(الامامعلى فى رؤية النهج ورواية التاريخ)
محمد باغستانى
نويسنده در پيشگفتار، شيوه نگارش خود را آميختهاى از منابع تاريخى و نهجالبلاغه مىداند، امرى كه تاكنون در آثار فارسى به گونه محققانه كمتر مورد توجه بوده است. در آغازين فصل كتاب، خواننده با زندگىنامه امامعلى(ع) از آغاز تا پايان خلافت عثمان، در سال 35 هجرى، آشنا مىشود و در دومين فصل، چگونگى به خلافت رسيدن امام و رخدادهاى دوران حكومت ايشان تا پايان نبرد صفين براى خواننده شرح گرديده است. انديشه و منش سياسى امامعلى(ع) در برخورد با معاويه، محتواى سومين فصل را تشكيل مىدهد و نويسنده همه پرسشهاى مهم و در خور توجه را در اينباره كالبدشكافى كرده و با نگاهى تاريخى و تحليلى بدانها پاسخ گفته است، چنانكه تصويرى از مفهوم دولت اسلامى را در نهجالبلاغه در همين فصل، فراروى خواننده قرار مىدهد.
چهارمين و آخرين فصل كتاب، بررسى زندگىنامه عماربن ياسر و عبداللهبن سبا را با همه ابهامهاى موجود درباره آنها براى خواننده بازگو مىكند. در مجموع، و با توجه به نوع تحليلهاى تازه كتاب در فصلهاى گوناگون، خواندن اين كتاب مىتواند راهكارى باشد براى چگونگى تحليل تاريخى رخدادهاى حكومت امامعلى(ع) و برداشتهاى نوين از آنها. در اينجا يكى از مهمترين بخشهاى كتاب را با ترجمه آزاد تقديم خوانندگان محترم مىكنيم:
مفهوم وايه دولت در فرهنگ نامههاى زبانعربى، به طور عام، مرادف با مفهوم فىء (غنايم جنگى) است و گاهى در معناى جنگ نيز به كار رفته. گويا جنگ و غنيمت، يكسان نشان دهنده مفهوم دولت هستند و وايه قرآنى «مداولة الايام» كه در تفسير ها به پياپى آمدن سختيها و آسانى تعبير گرديده، با اين معناى دولت نزديك است. اما «دولت»، به عنوان يك اصطلاح فقط در سدههاى اخير در ادبيات سياسى جهان اسلام كاربرد يافته است وگرنه در ادبيات كلاسيك عربى، تنها يكبار در سوره حشر آيه 7، وايه دولت: «تلك الايام نداولها بين الناس» ديده مىشود كه البته دور از معناى اصطلاحى و تازه آن نيست. اما وايه شورا، كه گاهى در ادبيات سياسى معاصر اسلامى از آن اراده مفهوم دولت مىشود، در سه آيه از سه سوره: آلعمران، شورا و بقره به كار رفته است، ولى اين وايه نيز ابهام بسيار دارد و نمىتوان با دقت تعبيرى از آن را در نظر گرفت كه با نظريه سياسى شورا كه در بيعتسقيفه خود را نشان داد، سازوارى داشته باشد و پيوند آن را با سياق قرآنى روشن سازد.
اما از وايهها كه بگذريم و براى مفهوم دولت، اركان و پايههايى را در نظر بگيريم، مىتوانيم تجليهاى فراگيرى را از چنين اركان و پايههايى در قرآن پيدا كنيم. آيه: «ما افاء الله على رسوله من اهلالقرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابنالسبيل» مىتواند نشان دهنده نظام اقتصادى باشد. آيه «كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم» نشان دهنده قانون روابط اجتماعى و آيه: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب.»
نشان دهنده قانونهاى شرعى و سياسى در جامعه اسلامى است. آيه اخير مبدء قانون و مشروعيت آن را در دولت اسلامى، كه نمودار تجربه نبوى در مدينه است، نشان مىدهد.
بر همين اساس، فقيهان گفتهاند: مفهوم دولت، با هجرت رسول گرامى(ص) به مدينه، به حقيقت پيوست، زيرا بعضى از اركان به وجود آورنده يك دولت در شهر مدينه پديد آمده بود.
ابوالحسن تلمسانى (781ه.) عناصر و اجزاى چنين دولتى را به دليل وجود همكاران، قاضيان، نگهبانان، سربازان، سفيران، مترجمان، نويسندگان وحى، نسبشناسان قبايل، اميران حج، فرمانداران محلى جنگهاى رسول اكرم(ص) تحقق يافته مىداند.
مفهوم دولت اسلامى، در جامعهاى پيدا شد كه پيش ازين، آن را درك نكرده بود: زيرا دولتهاى جنوب عربستان سالها بود كه نابود شده بودند و ساكنان حجاز نيز، بوىيه مكه، در قالب نظام قبيلگى مىزيستند و هرگز با مفهوم يك حكومت گسترده آشنايى نداشتند و البته دشواريهاى زيستمحيطى در حجاز نيز، نظمپذيرى و قانونپذيرى را دشوار مىساخت.
در دورههاى واپسين، پيش از بعثت نبوى، قريش به عنوان قبيله نماينده اعراب، پيشنهاد پذيرفتن امارت امپراطورى روم را بر مكه، مردود دانست و اعلام كرد: عرب نه حاكم مىشود و نه به حاكميت كسى تن مىدهد.
بنابراين، آنچه به عنوان مفهوم دولت در آغاز دوره اسلامى از آن ياد مىشود و وىيگيهاى ادارى، اقتصادى، نظامى و سياسى خود را دارد، بسيار فرق دارد با نظام قبيلگى رايج در حجاز و نيز آنچه كه در عربستان جنوبى بوده است. اما اين دولت، پس از درگذشت پيامبر(ص)، به خلاف برخوردارى از سنت و تجربه نبوى و راهنماييهاى قرآنى، به يكباره، پاىبست نگرانى و ترسى شد كه از ناحيه بيعتسقيفه بر آن وارد گرديد و اركان آن را از رسيدن به مفهوم كامل سياسى و ادارى محروم ساخت و مفهوم دولت دروايه خلافتخليفه، بايد مشروعيت الهى پيامبر را نيز دارا باشد و اين همان موضوعى بود كه ابوبكر را وادار ساخت تا خود را «خليفه رسول الله» بخواند به آن اعتبار كه جانشين ايشان در امور شرعى، علاوه بر امور سياسى، باشد.
چون در وايه خلافت، مفهوم رسالت نبوى غالب شد، بدون آنكه در اين مفهوم نظامهاى ادارى، اقتصادى و اجتماعى به گونهاى روشن، جلوهگر شود، زمينه بحثهاى گوناگونى را درباره چگونگى ساختار قدرت سياسى در اسلام دامنزد. در حالى كه اندكى پيش از اين و در عهد حكومت نبوى در مدينه، هرگز چنين گفتاگوييهايى پيش نيامد; زيرا وى، نظام سياسى، اقتصادى و دفاعى خود را با نگهداشت اصول شريعت، سامان داده بود.
شورش مرتدان در عهد ابوبكر، تنها به سبب نپرداختن زكات نبود، بلكه از آن رو محكوم به رويارويى بود كه وحدت امت اسلامى را بر هم زده و به قصد گرفتن قدرت سياسى به وجود آمده بود. در عهد خليفه دوم، عمربن خطاب، كه خود را اميرمؤمنان لقب داد، توجهى به مفهوم سياسى اين لقب در نزد مسلمانان نداشت و نه از باب اين كه او نظام ادارى تازهاى را كه اتفاقا به مفهوم امروزى دولت نزديك است، به وجود آورد، بلكه تنها از نظر جايگاه شرعى مؤمنان، او امير آنان خوانده مىشد.
البته روشن است كه سياست جامعه نمىتواند از چشم رهبران آن جامعه پوشيده ماند، اگر چه براى خويش تنها مشروعيت دينى قائل باشند; اما آنچه در اينباره مورد بحث است، اين كه چگونه بايد وايه خلافت را در سايه قواعد ثابت اجتماعى قرار داد تا در ذيل آن جنبه سياسى و دينى مفهوم خلافت، با يكديگر رشد كنند. از روى اتفاق، به سبب همين ابهام مفهومى، نخست اين كه، به خلاف هالهاى از تقدس كه براى جانشينان پيامبر(ص) در جامعه اسلامى پيدا شده بود، اين مفهوم دينى نتوانستبراى مدت طولانى در برابر واقعيتهاى زمانه دوام آورد و تن به آنها ندهد.
دو ديگر، نفس اختلاف روشهايى كه براى خلفاى چهارگانه در بيعت پيش آمد، كه همگى وىيگيهاى عملى روشن را براى تحقق وايه شورا نداشتند، نتيجه ديگر اين ابهام مفهوم سياسى خلافت است.
ناگفته نماند كه بيعت امامعلى(ع) در ميان خلفاى چهارگانه استثنا و بسيار نزديك به مفهوم شوراست; زيرا درباره خلافت ايشان، اجماع همه امت در شهرهاى بزرگ، به حقيقت پيوست.
اگرچه تجربه خلافت راشدى توانست رداى شريعت را بر تن مفهوم خلافت كند; اما وايه دولت، هرگز نتوانستبه اين ردا دستيابد و همين دستنيابى دولت، سبب شد تا به مجرد پيدايش نخستين حادثه، چون قتل عمر، به سرعت هاله تقدس از خلافت نيز زدوده شود.
شايد اكنون بتوان سبب اين كه امام، خلافت راشدى را بر نمىتابيد، بهتر فهميد. مخالفت امام با مفهومى بود كه چهبسا ناآگاهانه (يا فلتة) براى به قدرت رسانيدن قبيله قريش در جامعه اسلامى پا گرفته بود و هرگز نماد دولت اسلامى دنباله رو رسالت، انگاشته نمىشد; زيرا تجربه خلافت راشدى، محور را خلفا: ابوبكر، عمر و عثمان و خانواده او قرار مىداد و اگر امام از بيعتبا ابوبكر اكراه مىورزيد، نبايد مخالفت امام را مخالفتبا شخصيت اسلامى ابوبكر انگاشت. حتى رواياتى كه برترى امام را در برابر ابوبكر و ديگران نشان مىدهند، نمىخواهند شخصيت اسلامى ديگران را ناديده انگارند; بلكه مهمترين سبب مخالفت امام، در مشروعبودن خلافت است و اين مفهوم دولت چگونه به حقيقت مىپيوندد. بىگمان، امامعلى(ع) نخستين كسى است كه از مفهوم دولتسخن گفته، آنجا كه در برابر شعار خوارج در مخالفتبا تحكيم، مىفرمايد:
«نعم ان لاحكم الا لله... وانه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل فى امرته المؤمن ويستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل ويجمع به الفىء ويقاتل به العدو وتامن به السبل ويؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح به بر ويستراح من فاجر. » (1)
آرى، حكم، جز از آن خدا نيست... مردم را حاكمى بايد نيكوكردار، يا تبهكار تا در حكومت او، مرد با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره خود برد، تا آنگاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو سر رسد. در سايه حكومت او، مالديوانى را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند، و راهها را ايمن سازند و به نيروى او، حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار، روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبهكار در امان ماند.
امامعلى(ع) در اين فراز، وجود دولت را يك ضرورت دينى و راهى براى اجراى احكام شريعت مىداند; زيرا اين ولتحافظ حقوق مسلمانان و شؤون اجتماعى آنان است. قدرت پيشوا و رهبر چنين دولتى را همين وظيفهها و مسؤوليتهاى محدود و معين مىكند (جمعالامر) پاسدارى از وحدت امت (جمع الفىء) توزيع ثروت (احقاق حق ضعيف از قوى) عدالت اجتماعى (يقاتل به العدو) پاسداشتن مرزها (تامن به السبل) امنيت ملى، اجتماعى و... نشان دهنده اركان اين دولت هستند.
در پرتو چنين مفاهيمى كه به عنوان وظيفههاى دولتبر شمرده شدهاند، مىتوان راز انديشه سياسى شيعى را در اواخر سده نخست هجرى كه امامت، به عنوان ضرورى دين ياد مىشود، دريافت.
در افكار شيعه، امام نماد دولت اسلامى است كه بدون او زندگى سياسى و اجتماعى مناسب ممكن نيست. امامتشيعى، يا همان دولت اسلامى سازوار با وىيگيهاى اجتماعى و قانونهاى شرعى به بست و گشاد امور مسلمانانى مىپردازد، بدون اين كه دچار ناسازگاريها و همپاديهاى «شورا» و «اجماع» گردد. امامتشيعى (دولت اسلامى شيعى) چون براساس نص شكل مىگيرد، همراه خود يك منطق دينى دارد و تنها از چشمانداز شخصى و سياسى به موضوع خلافت نمىنگرد كه اگر اين بود، اين حق طبيعى همه اصحاب پيامبر بود كه درباره قدرت سياسى ، چشماندازى شخصى داشته باشند.
امام، بيعت صحابه با ابوبكر را شكستن پيمان نبوى مىانگاشت و اگر خويش را براى امامت (رياست دولت اسلامى) مطرح مىساخت، براساس نزديكى و خويشاوندى با پيامبر(ص) نبود، چنانكه دراينباره شگفتى خود را ابراز داشت:
«واعجباه اتكون الخلافة بالصحابة والقرابة؟» (2)
شگفتا! خلافت از راه همصحبتى به دست آيد.
بلكه چون عقيده داشت كه سزاوارترين مردمان به خلافت قوىترين آنان به خلافت و آگاهترين آنان به امر خداوند است، خود را مطرح مىكرد:
«ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله.» (3)
سزاوار به خلافت، كسى است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر.
ايشان در برابر ادعاى انصار، مبنى بر داشتن حق خلافت در سقيفه فرمود:
«لو كانت الامارة فيهم لمتكن الوصية بهم.» (4)
اگر امارت از آن آنان مىبود، سفارش آنان را كردن، درست نمىنمود.
زيرا پيش ازين، پيامبر(ص) براى پس از خود سفارش كرده بود كه نسبتبه نيكوكاران انصار احسان شود و بدكاران انصارى بخشيده شوند. و اين را پيامبر(ص) از وظيفهها و مسؤوليتهاى جانشين خود قرار داده بود و امام، با استناد به همين جمله پيامبر بود كه ادعاى آنان را بيهوده مىدانست.
اينگونه شد كه تصوير دولت اسلامى را مىتوان در آيينه اين سخنان امام بهتر دريافت:
«ركزت فيكم راية الايمان ووقفتكم على حدود الحلال والحرام والبستكم العافية من عدلى وفرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى، فلاتستعملوا الراى فيما لايدرك قعره البصر ولا تتغلغل اليه الفكر.» (5)
رايت ايمان را ميان شما پا بر جا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدل خود، لباس عافيتبر تنتان كردم. و با گفتار و كردار خويش معروف را در ميان شما گستردم; تا بدانيد دادگر كيست و نيكوكار چه كسى است و با خوى خود، شما را نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست، پس راى خود را به كار مبنديد در آنچه ديده يرفاى آن را نتواند ديد و انديشه به كنه آن نتواند رسيد.
چنين سخنان و رفتارى را امام در زمانهاى انجام داد كه رخدادهاى سياسى به گونهاى رقم مىخورد تا ايشان از قدرت سياسى دور نگهداشته شود. البته چون مجال امام اندك بود، انديشههاى والاى او به حقيقت نپيوست، تا بنيان جامعهاى عدالتپيشه را بر پايههايى محكم استوار سازد، ولى از رهگذر تجربه كوتاه مدت امام در حكومت، مىتوان تصوير جامعه و دولت اسلامى مورد نظر ايشان را به دست آورد و در اين راه يادگار ارزنده امام: «نهجالبلاغه» آكنده از انديشههاى ايشان درباره تصوير اين دولت و وىيگيهاى آن است:
الف. انديشه سياسى: يكى از وىيگيهاى امام(ع) دانش گسترده آن حضرت است كه به ايشان امكان مىدهد ترسيمگر تصويرى از انديشه سياسى زمان خود و آينده باشد و از اين جهت، در ميان امت اسلامى، بىهمتا بود. او گذشته و تعصبورزيهاى مردم را چنين وصف مىكند:
«يعملون فى الشبهات و يسيرون فى الشهوات، المعروف عندهم ماعرفوا و المنكر عندهم ما انكروا... كان كل امرىء منهم امام نفسه.» (6)
به شبهه ها كار مىكنند و به راه شهوتها مىروند. معروف نزدشان، چيزى است كه شناسند و بدان خرسندند و منكر آن است كه آن را نپسندند... گويى هر يك از آنان، امام خويش است.
البته امام تنها اندكى از انديشه خود را توانستبه مرحله علم برساند. شايد سخنان امام در هنگام بيعت مردم مدينه با ايشان، جايگاه مناسبى براى بررسى انديشه سياسى حضرت امامعلى(ع) باشد:
«ذمتى بما اقول رهينة وانا به زعيم... والله ما كتمت وشمة ولا كذبت كذبة ولقد نبئتبهذا المقام وهذا اليوم الا وان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها وخلعت لجمها فتقحمتبهم فى النار الا وان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها واعطوا اذمتها فاوردتهم الجنة، حق و باطل ولكل اهل فلئن مر الباطل لقديما فعل ولئن قل الحق فلربما ولعل ولقلما ادبر شىء فاقبل.» (7)
آنچه مىگويم در عهده خويش مىدانم و خود، آن را پايندانم... به خدا سوگند، كلمهاى از حق را نپوشاندم، و دروغى بر زبان نراندم كه از چنين حال و چنين روز، آگاهم كردهاند.
هان اى مردم! خطاكاريها چون اسبهاى بدرفتارند و خطاكاران برآن سوار، عنان گشاده مىتازند، تا سوار خود را به آتش دراندازند.
هان اى مردم! پرهيزگارى، بارگيهايى را ماند رام، سواران بر آن عنان به دست و آرام مىرانند، تا سوار خود را به بهشت درآرند. از ديرباز، حق و باطل در پيكارند و هر يك را گروهى خريدار. اگر باطل پيروز شود، شيوه ديرين دولت و اگر حق اندك است، روزى، قدرت قرين اوست. اما كم افتد كه بينى آب در جو است.
اين متن نمادى است از انديشه سياسى در دولت امام كه برنامه كامل اين انديشه سياسى را توضيح دهد، بوىيه اصولگرايى در آن به چشم مىآيد و اين كه سياستمدار دينى، در نظر امام، همواره ميان دو راه، حق انتخاب دارد: راه حق و راه باطل.
چنين اختيارى، مدخلى است مناسب تا بتوان انديشه سياسى و اجتماعى امام را قرائت كرد، همان كه از سوى شمارى از يارانش سفارش مىشد كه مورد عمل قرار نگيرد و همانكه عمربن خطاب آن را حق مىدانست. از رفتارهاى پيشين امام نيز بر مىآمد در اينجا وايه مساوات حتى در كيفر، يكى از آراى مهم امام است; چه بزه از كارگزاران سر بزند، چه از مردم عادى. در پرتو اين تصوير، امام در دومين روز خلافتخويش، به مصادره «قطايع» عثمان پرداخت. بر اين اساس كه هر آنچه از بيتالمال مسلمانان گرفته شده دوباره بايد به آن بازگردد و چنين فرمود:
«والله لو وجدته قد تزوج به النساء وملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعة ومن ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.» (8)
به خدا، اگر ببينم كه به مهر زنان، يا بهاى كنيزكان رفته باشد، آن را باز مىگردانم كه در عدالت، گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سختتر يابد.
عدالت در گستره نهجالبلاغه، در جدول حق و باطل قرار مىگيرد:
«كل نعيم دون الجنة فهو محقود، وكل بلاء دون النار عافية.» (9)
هر نعمتى، جز بهشت، خوار است و هر بلايى جز آتش، عافيتبشمار.
«اذا رايتم الخير فخذوا به واذا رايتم الشر فاعرضوا عنه.» (10)
اگر خيرى ديديد، آن را دريابيد و اگر شرى ديديد، روى از آن بتابيد.
«ان الدنيا قد ادبرت و آذنتبوداع و ان الآخرة قد اقبلت واشرقتباطلاع.» (11)
همانا دنيا پشت كرده و بدرودگويان است و آخرت روىآورده و از فراز جاى، نگران است.
«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه وان نقصه وكرثه من الباطل وان جر اليه فائدة وزاده.» (12)
فاضلترين مردم نزد خدا كسى است كه كار حق را از باطل، دوستتر دارد، هر چند كار حق، از قدر او بكاهد و او را بيازارد و باطل بدو سود رساند و رتبت او را بالاتر گرداند.
«واعلم، ان لكل ظاهر باطنا على مثاله، فما طاب ظاهره طاب باطنه وما خبث ظاهره خبثباطنه.» (13)
وبدان، كه هر ظاهرى را باطنى است كه بر مثال آن است، آنچه ظاهرش پاكيزه بود، باطن آن نيز، آنچنان است و آنچه ظاهرش پليد است، باطن آن نيز پليد است.
«يوم العدل على الظالم اشد من يوم الجور على المظلوم.» (14)
روز داد، بر ستمگر سختتر است از روز ستم بر ستمبر.
«ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا، حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا.» (15)
خداوند بر عهده نادانان ننهاد كه دانشآموزند، تا بر عهده دانايان نهاد كه بدانان بياموزند.»
شايد اين نمودار دوتايى را بتوان زيرمجموعه يك نهاد مركزى، كه در اسلام، به طور كامل مربوط به قدرت سياسى است، دانست كه الامر بالمعروف والنهى عن المنكر باشد و از همين عنوان پست «محتسب» در قضاى اسلامى پديد آمد.
امام، با استفاده از اين عنوان فراگير و با تكيه بر دانش گسترده و ايمان عميق خود راهى تازه در برابر حوادث نو در پيش گرفت، تا بتواند حكم شرعى را بر آنها برابر سازد. يكى از اين نمونههاى بىسابقه «قتال اهلقبله» در نبرد جمل بود. به اين فراز از سخنان امام در رويارويى با شورشيان بصره توجه كنيد:
«ابلح المنهاج، انور السراج، فبالايمان يستدل على الصالحات وبالصالحات يستدل على الايمان وبالايمان يعمر العلم... وان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لخلقان من خلق الله سبحانه... وعليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين والنور المبين والشفاء النافع والرى النافع والعصمة للمتمسك والنجاة للمتعلق لايعوج فيقام ولايزيع فيستعتب ولاتخلقه كثرة الرد و ولوج السمع. من قال به صدق و من عمل به سبق.» (16)
راهى است كه گشاده و روشن است. چراغش نورانى و پرتوافكن است. ايمان را بر كردههاى نيك، دليل توان ساخت و از كردار نيك، ايمان را توان شناخت. به ايمان، علم آبادان است... و همانا امر به معروف و نهى از منكر، از صفتهاى پروردگارند.
بر شما باد به كتاب خدا كه ريسمان استوار است، و نور آشكاراست و درمانى است، سود دهنده، و تشنگى را فرونشاننده. چنگ در زننده را نگهدارنده، در آويزنده را نجات بخشنده. نه كجشود، تا راستش گردانند، و نه باطل گرايد، تا آن را برگردانند. كهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار. راست گفت، آن كه سخن گفت از روى قرآن و آن كه بدان رفتار كرد، پيش افتاد.
بدين گونه شد كه امام انديشه سياسى را در راهى روشن كه متكى بر حبلالمتين قرآنى باشد، قرارداد. نورانى بودن اين چنين راهى از قرآن سرچشمه مىگيرد و بر قلب و عقل سالك مىتابد و هيچگاه بازماندن ديگران از سلوك، او را نمىآزارد. اما هر راه ديگرى جز اين، تاريكى مطلق است و هيچ امام عادلى، نمىتواند به جز راه روشن الهى، راهى ديگر برگزيند:
«وان الطرق لواضحة وان اعلام الدين لقائمة فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدى وهدى فاقام سنة معلومة وامات بدعة مجهولة.» (17)
راهها، هويداست، و نشانهاى دين بر پاست. بدان كه فاضلترين بندگان خدا، نزد او، امامى است دادگر، هدايتشده و راهبر، كه سنتى را كه شناخته است، برپا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است، بميراند.
اين انديشه سياسى، همان بود كه خود را در گفتوگوى امام با عثمان نشان داد، پس از آن كه كاركرد سياسى او، پيوندش را با حبلالمتين قرآنى بريده بود:
«فلاتكونن لمروان سقية يسوقك حيثشاء بعد جلال السن وتقضى العمر.» (18)
براى مروان، همچون چاروايى به غارت گرفته مباش كه تو را به هر جا خواستبراند; آن هم پس از ساليانى كه بر تو رفته و عمرى كه از تو گذشته.
محور انديشه سياسى امام، تنها حفظ كيان اسلام بود. هرگاه در قضيهاى كوتاه آمد، مىخواست دين جلو باشد و اگر در پذيرش مقام سياسى زهد مىورزيد، مىخواستيكپارچكى اسلام و امت اسلامى را نگاهدارى كرده باشد. هرگز برايش مهم نبود كه مقام خلافت را داشته باشد، مگر هنگامى كه عدالت را اقامه كند و جماعت اسلامى را پاس بدارد و رسالت نبوى را نگاهبان باشد و آن را در جامعه اسلامى، استوار سازد و از باب انجام چنين مسؤوليتهايى بود كه مىفرمود:
«ان افضل عبادالله عند الله امام عادل».
در پرتو آنچه گفته شد، مىتوان وارد جغرافياى دولتى شد كه امامعلى در صدد تاسيس آن بود. دولتى كه از كتاب خدا و سنت رسول(ص) الهام بگيرد و عدالت پيشه و پرهيزگار شيوه باشد و در چاههاى مصالح شخصى، فرو نيفتد.
اين همان دولتى بود كه با انديشه سياسى بنا شده بر تربيت درست انسانها پديد مىآمد و بدون آن، انسان همواره بر لبه پرتگاه سقوط از ارزشهاى الهى و انسانى قرار داشت.
نهجالبلاغه را بايد آيينه چگونگى تربيت انسانهاى مؤمن و صالحديد، بوىيه در آنجا كه مىفرمايد:
«ايها المؤمنون، انه من راى عدوانا يعمل به ومنكرا يدعى اليه، فانكره بقلبه فقد سلم و برىء ومن انكره بلسانه فقد اجر وهو افضل من صاحبه و من انكره بالسيف لتكون كلمة الله هى العليا وكلمة الظالمين هى السفلى، فذلك الذى اصاب سبيل الهدى وقام على الطريق ونور فى قلبه اليقين....» (19)
«اما اعمال البر كلها والجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف والنهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى. وان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لايقربان من اجل ولاينقصان من رزق وافضل من ذلك كله، كلمة عدل عند امام جائر.» (20)
اى مؤمنان! آن كه بيند ستمى مىرانند،يا مردم را به منكرى مىخوانند و او، به دل خود آن را نپسندد، سالم مانده و گناه نورزيده، و آن كه آن را به زبان انكار كرد، مزد يافت و آن كه به دل انكار كرد برتر است و آن كه با شمشير به انكار برخاست، تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او كسى است كه راه رستگارى را يافت و بر آن ايستاد و نور يقين در دلش تافت.
همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منكر، چون دميدنى استبه درياى پرموج پهناور.
وهمانا، امر به معروف و نهى از منكر، نه اجلى را نزديك كنند و نه از مقدار روزى بكاهند و فاضلتر از همه اينها، سخن عدالت است كه پيش روى حاكمى ستمكار گويند.
وىيگى سياسى كه در نهجالبلاغه ديده مىشود، پيوند هماره انسان با جامعه است. نهجالبلاغه، انسان مسلمان را به دريافت تجربههاى تازه در پيوند با جامعه فرا مىخواند، تا كمكم به يك نظام سياسى عادلانه دستيابد. چنين انديشهاى، هيچگاه در نهجالبلاغه كمفروغ نشده است. در سخنى ديگر امام مىفرمايد:
«وامر بالمعروف تكن من اهله وانكر المنكر بيدك ولسانك وباين من فعله بجهدك وجاهد فى الله حق جهاده ولاتاخذك فى الله لومة لائم وخص الغمرات للحق حيث كان.» (21)
به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران درآر. و به دست و زبان، كار ناپسند را زشتشمار. و از آن كه كار ناپسند كند، با كوشش، خود را دور بدار. در راه خدا بكوش، چنانكه شايد، و از سرزنش ملامتگرانتبيمى نيايد. براى حق، به هر دشوارى هر جا بود درشو.
اين انديشه سياسى تا هنگام شهادت همراه امام بود و همه دشواريها و ناسازگارى پيشين، نتوانسته بود امام را به تغيير انديشه وادارد.
امام، به پسرانش فرمود:
«اوصيكما بتقوى الله وان لا تبغيا الدنيا وان بغتكما ولاتاسفا على شىء منها روى عنكما وقولا بالحق واعملا للاجر وكونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.» (22)
شما را سفارش مىكنم به ترسيدن از خدا، و اين كه دنيا را مخواهيد، هرچه دنيا پى شما آيد و دريغ مخوريد بر چيزى از آن كه به دستتان نيايد و حق را بگوييد و براى پاداش آن جهان كار كنيد و با ستمكار در پيكار باشيد و ستمديده را يار.
انديشه سياسى در نهجالبلاغه، فضاى فراوانى را به خود اختصاص داده است. اين انديشه ريشه در قرآن كريم دارد و تجربه نبوى راهنماى اوست و پويايى خود را از دانش امامعلى(ع) مىگيرد. همه اينها، سبب شده تا شفافيتى فوقالعاده پيدا كند. امام چنين راه دشوارى را در انديشه سياسى پيمود. او شعار خود كه بازشناسى و جداسازى معروف از منكر و آنچه از اين دو پيدا مىشود قرارداد و قرآن كريم و سنت نبوى را نيز درون مايه اين حركت نمود.
ب. نظام ادارى: انديشه نظام ادارى كه همچون نظريه سياسى در نهجالبلاغه، جلوهاى وىيه دارد، يكى از اركان دولت اسلامى است. از آنجا كه سياست و ديانت در اسلام جدايى ناپذيرند، انديشه امامعلى(ع) در اينباره، چگونگى اتحاد و تكامل از هر دو سو بود; يعنى رسالتى كه پيوند انسان و خدا را روشن مىكند و نظامى كه با الهام از رسالت قوانين را پايهگذارى مىكند و در آنها صلاح بشر و جامعه انسانى را در نظر مىگيرد و در كانون توجه قرار مىدهد، تا انسانها بتوانند به ارزشهايى كه به سبب آن پيامبر(ص) برانگيخته شده، دستيابند.
در پرتو چنين اعتقادى، همه نظريهها و تلاشها و كاركردهاى امامعلى براى ايجاد دولت درخور ترسيم است. راز آن همه سفارشهاى امام به رفتار عادلانه با مردم از سوى كارگزاران با همين نيتبود كه چهره اسلام درخشان جلوه كند. امام معتقد بود كه فرمانداران بايد خود، پاىبند مبادى دينى باشند تا در زمره الگوهاى جامعه قرار گيرند به اين كلام امام به محمدبن ابوبكر فرماندار حضرت در مصر توجه كنيد:
«فانت محقوق ان تخالف على نفسك وان تنافح عن دينك ولو لميكن لك الا ساعة من الدهر... صل الصلاة لوقتها الموقت لها ولاتعجل وقتها لفراغ ولاتؤخرها عن وقتها لاشتغال.» (23)
پس تو بايد كه با نفس خويش به پيكار درآيى و دين خود را حمايت نمايى، هر چند در روزگار بيش از ساعتى نيايى... نماز را در وقت معين آن به جاى آر و به خاطر آسوده بودن از كار، پيش از رسيدن وقت، آن را بر پاى مدار و آن را واپس مينداز، به خاطر پرداختن به كار.
و به چنين موضوعى مالك اشتر را نيز سفارش مىكند:
«بتقوى الله وايثار طاعته واتباع ما امر به فى كتابه من فرائضه وسنة التى لايسعد احد الا باتباعها.» (24)
او را فرمان مىدهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعتخدا بر ديگر كارها و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتها كه كسى جز با پيروى آن راه نيكبختى را نپيمود.
فلسفه نظام ادارى از نظر امامعلى(ع) بر پايه خوشبخت كردن مردم استوار است، نه فروكوفتن آنان و سختگيرى چنانچه در بخش ديگرى از عهدنامه به مالكاشتر مىفرمايد:
«واشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبة لهم واللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.»25و مهربانى بر رعيت را براى خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنان را و مهربانى كردن با همگان و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمتشمارى.چه رعيت، دو دستهاند: دستهاى برادر دينى تواند و دستهاى ديگر در آفرينش با تو همسانند.
اين نظام ادارى براساس استفاده يكسان مردم از امكانات بيتالمال نيز استوار است:
«لو كان المال لى لسويتبينهم... الا وان اعطاء المال فى غير حقه تبذير واسراف.» (26)
اگر مال، از آن من بود، همگان را برابر مىداشتم... بدانند كه بخشيدن مال به كسى كه مستحق آن نيستبا تبذير و اسراف يكى است.
همچنين پاداش و تنبيه يكى ديگر از اركان نظام ادارى در نظر امامعلى(ع) است، تا براساس آن درست كرداران ستايش شوند و مبناى ارتقاى ادارى آنان باشد، چنانكه خود امام، فرماندار بحرين (عمربن ابىسلمه مخزونى) را به سبب كاركرد خوب ادارى، به نزد خود خواند و همراه خويش در سفر به شام قرار داد و فرمود:
«فلقد احسنت الولاية واديت الامانة، فاقبل غير ظنين ولاملوم ولامتهم ولاماثوم... فانك ممن استظهر به على جهاد العدو واقامة عمود الدين.» (27)
حكومت را نيك انجام دادى و امانت را گزاردى. پس بيا، كه نه گمان بدى بر توست و نه ملامتى به تو داريم. نه تهمتى به تو زدهاند و نه گناهكارت مىشماريم... تو از كسانى هستى كه از آنان در جهاد با دشمن، يارى خواهند و بديشان ستون دين را برپا دارند.
از ديگر وىيگيهاى نظام ادارى در دولت امامعلى(ع) مراقبت وىيه از كاركرد كاركنان و رفتار ايشان با مردم است. اين، وظيفه رئيس دولت (امام) است. گذشته از اين كه بايد در هنگام به كارگيرى آنان، با معيارهايى چون شايستگى ادارى و پرهيزگارى به اين مهم اقدام ورزد.
امام به جز عبداللهبن عباس و برادرش عبيدالله، ديگران را بر اساس همين معيار برگزيد و برخلاف انتظار، بنىهاشم و مهاجران را (كه پيش از اين در مدار قدرت بودند) به گونهاى وىيه محدود كرد و فرمانداران را از انصار برگزيد: ابوقتاده انصارى (مكه) سهلبن حنيف و ابو ايوف انصارى (مدينه) قيسبن سعد (مصر) عثمانبن حنيف (بصره) قرظةبن كعب (كوفه) نعمانبن عجلان (بحرين).
و اگر امام براساس عملكرد صحيح مخذومى در بحرين او را ارجمند داشت و مقام او را بالا برد، شريح بن حارث، قاضى كوفه را، به سبب عملكرد نادرست فرو گرفت و چون شنيد خانهاى خريده كه شايد از اموال بيتالمال باشد، او را فراخواند و فرمود:
«فانظر يا شريح لاتكون ابتعت هذه الدار من غير مالك او نقدت الثمن من غير حلالك، فاذا انت قد خسرت دار الدنياو دارالآخرة.» (28)
پس شريح! مبادا اين خانه را از جز مال خود خريده باشى، يا بهاى آن را جز حلال به دست آورده; چه آنگاه، خانه دنيا را زيان كردهاى و خانه آخرت را از دست داده.
پس از آن كه درباره عملكرد مالى يكى از كارگزارانش گزارشهايى دريافت كرد، فرمود:
«بلغنى انك جردت الارض فاخذت ماتحت قدميك و اكلت ماتحتيديك فارفع اليحسابك واعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس.» (29)
به من خبر رسيده، تو كشت زمين را برداشته و آنچه پايتبدان رسيده براى خود نگاهداشتهاى و آنچه در دستتبوده، خوردهاى. حساب خود را به من پس بده و بدان كه حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است.
در دولت امامعلى(ع) كارگزار حكومت، بايد با مردم فاصلهاى داشته باشد; زيرا در آميختگى و نشست و برخاست فراوان، هيبت و جايگاه ادارى او را فرو مىكوبد و مسؤول را پاىبند چنين علاقهاى مىكند و او را از انجام درست آنچه بر عهده دارد، باز مىدارد. به همين سبب، زبان به سرزنش عثمانبن حنيف، فرماندار خود در بصره گشود چون شنيد كه در ميهمانى وىيهاى شركت كرده است.
همچنين كارگزار حكومت، بايد مواظب چربزبانى چاپلوسان هم باشد كه به گفته امام:
«الذين يلتمسون الحق بالباطل.»
ونيز بايد همكاران صديق و كاردان براى خود برگزيند; زيرا:
«للوالى خاصة وبطانة فيهم استئثار وتطاول وقلة انصاف فى معاملة.» (30)
نيز والى را نزديكان است و خويشاوندان كه خوى برترى جستن دارند و گردنفرازى كردن و در معاملت، انصاف را كمتر به كار بستن.
چنانچه در نامه خود به اشتر از اهميت همكاران ادارى سخن گفته است:
«فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال ولاتقطعن لاحد من حاشيتك حامتك قطيعة ولايطمعن منك فى اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس فى شرب او عمل مشترك، يحملون مؤونته على غيرهم فيكون مهنا ذلك لهم دونك وعيبه عليك فى الدنيا والآخرة.» (31)
ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن برآر و به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وا مگذار و مبادا در تو طمع كنند، با بستن پيمانى كه مجاور آنان را زيان رساند در بهره كه از آب دارند، يا كارى كه بايد با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده ديگران نهند. پس بر آنان تنها گوارا افتد و عيب آن در دنيا و آخرت بر تو ماند.
چنين انديشهاى تصويرى از فلسفه ادارى دولت امامعلى يا هر دولت ديگرى كه خود را عهدهدار خوشبخت كردن مردم و گسترش امنيت و آسايش در سراسر جامعه مىداند، به دست مىدهد. بر همين اساس، امام پياپى كارگزاران و فرمانداران خود را از خطرها، انحرافها، خيانتها و پيمانشكنيها آگاه مىكند.
چنين هشدارهايى، بوىيه آنانى را كه شايستگى ادارى داشتند; اما به پرهيزگارى بىتوجه بودند، بيشتر مىترساند. زيادبن ابيه فرماندار امام در فارس، نامهاى از ايشان بدين مضمون دريافت:
«وانى اقسم بالله صادقا لئن بلغنى انك خنت من فىء المسلمين شيئا، صغيرا او كبيرا، لاشدن عليك شده تدعك قليل الوفر ثقيل الظهر، فيسئل الامر.» (32)
وهمانا من به خدا سوگند مىخورم، سوگندى راست. اگر مرا خبر رسد كه تو در فىء مسلمانان، اندك، يا بسيار، خيانت كردهاى، چنان بر تو سختگيرم كه اندك مالمانى و درمانده به هزينه عيال و خوار و پريشان حال.
بنابراين نظام ادارى در عهد حكومت امامعلى(ع) بر سه ركن استوار بود: امر به معروف و نهى از منكر، برپاداشتن حدود الهى و عدالت اجتماعى. مورد اخير، تنها با محبت ميان دولت و مردم بنا مىشود.
ج. استراتيى نظامى: چنانچه مىدانيم امامعلى در ميدانهاى نبرد با مشركان و يهوديان شجاعتهاى وىيهاى از خود نشان داده است و چون به خلافت رسيد، تجربههاى گرانقدرى از حضور در ميدانها و عرصههاى نبرد داشت و اگر در ساليان پيش ازين سكوت كرده بود، تنها دغدغه كيان اسلام را در سر مىپروراند و نمىخواست پيشاهنگ شورش در جامعه اسلامى باشد. با اين وجود، روحيه نظامى، سبب نمىشود تا ايشان، تند روى در جنگ را پيشه كند. آنچه از سيره ايشان به دست مىآيد، حفظ جان انسانها پرهيز از كشتن غير عادلانه است. بر اين اساس، جنگ بصره دشوارترين نبرد زندگى امامعلى(ع) بوده است، همان كه آتش آن را پيمان شكنان (ناكثين) بر افروختند و آن را به ميان مهاجران بردند، تا نبرد بين خود مسلمانان باشد و پيامدهاى بزرگى در جامعه اسلامى داشته باشد.
كسى كه مىخواهد نبرد جمل را در حكومت امامعلى(ع) دنبال كند و در آن به پيوهش بپردازد، بايد ميان آنچه در عهد امام رخ داد و آنچه در عهد رسول از منافقان مدينه بر ضد حضرت صورت گرفت، مقايسه كند. اين مقايسه از ناحيه منافقان و ناكثان نيست، بلكه از جهتشيوهاى كه پيامبر(ص) و امامعلى(ع) در رويارويى با فتنه پيش گرفتند. هر دو، تنها يك دغدغه داشتند و آن، نجات وحدت امت اسلامى بود.
بر اين مبنا، بايد پذيرفت كه نبرد جمل، از بزرگترين آسيبهايى بود كه جامعه اسلامى با آن روبهرو گرديد. و امام، با مسؤوليتپذيرى عالى و شجاعتبىمانند و انديشه كارآمد، اينگره را گشود و برخلاف جنگهاى معمولى عليه فتنهجويان و ياغيان و سركشان، دستور داد:
«ايها الناس! لاتقتلوا مدبرا ولاتجهزوا على جريح ولاتكشفوا عورة ولاتهيجو امراة ولاتمثلوا بقتيل.» (33)
اى مردم! هركس را كه پشتبه جنگ كند مكشيد و هيچ زخمىيى را مكشيد و پردهدرى مكنيد و بر هيچ زنى حمله مبريد و هيچ كشتهاى را مثله مكنيد.
عايشه مىگويد: هنگام از هم گسستن سپاه ما، منادى على(ع) فرياد مىكشيد:
«لايتبع مدبر ولايجهز على جريح ومن طرح السلاح فهو آمن.» (34)
نبايد هيچكس را كه گريخته، تعقيب كرد و نبايد هيچ مجروحى را كشت و هر كس سلاح بر زمين بگذارد، در امان است.
اين حركت، تجربهاى بود كه پيشينهاى نداشت و اين تفكر و كاركرد نظامى امام، در چنين لحظه دشوارى بود.
اين رفتار و انديشه نظامى اوج گرفته در برابر تجاوزگر عهدشكن و خونريز و كينهجو، چنان مىشود كه در نظر يك نظامى عضو سپاه امام، كشتن دشمن، از روى ناچارى است. به همين سبب، موجب حزن و اندوه مىگردد و جايى براى سرور و شادمانى نيست كه اين، ضد قانون عام جنگ در همه جا بود. نظاميان سپاه امام، وظيفه داشتند به حفظ رمتخانهها و حرمت زنانى كه در جنگ جمل حاضر شده بودند. چنانچه مردى از ازد، مىخواستبه خانه عبداللهبن خلف، كه مسكن عايشه بود، حمله كند، امام به او فرمود:
«ولاتهتكن سترا ولاتدخلن دارا ولاتهيجن امراة باذى وان شتمن اعراضكم وسفهن امرءكم وصلحاء كم... ولقد كنا نؤمر بالكف عنهن وانهن لمشركات فلايبلغنى عن احد عرض لامراة...» (35)
پردهدرى نكنيد و وارد خانه مردمان نشويد و زنان را با زدن بر ميانگيزانيد، هر چند آبروى شما را بريزند، يا اميرانتان و صالحان شما را دشنام گويند... آن گاه كه زنان در سوك بر سر مىبردند، مامور بوديم دست از آنان باز داريم... پس به من خبر نرسد از كسى كه با زنى برخورد كرده است.
با همين روحيه انسانى كمالگرا امام به جنگ با معاويه پرداخت. در جبهه امام، اين نبرد داخلى فقط با نيتبه تسليم كشاندن دشمن و فرو كوفتن فتنه صورت مىگرفت و بر همين اساس، حضرت به معقلبن قيس رياحى، يكى از فرماندهان خود، فرمود:
«اتق الله الذى لابد من لقائه ولامنتهى لك دونه ولاتقاتلن الا من قاتلك.» (36)
مىبينم كه فرمانده نظامى خود را نيز براساس همان معيارى كه واليان و قاضيان را بر مىگزيد، بر مىگزيند، يعنى تقوا و شجاعت و قانونمندى چنانچه در توصيف فرماندهى مالك اشتر مىگويد:
«قد امرت عليكما و على من فى حيزكما مالك بن الحارث الاشتر، فاسمعا له واطيعا و اجعلاه درعا و مجنا فانه ممن لايخاف وهنه ولاسقطته ولابطؤه عما الاسراع اليه احزم ولا اسراعه الى ما البطء عنه امثل.» (37)
من، مالك اشتر، پسر حارث را بر شما و سپاهيانى كه در فرمان شماست، امير كردم. گفته او را بشنويد و از وى فرمان بريد! او را چون زره و سپر، نگهبان خود كنيد كه مالك را نه سستى و نه لغزش و نه كندى كند، آن جا كه شتاب بايد و نه شتاب گيرد، آن جا كه كندى شايد.
قاعده اساسى تفكر نظامى امام، بر جهاد استوار بود; همان تعبير قرآنى كه مدلول آن همواره بر نبرد با مشركان و دشمنان اسلام اختصاص داشته است. نخستين مرتبه اين وايه را بيرون از مصطلح قرآنى در هنگام شورش بر ضد عثمان از سوى بعضى از صحابه به كار رفته كه به شورشيان مىگفتند: اگر اراده جهاد در نزد ماست اما امام، حتى نبرد خود با پيمان شكنان بصره را كه برايشان خروج كرده و فساد برپا كرده بودند و عصبيتها را در جامعه برانگيخته بودند، نام جهاد ننهاد، در حالى كه وىيگيهاى جهاد در راه خدا را داشت.
جهاد قرآنى، جلوهاى است از اوج انسان به معنويتى الهى كه با تمام وجود خود به همراهى عقل و احساس خويش، بدان روى آورده است، چه پيروزى در انتظار او باشد، چه شكست. براين اساس، امام جهاد را درى از درهاى بهشت مىدانست كه خداوند آن را براى دوستان برگزيدهاش گشوده است. چون امام در ميان يارانش، چنين آمادگى را نمىديد، به جز در گروهى اندك، براى آن كه ديگران را نيز كمال بخشد و به اوج برساند، خطبه مشهور جهاديه خود را با بلاغتى بىنظير ارائه كرد; اما در دل مردمانى كه جنگ را تنها از زاويه رقابتهاى قبيلهاى مىنگريستند، چنين انديشهاى اثر نداشت; از اين روى، امام در سخنى ديگر فرمود: «لا راى لمن لايطاع.»
به اين ترتيب مىبينيم كه مفهوم جنگ در نهجالبلاغه، همرده، با مفهوم قرآنى جهاد است، همان مفهومى كه سبب مىشود با شمار اندك، در برابر انبوه سپاهيان دشمن مقاومت كند; زيرا معتقد به چنين مبانى بود كه از قرآن كريم گرفته شده بود. در اين ميان، انديشههاى نظامى امام، چهارچوبى را براى چگونه جنگيدن تعيين كرده بود كه مىتوان با نام آداب جنگ از آنها ياد كرد. اصولى چون: نياغازيدن نبرد، نيازردن زنان، نكشتن فراريان، بازگذاشتن راهآب به روى دشمن و احترام به پيمانها. اگر براى جنگ هدفمند در اسلام، قانونى وجود دارد، اين قانون از چنين انديشهها و تجربههايى سرچشمه گرفته است. كه به كلى با ديگر جنگها كه نابودى دشمن يا ريختن خون ناتوانان را با نيت چيرگى و اشغال به همراه دارد، جدا مىشود از آن جا كه امام جنگهايش را در برابر باطل و ستمكارى انجام مىداد و با همه خرد و احساس خويش در آنها شركت مىجست، بسيار علاقه داشت تا اين انديشه به سپاهيانش نيز، سريان پيدا كند. بنابراين، هماره، هدف از جنگ خود را بيان مىكرد و ميان آنچه او مىانديشيد و دشمنش بدان فكر مىكرد، فرق ىگذاشتبنابراين، مساله جهاد در نهجالبلاغه، جايگاهى گسترده دارد. آنجا كه فرموده:
«فلما راى الله صدقنا، انزل بعدونا الكبت وانزل علينا النصر. حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه و متبوئا اوطانه.» (38)
چون خداوند ما را آزمود و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت، و رايت پيروزى ما را برافراخت. چندان كه اسلام، به هر شهر و ديار رسيد. و حكومت آن، در آفاق، پايدار گرديد.به كاسه سر وساز جنگ را آماده سازيد و هرچه بهتر و نيكوتر و پيش از كشيدن شمشير در رزمگاه، آن را در نيام بجنبانيد.
امام پيروزى را بسته به صداقت دينى و پاىبندى به آن مىدانست; اما كاملا متوجه بود كه رسيدن به اين پيروزى صبر لازم دارد و تلاش و بايد آمادگيهاى بايسته را فراهم كرد: انتخاب سلاح، انتخاب بهترين فرماندهان، برگزيدن بهترين شيوه جنگيدن و آنچه كه در دل دشمن ترس افكند و علاوه بر اين، آمادگى روحى سپاهيان كه قدرت ايشان را برجنگيدن دو صد چندان مىكند:
«عضوا على النواجد فانه انبى للسيوف عن الهام واكملوا اللامه وقلقلوا السيوف فى اغمادها قبل سلها.» (39)
گروه مسلمانان! ... در ميدان كارزار دندانها را سختبر هم بفشاريد كه شمشيرها را باز مىدارد از رسيدن به كاسه سر و ساز جنگ را آماده سازيد هر چه بهتر و نيكوتر و پيش از كشيدن شمشير در رزمگاه، آن را درنيام بجنبانيد.
همچنانكه امام سپاهيانش را به آمادگى براى لحظه ديدار با دشمن فرا مىخواند و نبرد را در يك جبهه سفارش مىكرد و همبستگى دلهاى سپاهيان را در ميدان نبرد، اثرگذار مىدانست، تكيه فراوانى نيز بر پيروى از فرمانده، نااميد نشدن پس از شكست، پيشنهاد پذيرش صلح از سوى دشمن، كه مىتواند براى سپاهيان مؤمن به سبب آمادگى دوباره هم مفيد باشد، داشت و با اين وجود، هماره ايشان را از حيلهها و فريبهاى دشمن صلحطلب پرهيز مىداد و آنان را به درنگ در انگيزههاى صلحطلبى دشمن فرا مىخواند.
امام، هر چند فرماندهى جنگهايش را خود به عهده داشت و پيشاپيش همگان قرار مىگرفت، ولى قاعده نظامى را كه در نهجالبلاغه پيشنهاد مىكرد اين بود كه نبايد امام خود، فرمانده سپاه در نبرد باشد; زيرا در اين حال، همواره كيان دولت اسلامى در خطر خواهد بود. بر همين اساس بود كه عمر، خليفه دوم را، چنين مشورت داد:
«انك متى تسر الى هذا العدو بنفسك فتلقهم فتنكب لاتكن للمسلمين كانفة دون اقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون اليه فابعث اليهم رجلا محربا واحفز معه اهلالبلاء والنصيحة فان اظهر الله فذاك ماتحب وان تكن الاخرى'''' كنت ردءا للناس ومثابة للمسلمين.» (40)
هرگاه خود به سوى اين دشمن روى و با آنان روبهرو شوى و رنجىيابى، مسلمانان تا دورترين شهرهاى خود، ديگر پناهگاهى ندارند و پس از تو، كسى نيست، تا بدان روآرند. مردى دلير را به سوى آنان روانه گردان. و جنگ آزمودگان و خيرخواهان مسلمانان را با او بر انگيزان. اگر خدا، پيروزى داد، چنان است كه تو دوست دارى و اگر كارى ديگر پيش آمد، بارى تو، جاى خويش مىدارى. پناه مردمان خواهى بود و مرجع مسلمانان.
چنانچه او را از حضور در ميدان نبرد با ايران بازداشت:
«فانك ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها واقطارها حتى يكون ما تدع وراءك من العورات اهم اليك مما بين يديك.» (41)
اگر تو از اين سرزمين برون شوى، عرب از هر سو تو را رها كند و پيمان بسته را بشكند و چنان شود كه نگاهدارى مرزها كه پشتسر مىگذارى، براى تو مهمتر باشد، از آنچه پيش روى دارى.
به اينگونه انديشههاى نظامى در نهجالبلاغه، همراه با مسائل ديگر مطرح مىشود كه اگر اين ميراث را دوباره از نظر بگذرانيم و در آن به دقتبينديشيم بسيار آن را همانند انديشه نظامى در عهد نبوى خواهيم يافت. به اين معنى، دولت علوى، استمرار دولت نبوى است; زيرا هر دو در حالت جنگ پياپى بودند و هماره، مورد يورش دشمنان، براساس همين همانندى استراتيى شهادت، چنانكه در جنگهاى نبوى پيروزى تلقى مىشد، در نبردهاى علوى نيز همچنان بود. امام در فرازى از فرازهاى نهجالبلاغه، به ترسيم اين موضوع پرداخته و ارزش مرگ را در ميدان نبرد، بيان داشته است:
«ان اكرم الموت القتل والذى نفس ابن ابىطالب بيده لالف ضربة بالسيف اهون على من ميتة على الفراش.» (42)
همانا گرامىترين مرگها، كشتهشدن در راه خداست. بدان كسى كه جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار مرتبه ربتشمشير خوردن بر من آسانتر است، تا در بستر مردن.
در فراز دوم، به شهادتى كه همواره آرزوى او در جنگها بود، اشاره مىكند:
«والله لولا رجائى الشهادة عند لقائى العدو لو قد حم لى لقاؤه لقربت ركابى ثم شخصت عنكم فلا اطلبكم مااختلف جنوب و شمال.» (43)
به خدا، اگر اميد شهادتم هنگام ديدار دشمن نبود و اى كاش برايم مقدور بود، پاى در ركاب مىنهادم، از جمع شما بيرون مىفتادم و شما را نمىطلبيدم، چندانكه باد جنوب و شمال آيد.
د. انديشه اقتصادى: بسيار طبيعى بود كه با توجه به جنگهاى پياپى، بيشتر وقت امام، به آنها بگذرد و همين نيز در نهجالبلاغه بازتاب يافته است. بر همين اساس، موضوع جهاد بسيارى از خطبههاى امام را به خود اختصاص داده بود و در سياق پرداختن به جنگ، گزارهها و موضوعهاى ديگرى چون: نظام ادارى و سياسى و اقتصادى مورد توجه بود. مسائل اقتصادى اين دور، در سه موضوع خلاصه مىشود: چگونگى پرداختحقوق از بيتالمال، چگونگى مالكيت زمين و موضوع خراج در اينباره، بيشتر منابع تاريخى، مىتواند كمك كار توضيح اين انديشه باشد. بر اساس منابع تاريخى، امامعلى(ع) سياست عمر را كه زمينها را ملك امت مىدانست و آنها را به اقطاع مىداد، پذيرفته بود. ناگفته نماند اين سياست همان است كه موجب نارضايتى بعضى از صحابه از عمر شد و انصار را بر ضد عثمان شوراند; زيرا او اين زمينها را به عنوان قطيعه به خويشاوندانش داده بود. از اين روى، برگرداندن اين قطيعهها به بيتالمال، يكى از انديشههاى اصلاحى امام در حوزه اقتصاد بود كه به طور سربسته و خلاصه در نهجالبلاغه بازتاب يافته است.
امام، اين انديشه اصلاحى خود را در حوزه اقتصاد، با پيروى از قانون مساوات همه در برابر دريافتحقوق از بيتالمال اجرا كرد.
مسعودى مىگويد: امامعلى در تقسيم بيتالمال، كسى را بر كسى برترى نداد.
اين شيوه، برخلاف روش خلفاى پيشين بوده و بوىيه با آنچه عمربن خطاب مرسوم كرده بود، مخالفت داشت. امام، عدالت را پايه پرداختحقوق قرارداد و آن را بر قانون سابقه بيشتر در اسلام، كه عمر پايهگذارى كرده بود، برترى داد، تا اين كه به گفته خود، از كسانى نباشد كه پيروزى را به بهاى ستمكارى به دست مىآورند:
«الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير واسراف... ولميضع امرؤ ما له فى غير حقه ولاعند غير اهله الاحرمه الله شكرهم.» (44)
بدانيد كه بخشيدن مال به كسى كه مستحق آن نيست، با تبذير، و اسراف يكى است... هيچكس مال خود را آنجا كه نبايد، نداد; و به نامستحق نبخشود، جز آن كه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود.
براساس اين قاعده، نگاه امام به خراج، كه زير مجموعه ديوان عطا بوىيه پس از توقف غنايم در اثر ركود كشورگشاييها، نگاهى است كه با مردم مناطق فتح شده همراهى مىكند. به سبب سهمى كه در عمران و آبادانى بلاد داشته باشند. بر اين اساس اصلاح امر خراج را نيز ضرورى مىدانست و آن را تنها گردآورى مال نمىديد، بلكه در شكل يك موضوع اقتصادى مهم بدان توجه داشت، چنانچه از عهدنامه مالكاشتر مىتوان فهميد:
«تفقد امر الخراج بما يصلح اهله، فان فى صلاحه و صلاحهم، صلاحا لمن سواهم ولاصلاح لمن سواهم الا بهم لان الناس كلهم عيال على الخراج واهله. ولكن نظرك فى عمارة الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لايدرك الا بالعمارة ومن طلب الخراج بغير عمارة اضرب البلاد واهلك العباد ولميستقم امره الا قليلا.» (45)
در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراجدهندگان به صلاح ديگران است. و كار ديگران، سامان نگيرد، تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد، كه مردمان، همگان، هزينه خوار خراجند و خراجدهندگان; و بايد نگريستنتبه آبادانى زمين بيشتر از ستدن خراج بود، كه ستدن خراج، جز به آبادانى ميسر نشود; و آن كه خراج خواهد و به آبادانى نپردازد، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش جز اندكى، راست نيايد.
و با اين سخنان امام نشان داد كه به مسيرى كه دولت امويان مىپيمايد، به خوبى اشراف دارد و با نگاهى كوتاه به ياستخراجى آنان، چنين فرجامى براى ايشان پيشبينى مىكند.
منابع تاريخى گواهى مىدهند كه يكى از علل شورش مردم در شهرها عليه امويان، موضوع خراج بود و يكى از واليان اموى به نام يزيدبن مهلب علتخرابى عراق را خراجى مىداند كه حجاج از مردم گرفت و به آبادانى نپرداخت.
امام، مىخواست تازه مسلمانان همواره احساس مساوات كنند و فرمانداران خود را از گرفتن خراج زياد پرهيز مىداد و در گرفتن نيز مهرورزى و دوستى را شرط مىدانست. شايد نامههاى امام به مسؤولان خراج، نمودارى را براى ما ترسيم كند كه در آن مسؤوليتهاى خراجستانها را شرح مىدهد:
«فانصفوا الناس من انفسكم واصبروا لحوائجهم فانكم خزان الرعيه ووكلاء الامة و سفراء الائمة ولاتحسموا احدا عن حاجته ولاتحبسوه عن طلبته ولاتبيعن للناس فى الخراج كسوة شتاء ولاصيف ولادابة يعتملون عليها ولاعبدا ولاتضربن احدا سوطا لمكان درهم ولاتمسن مال احد من الناس مصل ولامعاهد الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدى به على اهلالاسلام.» (46)
پس داد مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد كه شما رعيت را گنجورانيد و امت را وكيلان و امامان را سفيران. حاجت كسى را روا ناكرده مگذاريد و او را از آنچه مطلوب او هست، باز مداريد و براى گرفتن خراج، پوشش زمستانى و تابستانى رعيت را مفروشيد و چارپايى كه بدان كار كنند و بندهاى را كه در اختيار دارند. و براى درهمى، كسى را تازيانه نزنيد و دستبه مال كسى مبريد، نمازگزار باشد، يا پيمان مسلمانان را عهدهدار; جز آن كه اسبى يا جنگافزارى را بيند كه در جنگ با مسلمانان به كار مىرود.
در نامهاى ديگر به يكى از كارگزاران خود در ديوان صدقات، ياد آور مىشود:
«انطلق على تقوى الله وحده لاشريك له ولاتروعن مسلما ولاتجتازن عليه كارها ولاتاخذن منه اكثر من حق الله فى ماله.» (47)
برو با ترس از خدا، كه يگانهاست و بىهمتا، مسلمانى را مترسان! و اگر او را خوشنيايد، بر سر وى مران! و بيش از حق خدا از مال او مستان!
امام(ع) ديوان خراج را همچون بيتالمال، از بنيانهاى مالى و اقتصادى دولت اسلامى مىدانست; از اين روى، هيچگاه، دست كارگزاران خراج و صدقات را، به تمام، باز نمىگذاشت و به آنان هر نوع اختيارى را نمىداد، تا سبب زيادهروى و نفوذ اجتماعى آنان فراهم نيايد.
يعقوبى مىگويد:
امام نامهاى به قرظةبن كعب انصارى نوشت و به او فرمان داد تا راه رودخانهاى را كه در سرزمين اهلذمه بند آمده بود، بگشايد و در پايان نامهاش نوشته است:
«فلعمرى لان يعمروا احب الينا من ان يخرجوا.» (48)
به جانم سوگند، اگر آباد كنيد در نزد من دوستداشتنى تر است از اين كه خراج بگيريد.
همينگونه امام به تشويق كشاورزى مىپرداخت تا زمينههاى استوارى اجتماع شهرى را فراهم آورد. اما، خراج را با آبادانى و اصلاح سرزمينها همراه مىدانست و چه بسا همين سياست، بر خلاف مخالفتشديد بعضى، بوىيه آنها كه از قانون مساوات در بيتالمال، زيان مىديدند، شاهراهى را در برابر اسلام گشود تا به سرعت در شهرهاى فتح شده گسترش يابد.
امام نيز همچون خليفه دوم، واگذارى زمين در سواد (عراق) را كه به يك موضوع حياتى براى اداره شهرها تبديل شده بود، ممنوع كرد همان كه موجب ترس، پريشانى و آشفتگى در خلافت راشدى شده بود.
«لو لا ان يضرب بعضكم وجوه بعض لقسمت هذا السواد بينكم.»
امام تنها به اجراى قانون فىء درباره قبيلهها نسبتبه زمينى كه در اختيار داشتند رفتار كرد كه براساس نظام سالانه زراعى و سازوار با مناطق گوناگون سامان مىيافت. البته اين سياست، خيلى خوشايند اين قبيلهها و طايفهها نبود و به نظر مىرسد كه اين موضوع ناخرسنديهايى را بر ضد دولت اسلامى برانگيخت، چنانچه در سركشى و عصيان قبيلههاى خارجى مذهب نيز نقش داشت كه معتقد بودند زمينهايى را كه با قدرت شمشير خود گرفته اند، بايد از آن خود آنان باشد.
در نهجالبلاغه، امام به كار صاحبان صنايع، اهميت مىدهد و نقش آنها را در حيات اقتصادى بسى مهم مىشمرد; از اين روى، درباره آنها سفارش به نيكى و خير مىكند ولى نظارت بر كار آنها را لازم مىشمارد تا نسبتبه مردم آز نورزند:
«واعلم معذلك ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا وشحا قبيحا واحتكارا للمنافع وتحكما فى البياعات، وذلك باب مضرة للعامه و عيب على الولاة.» (49)
و با اين همه، بدان، كه ميان بازرگانان، بسيار كسانند كه معاملتى بد دارند، بخيلند و در پى احتكارند. سود خود را مىكوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مىفروشند و اين سودجويى و گرانفروشى زيانى استبراى همگان و عيب استبر واليان.
از ديگر وظيفهها و مسؤوليتهاى فرماندار اين است كه متوجه وضع زندگى لايههاى فرودست جامعه باشد كه امام با وايههايى چون: «مساكين» «اهلالزمنى» از آنان ياد مىكند. امام به فرمانداران دستور مىدهد كسانى كه دسترسى كمترى به امكانات دارند، مورد حمايت قرار دهند، بوىيه در برابر عوامل اقتصادى، چون: احتكار و گرانفروشى. همين نكته موجب مىشود تا فرماندار درانديشه قيمتگذارى كالاها و نظارت بر ابزار سنجش ارزش كالاها برآيد، به گونهاى كه هيچگونه ستم اقتصادى بر فروشنده و خريدار نشود. تا آنجا كه عليه بازرگانانى كه به مخالفتبا بخشنامههاى دولت اسلامى بر مىخيزند، بايد از قوه قهريه استفاده كند:
«فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فتكل به وعاقبه فى غير اسراف.» (50)
وآن كه پس از منع تو، دستبه احتكار زند، او را كيفر ده و عبرتديگران گردان و در كيفر او، اسراف مكن.
آنچه از بررسى تصوير دولت اسلامى در نهجالبلاغه به دست مىآيد، بوىيه ديدگاههاى اقتصادى اين دولت، كه حاصل انديشه و تجربههاى امام است و كاملا با عقايد اصولگرايانه سازگارى دارد، نشان مىدهد كه تصوير امام از دولت، چه اندازه از سطح فكر جامعه آن روز اسلامى بالاتر بوده است. در اين تصوير، شيوهها و مسائلى ديده مىشود كه عقل و خرد جامعه عرب بسيار پايينتر از آن بود.
دراين تصوير، مىتوان به راز تنها ماندن امام و غربت انديشههاى او و تصميمهاى او پى برد. بوىيه از آن هنگام كه خليفه دوم، كه اندكى در اواخر عمر به انديشه امام نزديك شده بود، كشته شد. همين نيز يكى از علتهاى واپس افتادن ظهور دولت، به معناى كامل آن در جهان اسلام است. حتى چنين تصويرى كه امام(ع) ارائه مىدهد با درنگ در دورههاى اموى و عباسى مىتوان فهميد كه هرگز به حقيقت نپيوسته است. شايد امامعلى(ع) كه بنيانگذار انديشه دولت در اسلام است و با دانش و پرهيزگارى خود در آن غور كرد، از اين جهتخود را در موقعيتى مىديد كه بايد براى برپاساختن چنين دولتى قيام كند. امام به خلاف مبارزهجوييهايى كه عليه او بود، وظيفه خود مىديد تا به بنيان ستونهاى چنين دولتى كه نشانههايى از آن در عهد خلافت عمر وجود داشت، همت گمارد، پيش از آن كه فرصتها از كف برود. با اين هدف، امام تجربههاى عهد عمر را نيز همراه داشت; چه اينكه بر اساس منابع تاريخى زياد، مورد مشاوره خليفه قرار داشت وقتى هنگامى كه او به شام رفت، در سال 17، امام را جانشين خود در مدينه ساخت.البته امام در آنچه خليفه انجام داده بود، كاستيها و نارساييهايى كه بايد اصلاح شود تلاش كرد تا به هنگام خلافت آنها را به انجام برساند.
امام، شاهد زمانى بود كه روشن نبود، مردم در برابر دو گونه فكر، كدام يك را برمىگزينند و چگونه مىانديشند: به اسلام اصولگرا گردن مىنهند و يا به انديشهاى كه درصدد به انجام رساندن شعارهايى بود كه همراهى قبايلى را داشت، وفادار مىمانند. اين شعارها در حركت اسلامى ديده نمىشد، مىبايد مفاهيم مورد نظرش را به گونهاى توسعه دهد كه شعارهاى قبيلگى زمانه را نيز در بر گيرد.
در پرتو اين سخن، امام به مبارزه با ستيزهجوييهايى برخاست كه در راه اقامه دولت عادلانه سنگاندازى مىكردند. گرچه اين انديشه در دراز مدت خود را به جامعه نشان دهد و در آن ريشه دواند. امام كه خود را پيشاپيش تشكيل چنين دولتى مىدانستبايد كه خود براساس انديشههايش رفتار نمايد، گرچه در حوزهاى محدود و زمانى اندك، تا سرانجام در جانها اثر كند و اين تجربه گسترده شود و حق از باطل آشكار گردد; چنانكه در نبرد صفين فرمود:
«ما دفعت الحرب يوما الا وانا اطمع ان تلحق بى طائفة فتهتدى بى و تعشوا الى ضوئى و ذلك احب الى من ان اقتلها على ضلالها و ان كانت تبوء بآثامها.» (51)
به خدا كه يك روز جنگ را واپس نيفكندهام،جز كه اميد داشتم گروهى به سوى من آيند و به راه حق گرايند و به نور هدايت من راه پيمايند.اين امر خوشتر است، تا شاميان را بكشم و گمراه باشند، هر چند خود، گردن گيرنده گناه باشند.
و به اين گونه، دولتى اسلامى را زمين پا گرفت و همزمان، نمودار خويش را در نهجالبلاغه، به يادگار گذاشت، تا روزى به حقيقتبپيوندد، چه زود، چه دير.اين بود هديه امامعلى(ع) به نخبگان جامعه و اين كه اسلام دولتى دارد كه وىيه گروه يا عشيره و يا قبيلهاى نيست;بلكه از آن همه مسلمانان است و همه در آن به گونه مساوى حق دارند و نيز وظيفههايى كه انجام دهند.
امام بنياد و اركان اين دولت را در ضمن گفتوگو با خوارج، مطرح ساخته و بايستگيهاى ادارى، سياسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامى آن را به اختصار بيان كرده است.
و اگر اين نص، عنوانهاى اساسى تشكيل يك دولت اسلامى را در بر دارد، در ضمن آن، به شرح، به بسيارى از فرعهاى آن هم اشاره شده است.اين دولت، هرچند در زمان خود نتوانستبه طور كامل پا بگيرد و دامن بگسترد و اعلام آن با جنگ داخلى مقارن شد، با اين وجود، مفهوم اين دولتبسان نظريهاى در نهجالبلاغه وجود دارد.
1.«نهجالبلاغه»، تصحيح صبحى صالح، ترجمه دكتر سعيد جعفر شهيدى، خطبه 40. 2. همان، كلمات قصار 190. 3. همان، خطبه 173. 4. همان، خطبه 67. 5. همان، خطبه87. 6. همان، خطبه 88. 7. همان، خطبه 16. 8.همان، خطبه 15. 9. همان، كلمات قصار 387. 10.همان، خطبه 167. 11.همان، خطبه 28. 12.همان، خطبه 125. 13. همان، خطبه 154. 14.همان، كلمات قصار 341. 15.همان، كلمات قصار 478. 16. همان، خطبه 156. 17.همان، خطبه 164. 18.همان. 19. همان، كلمات قصار،373. 20.همان، كلمات قصار، 374. 21.همان، نامه 31. 22.همان، نامه 47. 23. همان، نامه 27. 24.همان، نامه 53. 25.همان 26.همان، خطبه 126. 27.همان، نامه 42. 28.همان، نامه 3. 29.همان، نامه 40. 30.همان، نامه53. 31.همان 32.همان، نامه20. 33. «الجمل»، شيخ مفيد، تحقيق سيد على ميرشريفى /342،كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد. 34.همان /379;«تاريخ اليعقوبى»، ج 2/183، دارصادر، بيروت. 35. «تاريخ الامم و الملوك»، جرير طبرى، ج 3/544، مطبعة الاستقامة بالقاهره، افست اروميهاى، قم. 36.«نهجالبلاغه»، نامه 12. 37.همان، نامه 13. 38.همان، خطبه 56. 39.همان، خطبه 66. 40.همان، خطبه 134. 41.همان، خطبه 146. 42.همان، خطبه 123. 43.همان، خطبه 119. 44.همان، خطبه 126. 45.همان، نامه 53. 46.همان، نامه 51. 47.همان، نامه 25. 48.«تاريخ اليعقوبى»، ج2/203، دارصادر بيروت. 49.«نهجالبلاغه»، نامه 53. 50. همان . 51.همان، خطبه 55.