامة و قد استبشر بك أهل السموات و أهل لصفيح الاعلي وليكنافطارك عندي الليلة، عَجِّلْ و لاتُؤخّرْ، فهذا ملك قد نزل من السماء ليأخُذَ دَمَك فيقارورة خضراء؛ همچنين رسول خدا (ص) را با جمعي از يارانش ديدم كه به من فرمود: توشهيد اين امتي و ساكنان آسمانها و اهالي ملكوت اعلي و عرش برين، آمدن تو را بهيكديگر مژده ميدهند. تو امشب افطار را پيش ما خواهي بود. بشتاب و تأخير را روا مدار.اكنون فرشتهاي از آسمان فرود آمده است تا خون تو را بگيرد و در شيشهي سبز رنگينگهداري كند؛
در پايان فرمود: فهذا ما رأيتُ و قد أَنِفَ الامر و اقترب الرحيل من هذه الدنيا لا شكفيه؛
اي ياران! اين بود خوابي كه ديدم. مرگ ما فرا رسيده، بيترديد هنگام كوچيدن ازاين دنيا نزديك شده است.»
آري، شهادت آن بزرگوار، ويژگيهاي قاتل ـ ابتلا به بيماري برص كه به صورتسگ سياه و سفيد نشان داده شد ـ روزة امساك از توجه به غير خدا وبه مهماني افطارپيامبر (ص) رفتن، استقبال فرشتگان از روح اين شهيد والامقام، ذخيره كردن خون او كهبايد براي زنده نگهداشتن دين، در همارة تاريخ در جريان باشد ،همة اين حقايق ملكوتيدر عالم رويا به آن حضرت بيان شد و او نيز عاشقانه آنها را پذيرفت و در راه انجام وظيفههمة آنها را به جان خريد.
در تمامي سخنان پيش گفته، تنها چيزي كه نمود برجستهاي دارد ،تشخيصتكليف الهي و وظيفة ديني و عمل به آن براي دستيابي به رضايت خداوند سبحان استكه امام حسين (ع) نمادهاي اختيار از اين مهم را به صورت الهامهايي در عالم رؤيا بيانكرده است. شايان تأمل است كه خواب معصوم حجت است و هيچ تفاوتي ميان خواب وبيداري او نيست.
قرآن مجيد، چگونگي آگاهي حضرت ابراهيم (ع) از يك تكليف مهم آسماني رادر عالم رؤيا ذكر ميكند. همچنين در روايات آمده است كه امام رضا (ع) فرمود«... ياحسن! اءنَّ منامنا و يقظتنا واحدة».
در بيانات امام (ع) سخن از «مشيت الهي» به ميان آمده است. شايد اين پرسشبه ذهن برخي خطور كند كه اگر خواست خدا چنين بود، پس امام حسين (ع) چارهاي جزحركت نداشت و او در پيمودن اين راه مجبور بود! پس شهادت او و يارانش چندان ارزشيندارد؛ زيرا عمل غير اختياري نيكو شمرده نميشود. از سوي ديگر، رفتار ددمنشانةسپاهيان كوفه نيز چندان زشت نمينمايد؛ چون هر مقتولي، قاتلي ميطلبد و آنان نيزطبق خواست خدا عمل كردهاند! پس اين همه لعن و نفرين براي چيست؟
در پاسخ بايد گفت: مشيت و اراده دو نوع است: تكويني و تشريعي؛ آنچه بهپيدايش چيزي در جهان، پيوند دارد، ارادة تكويني ناميده ميشود كه يكي از ويژگيهايآن محال بودن تخلف از اراده است؛ يعني محال است كه خواستة خدا تحقق نيابد؛ ( انماامره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون ) و آنچه به امور قانوني ربط دارد، ارادة تشريعينام دارد. از ويژگيهاي آن امكان تخلف مراد از اراده است؛ يعني ممكن است كه خواستةخدا تحقق نيابد: ( ان الله يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاءوالمنكر والبغي يعظكم لعلكم تذكّرون ) خداوند به برپايي عدالت و نيكي به مردم ورسيدگي به امور خويشان، فرمان داده، آنها را از مردم خواسته و نيز از پيدايش زشتيها ومنكرات و ستم باز داشته است، خداوند شما را موعظه ميكند، شايد متذكر شويد». ليكنهمگي با چشم خود ميبينيم كه چنين نيست و خواستة خدا عملي نشده چه بسيار استنيكيها كه بر زمين مانده و چه بسيار آلودگيهايي است كه درجوامع پخش شده است!
بنابراين، روشن شد كه در تحقق عملي از انسان، تنها ارادة خداوند كافي نيست،بلكه خود انسان نيز بايد اراده داشته باشد و حسن وقبح و صلاح و فساد كار را دريابد و بهآن روي آورد، يا از آن رخ برتابد. وقتي امام حسين (ع) غصب خلافت نبوي و تكيه زدنفرد پليدي چون يزيد به مسند قدرت را نگريست، ديگر لحظهاي درنگ را روا نشمرد وجهاد با غاصبان خلافت و دشمنان رسالت را بر خود واجب ديد تا بدينسان خودوفرزندانش را قرباني كند و اسلام در حال نابودي را جاني دوباره بخشد وقرآن و آيينفراموش شدة نبوي را حياتي نو عطا كند.
اين مأموريت آسماني در قالب خواب به سيدالشهداء (ع) عرضه شد و او نيز پيش ازهر حركتي اين انگيزه و هدف مهم خويش را با يارانش بيان كرد تا آنان كه در طول تاريخ،اوراق زرين اين حماسة شورانگيز را ورق ميزنند، به خوبي بدانند كه او بر پاية علم وآگاهي واراده و اختيار، اين مسير را پيمود و با نيروي بسيار اندك؛ ولي با ايمان و فداكار، دربرابر سپاهيان پرشمار دشمن پا به عرصة جهاد گذاشت. نتيجةي طبيعي اين نبرد،شكست ظاهري او ويارانش بود؛ ليكن همان گونه كه او از طريق احاديث فراوان، بهشهادتش آگاه شده بود، اين موضوع مهم را هم ميدانست كه اين رفتار وي، الگويي برايمبارزان مسلمان خواهد شد واين حماسه آفريني او و يارانش، همچنان بر تارك تاريخخواهد درخشيد.
يكي از وظايف هر مسلمان اين است كه دربرابر دين الهي و سرنوشت امتاسلامي، احساس مسؤوليت داشته باشد .فقط به زندگي فردي و وظايف انفرادينينديشد؛ بلكه در مقابل هر حركتي كه سعادت امت را به خطر ميافكند، واكنش مناسبياز خود نشان دهد تا نااهلان زمينة نفوذ و به سقوط كشاندن حكومت ديني را در سرنپرورانند.
اين مهم بر پيشوايي چون حسين بن علي (ع) واجبتر از ديگران است. آنحضرت بااقدام شجاعانة خويش، اين درس را به همگان آموخت و ويژگيهاي زندگيسعادتمندانه را برشمرد، زيرا زندگي به فرو رفتن و فراآمدن نفس نيست. بسياري ازانسانها مردههاي متحركي هستند كه فقط خواص حيات حيواني دارند. براي آشنايي بااين هدف مهم امام (ع) ، نمونه هايي از سخنانش را با هم بررسي ميكنيم:
سيد الشهدا (ع) پس از ورود به مكة مكرمه، نامهاي بدين مضمون برايسرشناسان مردم بصره؛ مانند مالك بن مسمع بكري، منذرين بن جارود و مسعود بنعمر فرستاد و درآن نوشت: «أما بعد، فانّ الله اصطفي محمداً من خلقه و أكرمهُ بِنُبُّوته واختاره لرسالته ثم قَبَضهُ اليه و قد نصح لعباده و بلّغ ما أرسل به، و كُنّا أهله و اوليائه وأوصيائه و ورثته و أحق الناس بمقاسه في الناس. فاستأثر علينا قومُنا بذلك، فَرضينا وكَِرهنا الفرقة و أحببنا العافية و نحن نعلم انّا احقُّ بذلك الحّق المستحّق علينا مِمّن تولاّه؛وقد بعثت رسولي اليكم بهذا الكتاب وأنا أدعوكم الي كتابالله وسنته نبيّه. فانّ السنة قدأمتيتْ والبدعةَ قدأحييت. فان تسمعوا قولي أهدكم الي سبيل الرشاد. و السلام عليكم ورحمة الله و بركاته پس از حمد و ثناي الهي، بيترديد خداوند، حضرت محمد (ع) را ازميان آفريدگانش برگزيد و او را به نبوت و رسالت كرامت بخشيد. سپس در حالي كه اووظيفة الهي و ابلاغ رسالتش را ناصحانه و خالصانه انجام داده بود، او را به ملكوت اعلا بردو جانش را گرفت. ما اهل بيت، وصي و وارث او و سزاوارترين مردم براي جانشيني اوبوديم؛ ولي گروهي بر ما پيشي جستند و حق ما را ربودند. ما با آگاهي از شايستگي خويشبر آنان، براي سلامتي جامعه و پيشگيري از هر گونه فتنه و آشوبي، بدان تن داديم وآرامش جامعة اسلامي و احياي دين خدا را بر دستيابي به حق خويش، پيش انداختيم.اكنون پيك خود را با نامهاي به سوي شما گسيل ميدارم و شما را به سوي قرآن و سنتپيامبر (ص) فرا ميخوانم؛ زيرا در شرايطي هستم كه سنت نبوي، مرده و نابود شده و جايآن را بدعتها فرا گرفته است. اگر دعوت مرا بپذيريد، راه رشد و سعادت را به شمامينمايانم، درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد».
«مرگ از پذيرفتن ننگ بهتر، و تن دادن به ننگ، از درآمدن به آتش جهنم بهتراست».
«من حسين فرزند علي هستم، سوگند ياد كردهام كه دربرابر دشمن سر فرودنياورم».
«من از خاندان پدرم پشتيباني ميكنم و براي احياي دين جدم كشته ميشوم».
براي آشنايي بيشتر با اشعار حماسي امام و يارانش مراجعه شود به كتاب: العوالم،مقتل خوارزمي و ادب الحسين (ع) .
پس از آن كه همة ياران، فرزندان و برادران امام حسين (ع) شهيد شدند، او به نبردبا دشمن پرداخت و با حملههاي پي در پي، بسياري از سپاهيان كوفه را بر زمين افكند.آنان از رويا رويي با حضرت درماندند، حيلهاي به كار بستند و به خيمههاي خاندان اوحمله ور شدند. آنگاه امام (ع) با صداي رسايي فرياد زد: «يا شيعة آل ابي سفيان! ان لميكن لكم دين و كنتم تخافون المعاد، فكونوا أحرار في دنياكم و ارجعوا الي أحسابكم انكنتم عرباً كما تزعمون؛ اي دوستداران خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز رستاخيرنميهراسيد، دست كم آزاد مرد باشيد و اگر خود راعرب ميدانيد، به آيين نياكان خود رفتاركنيد و مراقب شرافت انساني خود باشيد».
احساس مسؤوليت دربرابر دين آسماني و سرنوشت امت اسلامي، از وظايفسنگين هرفرد مسلمان است كه دربارة رهبران ديني، نمود بيشتري دارد و نيز ترسيمسيماي جامعة سعادتمند از ويژگيهاي رهبران الهي است كه امام حسين (ع) در سراسرزندگي حماسه سازش به اين دو، عمل كرد و اهتمام به اين دو وظيفة اجتماعي را بههمگان آموخت.
عن الحسين بن علي (ع) : سمعت جدي رسول (ص) يقول: الخلافة محرّمة علي آلابي سفيان؛ فاذا رأيتم المعاوية علي منبري فابقروا بطنه؛
مبارزة حق وباطل در طول تاريخ، هماره بوده است. طاغوتها ومستكبران، بابهرهگيري از ابزار قدرت؛ تهديد و تطميع، مردم را شست وشوي مغزي ميدهند؛ ( فاستخفّ قومه فأطاعوه ) و بدينسان بر جان و مال مردم، سلطه مييابند وزمام امرآنان را در اختيار ميگيرند وآنان را به اطاعت و بندگي خود فرا ميخوانند، اينان رهبراننارند؛ ليكن رهبران نور، هماره مردم را به خدا پرستي و خودگريزي و حركت در مسيرصراط مستقيم الهي، دعوت ميكنند.
قهراً ميان اين دو روش برخورد بامردم، درگيري پديد ميآيد؛ رهبران نوراني بههروسيلة ممكن ميكوشند تا انسانها را از بردگي غير خدا نجات دهند و به بندگي ذاتاقدس الهي ره بنمايانند، هرچند به نثار جان ومالشان بينجامد. از اين رو، امام حسين (ع) نيز يكي از اهدافش را مبارزه با زمامداران فاسد و مفسد مينامد. براي نمونه چند مورد رابررسي ميكنيم:
الف. در پاسخ مروان بن حكم
پس از حضور امام (ع) درجسلة شبانة فرمانداري كه به جهت بيعتگيري بيسروصدا ازآن حضرت، بر پا شد و حضرت آن پاسخ دندان شكن را به وليد داد.صبح روز بعد،مروان امام (ع) را ديد و گفت: من خيرخواه تو هستم، بيعت با يزيد به سود دنيا و آخرت تواست . سيدالشهدا (ع) در پاسخ وي فرمود:
«انّالله وانا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا ابليت الامة براعٍ مثل يزيد ولقدسمعت جدّي رسول الله (ع)يقول: الخلافة محرّمة علي آل أبي سفيان، فاذا رأيتمالمعاوية
علي منبري فابقروا بطنه و قدرآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا، فابتلاهم الله يزيدالفاسق: اكنون كه مسلمانان به زمامداري فردي چون يزيد گرفتار شدهاند، بايد فاتحةاسلام را خواند و با آن وداع كرد. شنيدم از جدم رسول خدا كه ميفرمود: خلافت بر دودمانسفيان حرام است، اگر روزي معاويه را بر بالاي منبرم ديديد، شكمش را بدريد و با خواريو ذلّت او را بكشيد؛ ولي مردم مدينه اين صحنه را ديدند و هيچ واكنشي نشان ندادند،بدين جهت، خداوند آنان را به يزيد بدتر ازمعاويه گرفتار كرد».
هنگام خروج امام (ع) از مكة مكرمه، منطقة تنعيم ـ كه نزديكترين نقطه به حرماست ـ كارواني را ديد كه از سوي استاندار يمن، بحيزي يسار، هداياي ارزشمند را به سويشام ميبردند. حضرت جلو آنان را گرفت و آن اموال را مصادره كرد و خطاب به آنان گفت:«من احبّ منكم ان ينصرف معنا الي العراق، أوفينا كرائه و أحسّنا صحبته و من أحبّالمفارقة اعطيناه من الكراء علي ما قطع من الارض؛ هر يك از شما دوست دارد كه همراهما به عراق بيايد، كراية كامل او را ميپردازيم و با او به نيكي برخورد ميكنيم و آن كهبخواهد از همين جا برگردد، كراية تا آن مكان را به او ميپردازيم».
سرور آزادگان با اين عملكرد انقلابي، به همگان آموخت كه بايد باطاغوت هر چندبا روشهاي اقتصادي بستيزند؛ زيرا آن اموال از آن مسلمانان محروم يمن بود كه مزدورمعاويه آن هارا از مردم به زور گرفته، براي خود شيريني به يزيد فرستاده بود اين اموال،بايد در اختيار حاكم عادلي قرار گيرد كه براي صلاح امت اسلامي مصرف شود.
از سوي ديگر، با پيشنهاد اعطاي كراية شترداران كه از طبقة محروم بودند ،التزامخود را به احكام ديني و با وعدة مصاحبت نيكو در طول سفر به عراق، اخلاق زيبايياسلامي را به نمايش گذاشت.
كاروان امام (ع) با سپاه حر روبه رو شدو ناچار به همراهي آنان تن داد و درمنازلميان راهي و كنار همديگر به استراحت ميپرداختند. در منزلي به نام «بيضه» حضرتزبان به سخن گشود كه در بخشي از آن آمده است:
«أيّها الناس! انّ رسولالله (ص) قال: من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناكثاًعهده، مخالفاً لنبيه، يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان، فلم يُغّير عليه بفعل و لاقول، كانحقّاً علي الله أن يدخله مدخله؛ اي مردم، پيامبر گرامي اسلام (ص) فرمود: هر مسلماني،حاكم ستمگر را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده، پيمان الهي را شكسته، با سنتپيامبرش به مخالفت برخاسته، با بندگان خدا و امت اسلامي به گناه و تجاوز رفتار ميكند،ولي در برابر او هيچ واكنشي گفتاري يا رفتاري نشان ندهد و راه سكوت را در پيش گيرد، برخداوند است همان گونه كه حاكم ستمگر را به عذاب جهنم گرفتار ميكند، آن فرد ساكترا نيز به همان آتش بسوزاند».
وقتي كه حرّ بن يزيد، كاروان عشق و ايثار را با اجبار در منطقة كربلا فرو نشاند،نامهاي به عبيدالله بن زياد، والي كوفه نوشت و ازاو كسب تكليف كرد. وي در پاسخ حرچنين نوشت: از ورود آنان به سرزمين كربلا آگاه شدم،اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه به منفرمان داده است كه لحظهاي استراحت نكنم و غذايي سير نخورم تا حسين را بكشم، يا
او به فرمان من درآيد و به حكومت يزيد تن در دهد.
وقتي پيك ابن زياد اين نامه رابه امام (ع) داد، حضرت آن را خواند و با بياعتناييبه زمين انداخت و فرمود: «لا افلح قوم اشتروا مرضات المخلوق بسخط الخالق؛ رستگار وكامياب مباد مردمي كه خشنودي خلق را با غضب خالق معامله كردند واز خدا گريختند وبه دنيا دل بستند». سپس در پاسخ نامه رسان چنين فرمود: «ما له عندي جوابّ، لانّهحقّت عليه كلمة العذاب؛ اين نامه شايستة پاسخ نيست، زيرا نويسندهاش، دشمني با خدارا برگزيده و فرد بيارزش است و عذاب الهي، او را در بر خواهد گرفت».
گفتني است، هنگامي كه پيك، نزد ابن زياد بازگشت و رفتار امام را گزارش داد،وي بسيار خشمگين شد و در صدد انتقام و سختگيريهاي بيشتر بر آمد.
يكي از وظايف رهبران الهي، تشكيل حكومتي است كه بر پاية آيين آسماني،شكل گيرد و با هدف شكوفايي استعدادهاي انساني و بالندگي دين و ارزشهاي آن، بهساماندهي امور مردم بپردازد.
امام حسين (ع) نيز پس از مرگ معاويه و استقبال مردم عراق از امامت و دولت آنحضرت، زمينه را براي تشكيل حكومت اسلامي، مساعد يافت. اين حقيقت را برخي ازسخنان سيد الشهداء (ع) آشكار ميسازد كه براي نمونه چند مورد آن را بررسي ميكنيم:
امام حسين (ع) پس از ورود به مكه، نامهاي بدين مضمون براي مردم بصرهنوشت: «أما بعد، فانّ الله اصطفي محمداً من خلقه و أكرمهُ بِنُبُّوته و اختاره لرسالته ثمقَبَضَهُ اليه وقد نصح لعباده، و بلّغ ما أرسل به، وكُنّا أهله و اوليائه و أوصيائه و ورثته و أحقالناس بمقاسه في الناس، فاستأثر علينا قومُنا بذلك، فَرضينا و كَِر هنا الفرقة وأحببناالعافية و نحن نعلم انّا أحقُّ بذلك الحقّ المستحقّ علينا ممَّن تولاّه؛ وقد بعثت رسولياليكم بهذا الكتاب و أنا أدعوكم الي كتاب الله و سنته نبّيه. فانّ السنة قد أميتتْ و البدَعة قدأُحييت. فان تسمعوا قولي أهدكم الي سبيل الرشاد، والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته؛پس از حمد و ثناي الهي؛ بيترديد، خداوند، حضرت محمد را از ميان آفريدگانش برگزيدو او را به نبوت و رسالت، كرامت بخشيد. سپس در حالي كه او وظيفة الهي و ابلاغ رسالتشرا ناصحانه و خالصانه انجام داده بود، او را به ملكوت اعلا برد و جانش را گرفت. ما اهلبيت، وصي و وارث او و سزاوارترين مردم براي جانشيني او بوديم ؛ولي گروهي بر ما پيشيجستند وحق ما را ربودند، ما با آگاهي از شايستگي خويش بر آنان، براي سلامتي جامعه وپيشگيري از هرگونه فتنه و آشوبي، بدان تن داديم و آرامش جامعة اسلامي و احياي دينخدا را بر دستيابي به حق خويش پيش انداختيم. اكنون پيك خود را با نامهاي به سويشما گسيل ميدارم و شما را به سوي قرآن و سنت پيامبر (ص) فرا ميخوانم، زيرا درشرايطي هستم كه سنت نبوي مرده و نابود شده و جاي آن را بدعتها فرا گرفته است. اگردعوت مرا بپذيريد، راه رشد وسعادت را به شما مينمايانم، درود و رحمت و بركت خدا برشما باد».
رهبر آزادگان در اين نامه، ضمن دعوت از مردم بصره براي قيام عليه حكومتامويان ومبارزه با بدعتها و انحرافها، حكمت سكوت خاندان رسالت را دربرههاي اززمان، پيشگيري از فتنه و آشوب در جامعة اسلامي خوانده، شايستگي خودش را برايخلافت و تشكيل حكومت ديني، به روشني بيان ميفرمايد.
از آنجا كه مردم كوفه از ستم امويان به تنگ آمده بودند، وقتي از مرگ معاويه وورود امام حسين (ع) به مكه و مخالفت او با خلافت يزيد و خودداري از بيعت با او خبردارشدند، نامههاي گوناگوني براي آن حضرت نوشتند و آمادگي خودشان را براي پذيرفتنرهبري و امامت سيدالشهدا (ع) به روشني بيان كردند و وعدة پشتيباني از دولت حسين راجار زدند وقتي نامهها به دست امام (ع) رسيد، در پاسخ آنها چنين نگاشت.
«بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي الي الملا من المؤمنين والمسلمين، اما بعد فانّ هانياً و سعيداً قدّما عليّ بكتبكم و كانا آخر من قدم عليّ منرسلكم و قد فهمت كلّ الذي قصصتم و ذكرتم و مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل،لعلّالله يجمعنا بك علي الهدي و الحقّ؛ و قد بعثت اليكم اخي و ابن عمّي و ثقتي من اهلبيتي و امرته ان يكتب اليّ بحالكم و امركم و رأيكم. فان كتب انه قد اجتمع رأي ملاكم وذوي الفضل وو الحجي منك علي مثل ماقدم عليّ به رسلكم و قرأت في كتبكم، اقدمعليكم وَشيكاً ان شاءالله. فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب و الاخذ بالقسط و الدّائنبالحقّ و الجالس نفسه علي ذات الله، والسلام»
«به نام خداوند بخشايندة بخشايشگر، از حسين بن علي به بزرگان و سرشناساناهل ايمان و اسلام، پس از حمد و ثناي الهي، آخرين نامة شما را توسط هاني و سعيددريافت كردم و به مقاصد شما پي بردم درخواست شما در نامههايتان اين بود كه ما امام ورهبري نداريم، به سوي ما بشتاب تا خداوند ما را به وسيلة تو به حق رهنمون سازد. اكنونبرادر ديني و پسرعمويم (مسلم بن عقيل) و مطمئنترين فرد خاندانم را به سوي شماگسيل ميدارم و به او فرمان دادهام كه از نزديك با آرا و افكار شما آشنا شود و گزارش آن رابه اطلاع من برساند. اگر خواستة تودة مردم و آگاهان و خردورزان شما همان باشد كه درنامهها به من نوشتهايد و پيكهاي شما به من گفتهاند، من نيز اگر خدا بخواهد، به زوديبه سوي شما حركت ميكنم. به خدا سوگند! پيشواي بر حق فقط كسي است كه به كتابخدا عمل كند، دادپيشه باشد، سر به حق بسپارد و جانش را وقف خدمت به دين ذاتاقدس الهي كند».
كاروان نور وايثار در منزل «شراف» فرود آمده بود كه سپاهيان ظلم و ظلمت از راهرسيد. حر بن يزيد رياحي به فرماندهي هزار نفر از مردان كوفه براي كنترل و دستگيريامام حسين (ع) حركت كرده بود. هنگام اذان ظهرشد و حضرت به حجاج بن مسروقدستور داد تا اذان بگويد آنگاه به حر گفت: تو با ما نماز ميخواني يا با سپاهيانت؟ حر درپاسخ گفت همگي با هم نماز ميخوانيم. پس از برگزاري نماز جماعت، سيدالشهدا (ع) بهسخنراني پرداخت و فرمود:
«يا ايُّها الناس !انّها معذرة الي الله و انّي لم آتكم، حتي أتتني كتبكم وقدمت بهارسلكم أن تقدم علينا فانه ليس لنا امام و لعلّالله ان يجمعنا بك علي الهدي؛ فان كنتمعلي ذلك فقد جئتكم فأعطوني ما اطمئنّ به من عهودكم و مواثيقكم، وان كنتم لمقدميكارهين انصرف عنكم الي المكان الذي جئت فيه اليكم؛
اي مردم، اين سخنان من به جهت اتمام حجت بر شماست تا در پيشگاه خداوندنيز مسؤوليّتي نداشته باشم. من بيجهت به سوي شما نيامدم؛ اگر بدين نوشته هايتانوفاداريد، اكنون من آمادهام و شما نيز با من پيماني استوار ببنديد و مرا از همكاريخودتان مطمئن سازيد (تاحكومت ديني را بر پا و حكومت يزيدي را سرنگون كنيم) و اگرازآمدن من ناخرسنديد، من حاضرم به محلي برگردم كه از آن جا آمدهام».
همچنين پس از برگزاري نماز عصر در منزل «شراف»، امام (ع) براي دومين بارسخنراني كرد و فرمود: «أما بعد، ايّها الناس! فانكم ان تتّقوا الله و تعرفوا الحقّ لاهله يكنأرضي لله عنكم. و نحن أهل بيت محمد (ص) اولي بولاية هذا الامر عليكم من هؤلاءالمدّعين ما ليس لهم و السّائرين فيكم بالجور و العدوان. و ان أبيتم الاّ الكراهة لنا والجهل بحقّنا و كان رأيكم الا´ن غير ما أتتني به كتبكم، انصرف عنكم ؛ اي مردم! اگر ازخدا بترسيد و حق را به حق دار بدهيد. براي خداوند پسنديدهتر است. ما دودمان حضرتمحمد (ص) براي تشكيل حكومت ديني و احراز ولايت و رهبري مردم، از خاندان اميهسزاوارتريم، آنان كه به ناحق مدعي اين مقام هستند و هماره در راه ستم و تجاوز گام برميدارند، اگر در رويگرداني از ما و شناختن حق ما پا ميفشاريد و از نوشتهها ودعوتنامههاي خودتان دست برداشتهايد، من حرفي ندارم و از همين جا برمي گردم.»
1ـ از اين سخنرانيهاي سرور آزادگان، به روشني برميآيد كه امويان فاسد ومفسد، هيچ گونه صلاحيتي براي تصدي خلافت را ندارند و تنها خاندان رسالت سزاوار بهدست گرفتن زمام حكومت ديني است؛ ليكن در اين ميان پرسشي است كه بايد بدانپرداخت؛ اگر سپاهيان كوفه آن حضرت را رها ميكردند، او از مبارزه دست بر ميداشت وبه مدينه باز ميگشت؟
در پاسخ بايد گفت :اين سخنان حضرت، جنبة اتمام حجت دارد كه با هشدار دادنبه آنان و طرح دعوتنامههايشان، دل خفتة آنان را بيدار و ضمير خاموش آنان را روشنسازد تا هيچ گونه عذر و بهانهاي نداشته باشند.
2 ـ خداوند، وليّ و اختياردار همة جهان هستي، به ويژه انسان است؛ چون آفريدگاراوست و ولايت امت اسلامي از سوي خداوند به پيامبر (ص) واگذار شده است؛ (النّبيّ أوليبالمؤمنين من أنفسهم) و رسول خدا (ص) سكة اين ولايت را در موارد گوناگون مانند«غدير خم» به نام علي ابن ابيطالب (ع) وفرزندان او زد. پس ولايت و امامت الهي جايگفت و گو نيست. محور سخن ،رهبري ظاهري و به دست گرفتن قدرت ادارة جامعه است.بسي روشن است كه اگر مردم، آمادگي بيعت نداشته باشند، هيچ امامي حكومت اسلاميرا نميتواند بر پا كند؛ مگر علي بن ابي طالب (ع) به همين دليل 25، سال خانه نشيننشد؟ مگر تشكيل حكومت علوي پس از بيعت مردم نبود؟
آري، مشروعيت ولايت و امامت اهل بيت : از سوي خداوند است و مردم در اينزمينه، هيچ گونه نقشي ندارند، ولي مقبوليت حكومت آنان در گرو پذيرش و بيعت مردماست و اگر مردم آمادگي بيعت نداشته باشند، اين تكليف از رهبران الهي ساقط است. هرچند آنان هيچ گاه از تشكيل حكومت عدل غفلت نميورزند و هماره در صدد زمينه سازيبراي برپايي آن هستند.
از اين رو امام حسين (ع) به آنان فرمود: «اگر دست بيعت با من ميدهيد و دربرپايي حاكميت ديني مرا ياري ميكنيد، من نيز با شما هماهنگ ميشوم و همراه شماميكوشم تا نااهلان را از مسند قدرت پايين بكشيم؛ ولي اگر شما چنين نظري نداريد،پس چنين تكليفي بر من نيست، نه بدين معنا كه از مبارزه دست بر ميدارم و حاكميتيزيد را به رسميت ميشناسم! هرگز، بلكه بدين معنا كه از وعدة همكاري شما برايتشكيل دولت اسلامي، قطع اميد ميكنم و راه ديگري را در مبارزه عليه طاغوت زمان،پيش روي خود قرار ميدهم.
آري، عزت و افتخار حسيني در اين است:
فَقتلُ امرءٍ بالسّيف في الله أفضلسأمضي ومابالموت عارُ علي الفتي
هيهات منّ الذّله: لا أعطيهم بيدي اعطاء الذّليل ولا أفّرمنهم فرار العبيد»
با اين همه، آيا او حكومت ننگين امويان رابه رسميت ميشناسد و ازمبارزه با آناندست ميكشد؟
همچنين در سخنراني امام (ع) در منزل «بيضه» آمده است: «.. وقد أتتني كتبكمو قدمت عليّ رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلّموني و لاتخذلوني، فان اتمتم عليّ بيعتكمتصبيوا رشدكم. فأنا الحسين بن علي و ابن فاطمة بنت رسول الله (ع) نفسي مع أنفسكموأهلي مع أهليكم و لكم فيّ أسوة، وان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلّفتم بيعتي منأعناقكم، ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بأبي و اخي و ابن عّمي مسلم؛
پيام شما درنامهها وزبان پيك هايتان اين بود كه با من بيعت كردهايد تا عليه يزيدمبارزه كنيم ومرا در برابر دشمن تنها نگذاريد و دست از ياري من برنداريد؛ پس اگر بهعهد خودتان وفادار باشيد، به سعات و رشد دست مييابيد؛ زيرا من حسينم، فرزند علي وفاطمه؛ دختر پيامبرتان. در اين صورت من و خانوادهام در كنار شما و خانواده هايتانخواهم بود وميان من و شما هيچ گونه فاصله و طبقهاي نخواهد بود و من الگو و رهبر شماخواهم شد و اگر پيمان خود شكستيد و از بيعت با من تخلف ورزيديد، اين عمل شماپيشينه دارد. به خدا سوگند! شما با پدرم علي (ع) و برادرم حسن (ع) و پسر عمويم مسلمنيز چنين كرديد»
سخن از بيعت گفتن وآن را چندين بار تكرار كردن، براي تفهيم اين معناست كهمن و شما هم پيمان شديم تا من رهبر شما باشم و حكومت امويان را سرنگون و دولتاسلامي را برپا كنيم، پس اين همه وعدهها كجا رفت؟
احياي امر به معروف و نهي از منكر و آموزش آن دو به امت اسلامي، يكي ازمقاصد آن حضرت به شمار ميرود: «اللهمّ انّي أحبّ المعروف و أنكر المنكر».
بيشك، نخستين سنگ بناي هر جامعهاي «قانون» است و بدون آن، دستيابي بهفلاح و رستگاري و ساحل امن، خيالي است خام؛ ليكن «قانون» به تنهايي بس نيست،بلكه بايد مجري آگاه و ناظر اميني نيز در كار باشد. در تمامي نظامهاي سياسي، فرد ياگروهي، مأمور اجراي قانون و نيز نظارت بر چگونگي اجراي آن هستند؛ اما در نظامسياسي اسلام، افزون بر برگزيدگان خاص تعريف شدة قانوني، تمامي افراد جامعة
اسلامي، وظيفة نظارت بر اجراي قانون و پاسداري از حريم آن را بر عهده دارند. ايننظارت عمومي اسلامي كه وظيفة بسيار سترگ و سنگين و ضامن اجراي عدل وداد ودستيابي آحاد جامعه به كمال و سعادت است «امر به معروف و نهي از منكر» نام دارد.
با تأسف فراوان، اين نسخة شفابخش و اين فريضة گران سنگ، به واديفراموشي سپرده شده؛ يا در ساية عدم آگاهي از شرايط، شيوهها و مراتب آن به زهر كشندهو نسخة ويرانگري بدل گشته است؛ زيرا آن كه بدون شناخت، رويكرد به عملي داشتهباشد، چون روندهاي است كه در مسير غلط حركت ميكند و هر چه شتابش بيش، دوري ازمقصد و گمراهياش بيشتر است؛ «العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير الطريق، لايزيده سرعة السير الاّ بعداً» .
به راستي، ريشة اين سهل انگاري و فراموشكاري چيست؟ امام باقر (ع) در سخننوراني اش به اين پرسش، پاسخ ميدهد و آن را «دنيا دوستي و لذت جويي» ميداند:
«يكون في آخر الزّمان قوم يُتّبع فيهم قوم مُرائون يتقرّئون و ينتسكون، حُدثاءسفهاء، لا يوجبون أمراً بمعروف و لا نهياً عن منكر، الا اذا أمنوا الضرّر، يطلبون لانفسهمالرُّخص و المعاذير، يتّبعون زلاة العلماء و فساد عملهم، يُقبلون علي الصّلاة و الصّيام و مالا يُكلّمهم في نفس و لا مال؛ و لو أضرّت الصّلاة بسائر ما يعملون، بأموالهم و أبدانهم،لرفضوها كما رفضوا أسمي الفرائض و أشرفها؛
در آخر الزمان، گروهي پديدار ميگردند كه رياكاران و عابد نمايان و نادانان تازه بهدوران رسيده را الگوي خود ميدانند و از آنان پيروي ميكنند. آنان فرمان دادن به نيكيهاو بازداشتن از بديها را واجب نميشمارند، مگر زمان كه از اين طريق آسيب نبينندهمواره در پي راه گريز و بهانه جويي و عذر تراشي هستند. دنبال عيب جويي و جست وجوي لغزشهاي دانشمندان و آشكار ساختن رفتارهاي زشت آنان هستند رويكرد آنان بهنماز و روزه و ساير اعمالي است كه به مال و جانشان آسيب نرساند، ليكن اگر نماز نيز بهمال و جان آنان ضرري داشته باشد، از آن گريزانند، همان گونه كه بلند پايهترين وگرانسنگترين واجبات (امر به معروف و نهي از منكر) را رها كردهاند».
قرآن مجيد ،مهمترين ويژگي حكومت اسلامي وجامعة ديني رارواج وگسترشفريضة ارجمند امربه معروف و نهي از منكر ميشمارد ( كنتم خير اُمة اُخرجت للنّاستأمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر ) ( ولينصرنّ الله من ينصره انّ الله لقويّ عزيز *الّذين ان مكّنّاهم في الارض أقاموا الصّلاة و ءاتوا الزّكاة و أمروا بالمعروف و نهوا عنالمنكر و لله عاقبةالامور ) .
همچنين خداوند سبحان، يكي از ويژگيهاي برجستة پيامبر اكرم را در كتابهايتورات و انجيل ـ كه بشارت آمدن او را دادهاند ـ امر به معروف و نهي ازمنكر ياد ميكند: ( الذّين يتّبعون الرّسول النّبي الاُمّي الّذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة و الانجيليأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر )
واژة «امر و نهي» به معناي «فرمان دادن و بازداشتن» است. ناگفته پيداست كههمگان داراي چنين مقامي نيستند و صلاحيت دستور دادن را ندارند؛ زيرا دستيابي بهجايگاهي كه حرف انسان سكة قبولي خورده، مطلوب و محبوب ديگران باشد، بسياردشوار است.
ازاين رو، بايد بسياري ازموارد مشابه را ارشاد ونصيحت وموعظه ناميد، نه فرمانبه فعل و بازداشتن از كاري. گفتني است كه اين هم در جاي خود، وظيفة همگاني و كاريبسيار ارزشمند است و بركات فراواني نيز در پي دارد.
بنابراين، اگركسي از چنين موقعيت اجتماعي مقبولي برخوردار باشد ،وظيفة اوسنگين و ايفاي رسالتش پيچيدهتر و دشوارتر است، او لحظهاي نميتواند درنگ كند وشاهد ترك معروف يا فعل منكري در جامعة اسلامي باشد و گرنه در پيشگاه ذات اقدسالهي، مسؤول و معاقب خواهد بود.
در پايان بايد گفت: خداوند والا، نوعي ولايت مؤمنان بر يكديگر را در اين آيةكريمه بيان كرده است: ( المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر... ) پس با استناد به اين آيه، لزوم رويكرد به امرو نهي را ميتوانثابت كرد.
اصولاً در فرهنگ وحي، امر به معروف و نهي از منكر، يك حرفه نيست، بلكههنري تربيتي و سنگري براي دفاع از دين است .احياگر معروف، هنرمند اين صحنةانسان سازي و مجاهد نستوه اين ميدان مبارزه است و هدفي جز اصلاح و تكامل و رشدتك تك افراد جامعه را دنبال نميكند.
شايان توجه است كه فرمان دادن به زيباييها و بازداشتن از زشتيها، تحميليك فكر نيست، بلكه نوعي احياي تفكّر و خيزش انگيزش است ودر حقيقت، به گونهاياتمام حجّت است كه در جهت پاسداري از مرزهاي ديني و ايجاد وحدت و اتحادِ مبتني برپند و نصيحت است كه با بهترين و مستدلترين شيوهها انجام ميشود:
( أبلّغكم رسالات ربّي و أنصح لكم ) .
( ادع الي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي احسن ).از اين رو محور تمامي دستورهاي ديني، بستر سازي مناسب براي ايجاد پاكي و پاكيزگيانسانها و خشكاندن زمينههاي انحراف و آلودگي است. بيشك،
معروف، بذر پاكيزهاي است كه براي رشد و بالندگي اش، شرايط ويژهاي نياز دارد، همانگونه كه گناه نيز تخم گنديده و ميكروب هستي سوزي است كه براي بقاي حياتش، زمينةمساعدي ميطلبد.
پس، براي احياي فريضة گران پاية امر به معروف و نهي از منكر، فراهم آوردنزمينههاي رشد معروف و افول منكر، بسيار ضروري است؛ زيرا آن كه بذر قيمتي را درزميني شوره زار بريزد، انرژي خود را هدر داده، سرمايهاش را تلف كرده است. بنابراين،زيباترين و بهترين شيوة كارآمد، رويكرد به اقدامات علمي و عملي براي از ميان برداشتنمنكر و گسترش معروف در جامعه است كه به موارد زير ميتوان اشاره كرد:
از آنجا كه حكمتِ برانگيخته شدن پيامبران و هدف از مجاهدتهاي صالحان،هدايت كردن انسانهاست، ساماندهي زمينه هايي براي آموزش آنها از مهمترين وظايفرهبران الهي است. از اين رو، بايد تودة مردم به ويژه نسل جوان با دستورهاي كتابآسماني و سيرة اهل بيت عصمت و طهارت و كوششهاي مستمر آنان دربارة احياي واجبسترگي چون امر به معروف آشنا شوند. دراين زمينه به چند نمونه بسنده ميكنيم:
1. امام علي ميفرمايد: «وما أعمال البّر كلّها و الجهاد في سبيل الله، عند الامربالمعروف و النهي عن المنكر الاكنفثة في بحر لُجَّيَّ»
چنانچه اعمال صالح رابايكديگر ارزيابي كنيم و تمامي آنها را دريك كفّة ترازوقراردهيم، حتي گل سرسبد كردارهاي نيكو كه همان حضور در جبهههاي نبرد و ميدانجهاد است و امربه معروف را در كفّة ديگر آن بگذاريم، كفّة دوم بسيار سنگين ميشود.همة كارهاي عبادي انسان در مقابل فريضة ارجمند امر به معروف، مانند كفي بر روياقيانوس بيكراني است كه هيچ گونه مقايسهاي ميان آنها، شدني نيست.
2. امام باقر ميفرمايد: «انّ الامر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الانبياء ومنهاج الصّلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر؛ فرمان دادن به خوبيها وبازداشتن از بديها راه پيامبران وشيوة صالحان است. آن دو، عامل تحقق امنيتفرهنگي، اقتصادي و اجتماعي است، اجراي احكام الهي و دستورات ديني، برقراريعدالت اجتماعي، امنيت، سازندگي، استواري و پايداري نظام اسلامي وسلامت اقتصاديو برچيده شدن ظلم وستم ، همه و همه از بركات احياي اين فريضة بس بزرگ است».
3. پيامبر اكرم در ايام خردسالي اش كه در كنار حليمة سعديه به سر ميبرد، ازمادرش پرسيد: برادرانم كجا ميروند؟ او گفت: آنان گوسفندان را به بيابان و چراگاهميبرند. حضرت فرمود: «يا أمّاه! ما أنصفتني؛ اي مادر! انصاف به خرج ندادي».
آنگاه در پاسخ حليمه كه علت را جويا شد، حضرت اين گونه پاسخ داد:«أكون أنا فيالظّلّ و اخوتي في الشمس والحرّ الشديد و أنا أشرب منهااللّبن؛ چگونه است كه من درسايه بياسايم و برادرانم در زير آفتاب و گرماي سوزان آن باشند و من از شير آن گوسفندانبياشامم».
4. پس از انعقاد پيمان حديبيه و پيمان شكني مشركان مكه، ابوسفيان به فكرچاره افتاد و براي تجديد پيمان و عذرخواهي از پيامبر، مخفيانه وارد مدينه شد و به دنبالواسطهاي بود كه مقبول آن حضرت باشد. نخست، در خانة علي بن ابي طالب (ع) را زد وتقاضايش را با او در ميان گذاشت، ولي آن بزرگوار نپذيرفت. در اين هنگام، ناگهانچشمش به حسن بن علي (ع) افتاد كه در كنار مادرش زهرا(س) نشسته است. ابوسفيانبا اشاره به حسن (ع) ، خطاب به فاطمه(س) گفت: اي دختر محمد (ص) ! از اين كودكبخواه تا نزد پدربزرگش از ما شفاعت كند تا عرب و عجم رهين منت خويش سازد و برهمگان سروري يابد.
آنگاه امام حسن (ع) جلو رفت و يك دست خود را بر بيني آن ملعون مكار نهاد و بادست ديگرش، ريش وي را گرفت و فرمود: «يا أباسفيان قل لا اله الا الله، محمد رسولالله، حتّي أكون شفيعاً».
براي زدودن منكرات از چهرة زيباي جامعة اسلامي و واداشتن افراد به رعايتحدود الهي، تنها به گفتار نميتوان بسنده كرد بلكه افزون بر آموزشهاي علمي،رويكردهاي عملي مناسبي را بايد در پيش گرفت. خداوند بزرگ به مسلمانان فرمان دادهاست كه هنگام لزوم، با اقدامات عملي حساب شده، از شكسته شدن مرزهاي دين الهيجلوگيري كنند. شايد برخي گمان كنند كه مراد از اقدامات عملي، كارهاي خشونتآميزيمانند زدن و دستگير كردن و... باشد، ولي مقصود ما زمينه سازي بنيادين براي احيايمعروف و مرگ منكر در جامعه است كه آن را در سه محور خلاصه ميكنيم:
درمان مشكلات اقتصادي؛ فقر،وضعيت ناگوار و ناپسندي است كه زمينة بسياري از گناهان را فراهم ميكند. رسولخدا (ص) فرمود: «كاد الفقر أن يكون كفراً». بسياري از مفاسد اقتصادي، زاييدة فقرند؛يعني اگر گناهكار، فقير نبود، به اين راهها كشيده نميشد. بدين جهت ائمة اطهار : ،امر به معروف و نهي از منكر را با كمكهاي مالي همراه ميكردند. پيامبر اسلام پس ازفتح اعجازآميز مكه، همة دشمنان خويش و سران قريش را امان دادو چون غزوة حنينرخ داد و مردمان مكه او را در اين نبرد همراهي كردند، حضرت پس از تقسيم عموميغنايم جنگي، 15 آن را كه سهم خودش بود، به سران مكه بخشيد كه بسياري از آناندشمنان ديرينة او بودند. امام كاظم (ع) در اين زمينه ميفرمايد: «آنان گروهي بودند كهخدا را به يگانگي پذيرفته بودند و پرستش غير خدا را رها ساخته بودند ،ولي اعتقاد بهنبوت حضرت محمد (ص) در دلشان رسوخ نكرده بود، از اين رو، پيامبر با آنان انسميگرفت... بخشي از صدقات وغنايم جنگي را به آنان ميبخشيد تا شناخت راستين وتمايل به دين الهي در دلشان پديد آيد.»
ابن عباس در تفسير آية شريفة: ( رجال لا تلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر الله و اقامالصلاة ) چنين ميگويد: «به خدا سوگند! مراد از اين آيه، علي بن ابي طالب است؛ زيراروزي رسول خدا سيصد دينار به ايشان هديه كرد، او دينارها را گرفت و با خود گفت: به خداسوگند! من امشب با اين پولها صدقهاي خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد.
از اين رو، پس از نماز عشا از مسجد بيرون آمدم و زني را ديدم كه از من كمكطلبيد؛ صد دينار به او دادم؛ ولي چون فردا صبح پيش مردم آمد، آنان به يكديگرميگفتند: علي ديشب به يك زن آلوده، صدقه داده است. سخت اندوهگين شدم و فرداشب كه نماز عشا را خواندم، صد دينار ديگر برداشتم و با خود گفتم: به خدا سوگند! امشبصدقهاي خواهم داد كه خداوند از من پذيرا باشد. آنگاه مردي را ديدم و دينارها را به اودادم. فردا صبح از مردم شنيدم كه چنين ميگفتند: علي ديشب به يك دزد، صدقه دادهاست. بسيار غمگين شدم و محضر رسول خدا شرفياب شدم و داستان را بازگو كردم.
حضرت فرمود: اكنون جبرئيل از سوي خدا خبر آورد كه صدقات تو پذيرفته شدهاست؛ زيرا آن زن آلوده و مرد دزد، پس از بازگشت به خانه، از گناهانشان توبه كردند و باهمان صد دينار به كسب و تجارت پرداختند و آن مرد ثروتمند كه چندين سال زكاتمالش را نداده بود، خودش را سرزنش كرد و گفت: من چقدر بخيل هستم، با اين كه عليمالي ندارد، صد دينار صدقه ميدهد، ولي سالهاست كه من زكات بدهكارم و سرانجام
توبه كرد و زكاتش را پرداخت. اي علي: خداوند دربارة صدقة تو، اين آيه را فرو فرستاد».
فساد در جامعه، چون آتشياست كه همگان در آن ميسوزند و همة ارزشهاي ديني و انساني در اين آتش، خاكسترميشود. تنها راه مبارزه با اين مشكل اجتماعي، اجراي حدود يا امر و نهي گفتاري وزندان و شلاق نيست؛ گرچه همة اينها لازم است.
غريزة قدرتمند شهوت را با سفارشها و نصايح اخلاقي و نيز شلاق، نميتوانمهار كرد، تا زماني كه راه ازدواج براي جوانان بسته است و گردنههاي سختي پيش رويآنان نهاده شده است، فساد اخلاقي و جنسي جوانان، اجتنابناپذير است. پسنديدهترينراه براي پاك شدن جوانان و رهيدن آنان از دام غريزة تند خوي شهوت، فراهم كردنزمينة ازدواج آنان است.
امام صادق (ع) ميفرمايد: «مردي را كه استمنا كرده بود، نزد امام علي (ع) آوردند.حضرت چنان با شلاق به دستهاي او زد تا سرخ شد، آنگاه از بيت المال هزينة ازدواج او راپرداخت و او را همسر داد.»
گاه با پيشگيريهاي برنامه ريزيشده،منكرات بسياري را ميتوان برطرف كرد يا از شدت و كثرت آن كاست. هنگامي كهاحتمال ميرود برخي از سخن يا رفتار كسي برداشت ناروا كنند يا به اشتباه بيفتند، بايداين زمينه را نابود كرد. در سيرة معصومان ميبينيم كه پيامبر، براي پيشگيري از گمراهيمردم، در زمان حياتش، علي بن ابي طالب را «اميرالمؤمنين» خواند و گروهي از اصحابشرا فرمان داد تا با اين عنوان، به وي سلام كنند. در پايان فرمود: «شما را براي اين دعوتكرده بودم كه شاهدان خدايي باشيد؛ خواه اين شهادت را به ديگران برسانيد يا آن راپنهان سازيد.»
همچنين امام صادق (ع) براي پيشگري از گمراهي مردم و نيفتادن در دامبدعتگذاران، هنگام مرگ پسر بزرگش اسماعيل، گروهي از يارانش را جمع كرد و چندينبار (هنگام غسل دادن، كفن كردن، دفن كردن) از آنان گواهي گرفت كه فرزندشاسماعيل مرده است. آنگاه دست فرزند كوچكش موسي را گرفت و فرمود: «او حق است وحق با اوست و از اوست؛ تازماني كه خداوند زمين و آنچه را در زمين است، به ارث برد.»
همچنين امام كاظم (ع) در مراسم حج، به زياد قندي فرمود: «اي زياد! اين فرزندمعلي، سخنش سخن من و كردارش كردار من است؛ هرگاه نيازي داشتي، از او بخواه وسخنش را بپذير، او چيزي جز حق ر ا به خداوند نسبت نميدهد.» گفتني است، سرانجام،زياد قندي از سران فرقة واقفيه شد، به او گفتند، مگر تو خودت سخن امام كاظم را دربارةفرزندش علي نقل نكردي؟ وي گفت: اكنون وقت اين حرفها نيست...
در قرآن مجيد و روايات اهل بيت : پاداشهاي فراواني براي احياگران امر بهمعروف و نهي از منكر ياد شده است كه به ذكر برخي از آنها بسنده ميكنيم:
1 ـ پيامبر گرامي اسلام (ص) ميفرمايد: «مَن أَمَرَ با المعروف و نهي عن المنكرفهو خليفةالله في ارضه وخليفة رسولالله وخليفة كتابه.
احياگر اين فريضة والا، شايستگي رسيدن به مقام گرامي خلافت خدا، رسول وقرآن را پيدا كرد».
2ـ نيز از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه فرمود: «أَلا أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَقْوامٍ لَيْسُوابِأَنْبِياءَ وَلا شُهَداءَ، يَغْبِطُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ، الاَنْبِياءَ وَالشُّهَداءُ بِمَنازِلِهِمْ مِنَ اللهِ عَلي مَنابِرَ مِنْنُورٍ يُعْرَفُونَ؟ قالُوا: وَمَنْ هُمْ يارَسُولَ اللهِ؟ قالَ: الَّذينَ يُحَبِّبُونَ عبادَ اللهِ اءلَي اللهِ وَيُحَبِّبُونَاللهَ اءلي عِبادِهِ. قُلْنا: هذا حَبَّبُوا اللهَ اءلي عِبادِهِ، فَكَيْفَ يُحَبِّبُونَ عِبادَ اللهِ اءلَي اللهِ؟ قالَ:يَأْمُرُونَهُمْ بِما يُحِبُّ اللهَ وَيَنْهَوْنَهُمْ عَمّا يَكْرَهُ اللهُ فَاءذا أَطاعُوهُمْ أَحَبَّهُمُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ؛
آيا مردماني را به شما معرفي كنم كه از سلسلة پيامبران و شهيدان نيستند، وليداراي مقامات نوراني و بلندي هستندكه همگان به آن غبطه ميورزند؟ ياران گفتند:آري! يا رسول الله. فرمودند: آنان كه بندگان خدا را محبوب خدا و خداي بزرگ را محبوببندگانش ميكنند، حركت آنها در زمين آميخته با نصيحت و ارشاد است. گفته شد: ايپيام آور حق و حقيقت! معناي جمله دوّم روشن است كه ذات اقدس الهي را معرفيميكنند ومحبت او را در دلهاي مردم زياد ميگردانند؛ ليكن مفهوم جملة اول براي ماروشن نيست. چگونه بندگان خدا را محبوب او ميگردانند؟
فرمودند: به آنها فرمان ميدهند تا اعمالي را كه خدا دوست دارد، انجام دهند وكارهايي را كه او نميپسندد، ترك كنند و هنگامي كه مردم به سخنان و ارشادهاي آنهاجامة عمل پوشاندند، خداوند سبحان، چنين مردمي را دوست ميدارد».
از آنجا كه اين دو فريضة گرانسنگ از اهميت ويژة فردي و اجتماعي برخورداراست، ترك آن دو نيز پيامدهاي شومي را در بردارد. در اين زمينه به روايات زير توجهفرماييد:
امام صادق (ع) ميفرمايد: روزي رسول خدا (ص) به مردم گفت: چگونه است حال شما، هنگامي كه زنانتان فاسد وجوانانتان فاسق ميشودو شما امر به معروف و نهي از منكر نميكنيد؟ مردم گفتند: آيا چنين چيزي شدني است؟پيامبر (ص) فرمود: بدتر از آن خواهد شد؛ چگونه است حال شما، زماني كه به منكر، فرمانميدهيد و از معروف، باز ميداريد؟ مردم گفتند: آيا چنين چيزي شدني است؟ رسولخدا (ص) فرمود: آري، بدتر از اين نيز رخ خواهد داد؛ چگونه است حال شما، آنگاه كهمعروف را منكر و منكر را معروف ميشماريد؟».
امام علي (ع) فرمود: «لا تَتْركُوا الامرَ بِالمعروفِ والنَّهيَ عَنِالمُنكرِ، فَيُوَلّي عَلَيكم شِرارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجابُ لَكُمْ».
رسول خدا (ص) فرمود: «همواره امت من درميان زيباييها و نيكيها هستند، تا زماني كه به معروف، فرمان دهند و از منكر، باز دارند ودر نيكوكاري، همديگر را ياري دهند، ليكن هنگامي كه چنين نكردند، بركات از جامعةآنان برچيده ميشود، هرج و مرج در جامعه رواج مييابد و به گونهاي گرفتار ميشوند كهكسي به ياري آنان نميشتابد».
همان گونه كه ترك آن دو، پيامدهاي شومي را در بردارد، احياي آن دو نيز بركاتبسيار خوبي را براي فرد و جامعة اسلامي به ارمغان ميآورد. در اين زمينه نيز برخي ازروايات را بررسي ميكنيم:
1. دلگرمي مؤمنان و نگراني كافران: «فمن أمر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين ومن نهي عن المنكر أرغم أنوف الكافرين».
2. پايداري دين و ضمانت اجرايي براي احكام آن: امام علي (ع) فرمود: «قوامالشريعة الامر بالمعروف و النهي عن المنكر واقامة الحدود».
3. حاكميت زيباييها در جامعه: رسول گرامي اسلام (ص) فرمود:«لا تزال امّتي
بخير ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا علي البرّ...».
همچنين امام باقر (ع) فرمود: «ان الامر بالمعروف والنهي عن المنكر سبيلالانبياء و منهاج الصلحاء، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّالمكاسب و تردّ المظالم و تعمّر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر».
«معروف» از ريشة «عرف» به معناي شناخته شده و «منكر» از اصل «نكر» بهمعناي ناشناخته است و در فرهنگ ديني نيز به معناي آن رفتار و گفتاري است كه ازديدگاه عقل و نقل مطلوب و پسنديده يا نامطلوب و نكوهيده است. بدين مناسبتشايسته است كه برخي از مصاديق معروف و منكر را از نظر بگذرانيم:
1. معروف فرهنگي: تلاش براي ارتقاي سطح فكري و آگاهيهاي جامعه، به ويژهنسل جوان؛ آسيبشناسيهاي فكري و معنوي جوانان؛ آمادگي در برابر تهاجم فرهنگيدشمن؛ بيان ويژگيهاي خودي و غير خودي و تعيين مرزها...
2. معروف سياسي: حفظ دستاوردها و ارزشهاي انقلاب اسلامي؛ دفاع از كياننظام اسلامي؛ حضور در صحنههاي انقلابي؛ صبر و بردباري در مشكلات انقلاب؛ حرمتنهادن به قوانين نظام اسلامي؛ پاسداري از موهبت گرانسنگ ولايت فقيه...
3. معروف نظامي: جهاد در راه خدا؛ پاسداري از مرزهاي كشور اسلامي؛ تقويتبنيادهاي دفاعي كشور؛ فراگرفتن فنون نظامي؛ آمادگي و بسيج همگاني براي دفاع ازنظام اسلامي...
4. معروف اداري: برخورد شايسته و خداپسندانه با ارباب رجوع؛ دقت در حفظ بيتالمال مسلمانان؛ داشتن نظم و وجدان كاري...
5. معروف علمي: بر دانشآموزان عزيز و دانشجويان گرامي، معلمان و اساتيد آنانواجب است كه در امر آموزش، بسياربكوشند وفرصتها را غنيمت بشمرند و آموزههايسودمند را در اختيار شكوفايي و تكامل نظام اسلامي قرار دهند. همچنين بر طلاب واساتيد حوزههاي علميه لازم است علوم الهي را به گونة شايسته به جامعة اسلام عرضهكنند مردم را به حقايق ديني آشنا سازند.
6. منكر سياسي: تحت تأثير تبليغات منفي دشمنان انقلاب قرار گرفتن؛ نشراكاذيب و پخش شايعههاي بياساس؛ دلسرد و نااميد كردن مردم از نظام و انقلاب؛بازداشتن مردم از حضور در صحنههاي سودمند اجتماعي؛ شرارت و فتنه انگيزي؛جاسوسي براي دشمنان نظام؛ حزب گرايي و زير پانهادن منافع ملي؛ اهانت به نظام ورهبري و ولايت فقيه؛ ناديده گرفتن خدمات نظام و برجسته كردن كاستيها؛ حمايتناآگاهانه يا هوس مدارا نه از فرد يا گروهي خاص...
(ع). منكر فرهنگي: عقبگرد به سنتهاي دوران طاغوت و احياي مراسمشاهنشاهي مانند چهارشنبه سوري و سيزده بدر و...؛ گرايش به فرهنگ بيگانه؛ برهنگيفرهنگي و رويكرد به فرهنگ برهنگي؛ ترويج فساد و بدحجابي در جامعه؛ ترويج تنپوشهاي مبتذل...
8. منكر اداري: بينظمي در كار؛ دزديدن از وقت كاري؛رشوهگيري؛ بيحرمتي بهمردم و ارباب رجوع...
دهها آيه از قرآن مجيد، لزوم اين نظارت همگاني را ثابت ميكند؛ ليكن فقيهانبزرگوار، شرايطي را كه برگرفته از مجموع آيات و روايات است، در وجوب امر به معروف ونهي از منكر ذكر كردهاند كه توجه خوانندگان گرامي را به آنها جلب ميكنيم:
1. مفهوم و مصداق معروف و منكر را بشناسد.
2. احتمال تأثير داشته باشد وگرنه لغو است؛ ليكن مراد از اثر، اثر نقد و بالفعلنيست، اگر احتمال دهد كه در آينده، مؤثر خواهد شد يا از تكرار منكر، پيشگيري خواهدكرد يا در بازدارندگي ديگران اثر خواهد داشت، يا سبب اتمام حجت بر همگان خواهد شد،نهي از منكر واجب است.
3. تارك معروف و فاعل منكر بر ادامة رفتارش پافشاري داشته باشد وگرنه باصدور يك گناه از فردي و توبه از آن، ديگران هيچ وظيفهاي ندارند.
4. ضرر و مفسدة بزرگتري در كار نباشد؛ اين شرط در صورتي است كه ضررجمعي و ديني در ميان نباشد وگرنه بايد اهم و مهمّ رعايت شود.
5. آمر و ناهي بايد عادل باشد و به گفته هايش عمل كند؛ اين مورد از شرايط كمالاست؛ زيرا بدون آن نميتواند در ديگران اثر گذار باشد.
در پايان، شايسته است كه مراتب سه گانة امر و نهي را نيز بازگويم:
1. رفتاري.
2. گفتاري.
3. برخورد عملي.
مرتبة يكم و دوم، همگاني است، ولي مرتبة سوم از اختيارات حكومت اسلامياست و بايد زير نظر فقيه عادل انجام شود. از اين رو، بايد سازمان جداگانهاي شكل گيرد وبا نظارت مجتهد عادل، اين مرحلة مهم نيز عملي گردد.
عن الحسين بن علي (ع) : «ألا ترون أنّ الحقّ لايعمل به و أنّ الباطل لايتناهيعنه، ليرغب المومن في لقاء الله؛ آيا نميبينيد كه مردم به حق عمل نميكنند و ازباطلرويگردان نيستند؟ در اين موقعيت حساس، بر هر فرد با ايماني بايسته استكهبادشمنان دين بجنگد و جانش را در اين راه قرباني كند و به لقاي يار بشتابد.»
يكي از وظايف حاكم اسلامي، اجراي احكام نوراني ديني است؛ زيرا دين،مجموعهاي از اعتقادات و اخلاقيات و احكام عملي است كه به وسيلة مردان آسمانيازسوي خداوند بزرگ براي هدايت بشر فرود آمده است. حراست از دين، وظيفةهمگاناست، ليكن رهبران دين، رسالتي حساستر و سنگينتر دارند. از اين رو،امامحسين (ع) در لابهلاي سخنانش اين جمله را گوشزد ميكند كه برخي از آنها رابررسي ميكنيم:
الف. در سخنراني سرور آزادگان در منزل «بيضه» آمده است: «أيها الناس!... ألا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد وعطلواالحدود و استأثروا بالفيء وأحلّوا حرامالله وحرّموا حلال الله وأنا أحقّ ممَّنَ غيّر».
آگاه باشيد! دودمان پليد اميه، به فرمان شيطان درآمده، از اطاعت خداي رحمانسرباز زدهاند، فساد را اشكار ساخته، حدود الهي را به تعطيلي كشانده، فيء ـ بخشي از حقكه مخصوص خاندان پيامبر است ـ را به خود اختصاص داده، حلال و حرام خدا را جا به جاكردهاند. در اين موقعيت حساس براي تغيير اين همه فساد و منكرات، كسي شايستهتر ازمن نيست».
ب. آغازين روز ورود به كربلا پس ازآن كه كاروان نور وايثار در دوم محرم سال 61هجري به كربلا وارد شد و خيمه هايش را برافراشت و در آن جا استقرار يافت، در نخستينسخنراني خود در جمع يارانش چنين فرمود: «...ألا ترون الي الحقّ لايعمل به واليالباطل لايتناهي عنه، ليرغب المؤمن في لقاء الله؛ آيا نميبينيد كه مردم به حق عملنميكنند و از باطل رويگردان نيستند! در اين موقعيت حساس، برهر فرد با ايمانيشايسته است كه با خودكامگان بستيزد و جانش را در اين راه فدا كند تا به ديدار الهيباريابد».
خدا و رسول و خاندانش از هرگونه فسادي بيزار و هرگونه صلاح و اصلاحي راخواستارند. از اين رو، رويكرد به صلاح و اصلاحطلبي وظيفة هر فرد با ايماني است، بهويژه رهبران الهي كه همة كوششهاي آنان در اين مسير، رقم ميخورد. امام حسين (ع) در سخنان نوراني اش، اين حقيقت را بيان ميكند كه در اين زمينه فقط وصيتنامة آنحضرت را با هم مرور ميكنيم:
«بسم الله الرّحمن الرحيم، هذا ماأوصي به الحسين بن علي الي أخيه محمد بنالحنفيّه: أن الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمداً عبده و رسولهجاء الحق من عنده وان الجنة حق و النار حق والساعة آتية لاريب فيها و انّ الله يبعث منفي القبور، وانّي لم أخرج اشرا و لابطراً ولامفسداً ولاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاحفي أمّة جدي أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و أبي علي بنابي طالب؛فمن قبلني بقبول الحق فالله أولي بالحقّ و من ردّ عليّ هذا، أصبر حتي يقضيالله بيني و بين القوم و هر خيرالحاكمين، و هذا وصيتي اليك يا أخي وماتوفيقي الا بالله،عليه توكلت واليه أنيب».
امام حسين (ع) پس از بيان عقيدهاش دربارة توحيد و نبوت و معاد، اهدافحركتش را چنين برشمرد: «من نه از روي خودخواهي و خوشگذراني و نه براي فساد وستم، از مدينه حركت كردم، بلكه تنها هدفم اصلاح مفاسد اين امت،امر به معروف و نهياز منكر، احياي سنت نبوي و روش علوي است. پس هر كه اين حقيقت را از من بپذيرد ومرا همراهي كند، بيترديد راه خدا پسندانهاي را در پيش گرفته است و هر كه از من رخبرتابد، در برپايي اين نهضت، پايداري ميكنم تا خداوند ميان من و اين افراد، داوري كندو او بهترين داوران است. برادرم! اين است وصيت من به تو و هر توفيقي از خداست، بر اوتوكل ميكنم و بازگشتم به سوي اوست».
يكي از سياستهاي شوم استكباري، به غفلت كشاندن مردم از حقايق جاريزندگي است؛ فردي كه همّ و غمّ او فقط پرداختن به شكم و شهوت باشد و از اصول آزادزيستن و انسان بودن، باخبر نباشد، حيوانيست كه در سراشيبي سقوط قرار گرفته، درآستانة درنده شدن است: ( أولئك كالانعام بل هم أضلّ ) چنين موجودي براي رسيدن بهمقاصد مادي و پاسخگويي به غرايز حيوانياش، به هركاري دست ميزند، هرچند كشتنانسان بيگناهي باشد، بلكه بالاتر، گرچه پيامبر يا فرزند او باشد. در چنين موقعيتبحراني است كه بايد به فرياد او رسيد و آگاهيها و هشدارهاي لازم را براي او بيان كرد تازمينة خروجش از حيوانيت به عالم انسانيت و هدايت به قلههاي سعادت، فراهم گردد؛دست كم حجت بر او تمام شود كه در صورت گرفتاري به عذاب و كيفر الهي، هيچگونه عذرو بهانهاي نداشته باشد. در موارد گوناگون، از سخنان نوراني امام حسين (ع) اين هدفدنبال شده است كه برخي از آنها را بررسي ميكنيم:
الف. در ميان راه مكه به كوفه، در منزل «ثعلبيه»، مردي خدمت سيدالشهداء (ع) شرفياب شد و از تفسير اين آيه پرسيد: ( يوم تدعوا كل أناس بامامهم ) : «روز رستاخيزهر امتي را با امامش فرا ميخوانيم». حضرت در پاسخ وي فرمود: «امام دعي الي هديفأجابوا اليه و امام دعي الي ضلاة فأجابوا اليها؛ هؤلاء في الجنة وهؤلاء في النار وهو قولهتعالي: فريق في الجنة و فريق في السعير؛
برخي از رهبران، مردم را به راه راست فرا ميخوانند و گروهي، صدايشان راميشنوند و از آنان پيروي ميكنند وبرخي از پيشوايان، مردم را به راه كج سوق ميدهند وگروهي نيز به آنان پاسخ مثبت ميدهند، دستة نخست، در بهشت و طايفة دوم در جهنمهستند. اين حقيقت را خداوند (در آية هفتم از سورة شورا) بيان كرده است كه انسانها دونوعند، بعضي در بهشت و برخي در دوزخ».
ب. در همين مكان، مردي به حضور حضرت شرفياب شد و امام از او پرسيد: اهلكدام شهري؟ او گفت: اهل كوفه. سخناني ميان آن دو مبادله شد و آنگاه به او فرمود: أماوالله! لو لقيتك بالمدينه لاريتك اثر جبرئيل في دارنا و نزوله بالوحي علي جدّي، يا أخا اهلالكوفه! من عندنا مشتقي العلم، أنعلموا وجهلنا؟ هذا مما لايكون؛ آگاه باش! به خداسوگند! اگر تو را در مدينه ميديدم، اثر وردّ پاي جبرئيل را در خانة ما و محلي را كه در آنبه جدم وحي ميآورد، به تو نشان ميدادم. اي مرد كوفي! خاندان ما سرچشمة علوم است،آيا اينان دانايند وما نادان؟ اين شدني نيست».
پيداست كه اين سخنان نوراني امام (ع) در پاسخ شبهاتي بود كه در ذهن آن مردكوفي جا گرفته بود. متأسفانه در منابع حديثي و تاريخي، از پرسشهاي آن مرد، اثرينيست، ليكن از پاسخ امام برمي آيد كه او فردي قشري نگر بوده كه حركت حضرت راعليه حكومت به ظاهر ديني يزيد ميدانست؛ زيرا او يزيد را خليفة مسلمانان ميشمرد ونبرد با او را نبرد با حاكم ديني ميپنداشت! از اين رو، سرور آزادگان با بر شمردنويژگيهاي خود وخانوادهاش او را با لايههاي زيرين ديني آشنا كرد وبه او فهماند كه كانونپيدايش دين وفرود آمدن وحي الهي، خاندان پر بركت رسالت است، نه دودمان پليد اميه.بنابراين، شدني نيست كه آنان با حقايق ديني آشنا باشند و بر اساس آنها رفتار كنند، وليما چنين نباشيم.
ج. امام حسين وارد منزل «شراف» شد و طليعة سپاهيان كوفه نيز به فرماندهيحربن يزيد رياحي از راه سيد و پيام امير كوفه را به حضرت بيان كرد. آنگاه امام بهسخنراني پرداخت و سخنان آگاهي بخش را به آنان فرمود:
«أيها الناس انّها معذرة الي الله واليكم و انّي لم آتكم حتي أتتني كتبكم و قدمتبها رسلكم أن أقدم علينا فانّه ليس لنا امام ولعلّ الله أنّ يجمعنا بك علي الهدي، فانكنتم علي ذلك فقد جئتكم فاعطوني ما أطمئنّ به من عهودكم و مواثيقكم، و ان كنتملقدومي كارهين انصرف عنكم الي المكان الّذي جئت منه اليكم؛ اي مردم! اين سخنانمن به جهت اتمام حجت بر شماست تا در پيشگاه خداوند نيز مسؤوليتي نداشته باشم.من بيجهت به سوي شما نيامدم؛ اگر بدين نوشته هايتان وفاداريد، اكنون من آمادهام وشما نيز با من پيماني استوار ببنديد و مرا از همكاري خودتان مطمئن سازيد (تا حكومتديني را برپا و حكومت يزيدي را سرنگون كنيم) و اگر از آمدن من ناخرسنديد، منحاضرم به محلي برگردم كه از آن جا آمدهام».
د. امام به منزل «بني مقاتل» وارد شد و اطلاع يافت كه عبيدالله بن حرّ جعفي نيزهمراه يارانش در آنجاست. وي از دوستداران عثمان بودكه پس از كشته شدن او به دربارمعاويه پيوست و در نبرد صفين نيز در صف سپاهيان شام بود. سرانجام او يكي از راهزنانبنام شد و ثروت فراواني به چنگ آورد. نخست، حضرت، حجاج بن مسروق را پيش اوفرستاد تا او را هدايت كند، ولي سودي نبخشيد؛ زيرا او از عزم جزم كوفيان مبني بركشتنفرزند فاطمه(س) خبر داشت. امام شخصاً در خيمههاي او حضور يافت و به او فرمود:
«يابن الحرّ! انّ أهل مصركم كتبوا اليّ أنهم مجتمعون علي نصرتي و سألونيالقدوم عليهم و ليس الامر علي ما زعموا و أنّ عليك ذنوباً كثيراً، فهل لك من توبة تمحوبها ذنوبك؟؛
اي فرزند حر! مردم ديار شما به من نامه نوشتند كه عزمشان را براي ياري منجزم كردهاند و از من خواستهاند كه به سوي آنان بشتابم، ليكن حقيقت برخلافنوشتههايشان است و تو در دوران زندگانيات، گناهان بسياري انجام دادهاي، آيا قصدپاك شدن از آن گناهان را داري؟»
عبيدالله گفت: به خدا سوگند! من ميدانم كه هر كس از تو پيروي كند، به سعادتجاويد دست مييابد؛ ولي احتمال نميدهم كه ياري من، به حال تو سودي داشته باشد؛زيرا در كوفه كسي را نديدم كه عزمش را به نصرت تو استوار ساخته باشد. به خدا سوگندتميدهم كه مرا از اين كار معاف بدار، چون من از مرگ سخت گريزان و هراسناكم و درعوض آن، بهترين اسبم را به تو هديه ميكنم كه در ميدان جنگ، بسيار چالاك است.
حضرت در پاسخ فرمود: «أما اذا رغبت بنفسك عنّا فلا حاجة لنا في فرسك و ماكنت متخذ المضلّين عضداً؛ اكنون كه از ما روگرداندي و از نثار جانت، خودداري ورزيدي،ما نه به خودت نيازمنديم، نه به اسبت؛ زيرا من افراد گمراه را ياور خود برنميگزينم».
در پايان افزودند: «انّي أنصحك كما نصحتني، ان استطعت أن لا تسمع صراخنا ولاتشهد وقعتنا فافعل، فوالله! لايسمع و اعيتنا أحد و لاينصرنا، الا أكبّه الله في نار جهنم؛همانگونه كه تو مرا نصيحت كردي، من نيز به تو نصيحت ميكنم، اگر خودت را به منطقهدوردستي ميتواني برساني، كه صداي استغاثه ما را نشنوي و حادثه دلخراش ما را نبيني،حتما اين كار را بكن. به خدا سوگند! اگر فرياد يارخواهي ما به گوش كسي برسد و او بهياري ما نشتابد، خداوند او را با خواري در آتش جهنم ميافكند»
1. از آنجا كه رهبران الهي در صدد درمان و نجات دادن انسانها از منجلابهايهلاكت و هدايت كردن آنان به سوي چكادهاي برافراشتة سعادت هستند، گاهي شخصاًبه بالين بيمار ميروند وبا آگاهي از آلودگيهاي فراوانش، به درمان او ميپردازند. از اينرو، حضرت با ياداوري خطاهاي گذشتة عبيدالله، سعي در بازگشت او ميكند؛ حتي با ذكرنام پيامبر و دخترش فاطمه به تحريك احساسات او ميپردازد. اين رفتار حسين (ع) همان اتمام حجت و آگاهي بخشيدن به مردم نسبت به پيامدهاي شوم رفتارشان شمردهميشود.
2. وقتي امام از هدايت يافتگي او نااميد شد وفطرت خدا جوي او را خموش يافت،اين پندار دنياگران را كه «هدف، وسيله را توجيه ميكند» به شدت غلط و باطل شمرد و بااقتباس از آية: ( وما كنت متخذ المضلّين عضداً ) ، اين حقيقت را در گوش جهانيانطنين انداز كرد كه براي رسيدن به هدف مقدس، از وسيلة پاك بايد مدد جست و اموالدزدي و غارتي يا اهدايي دربار معاويه به كار حسين بن علي نيايد؛ زيرا او در صدد اجرايفرمان الهي وانجام دادن تكليف ديني خود است.
سرور شهيدان، پس از استقرار در كربلا، در نامهاي كوتاه به برادرش محمد بنحنفيه و ساير بني هاشم چنين نوشت: «أمّا بعد فكأنَّ الدنيا لم تكن و كأنَّ الاخرةلاتزل».
«پس از حمد و ثناي الهي، گويا دنيايي نبوده و ما نيز در اين جهان نبودهايم وآخرت نيز هماره پايدار و بيزوال است و ما نيز نبود نخواهيم شد».
اين نامة پر نغز امام از اعتقاد راسخ و ايمان بنيادي او به مبدأ و معاد حكايتميكند و در اين لحظههاي حساس و بحراني به فكر نماياندن حقايق جهان هستي بهياران و خويشاوندان است. از زاوية ديد انسان كامل، دنياي به اين بزرگي، بسيار كوچك وگذرگاه است و هرچه هست در جهان آخرت است و دلبستگي به آن سبب اشتياق به مرگو ايثار جان و مال است. پس چنين فرهنگي است، فرهنگ نوراني عاشورا. عاشورايياندنيا را هيچ ميانگارند و به لذتهاي آن دل نميبندندو آن را مزرعهاي براي آخرتخويش ميدانند.
امام حسين در نخستين ساعتهاي روز عاشورا كه سپاهيان كوفه را آمادة نبرد ديد،سوار براسب شد و صفوف سپاهش را سامان داد و آنگاه خطاب به كوفيان فرمود: «أيهاالناس! سمعوا قولي و لاتعجلوا، حتي أعظكم بما هو حق لكم علّي، و حتي أعتذر اليكممن مقدمي عليكم، فان قبلتم عذري و صدّقتم قولي و أعطيتموني النّصف من أنفسكم،كنتم بذلك أسعد و لم يكن لكم عليّ سبيل، وان لم تقبلوا منّي العذر و لم تعطوا النصفمن أنفسكم، فأجمعوا أمركم و شُركاءكم ثم لايكن أمركم عليكم غمّة ثم اقضوا اليّ ولاتنظرون، انّ ولييّالله، الذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين؛ اي مردم! سخنم رابشنويدو در نبرد شتاب نكنيد تا من وظيفة نصحيت كردن به شما را انجام دهم و انگيزةسفرم را بيان كنم، پس اگر دليل مرا پذيرفتيد و انصاف را پيشة خود كرديد، سعادتمندميشويد و دست از جنگ برمي داريد؛ زيرا دليلي بر آن نداريد. اگر حرف مرا قبول نكرديدو انصاف به خرج نداديد، آنگاه با يكديگر متحد شويد و انديشة باطلتان را دربارة منعملي سازيد و هيچ مهلتي به من ندهيد؛ ليكن بدانيد كه وليّ و پشتيبان من، آن خدايياست كه قرآن را فرو فرستاده است و اوست مولا و ياور شايستگان».
وقتي سخنان امام به اين جا رسيد، صداي گريه و نالههاي زنان و كودكان حرم بلندشد. آنگاه حضرت به برادرش عباس و فرزند ارشدش علي اكبر مأموريت داد تا آنان راساكت كنند و بديشان بگويند كه فعلاً ساكت باشيد؛ زيرا گريههاي زيادي در پيش روداريد. پس از اتمام حجت بر مردم كوفه و بازگويي حقيقت نامهها و درخواستهاي آنان،مطالب مهمي را در تقويت هوشمندي سياسي ـ اجتماعي و پندگيري از اقبال و ادبار دنيارا بدينسان بازگو فرمود: «عباد الله! اتّقوا الله و كونوا من الدنيا علي حذر، فان الدنيا لو بقيتعلي احد، لكانت الانبياء احقّ بالبقاء وأولي بالرضاء وأرضي بالقضاء غير ان الله خلق الدنياللفناء، فجديدها بالٍ و نعيمها مضمحل و سرورها مكفهر و المرل تلقة والدار تلعة، فتزوّدوافان خير الزاد التقوي و اتقوالله لعلكم تفلحون؛ اي بندگان خدا! تقوا پيشه كنيد و ازدنياطلبي بگريزيد. اگر دنيا به كسي وفا ميكرد، يا كسي در آن هميشگي ماندگار بود،بيترديد پيامبران الهي براي بقا سزاوارتر و جلب رضايت شايستهترين و تن دادن بهچنين حكمي خرسندتر بودند؛ زيرا اين كه خداوند، دنيا را براي فنا آفريده است،تازههايش كهنه، نعمتهاي نابود شدني و شادي هايش به اندوه بدل ميشود، منزليپست و خانهاي موقت است. پس به هوش باشيد و براي آخرت خود توشه برگيريد؛ زيرابهترين توشة آخرت، تقوا و خداانديشي است. تقوا پيشه كنيد تا رستگار و كامياب گرديد».
پس از بيان بيوفايي و گذرايي لذايذ دنيوي، افزودند: «أريكم قد اجمتمعهم عليأمر قد اسخطتم الله فيه عليكم و أعرض بوجهه الكريم عنكم و احلّ بكم نعمته، فنعمالرّب ربّنا و بئس العبيد انتم، اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد ثم انّكم زحفتم اليذرّيّته و عترته تريدون قتلهم؛ لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم،فتبّالكم و لما تريدون، انالله و انا اليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ايمانهم فبعداً للقومالظالمين؛ شما بر چيزي با يكديگر متحد شدهايد كه خشم خدا را بر شما برانگيخته،بدين جهت خداوند از شما رخ برتافته، عذابش را بر شما فرود آورده است. عجب خدايخوبي داريم وعجب بندگاني هستيد كه به طاعت او اعتراف كرديد و پيامبرش راپذيرفتيد، آنگاه براي كشتن خاندان و فرزندانش حمله ور شديد؛ بيترديد شيطان بر شماچيره گشته، خداي بزرگ را از ياد شما برده است. واي بر شما، ننگ بر فكر و هدف شما، مااز آنِ خداييم و بازگشت ما به سوي اوست. خدايا! تو شاهد باش، اينان مردماني هستند كهپس از ايمان، كفر ورزيدند، لعن و نفرين بر اين مردم ستمكار باد».
آن گاه براي پاسخ گويي به شبهات افراد ساده لوحي كه بر اثر تبليغات مسمومامويان فريب خورده بودند و حركت حسين بن علي را شورشي عليه مصالح امت و خليفةشرعي و قانوني ميدانستند، جايگاه نَسَبي و شخصيت معنوي خود و خاندانش را بيان كردو با اين سخنان، ثابت كرد كه حمزه و جعفر، عموهاي فداكار و جان نثار وي و علي بنابيطالب ـ نخستين ايمان آورندة به خدا و رسول و سردار دلاور در جبهههاي نبرد عليهكفار ـ پدر او بود و بدينسان هويدا ساخت كه دودمان امويان سلسله جنبانان ضديت بااسلام بودند ومخالفان دين ديروز، امروز، قدرت ديني را در دست گرفتهاند.
سخنان امام در ميان كوفيان، ولولهاي پديد آورد و كم مانده بود كه صداي اعتراضآنان بلند شود؛ ناگهان شمربن ذي الجوش داد زد: او نادان و گمراه است و نميفهمد كه چهميگويد! حبيب بن مظاهر در پاسخ وي گفت: تو نادان و گمراهي و سخنان او رانميفهمي؛ زيرا خداوند قلبت را مهر و موم كرده است.
سپس امام (ع) سخنان را اين گونه ادامه داد: «فان كنتم في شك من هذا،أتشكون انّي ابن بنت نبّيكم؟ فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبّي فيكم و لا فيغيركم؛ ويحكم أتطلبوني بقتيل قتلته او مال استهلكته او بقضاء من جراحة؛ اگر درسخنان من به ديدة ترديد مينگريد، آيا شك داريد كه من پسر دختر پيامبرتان هستم؟به خدا سوگند! در روي كرهي خاكي، فرزند دختر رسول خدا، كسي جز من نيست. واي برشما! آيا كسي از شما را كشتهام كه به خونخواهي او قصد كشتن مرا داريد يا مالي را نابودساختهام يا جراحتي بر كسي وارد كردهام كه مرا قصاص كنيد؟
با اين خطابة حضرت، سكوت مرگباري بر سپاه كوفه حكمفرما گرديد. آن گاه برايتأييد سخنانش، چند تن از سرشناسان كوفه را با نام صدا زد و فرمود: يا شيث بن ربعي وياحجار بن ابجر ويا قيس بن اشعث يا يزيد بن حارث! الم تكتبو اءليّ أن قد اينعت الثمار واخضّر الجناب و انّما تقدّم علي جندٍ لك مجنّدة؛ آيا شما براي من نامه ننوشتيد كه ميوههارسيده، درختان سرسبز و خّرم گشته است و در كوفه سپاه آمادهاي در اختيار توست؟».
آنان كه راه گريزي نداشتند، سكوت پيشه كردند و قيس بن اشعث گفت: چرا باپسر عمويت بيعت نميكني؟ در اين صورت او با تو به نرمي و مساعدت رفتار ميكند.حضرت بسيار بر آشفت و فرمود: «لا والله! لاأعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا أفّرمنهمفرار العبيد. يا عبادالله! انّي عذتُ بربّي و ربّكم ان ترجمون، اعوذ برّبي و بربّكم من كّلمتكبر لا يومن بيوم الحساب».
نه، هرگز! به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان ميگذارم و نه مانند بردگان،صحنة نبرد را رها ميكنم. من به پروردگار خويش و شما پناه ميبرم از اين كه سخنان مراباور نميكنيد. به خداي خود و شما پناه ميبرم از هر فرد متكبري كه روز رستاخير را باورندارد».
حماسة شورانگيز كربلا، سراسر درس و عبرت و منشور هدايت است.حماسهايجاري در همة عصرها و نسلها، حماسهاي پرشكوه كه حاوي پيامهايحياتبخش فراواني است. حماسهاي كه درسهايش، در طول تاريخ، زندگيسعادتمندانهرا براي انسانها، از هر نژاد و هر كشوري، رقم ميزند. بدين جهت، برخي ازآنها را از لابه لاي سنت و سيرت و روايات امام حسين (ع) استخراج و با همديگر مرورميكنيم:
(مبارزه با طاغوت و به رسميت نشناختن او، زير بار ذلت نرفتن؛ در برابر سختيهامقاوم و پايدار بودن).
*در پاسخ وليد بن عقبه: «أيها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلفالملائكة و مهبط الرحمة؛ بنا فتح الله و بنا يختم، و يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفسالمحترمة معلن بالفسق، و مثلي لا يبايع مثله».
در پاسخ مروان بن حكم: «انالله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام،
اذ بليت الامة براع مثل يزيد.»
* در پاسخ برادرش عمراطرف: «والله اعطي الدنيّة من نفسي ابداً و لتلقينّفاطمةاباها شاكية ما لقيت ذرّيّتها من امته و لاتدخل الجنة احدٌ اذاها فيذرّيّتها».
* در پاسخ برادرش محمد بن حنفيه «يا اخي لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لامأويلما بيعت يزيد بن معاوية »
* پس از ورود به سرزمين كربلا: «فانّي لا أري الموت الا سعادة و الحياة معالظالمين اِلاّ برماً».
* درآغازين نبردهاي عاشورا: «صبرا يا بني الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بكمعن البؤس و الّضّراء الي الجنان الواسعة و النّعم الدائمة».
* در دومين سخنراني در روز عاشورا:« الا و انّ الدّعي قد ركز بين أثنتين؛ بينالسّلة و الّذلّة و هيهات منّا الذّلّة، يأبي الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجورُ طابت وطهرت و انوف حميّه و نفوسٌ أبيّه من ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام».
* پس از جنگ مغلوبه مرحلة عمليات: «اما والله! أحبيبهم الي شي ء مّما يريدونحّتي ألقي الله و أنا مُخضبُ يدمي».
* خطاب به فرزندان ابوطالب: «صبراً علي الموت يا بن عمومتي، صبراً يا اهلبيتي، والله رأيتم هواناً بعد هذا اليوم».
2 ـ تسليم فرمان و رضاي خدا شدن
* هنگام وداع با جدش پيامبر (ص) :« اللهم انّ هذا قبر نبيك محمد (ص) وانا ابنبنت نبيّك و قد حضرني من الامر ما قد علمت و اسئلك يا ذالجلال و الاكرام بحقّ القبر ومن فيه الاّ اخترت لي ما هو لك رضي و لرسولك رضي».
* در ديدار با مردي كه از اوضاع نابسامان كوفه گزارش داد: «ان الامر لله يفعلمايشاء و ربّنا تبارك كّل يوم هو في شأن».
* در پاسخ طرماح بن عدي و عمرو خالد و سعد و مجمع و نافع بن هلال كه پس ازشهادت مسلم و قيس بن مسّهر صيداوي از كوفه گريختند و به امام حسين (ع) پيوستند:«اما والله اني لارجو ان يكون خيراً ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا».
* در واپسين لحظههاي حيات: «اللهم متعالي المكان، عظيم الجبروت، شديدالمحال، غنُّي عن الخلائق، عريض الكبرياء، قادرُ علي ما تشاء... صبراً علي قضائك،ياربّ لا اله سواك يا غياث المستغيثين، مالحارب سواك و لا معبود غيرك، صبراً عليحلمك يا غياث من لا غياث له».
* در وصيتنامهاش به محمد بن حنفيه: «و انما خرجت لطلب الاصلاح في امةجدي (ص) .»
* در نامهاش به مردم بصره:«وانا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيّه، فان السّنةّ قداميتت و البدعة قد احييت».
* سخنراني در جمع حاجيان در مكه: «الحمدلله و ماشاء الله و لاقّوة الابالله و صّليالله علي رسوله... لا محيص عن يوم خُطَّ بالقلم، رضي الله رضانا أهل البيت نصبر عليبلائه و يوفّينا اجور الصّابرين».
* پس از اداي آخرين نماز عشق: «يا كرام، هذه الجنّة قد فتحت ابوابها و اتصلتانهارها و ايعنث ثمارها و هذا رسول الله (ص) و الشهداء الذين قتلوا في سبيل الله، يتوقّعونقدومكم و يتباشرون بكم؛ فحاموا عن دين الله و دين نبيّه و ذّبوا عن حرم الرسول».
* در وصيتنامهي الهي سياسياش به محمد حنفيه: «اريد.... أن اسير بسيرةجدّي و أبي علي بن ابي طالب (ع) ».
* حضرت ابوالفضل (ع) هنگام بريده شدن دست راستش: «والله ان قطعتموايميني انّي أحامي ابداً عن ديني».
* هنگام وداع مرقد مطهر رسول خدا (ص) : «اللهم ان هذا قبر نبيك محمد (ص) واناابن بنت نبّيك و قد حضرني من الامر ما قد علمت ؛اللهم انّي احب المعروف و انكرالمنكر».
* در منزل بيضه: «يا ايها الناس! انّ رسول الله: من رأي سلطاناً جائراً مستحلاًلحرام الله، ناكثاً عهده، مخالفاً لسنّة رسولالله، يعمل في عبادالله بالاءثم و العدوان،فلميغيّر عليه بفعل و لا قول، كان حقّاً علي الله يدخله مدخله... و انا أحقّ ممّنغيّر».
*در پاسخ نامههاي مردم كوفه: «فلعمري، ما الامام الاّ العامل بالكتاب و الآخذبالقسط و الدائن و الجالس نفسه علي ذات».
* در وصيتنامة الهي سياسياش به محمد بن حنفيه: «اريد ان... اسير بسيرةجّدي و ابي علي بن ابي طالب».
* در نامهاش به مردم بصره: «فان تسمعوا قولي اهدكم الي سبيل الرشاد».
* در سخنراني منزل شراف پس از برگزاري نماز عصر با طليعة سپاه كوفه بهفرماندهي حربن يزيد رياحي: «اما بعد، ايها الناس، فانكم ان تتقواالله و تعرفوا الحقّلاهله، يكن ارضي الله و نحن اهل بيت محمد (ص) اولي بولاية هذا الامر من هؤلاءالمدّعين ما ليس لهم والسائرين بالجور و العدوان».
* در سخنراني منزل بيضه يا نامهاي به سران كوفه: «فان اقمتم علي بيعتكمتصيبوا رشدكم فانا الحسين بن علي و ابن فاطمه بنت رسول الله، نفسي مع انفسكم واهلي مع اهليكم لكم فيّ اسوة».
* در دومين سخنراني امام (ع) در روز عاشورا: «... ما عليكم ان تنصتوا اليّفتسمعوا قولي و انما ادعوكم الي سبيل الرشاد، فمن اطاعتي كان من المرشدين و منعصاني كان من المهلكين».
* در پاسخ عبيدالله حّر جعفي كه از هواداران عثمان و از دوستداران معاويه بود: «واني انصحك كما نصحتني، ان استطعت ان لاتسمع صراخنا و لا تشهد وقعتنا فافعل،فوالله لا سمع واعيتنا احدٌ و لاينصرنا الاّ اكبّه الله في نار جهّنم».
* در پاسخ عمروبن قيس مشرفي و پسر عمويش كه به بهانة كثرت اولاد و نابودياموال و سرمايه، از پشتيباني امام حسين (ع) گريختند: «انطلقا فلا تسمعا لي واعيةولاتريا لي سواداً. فانه من سمع واعيتنا او رآي سوادنا فلم يجبنا او يغثنا، كان حقا علي اللهعزوجل ان يكبّه علي منخريه في النار».
* در پاسخ برادرش محمد بن حنيفه كه وي را از حركت به سوي مكه بازميداشت: «يا اخي! جزاك الله خيرا، لقد نصحت و اشرت بالصواب، و انا عازم علي الخروجالي مكه، و قد تهيّات لذلك انا و اخوتي وبنو اخي و سميعتي و امرهم امري و رأيهمرأيي».
* پس از تصميم امام حسين (ع) مبني بر حركت به سوي كوفه، شماري ازسرشناسان مانند محمد بن حنفيه، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، از او خواستند كه ازتصميم خودش برگردد. حضرت در پاسخ آنان فرمود:«و قد أزمعتُ علي المسير».
* در پاسخ طرماح بن عدي و چهار نفر از مردان كوفه كه به سپاه نور پيوستند وامام را از حركت به سوي كوفه بازداشتند: انّ بيننا و بين القوم عهداً و ميثاقاً ولسنا نقدرعلي الانصراف حتي تتصّرف بنا و بهم الامور في عاقبة».
* در نخستين سخنراني اش در جمع زايران خانة خدا فرمود: «الحمدللهوماشاءالله و لاقوّة الا بالله وصلي الله علي رسوله: خطّ الموت علي ولد آدم مخطّ القلادةعلي جيد الفتاة و ما أولهني الي أسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و خير لي مصرع انالاقيه، كاني بأوصالي تتقّطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملؤنّ منّي أكراشاجوفا و أجربة شغباً، لامحيص عن يوم خط بالقلم... من كان باذلا فينا مهجته موطّناً عليلقاء الله نفسه فليرحل معنا، فاني راحل مصبحاً ان شاء الله»
* امام سجاد (ع) ميفرمايد: شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانشنشسته بود و «جون» غلام سياهپوست ابوذر به آماده سازي شمشير، مشغول بود، آنگاهپدرم اين اشعار را خواند:
يا دهر افّ لك من خليلكم لك بالاشراق والاصيل
من صاحب أو طالب قتيلوالدهر لايقنع بالبديل
و انّماالامر الي الجليلوكّل حّي سالك سبيل
«اي دنيا! اُف بر دوستي تو كه صبحگاهان و شامگاهان افراد بيشماري ازدوستانت را به كشتن ميدهي و هيچ قناعت نميكني و بيترديد امور انسان در اختيارخداي بزرگ است و هر موجود زندهاي در مسير مرگ حركت ميكند».
آنگاه چشمانم پراز اشك شد و عمهام زينب 3 با شنيدن اين اشعار، نگران
گرديدو پس از رفتن ياران حضرت، به خيمة برادرش درآمد و گفت: اي كاش مرده بودم وچنين روزي را نميديدم! اي يادگار گذشتگان و اي پناهگاه بازماندگان! امشب همةداغهاي مرا تازه كردي.
امام حسين (ع) به خواهرش زينب تسلي داد و پس از سفارش به صبر و پايداريفرمود: «يا أختاه، تعزّي بعزاء الله و اعملي ان اهل الارض يموتون واهل السماء لايبقون وانّ كّل وجه هالك الاّوجه الله الذي بقدرته و يبعث الخلق فيعودون وهو فرد وحده؛ ابي خيرمنّي و امّي خير واخي خير منّي؛ ولي و لهم ولكّل مسلم برسول الله اسوة».
* در نزديكي كربلا خواب سبكي بر چشمان امام (ع) چيره شد و ندايي را شنيد كهميگويد: «اين گروه شبانگاهان در حركتند و مرگ نيز آنان را دنبال ميكند. وقتي بيدارشد، استرجاع كرد و علي اكبر (ع) اين حالت پدرش را ديد و سبب را جويا شدو امام خوابشرا به پسر بازگو كرد. آنگاه علياكبر گفت: «لا أراك الله بسوء ألسنا علي الحق؟». امامفرمود: ما جز در صراط مستقيم گام نمينهيم» سپس علي اكبر گفت: «اذا لا نبالي أننموت محقين».
* در نخستين گفتمان با ياران پس از نماز صبح روز عاشورا فرمود: «صبرايابنيالكرام ،فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضّرّاء الي الجنان الواسطة والنّعم الداعة؛ فأيّكم يكن ان ينتقل من سجن الي قصر و ما هو لاعدائكم الاكمن ينتقلمن قصر الي سجن وعذاب؛ انّ ابي حدّثني عن رسول الله(ص )انّ الدّنيا سجن المؤمنوجنة الكافر، و الموت جسر هؤلاء الي جنانهم و جسر هؤلاء الي جحيمهم، ماكذبتولاكذبت.
* عصر پنج شنبه، نهم محرم الحرام بود كه سپاهيان سيهروي كوفه، آهنگ حملهبه سپاه نور را كردند و امام (ع) به برادرش ابوالفضل (ع) فرمود: «اركب بنفسي انت يا اخي،حتي تلقاهم، فتقول لهم مالكم و ما بدألكم وتسئلهم عما جاء بهم».
جناب عباس (ع) رفت و قصد آنان را جويا شد. اميرشان گفت: از سوي ابن زياددستور جنگ رسيده است. حضرت برگشت و موضوع را به محضر امام (ع) عرضه داشت.آنگاه سالار عابدان فرمود: «ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخّرهمالي غدوة و تدفعهم عنّاالعشّية نصلّي لربنّا الليلة، تدعوه و نستغفره، فهو يعلم انّي احّب الصلاة و تلاوة كتابه و كثرةالدعاء و الاستغفار».
* هنگام ظهر روزعاشورا عمروبن كعب (ابوثمامة صائدي) به امام حسين (ع) عرض كرد: وقت نماز ظهر فرا رسيده است دوست دارم آخرين نمازم را به امامت شمابخوانم. حضرت فرمود: «ذكرت الصّلاة جعلك الله من المصّلين الذاكرين، نعم هذا اوّلوقتها سلوهم ان يكفوا عنا حتي نصلي».
حصين بن نمير گفت: نماز شما قبول نيست( زيرا عليه خليفه واميرالمؤمنينشوريدهايد). حبيب بن مظاهر به او گفت: اي نادان! خيال ميكني نماز تو قبول است ونماز فرزند پيامبر پذيرفته نيست، آنگاه حصين به وي حمله كرد و سپاهيان كوفه نيز او رابه محاصره در آوردند و سرانجام وي شهيد شد. در نتيجه دو تن از حماسه آفرينان ميدانعشق، سپر بلا شدند و سالار عشق، نماز عشق را خواند و پس ازپايان يافتن نماز ،آن دو بابدني خون آلود از تيرهاي دشمن بر زمين افتادند و آن دو سعيد بن عبدالله حنفي و عمربن قرظة انصاري بودند كه امام به آنان فرمود: «انت أمامي في الجنة، فاقرء رسول الله منيالسلام».
* در دومين سخنراني روز عاشورا فرمودند: «وكلّكم عاص لامري غير مستمعلقولي، قد انخزلت عطّياتكم، من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام ،فطبع الله عليقلوبكم، و يلكم الا تنصتون، الا تسمعون؟ «همگي سركشي كرده، به سخنانم گوشنميدهيد، زيرا بر اثر هداياي حرام و لقمههاي حرام كه شكمهايتان به آن پر شده، خداونددلهايتان را مهر و موم كرده است، واي بر شما چرا ساكت نميشويد؟
در نخستين سخنراني امام پس از ورود به سرزمين كربلا:«الناس عبيد الدنيا والدّين لعقُ علي السنتهم، يحوطونه مادرّت به معايشهم، فاذا محصّوا بالبلاء قلّالديّانون».
گاهي ياران امام (ع) موقعيت راهبردي داشتند و به سادگي دشمن را ميتوانستنداز پا درآورند؛ ليكن آن حضرت از اين عمل نهي كرد و فرمود: «هيچ گاه آغازگر نبردنخواهم شد».
حر بن يزيد رياحي، نامة عبيدالله بن زياد را دريافت كرد كه بر امام حسين (ع) سخت بگيرد:«جعجع بالحسين حين تقرء كتابي و لاتنزله الا بالعراء علي غير ماء و غيرحصن».
آنگاه امام (ع) فرمود: «بگذار در بيابان نينوا يا غاضريات فرود اييم».
حر گفت: «پيك عبيدالله مراقب من است و من اين پيشنهاد شما را نميتوانمبپذيرم.»
در اين هنگام زهير بن قين به امام (ع) گفت: «جنگيدن با اين گروه اندك براي ماآسانتر است، تا ديگر سواران كوفه نرسيدهاند، با اينان بجنگيم».
امام در پاسخ وي فرمود: «ما كنت لابداهم بالقتال».
در واپسين لحظههاي حيات نوراني اش در قتلگاه فرمود: «يا شيعة ال أبي سفيان!ان لم يكن لكم دينٌ و كنتم لا تخافون المعاد. فكونوا أحراراً في دنياكم و ارجعوا اليأحسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون. أنا الّذي أقاتلكم و تقاتلوني و النساء ليس عليهنّجناحٌ، فامنعوا عتاتكم عن التّعرض لحرمي ما دمت حيّاً».
هنگام برخورد با طليعة سپاه دشمن به فرماندهي حر بن يزيد كه خود واسبانشانبسيار تشنه بودند: «أسقوا القوم و ارووهم من الماء و رشِّفوا الخيلَ ترشيفاً».
در پاسخ سخنان هوسآميز عبدالله بن زبير در مكه فرمود: «انّ بمكّة كبشاً بهتستحلّ حرمتها، فما أحبّ أن أكون ذلك الكبش و لئن أُقتل خارجاً منها بشبرٍ أحبّ اءليّمن أن أقتل فيها و لئن أقتل خارجاً منها بشبرين أحبّ الي من أن أقتل خارجاً منهابشبرٍ... ولئن أقتل بالطّفّ أحبُّ اءلي من أن أُقتل بالحرم».
تلاوت قرآن در جمع ياران در شب عاشورا: و لايحسبن الذين كفروا انما نُملي لهمخيرٌ لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اءثماً و لهم عذاب مُهين * ما كان الله ليذر المؤمنينعلي ما أنتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيّب.
كثرت و پيروزي ظاهري لشكريان باطل نشان عنايت خدا و قلّت وشكستظاهري سپاهيان حق نشان بيمهري خدا به آن دو گروه نيست، بلكهصحنهايبراي ازمون است تا صف نيكان از بدان و جبهة پاكيزگان از آلودگان جدا شودواين پيروزي موقت، سبب هرچه بيشتر فرو رفتن جنايتكاران در منجلاب فساد وگناهشود تا خداوند يكسره آنان را به عذاب خويش گرفتار سازد؛ همان گونه كهحضرتزينب(س) درپاسخ عبيدالله بن زياد ملعون كه از پيروزي بر امام حسين (ع) مغرور شده بود، اين ايه را تلاوت كرد و به او هشدار داد كه در انتظار عذاب سهمگينالهيبماند.
* هنگامي كه سخنراني عمومي امام حسين (ع) در روز عاشورا و گفت و گو با عمربن سعد بن ابي وقاص نتيجهاي نداد و او تيري را در چلة كمان گذاشت و به سويسپاهيان نور، شليك كرد و گفت: پيش اميرتان گواهي كنيد كه نخستين تير را من شليككردم، لشكريان كوفه همگي به تيرباران سربازان ميدان عشق پرداختند كه شماري ازآنان شهيد شدند. (و اين حملة عمومي ناميده شد).
آنگاه امام حسين (ع) برخاست و خطاب به ديگر يارانش فرمود: «قوموا ايّها الكرامالي الموت الذي لابدٌ منه. فانّ هذه السهام رسلُ القوم اليكم، فوالله ما بينكم و بين الجنةوالنار الا الموت، يعبر بهؤلاء الي جنانهم و بهؤلاء الي نيرانهم».
همچنين پس از اداي نماز عشق به اندك ياران باقي مانده فرمود: «يا كرام، هذهالجنة قد فتحت ابوابها و اتّصلت انهارها و اينعت ثمارها و هذا رسول الله (ص) و الشهداءالذين قتلوا في سبيل الله يتوقعون قدومكم و يتباشرون بكم؛ فحاموا عن دين لله و ديننبيّه و ذبّوا عن حرم الرسول (ص) ».
امام حسين (ع) در نخستين سخنراني اش در روز عاشورا فرمود: «عبادالله! اتقواالله و كونوا من الدنيا علي حذرٍ. فانّ الدنيا لو بقيت علي احد أو بقي عليها احدٌ، لكانتالانبياء احقّ بالبقاء و اولي بالرضاء و ارضي بالقضاء؛ غير انّ الله خلق الدنيا للفناء، فجديدهابالٍ و نعيمها مضمحلّ و سرورها مكفهرٌ و المنزل تلعةٌ؛ فتزودوا اءنّ خير الزاد التقوي، واتقواالله لعلكم تفلحون.»
امام حسين (ع) در نخستين سخنرانياش در روز عاشورا اين آيه را تلاوت فرمود: ( اءن وليّ الله الذي نزّل الكتاب و هو يتولّي الصالحين ) ؛ اگر شما مردمان كوفه مرا يارينميكنيد، بدانيد كه وليّ، سرپرست و ياور من آن خدايي است كه همة انسانها را بافروفرستادن پيامهاي آسماني اش سرپرستي ميكند و ساية لطف و هدايت ويژهاش را برنيكو سيرتان ميگستراند.
«الصالحين» غير «عملوا الصالحات» است؛ برخي در پرتو ايمان به مبدأ و معاد،كارهاي شايسته ونيكويي انجام ميدهند، به اين اميد كه پاداش الهي را در آغوش بكشندكه گاهي نيز از اين افراد، كارهاي ناشايستي سر ميزند؛ ليكن برخي ديگر در ساية همتو پشتكارشان، رويكرد به تقوا و گريز از طغيان چنان اوج ميگيرند كه گوهر ذاتشان،شايسته و نيكو ميگردد. در حقيقت، صلاح جز و جان و مقوم ذات آنان ميشود.
هنگامي كه جناب حرّ بن يزيد رياحي، از عزم راسخ عمر بن سعد با جنگ در برابرفرزند پيامبر (ص) آگاه شد، از سپاهيان كوفه جدا شد و به سوي امام حسين (ع) حركت كرد وعذرخواهي كرد و گفت: «ايا توبة من پذيرفته ميشود؟».
حضرت فرمود: «نعم، يتوب الله عليك و يغفر لك؛ آري، خداوند، توبة تو راميپذيرد و گناهانت را ميبخشد».
در فرجامين ساعتهاي روز عاشورا كه همة ياران وفرزندان امام حسين (ع) شهيدشدند، حضرت براي اتمام حجت، نداي «هل من ناصر» را سر داد. وقتي صدا به خيمههارسيد، صداي گريه و نالههاي آنان بلند شد، و حضرت به سوي آنان برگشت و به آرامشسفارش كرد. همچنين به خواهرش زينب فرمود: «فرزند شيرخوارهام را به من بده تابراي آخرين بار با او وداع كنم». آنگاه حرملة بن كاهل اسدي به دستور عمر بن سعد،تيري به سوي آن كودك شيرخوار انداخت و گلويش را هدف گرفت.
خون از گلوي علي اصغر جاري شد و حضرت با دستش آن خون را گرفت و به سويآسمان پاشيد وفرمود: «هون عليَّ ما نزل بيأنّه بعين الله؛ تحمل اين مصيبت بر من آساناست؛ زيرا در منظر و پيشگاه خداست».
هنگام بازگشت آزادگان حماسه افرينان كربلا به شهر مدينه، ابراهيم، فرزندطلحه، با هدف استهزاي امام سجاد (ع) به وي گفت: چه كسي در اين نبرد پيروز شد؟
حضرت پاسخ دندان شكني به او داد و فرمود:
«اذا دخل وقت الصلاة، فأذّن و اقم تعرف من الغالب؛ هنگامي كه وقت نمازميشود، اذان و اقامه بگو تا فرد پيروز را بشناسي (يعني آن كه نامش در بالاي مأذنهها وبر سر زبانهاست، پيامبر خداست».
از بررسي و تحليل همه جانبة فاجعة كربلا بر ميآيد: عواملي كه در پيدايش آننقش بسياري مهمي داشت، بدين قرار است:
1. ضعف آگاهي و بينش اسلامي؛
2. ضعف ايمان و باورهاي ديني؛
3. كم رنگ شدن معنويت؛
4. افول غيرت ديني؛
5. رويكرد به دنياگرايي و گريز از آخرتجويي؛
6. كنار زدن وصاياي پيامبر دربارة ثقلين (قرآن و عترت).
پس اكنون كه به فضل الهي و همت مردم، نظام امامت و ولايت در ايران اسلاميبرپا شده است، براي پيشگيري از تكرار تاريخ، به اين موارد با ديدة عبرت بنگريم و ازظاهر حماسة كربلا به باطن آن عبور كنيم، و اين حقايق مشكل را به خوبي دريابيم ونسل جوان را از اين خطرها آگاه سازيم و براي تقويت بنيادهاي فكري، عقيدتي،باورهاي ديني، پررنگ ساختن معنويت در جامعه، فروزان ساختن مشعلههاي غيرتديني، آخرتطلبي و گسستن از دنيا و دل نبستن به زرق و برق آن، نصب العين قرار دادنسفارش رسول خدا (ص) دربارة ثقل اكبر و كبير و عملي ساختن رهاوردهاي آسماني آن دو،بيش از پيش بكوشيم تا به لطف الهي شاهد پيروزي مطلق را در آغوش كشيم و اين نظاماسلامي را به پرچمدار اصلي اش حضرت بقية الله الاعظم ـ روحي فداه ـ بسپاريم و درركاب مهرتاب او براي رشد و شكوفايي اسلام ناب نبوي (ص) ، بكوشيم و جان ناقابل خودرا فدايش سازيم.