تصویر دولت اسلامی در آیینه نهج البلاغه

محمد باغستانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

تصوير دولت اسلامى در آيينه نهج البلاغه

(الامام‏على فى رؤية النهج ورواية التاريخ)

معرفى كتاب:

محمد باغستانى

نويسنده در پيشگفتار، شيوه نگارش خود را آميخته‏اى از منابع تاريخى و نهج‏البلاغه مى‏داند، امرى كه تاكنون در آثار فارسى به گونه محققانه كم‏تر مورد توجه بوده است. در آغازين فصل كتاب، خواننده با زندگى‏نامه امام‏على(ع) از آغاز تا پايان خلافت عثمان، در سال 35 هجرى، آشنا مى‏شود و در دومين فصل، چگونگى به خلافت رسيدن امام و رخدادهاى دوران حكومت ايشان تا پايان نبرد صفين براى خواننده شرح گرديده است. انديشه و منش سياسى امام‏على(ع) در برخورد با معاويه، محتواى سومين فصل را تشكيل مى‏دهد و نويسنده همه پرسشهاى مهم و در خور توجه را در اين‏باره كالبدشكافى كرده و با نگاهى تاريخى و تحليلى بدانها پاسخ گفته است، چنانكه تصويرى از مفهوم دولت اسلامى را در نهج‏البلاغه در همين فصل، فراروى خواننده قرار مى‏دهد.

چهارمين و آخرين فصل كتاب، بررسى زندگى‏نامه عماربن ياسر و عبدالله‏بن سبا را با همه ابهامهاى موجود درباره آنها براى خواننده بازگو مى‏كند. در مجموع، و با توجه به نوع تحليل‏هاى تازه كتاب در فصلهاى گوناگون، خواندن اين كتاب مى‏تواند راهكارى باشد براى چگونگى تحليل تاريخى رخدادهاى حكومت امام‏على(ع) و برداشتهاى نوين از آنها. در اين‏جا يكى از مهم‏ترين بخشهاى كتاب را با ترجمه آزاد تقديم خوانندگان محترم مى‏كنيم:

مفهوم وايه دولت در فرهنگ نامه‏هاى زبان‏عربى، به طور عام، مرادف با مفهوم فى‏ء (غنايم جنگى) است و گاهى در معناى جنگ نيز به كار رفته. گويا جنگ و غنيمت، يكسان نشان دهنده مفهوم دولت هستند و وايه قرآنى «مداولة الايام‏» كه در تفسير ها به پياپى آمدن سختيها و آسانى تعبير گرديده، با اين معناى دولت نزديك است. اما «دولت‏»، به عنوان يك اصطلاح فقط در سده‏هاى اخير در ادبيات سياسى جهان اسلام كاربرد يافته است وگرنه در ادبيات كلاسيك عربى، تنها يك‏بار در سوره حشر آيه 7، وايه دولت: «تلك الايام نداولها بين الناس‏» ديده مى‏شود كه البته دور از معناى اصطلاحى و تازه آن نيست. اما وايه شورا، كه گاهى در ادبيات سياسى معاصر اسلامى از آن اراده مفهوم دولت مى‏شود، در سه آيه از سه سوره: آل‏عمران، شورا و بقره به كار رفته است، ولى اين وايه نيز ابهام بسيار دارد و نمى‏توان با دقت تعبيرى از آن را در نظر گرفت كه با نظريه سياسى شورا كه در بيعت‏سقيفه خود را نشان داد، سازوارى داشته باشد و پيوند آن را با سياق قرآنى روشن سازد.

اما از وايه‏ها كه بگذريم و براى مفهوم دولت، اركان و پايه‏هايى را در نظر بگيريم، مى‏توانيم تجليهاى فراگيرى را از چنين اركان و پايه‏هايى در قرآن پيدا كنيم. آيه: «ما افاء الله على رسوله من اهل‏القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن‏السبيل‏» مى‏تواند نشان دهنده نظام اقتصادى باشد. آيه «كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم‏» نشان دهنده قانون روابط اجتماعى و آيه: «ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب.»

نشان دهنده قانونهاى شرعى و سياسى در جامعه اسلامى است. آيه اخير مبدء قانون و مشروعيت آن را در دولت اسلامى، كه نمودار تجربه نبوى در مدينه است، نشان مى‏دهد.

بر همين اساس، فقيهان گفته‏اند: مفهوم دولت، با هجرت رسول گرامى(ص) به مدينه، به حقيقت پيوست، زيرا بعضى از اركان به وجود آورنده يك دولت در شهر مدينه پديد آمده بود.

ابوالحسن تلمسانى (781ه.) عناصر و اجزاى چنين دولتى را به دليل وجود همكاران، قاضيان، نگهبانان، سربازان، سفيران، مترجمان، نويسندگان وحى، نسب‏شناسان قبايل، اميران حج، فرمانداران محلى جنگهاى رسول اكرم(ص) تحقق يافته مى‏داند.

مفهوم دولت اسلامى، در جامعه‏اى پيدا شد كه پيش ازين، آن را درك نكرده بود: زيرا دولتهاى جنوب عربستان سالها بود كه نابود شده بودند و ساكنان حجاز نيز، بوى‏يه مكه، در قالب نظام قبيلگى مى‏زيستند و هرگز با مفهوم يك حكومت گسترده آشنايى نداشتند و البته دشواريهاى زيست‏محيطى در حجاز نيز، نظم‏پذيرى و قانون‏پذيرى را دشوار مى‏ساخت.

در دوره‏هاى واپسين، پيش از بعثت نبوى، قريش به عنوان قبيله نماينده اعراب، پيشنهاد پذيرفتن امارت امپراطورى روم را بر مكه، مردود دانست و اعلام كرد: عرب نه حاكم مى‏شود و نه به حاكميت كسى تن مى‏دهد.

بنابراين، آنچه به عنوان مفهوم دولت در آغاز دوره اسلامى از آن ياد مى‏شود و وى‏يگيهاى ادارى، اقتصادى، نظامى و سياسى خود را دارد، بسيار فرق دارد با نظام قبيلگى رايج در حجاز و نيز آنچه كه در عربستان جنوبى بوده است. اما اين دولت، پس از درگذشت پيامبر(ص)، به خلاف برخوردارى از سنت و تجربه نبوى و راهنماييهاى قرآنى، به يك‏باره، پاى‏بست نگرانى و ترسى شد كه از ناحيه بيعت‏سقيفه بر آن وارد گرديد و اركان آن را از رسيدن به مفهوم كامل سياسى و ادارى محروم ساخت و مفهوم دولت دروايه خلافت‏خليفه، بايد مشروعيت الهى پيامبر را نيز دارا باشد و اين همان موضوعى بود كه ابوبكر را وادار ساخت تا خود را «خليفه رسول الله‏» بخواند به آن اعتبار كه جانشين ايشان در امور شرعى، علاوه بر امور سياسى، باشد.

چون در وايه خلافت، مفهوم رسالت نبوى غالب شد، بدون آن‏كه در اين مفهوم نظامهاى ادارى، اقتصادى و اجتماعى به گونه‏اى روشن، جلوه‏گر شود، زمينه بحثهاى گوناگونى را درباره چگونگى ساختار قدرت سياسى در اسلام دامن‏زد. در حالى كه اندكى پيش از اين و در عهد حكومت نبوى در مدينه، هرگز چنين گفتاگوييهايى پيش نيامد; زيرا وى، نظام سياسى، اقتصادى و دفاعى خود را با نگهداشت اصول شريعت، سامان داده بود.

شورش مرتدان در عهد ابوبكر، تنها به سبب نپرداختن زكات نبود، بلكه از آن رو محكوم به رويارويى بود كه وحدت امت اسلامى را بر هم زده و به قصد گرفتن قدرت سياسى به وجود آمده بود. در عهد خليفه دوم، عمربن خطاب، كه خود را اميرمؤمنان لقب داد، توجهى به مفهوم سياسى اين لقب در نزد مسلمانان نداشت و نه از باب اين كه او نظام ادارى تازه‏اى را كه اتفاقا به مفهوم امروزى دولت نزديك است، به وجود آورد، بلكه تنها از نظر جايگاه شرعى مؤمنان، او امير آنان خوانده مى‏شد.

البته روشن است كه سياست جامعه نمى‏تواند از چشم رهبران آن جامعه پوشيده ماند، اگر چه براى خويش تنها مشروعيت دينى قائل باشند; اما آنچه در اين‏باره مورد بحث است، اين كه چگونه بايد وايه خلافت را در سايه قواعد ثابت اجتماعى قرار داد تا در ذيل آن جنبه سياسى و دينى مفهوم خلافت، با يكديگر رشد كنند. از روى اتفاق، به سبب همين ابهام مفهومى، نخست اين كه، به خلاف هاله‏اى از تقدس كه براى جانشينان پيامبر(ص) در جامعه اسلامى پيدا شده بود، اين مفهوم دينى نتوانست‏براى مدت طولانى در برابر واقعيتهاى زمانه دوام آورد و تن به آنها ندهد.

دو ديگر، نفس اختلاف روشهايى كه براى خلفاى چهارگانه در بيعت پيش آمد، كه همگى وى‏يگيهاى عملى روشن را براى تحقق وايه شورا نداشتند، نتيجه ديگر اين ابهام مفهوم سياسى خلافت است.

ناگفته نماند كه بيعت امام‏على(ع) در ميان خلفاى چهارگانه استثنا و بسيار نزديك به مفهوم شوراست; زيرا درباره خلافت ايشان، اجماع همه امت در شهرهاى بزرگ، به حقيقت پيوست.

اگرچه تجربه خلافت راشدى توانست رداى شريعت را بر تن مفهوم خلافت كند; اما وايه دولت، هرگز نتوانست‏به اين ردا دست‏يابد و همين دست‏نيابى دولت، سبب شد تا به مجرد پيدايش نخستين حادثه، چون قتل عمر، به سرعت هاله تقدس از خلافت نيز زدوده شود.

شايد اكنون بتوان سبب اين كه امام، خلافت راشدى را بر نمى‏تابيد، بهتر فهميد. مخالفت امام با مفهومى بود كه چه‏بسا ناآگاهانه (يا فلتة) براى به قدرت رسانيدن قبيله قريش در جامعه اسلامى پا گرفته بود و هرگز نماد دولت اسلامى دنباله رو رسالت، انگاشته نمى‏شد; زيرا تجربه خلافت راشدى، محور را خلفا: ابوبكر، عمر و عثمان و خانواده او قرار مى‏داد و اگر امام از بيعت‏با ابوبكر اكراه مى‏ورزيد، نبايد مخالفت امام را مخالفت‏با شخصيت اسلامى ابوبكر انگاشت. حتى رواياتى كه برترى امام را در برابر ابوبكر و ديگران نشان مى‏دهند، نمى‏خواهند شخصيت اسلامى ديگران را ناديده انگارند; بلكه مهم‏ترين سبب مخالفت امام، در مشروع‏بودن خلافت است و اين مفهوم دولت چگونه به حقيقت مى‏پيوندد. بى‏گمان، امام‏على(ع) نخستين كسى است كه از مفهوم دولت‏سخن گفته، آن‏جا كه در برابر شعار خوارج در مخالفت‏با تحكيم، مى‏فرمايد:

«نعم ان لاحكم الا لله... وانه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل فى امرته المؤمن ويستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل ويجمع به الفى‏ء ويقاتل به العدو وتامن به السبل ويؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح به بر ويستراح من فاجر. » (1)

آرى، حكم، جز از آن خدا نيست... مردم را حاكمى بايد نيكوكردار، يا تبه‏كار تا در حكومت او، مرد با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره خود برد، تا آن‏گاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو سر رسد. در سايه حكومت او، مال‏ديوانى را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند، و راهها را ايمن سازند و به نيروى او، حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار، روز به آسودگى به شب رساند و از گزند تبه‏كار در امان ماند.

امام‏على(ع) در اين فراز، وجود دولت را يك ضرورت دينى و راهى براى اجراى احكام شريعت مى‏داند; زيرا اين ولت‏حافظ حقوق مسلمانان و شؤون اجتماعى آنان است. قدرت پيشوا و رهبر چنين دولتى را همين وظيفه‏ها و مسؤوليتهاى محدود و معين مى‏كند (جمع‏الامر) پاسدارى از وحدت امت (جمع الفى‏ء) توزيع ثروت (احقاق حق ضعيف از قوى) عدالت اجتماعى (يقاتل به العدو) پاس‏داشتن مرزها (تامن به السبل) امنيت ملى، اجتماعى و... نشان دهنده اركان اين دولت هستند.

در پرتو چنين مفاهيمى كه به عنوان وظيفه‏هاى دولت‏بر شمرده شده‏اند، مى‏توان راز انديشه سياسى شيعى را در اواخر سده نخست هجرى كه امامت، به عنوان ضرورى دين ياد مى‏شود، دريافت.

در افكار شيعه، امام نماد دولت اسلامى است كه بدون او زندگى سياسى و اجتماعى مناسب ممكن نيست. امامت‏شيعى، يا همان دولت اسلامى سازوار با وى‏يگيهاى اجتماعى و قانونهاى شرعى به بست و گشاد امور مسلمانانى مى‏پردازد، بدون اين كه دچار ناسازگاريها و هم‏پاديهاى «شورا» و «اجماع‏» گردد. امامت‏شيعى (دولت اسلامى شيعى) چون براساس نص شكل مى‏گيرد، همراه خود يك منطق دينى دارد و تنها از چشم‏انداز شخصى و سياسى به موضوع خلافت نمى‏نگرد كه اگر اين بود، اين حق طبيعى همه اصحاب پيامبر بود كه درباره قدرت سياسى ، چشم‏اندازى شخصى داشته باشند.

امام، بيعت صحابه با ابوبكر را شكستن پيمان نبوى مى‏انگاشت و اگر خويش را براى امامت (رياست دولت اسلامى) مطرح مى‏ساخت، براساس نزديكى و خويشاوندى با پيامبر(ص) نبود، چنانكه دراين‏باره شگفتى خود را ابراز داشت:

«واعجباه اتكون الخلافة بالصحابة والقرابة؟» (2)

شگفتا! خلافت از راه هم‏صحبتى به دست آيد.

بلكه چون عقيده داشت كه سزاوارترين مردمان به خلافت قوى‏ترين آنان به خلافت و آگاه‏ترين آنان به امر خداوند است، خود را مطرح مى‏كرد:

«ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله.» (3)

سزاوار به خلافت، كسى است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر.

ايشان در برابر ادعاى انصار، مبنى بر داشتن حق خلافت در سقيفه فرمود:

«لو كانت الامارة فيهم لم‏تكن الوصية بهم.» (4)

اگر امارت از آن آنان مى‏بود، سفارش آنان را كردن، درست نمى‏نمود.

زيرا پيش ازين، پيامبر(ص) براى پس از خود سفارش كرده بود كه نسبت‏به نيكوكاران انصار احسان شود و بدكاران انصارى بخشيده شوند. و اين را پيامبر(ص) از وظيفه‏ها و مسؤوليتهاى جانشين خود قرار داده بود و امام، با استناد به همين جمله پيامبر بود كه ادعاى آنان را بيهوده مى‏دانست.

اين‏گونه شد كه تصوير دولت اسلامى را مى‏توان در آيينه اين سخنان امام بهتر دريافت:

«ركزت فيكم راية الايمان ووقفتكم على حدود الحلال والحرام والبستكم العافية من عدلى وفرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى، فلاتستعملوا الراى فيما لايدرك قعره البصر ولا تتغلغل اليه الفكر.» (5)

رايت ايمان را ميان شما پا بر جا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدل خود، لباس عافيت‏بر تنتان كردم. و با گفتار و كردار خويش معروف را در ميان شما گستردم; تا بدانيد دادگر كيست و نيكوكار چه كسى است و با خوى خود، شما را نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست، پس راى خود را به كار مبنديد در آنچه ديده يرفاى آن را نتواند ديد و انديشه به كنه آن نتواند رسيد.

چنين سخنان و رفتارى را امام در زمانه‏اى انجام داد كه رخدادهاى سياسى به گونه‏اى رقم مى‏خورد تا ايشان از قدرت سياسى دور نگهداشته شود. البته چون مجال امام اندك بود، انديشه‏هاى والاى او به حقيقت نپيوست، تا بنيان جامعه‏اى عدالت‏پيشه را بر پايه‏هايى محكم استوار سازد، ولى از رهگذر تجربه كوتاه مدت امام در حكومت، مى‏توان تصوير جامعه و دولت اسلامى مورد نظر ايشان را به دست آورد و در اين راه يادگار ارزنده امام: «نهج‏البلاغه‏» آكنده از انديشه‏هاى ايشان درباره تصوير اين دولت و وى‏يگيهاى آن است:

الف. انديشه سياسى: يكى از وى‏يگيهاى امام(ع) دانش گسترده آن حضرت است كه به ايشان امكان مى‏دهد ترسيم‏گر تصويرى از انديشه سياسى زمان خود و آينده باشد و از اين جهت، در ميان امت اسلامى، بى‏همتا بود. او گذشته و تعصب‏ورزيهاى مردم را چنين وصف مى‏كند:

«يعملون فى الشبهات و يسيرون فى الشهوات، المعروف عندهم ماعرفوا و المنكر عندهم ما انكروا... كان كل امرى‏ء منهم امام نفسه.» (6)

به شبهه ها كار مى‏كنند و به راه شهوتها مى‏روند. معروف نزدشان، چيزى است كه شناسند و بدان خرسندند و منكر آن است كه آن را نپسندند... گويى هر يك از آنان، امام خويش است.

البته امام تنها اندكى از انديشه خود را توانست‏به مرحله علم برساند. شايد سخنان امام در هنگام بيعت مردم مدينه با ايشان، جايگاه مناسبى براى بررسى انديشه سياسى حضرت امام‏على(ع) باشد:

«ذمتى بما اقول رهينة وانا به زعيم... والله ما كتمت وشمة ولا كذبت كذبة ولقد نبئت‏بهذا المقام وهذا اليوم الا وان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها وخلعت لجمها فتقحمت‏بهم فى النار الا وان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها واعطوا اذمتها فاوردتهم الجنة، حق و باطل ولكل اهل فلئن مر الباطل لقديما فعل ولئن قل الحق فلربما ولعل ولقلما ادبر شى‏ء فاقبل.» (7)

آنچه مى‏گويم در عهده خويش مى‏دانم و خود، آن را پايندانم... به خدا سوگند، كلمه‏اى از حق را نپوشاندم، و دروغى بر زبان نراندم كه از چنين حال و چنين روز، آگاهم كرده‏اند.

هان اى مردم! خطاكاريها چون اسبهاى بدرفتارند و خطاكاران برآن سوار، عنان گشاده مى‏تازند، تا سوار خود را به آتش دراندازند.

هان اى مردم! پرهيزگارى، بارگيهايى را ماند رام، سواران بر آن عنان به دست و آرام مى‏رانند، تا سوار خود را به بهشت درآرند. از ديرباز، حق و باطل در پيكارند و هر يك را گروهى خريدار. اگر باطل پيروز شود، شيوه ديرين دولت و اگر حق اندك است، روزى، قدرت قرين اوست. اما كم افتد كه بينى آب در جو است.

اين متن نمادى است از انديشه سياسى در دولت امام كه برنامه كامل اين انديشه سياسى را توضيح دهد، بوى‏يه اصول‏گرايى در آن به چشم مى‏آيد و اين كه سياستمدار دينى، در نظر امام، همواره ميان دو راه، حق انتخاب دارد: راه حق و راه باطل.

چنين اختيارى، مدخلى است مناسب تا بتوان انديشه سياسى و اجتماعى امام را قرائت كرد، همان كه از سوى شمارى از يارانش سفارش مى‏شد كه مورد عمل قرار نگيرد و همان‏كه عمربن خطاب آن را حق مى‏دانست. از رفتارهاى پيشين امام نيز بر مى‏آمد در اين‏جا وايه مساوات حتى در كيفر، يكى از آراى مهم امام است; چه بزه از كارگزاران سر بزند، چه از مردم عادى. در پرتو اين تصوير، امام در دومين روز خلافت‏خويش، به مصادره «قطايع‏» عثمان پرداخت. بر اين اساس كه هر آنچه از بيت‏المال مسلمانان گرفته شده دوباره بايد به آن بازگردد و چنين فرمود:

«والله لو وجدته قد تزوج به النساء وملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعة ومن ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.» (8)

به خدا، اگر ببينم كه به مهر زنان، يا بهاى كنيزكان رفته باشد، آن را باز مى‏گردانم كه در عدالت، گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت‏تر يابد.

عدالت در گستره نهج‏البلاغه، در جدول حق و باطل قرار مى‏گيرد:

بهشت و جهنم:

«كل نعيم دون الجنة فهو محقود، وكل بلاء دون النار عافية.» (9)

هر نعمتى، جز بهشت، خوار است و هر بلايى جز آتش، عافيت‏بشمار.

خير و شر:

«اذا رايتم الخير فخذوا به واذا رايتم الشر فاعرضوا عنه.» (10)

اگر خيرى ديديد، آن را دريابيد و اگر شرى ديديد، روى از آن بتابيد.

دنيا و آخرت:

«ان الدنيا قد ادبرت و آذنت‏بوداع و ان الآخرة قد اقبلت واشرقت‏باطلاع.» (11)

همانا دنيا پشت كرده و بدرودگويان است و آخرت روى‏آورده و از فراز جاى، نگران است.

حق و باطل:

«ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه وان نقصه وكرثه من الباطل وان جر اليه فائدة وزاده.» (12)

فاضل‏ترين مردم نزد خدا كسى است كه كار حق را از باطل، دوست‏تر دارد، هر چند كار حق، از قدر او بكاهد و او را بيازارد و باطل بدو سود رساند و رتبت او را بالاتر گرداند.

باطن و ظاهر:

«واعلم، ان لكل ظاهر باطنا على مثاله، فما طاب ظاهره طاب باطنه وما خبث ظاهره خبث‏باطنه.» (13)

وبدان، كه هر ظاهرى را باطنى است كه بر مثال آن است، آنچه ظاهرش پاكيزه بود، باطن آن نيز، آنچنان است و آنچه ظاهرش پليد است، باطن آن نيز پليد است.

عدل و ظلم:

«يوم العدل على الظالم اشد من يوم الجور على المظلوم.» (14)

روز داد، بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستم بر ستم‏بر.

علم و جهل:

«ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا، حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا.» (15)

خداوند بر عهده نادانان ننهاد كه دانش‏آموزند، تا بر عهده دانايان نهاد كه بدانان بياموزند.»

شايد اين نمودار دوتايى را بتوان زيرمجموعه يك نهاد مركزى، كه در اسلام، به طور كامل مربوط به قدرت سياسى است، دانست كه الامر بالمعروف والنهى عن المنكر باشد و از همين عنوان پست «محتسب‏» در قضاى اسلامى پديد آمد.

امام، با استفاده از اين عنوان فراگير و با تكيه بر دانش گسترده و ايمان عميق خود راهى تازه در برابر حوادث نو در پيش گرفت، تا بتواند حكم شرعى را بر آنها برابر سازد. يكى از اين نمونه‏هاى بى‏سابقه «قتال اهل‏قبله‏» در نبرد جمل بود. به اين فراز از سخنان امام در رويارويى با شورشيان بصره توجه كنيد:

«ابلح المنهاج، انور السراج، فبالايمان يستدل على الصالحات وبالصالحات يستدل على الايمان وبالايمان يعمر العلم... وان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لخلقان من خلق الله سبحانه... وعليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين والنور المبين والشفاء النافع والرى النافع والعصمة للمتمسك والنجاة للمتعلق لايعوج فيقام ولايزيع فيستعتب ولاتخلقه كثرة الرد و ولوج السمع. من قال به صدق و من عمل به سبق.» (16)

راهى است كه گشاده و روشن است. چراغش نورانى و پرتوافكن است. ايمان را بر كرده‏هاى نيك، دليل توان ساخت و از كردار نيك، ايمان را توان شناخت. به ايمان، علم آبادان است... و همانا امر به معروف و نهى از منكر، از صفتهاى پروردگارند.

بر شما باد به كتاب خدا كه ريسمان استوار است، و نور آشكاراست و درمانى است، سود دهنده، و تشنگى را فرونشاننده. چنگ در زننده را نگهدارنده، در آويزنده را نجات بخشنده. نه كج‏شود، تا راستش گردانند، و نه باطل گرايد، تا آن را برگردانند. كهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار. راست گفت، آن كه سخن گفت از روى قرآن و آن كه بدان رفتار كرد، پيش افتاد.

بدين گونه شد كه امام انديشه سياسى را در راهى روشن كه متكى بر حبل‏المتين قرآنى باشد، قرارداد. نورانى بودن اين چنين راهى از قرآن سرچشمه مى‏گيرد و بر قلب و عقل سالك مى‏تابد و هيچ‏گاه بازماندن ديگران از سلوك، او را نمى‏آزارد. اما هر راه ديگرى جز اين، تاريكى مطلق است و هيچ امام عادلى، نمى‏تواند به جز راه روشن الهى، راهى ديگر برگزيند:

«وان الطرق لواضحة وان اعلام الدين لقائمة فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدى وهدى فاقام سنة معلومة وامات بدعة مجهولة.» (17)

راهها، هويداست، و نشانهاى دين بر پاست. بدان كه فاضل‏ترين بندگان خدا، نزد او، امامى است دادگر، هدايت‏شده و راهبر، كه سنتى را كه شناخته است، برپا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است، بميراند.

اين انديشه سياسى، همان بود كه خود را در گفت‏وگوى امام با عثمان نشان داد، پس از آن كه كاركرد سياسى او، پيوندش را با حبل‏المتين قرآنى بريده بود:

«فلاتكونن لمروان سقية يسوقك حيث‏شاء بعد جلال السن وتقضى العمر.» (18)

براى مروان، همچون چاروايى به غارت گرفته مباش كه تو را به هر جا خواست‏براند; آن هم پس از ساليانى كه بر تو رفته و عمرى كه از تو گذشته.

محور انديشه سياسى امام، تنها حفظ كيان اسلام بود. هرگاه در قضيه‏اى كوتاه آمد، مى‏خواست دين جلو باشد و اگر در پذيرش مقام سياسى زهد مى‏ورزيد، مى‏خواست‏يكپارچكى اسلام و امت اسلامى را نگاهدارى كرده باشد. هرگز برايش مهم نبود كه مقام خلافت را داشته باشد، مگر هنگامى كه عدالت را اقامه كند و جماعت اسلامى را پاس بدارد و رسالت نبوى را نگاهبان باشد و آن را در جامعه اسلامى، استوار سازد و از باب انجام چنين مسؤوليتهايى بود كه مى‏فرمود:

«ان افضل عبادالله عند الله امام عادل‏».

در پرتو آنچه گفته شد، مى‏توان وارد جغرافياى دولتى شد كه امام‏على در صدد تاسيس آن بود. دولتى كه از كتاب خدا و سنت رسول(ص) الهام بگيرد و عدالت پيشه و پرهيزگار شيوه باشد و در چاههاى مصالح شخصى، فرو نيفتد.

اين همان دولتى بود كه با انديشه سياسى بنا شده بر تربيت درست انسانها پديد مى‏آمد و بدون آن، انسان همواره بر لبه پرتگاه سقوط از ارزشهاى الهى و انسانى قرار داشت.

نهج‏البلاغه را بايد آيينه چگونگى تربيت انسانهاى مؤمن و صالح‏ديد، بوى‏يه در آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«ايها المؤمنون، انه من راى عدوانا يعمل به ومنكرا يدعى اليه، فانكره بقلبه فقد سلم و برى‏ء ومن انكره بلسانه فقد اجر وهو افضل من صاحبه و من انكره بالسيف لتكون كلمة الله هى العليا وكلمة الظالمين هى السفلى، فذلك الذى اصاب سبيل الهدى وقام على الطريق ونور فى قلبه اليقين....» (19)

«اما اعمال البر كلها والجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف والنهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى. وان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لايقربان من اجل ولاينقصان من رزق وافضل من ذلك كله، كلمة عدل عند امام جائر.» (20)

اى مؤمنان! آن كه بيند ستمى مى‏رانند،يا مردم را به منكرى مى‏خوانند و او، به دل خود آن را نپسندد، سالم مانده و گناه نورزيده، و آن كه آن را به زبان انكار كرد، مزد يافت و آن كه به دل انكار كرد برتر است و آن كه با شمشير به انكار برخاست، تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او كسى است كه راه رستگارى را يافت و بر آن ايستاد و نور يقين در دلش تافت.

همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منكر، چون دميدنى است‏به درياى پرموج پهناور.

وهمانا، امر به معروف و نهى از منكر، نه اجلى را نزديك كنند و نه از مقدار روزى بكاهند و فاضل‏تر از همه اينها، سخن عدالت است كه پيش روى حاكمى ستمكار گويند.

وى‏يگى سياسى كه در نهج‏البلاغه ديده مى‏شود، پيوند هماره انسان با جامعه است. نهج‏البلاغه، انسان مسلمان را به دريافت تجربه‏هاى تازه در پيوند با جامعه فرا مى‏خواند، تا كم‏كم به يك نظام سياسى عادلانه دست‏يابد. چنين انديشه‏اى، هيچ‏گاه در نهج‏البلاغه كم‏فروغ نشده است. در سخنى ديگر امام مى‏فرمايد:

«وامر بالمعروف تكن من اهله وانكر المنكر بيدك ولسانك وباين من فعله بجهدك وجاهد فى الله حق جهاده ولاتاخذك فى الله لومة لائم وخص الغمرات للحق حيث كان.» (21)

به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران درآر. و به دست و زبان، كار ناپسند را زشت‏شمار. و از آن كه كار ناپسند كند، با كوشش، خود را دور بدار. در راه خدا بكوش، چنانكه شايد، و از سرزنش ملامت‏گرانت‏بيمى نيايد. براى حق، به هر دشوارى هر جا بود درشو.

اين انديشه سياسى تا هنگام شهادت همراه امام بود و همه دشواريها و ناسازگارى پيشين، نتوانسته بود امام را به تغيير انديشه وادارد.

امام، به پسرانش فرمود:

«اوصيكما بتقوى الله وان لا تبغيا الدنيا وان بغتكما ولاتاسفا على شى‏ء منها روى عنكما وقولا بالحق واعملا للاجر وكونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.» (22)

شما را سفارش مى‏كنم به ترسيدن از خدا، و اين كه دنيا را مخواهيد، هرچه دنيا پى شما آيد و دريغ مخوريد بر چيزى از آن كه به دستتان نيايد و حق را بگوييد و براى پاداش آن جهان كار كنيد و با ستمكار در پيكار باشيد و ستمديده را يار.

انديشه سياسى در نهج‏البلاغه، فضاى فراوانى را به خود اختصاص داده است. اين انديشه ريشه در قرآن كريم دارد و تجربه نبوى راهنماى اوست و پويايى خود را از دانش امام‏على(ع) مى‏گيرد. همه اينها، سبب شده تا شفافيتى فوق‏العاده پيدا كند. امام چنين راه دشوارى را در انديشه سياسى پيمود. او شعار خود كه بازشناسى و جداسازى معروف از منكر و آنچه از اين دو پيدا مى‏شود قرارداد و قرآن كريم و سنت نبوى را نيز درون مايه اين حركت نمود.

ب. نظام ادارى: انديشه نظام ادارى كه همچون نظريه سياسى در نهج‏البلاغه، جلوه‏اى وى‏يه دارد، يكى از اركان دولت اسلامى است. از آن‏جا كه سياست و ديانت در اسلام جدايى ناپذيرند، انديشه امام‏على(ع) در اين‏باره، چگونگى اتحاد و تكامل از هر دو سو بود; يعنى رسالتى كه پيوند انسان و خدا را روشن مى‏كند و نظامى كه با الهام از رسالت قوانين را پايه‏گذارى مى‏كند و در آنها صلاح بشر و جامعه انسانى را در نظر مى‏گيرد و در كانون توجه قرار مى‏دهد، تا انسانها بتوانند به ارزشهايى كه به سبب آن پيامبر(ص) برانگيخته شده، دست‏يابند.

در پرتو چنين اعتقادى، همه نظريه‏ها و تلاشها و كاركردهاى امام‏على براى ايجاد دولت درخور ترسيم است. راز آن همه سفارشهاى امام به رفتار عادلانه با مردم از سوى كارگزاران با همين نيت‏بود كه چهره اسلام درخشان جلوه كند. امام معتقد بود كه فرمانداران بايد خود، پاى‏بند مبادى دينى باشند تا در زمره الگوهاى جامعه قرار گيرند به اين كلام امام به محمدبن ابوبكر فرماندار حضرت در مصر توجه كنيد:

«فانت محقوق ان تخالف على نفسك وان تنافح عن دينك ولو لم‏يكن لك الا ساعة من الدهر... صل الصلاة لوقتها الموقت لها ولاتعجل وقتها لفراغ ولاتؤخرها عن وقتها لاشتغال.» (23)

پس تو بايد كه با نفس خويش به پيكار درآيى و دين خود را حمايت نمايى، هر چند در روزگار بيش از ساعتى نيايى... نماز را در وقت معين آن به جاى آر و به خاطر آسوده بودن از كار، پيش از رسيدن وقت، آن را بر پاى مدار و آن را واپس مينداز، به خاطر پرداختن به كار.

و به چنين موضوعى مالك اشتر را نيز سفارش مى‏كند:

«بتقوى الله وايثار طاعته واتباع ما امر به فى كتابه من فرائضه وسنة التى لايسعد احد الا باتباعها.» (24)

او را فرمان مى‏دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت‏خدا بر ديگر كارها و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتها كه كسى جز با پيروى آن راه نيك‏بختى را نپيمود.

فلسفه نظام ادارى از نظر امام‏على(ع) بر پايه خوشبخت كردن مردم استوار است، نه فروكوفتن آنان و سخت‏گيرى چنانچه در بخش ديگرى از عهدنامه به مالك‏اشتر مى‏فرمايد:

«واشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبة لهم واللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.»25و مهربانى بر رعيت را براى خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنان را و مهربانى كردن با همگان و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت‏شمارى.چه رعيت، دو دسته‏اند: دسته‏اى برادر دينى تواند و دسته‏اى ديگر در آفرينش با تو همسانند.

اين نظام ادارى براساس استفاده يكسان مردم از امكانات بيت‏المال نيز استوار است:

«لو كان المال لى لسويت‏بينهم... الا وان اعطاء المال فى غير حقه تبذير واسراف.» (26)

اگر مال، از آن من بود، همگان را برابر مى‏داشتم... بدانند كه بخشيدن مال به كسى كه مستحق آن نيست‏با تبذير و اسراف يكى است.

همچنين پاداش و تنبيه يكى ديگر از اركان نظام ادارى در نظر امام‏على(ع) است، تا براساس آن درست كرداران ستايش شوند و مبناى ارتقاى ادارى آنان باشد، چنانكه خود امام، فرماندار بحرين (عمربن ابى‏سلمه مخزونى) را به سبب كاركرد خوب ادارى، به نزد خود خواند و همراه خويش در سفر به شام قرار داد و فرمود:

«فلقد احسنت الولاية واديت الامانة، فاقبل غير ظنين ولاملوم ولامتهم ولاماثوم... فانك ممن استظهر به على جهاد العدو واقامة عمود الدين.» (27)

حكومت را نيك انجام دادى و امانت را گزاردى. پس بيا، كه نه گمان بدى بر توست و نه ملامتى به تو داريم. نه تهمتى به تو زده‏اند و نه گناهكارت مى‏شماريم... تو از كسانى هستى كه از آنان در جهاد با دشمن، يارى خواهند و بديشان ستون دين را برپا دارند.

از ديگر وى‏يگيهاى نظام ادارى در دولت امام‏على(ع) مراقبت وى‏يه از كاركرد كاركنان و رفتار ايشان با مردم است. اين، وظيفه رئيس دولت (امام) است. گذشته از اين كه بايد در هنگام به كارگيرى آنان، با معيارهايى چون شايستگى ادارى و پرهيزگارى به اين مهم اقدام ورزد.

امام به جز عبدالله‏بن عباس و برادرش عبيدالله، ديگران را بر اساس همين معيار برگزيد و برخلاف انتظار، بنى‏هاشم و مهاجران را (كه پيش از اين در مدار قدرت بودند) به گونه‏اى وى‏يه محدود كرد و فرمانداران را از انصار برگزيد: ابوقتاده انصارى (مكه) سهل‏بن حنيف و ابو ايوف انصارى (مدينه) قيس‏بن سعد (مصر) عثمان‏بن حنيف (بصره) قرظة‏بن كعب (كوفه) نعمان‏بن عجلان (بحرين).

و اگر امام براساس عملكرد صحيح مخذومى در بحرين او را ارجمند داشت و مقام او را بالا برد، شريح بن حارث، قاضى كوفه را، به سبب عملكرد نادرست فرو گرفت و چون شنيد خانه‏اى خريده كه شايد از اموال بيت‏المال باشد، او را فراخواند و فرمود:

«فانظر يا شريح لاتكون ابتعت هذه الدار من غير مالك او نقدت الثمن من غير حلالك، فاذا انت قد خسرت دار الدنياو دارالآخرة.» (28)

پس شريح! مبادا اين خانه را از جز مال خود خريده باشى، يا بهاى آن را جز حلال به دست آورده; چه آن‏گاه، خانه دنيا را زيان كرده‏اى و خانه آخرت را از دست داده.

پس از آن كه درباره عملكرد مالى يكى از كارگزارانش گزارشهايى دريافت كرد، فرمود:

«بلغنى انك جردت الارض فاخذت ماتحت قدميك و اكلت ماتحت‏يديك فارفع اليحسابك واعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس.» (29)

به من خبر رسيده، تو كشت زمين را برداشته و آنچه پايت‏بدان رسيده براى خود نگاهداشته‏اى و آنچه در دستت‏بوده، خورده‏اى. حساب خود را به من پس بده و بدان كه حساب خدا بزرگ‏تر از حساب مردمان است.

در دولت امام‏على(ع) كارگزار حكومت، بايد با مردم فاصله‏اى داشته باشد; زيرا در آميختگى و نشست و برخاست فراوان، هيبت و جايگاه ادارى او را فرو مى‏كوبد و مسؤول را پاى‏بند چنين علاقه‏اى مى‏كند و او را از انجام درست آنچه بر عهده دارد، باز مى‏دارد. به همين سبب، زبان به سرزنش عثمان‏بن حنيف، فرماندار خود در بصره گشود چون شنيد كه در ميهمانى وى‏يه‏اى شركت كرده است.

همچنين كارگزار حكومت، بايد مواظب چرب‏زبانى چاپلوسان هم باشد كه به گفته امام:

«الذين يلتمسون الحق بالباطل.»

ونيز بايد همكاران صديق و كاردان براى خود برگزيند; زيرا:

«للوالى خاصة وبطانة فيهم استئثار وتطاول وقلة انصاف فى معاملة.» (30)

نيز والى را نزديكان است و خويشاوندان كه خوى برترى جستن دارند و گردن‏فرازى كردن و در معاملت، انصاف را كم‏تر به كار بستن.

چنانچه در نامه خود به اشتر از اهميت همكاران ادارى سخن گفته است:

«فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال ولاتقطعن لاحد من حاشيتك حامتك قطيعة ولايطمعن منك فى اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس فى شرب او عمل مشترك، يحملون مؤونته على غيرهم فيكون مهنا ذلك لهم دونك وعيبه عليك فى الدنيا والآخرة.» (31)

ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن برآر و به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وا مگذار و مبادا در تو طمع كنند، با بستن پيمانى كه مجاور آنان را زيان رساند در بهره كه از آب دارند، يا كارى كه بايد با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده ديگران نهند. پس بر آنان تنها گوارا افتد و عيب آن در دنيا و آخرت بر تو ماند.

چنين انديشه‏اى تصويرى از فلسفه ادارى دولت امام‏على يا هر دولت ديگرى كه خود را عهده‏دار خوشبخت كردن مردم و گسترش امنيت و آسايش در سراسر جامعه مى‏داند، به دست مى‏دهد. بر همين اساس، امام پياپى كارگزاران و فرمانداران خود را از خطرها، انحرافها، خيانتها و پيمان‏شكنيها آگاه مى‏كند.

چنين هشدارهايى، بوى‏يه آنانى را كه شايستگى ادارى داشتند; اما به پرهيزگارى بى‏توجه بودند، بيش‏تر مى‏ترساند. زيادبن ابيه فرماندار امام در فارس، نامه‏اى از ايشان بدين مضمون دريافت:

«وانى اقسم بالله صادقا لئن بلغنى انك خنت من فى‏ء المسلمين شيئا، صغيرا او كبيرا، لاشدن عليك شده تدعك قليل الوفر ثقيل الظهر، فيسئل الامر.» (32)

وهمانا من به خدا سوگند مى‏خورم، سوگندى راست. اگر مرا خبر رسد كه تو در فى‏ء مسلمانان، اندك، يا بسيار، خيانت كرده‏اى، چنان بر تو سخت‏گيرم كه اندك مال‏مانى و درمانده به هزينه عيال و خوار و پريشان حال.

بنابراين نظام ادارى در عهد حكومت امام‏على(ع) بر سه ركن استوار بود: امر به معروف و نهى از منكر، برپاداشتن حدود الهى و عدالت اجتماعى. مورد اخير، تنها با محبت ميان دولت و مردم بنا مى‏شود.

ج. استرات‏يى نظامى: چنانچه مى‏دانيم امام‏على در ميدانهاى نبرد با مشركان و يهوديان شجاعتهاى وى‏يه‏اى از خود نشان داده است و چون به خلافت رسيد، تجربه‏هاى گرانقدرى از حضور در ميدانها و عرصه‏هاى نبرد داشت و اگر در ساليان پيش ازين سكوت كرده بود، تنها دغدغه كيان اسلام را در سر مى‏پروراند و نمى‏خواست پيشاهنگ شورش در جامعه اسلامى باشد. با اين وجود، روحيه نظامى، سبب نمى‏شود تا ايشان، تند روى در جنگ را پيشه كند. آنچه از سيره ايشان به دست مى‏آيد، حفظ جان انسانها پرهيز از كشتن غير عادلانه است. بر اين اساس، جنگ بصره دشوارترين نبرد زندگى امام‏على(ع) بوده است، همان كه آتش آن را پيمان شكنان (ناكثين) بر افروختند و آن را به ميان مهاجران بردند، تا نبرد بين خود مسلمانان باشد و پيامدهاى بزرگى در جامعه اسلامى داشته باشد.

كسى كه مى‏خواهد نبرد جمل را در حكومت امام‏على(ع) دنبال كند و در آن به پ‏يوهش بپردازد، بايد ميان آنچه در عهد امام رخ داد و آنچه در عهد رسول از منافقان مدينه بر ضد حضرت صورت گرفت، مقايسه كند. اين مقايسه از ناحيه منافقان و ناكثان نيست، بلكه از جهت‏شيوه‏اى كه پيامبر(ص) و امام‏على(ع) در رويارويى با فتنه پيش گرفتند. هر دو، تنها يك دغدغه داشتند و آن، نجات وحدت امت اسلامى بود.

بر اين مبنا، بايد پذيرفت كه نبرد جمل، از بزرگ‏ترين آسيبهايى بود كه جامعه اسلامى با آن روبه‏رو گرديد. و امام، با مسؤوليت‏پذيرى عالى و شجاعت‏بى‏مانند و انديشه كارآمد، اين‏گره را گشود و برخلاف جنگهاى معمولى عليه فتنه‏جويان و ياغيان و سركشان، دستور داد:

«ايها الناس! لاتقتلوا مدبرا ولاتجهزوا على جريح ولاتكشفوا عورة ولاتهيجو امراة ولاتمثلوا بقتيل.» (33)

اى مردم! هركس را كه پشت‏به جنگ كند مكشيد و هيچ زخمى‏يى را مكشيد و پرده‏درى مكنيد و بر هيچ زنى حمله مبريد و هيچ كشته‏اى را مثله مكنيد.

عايشه مى‏گويد: هنگام از هم گسستن سپاه ما، منادى على(ع) فرياد مى‏كشيد:

«لايتبع مدبر ولايجهز على جريح ومن طرح السلاح فهو آمن.» (34)

نبايد هيچ‏كس را كه گريخته، تعقيب كرد و نبايد هيچ مجروحى را كشت و هر كس سلاح بر زمين بگذارد، در امان است.

اين حركت، تجربه‏اى بود كه پيشينه‏اى نداشت و اين تفكر و كاركرد نظامى امام، در چنين لحظه دشوارى بود.

اين رفتار و انديشه نظامى اوج گرفته در برابر تجاوزگر عهدشكن و خونريز و كينه‏جو، چنان مى‏شود كه در نظر يك نظامى عضو سپاه امام، كشتن دشمن، از روى ناچارى است. به همين سبب، موجب حزن و اندوه مى‏گردد و جايى براى سرور و شادمانى نيست كه اين، ضد قانون عام جنگ در همه جا بود. نظاميان سپاه امام، وظيفه داشتند به حفظ رمت‏خانه‏ها و حرمت زنانى كه در جنگ جمل حاضر شده بودند. چنانچه مردى از ازد، مى‏خواست‏به خانه عبدالله‏بن خلف، كه مسكن عايشه بود، حمله كند، امام به او فرمود:

«ولاتهتكن سترا ولاتدخلن دارا ولاتهيجن امراة باذى وان شتمن اعراضكم وسفهن امرءكم وصلحاء كم... ولقد كنا نؤمر بالكف عنهن وانهن لمشركات فلايبلغنى عن احد عرض لامراة...» (35)

پرده‏درى نكنيد و وارد خانه مردمان نشويد و زنان را با زدن بر ميانگيزانيد، هر چند آبروى شما را بريزند، يا اميرانتان و صالحان شما را دشنام گويند... آن گاه كه زنان در سوك بر سر مى‏بردند، مامور بوديم دست از آنان باز داريم... پس به من خبر نرسد از كسى كه با زنى برخورد كرده است.

با همين روحيه انسانى كمال‏گرا امام به جنگ با معاويه پرداخت. در جبهه امام، اين نبرد داخلى فقط با نيت‏به تسليم كشاندن دشمن و فرو كوفتن فتنه صورت مى‏گرفت و بر همين اساس، حضرت به معقل‏بن قيس رياحى، يكى از فرماندهان خود، فرمود:

«اتق الله الذى لابد من لقائه ولامنتهى لك دونه ولاتقاتلن الا من قاتلك.» (36)

مى‏بينم كه فرمانده نظامى خود را نيز براساس همان معيارى كه واليان و قاضيان را بر مى‏گزيد، بر مى‏گزيند، يعنى تقوا و شجاعت و قانون‏مندى چنانچه در توصيف فرماندهى مالك اشتر مى‏گويد:

«قد امرت عليكما و على من فى حيزكما مالك بن الحارث الاشتر، فاسمعا له واطيعا و اجعلاه درعا و مجنا فانه ممن لايخاف وهنه ولاسقطته ولابطؤه عما الاسراع اليه احزم ولا اسراعه الى ما البط‏ء عنه امثل.» (37)

من، مالك اشتر، پسر حارث را بر شما و سپاهيانى كه در فرمان شماست، امير كردم. گفته او را بشنويد و از وى فرمان بريد! او را چون زره و سپر، نگهبان خود كنيد كه مالك را نه سستى و نه لغزش و نه كندى كند، آن جا كه شتاب بايد و نه شتاب گيرد، آن جا كه كندى شايد.

قاعده اساسى تفكر نظامى امام، بر جهاد استوار بود; همان تعبير قرآنى كه مدلول آن همواره بر نبرد با مشركان و دشمنان اسلام اختصاص داشته است. نخستين مرتبه اين وايه را بيرون از مصطلح قرآنى در هنگام شورش بر ضد عثمان از سوى بعضى از صحابه به كار رفته كه به شورشيان مى‏گفتند: اگر اراده جهاد در نزد ماست اما امام، حتى نبرد خود با پيمان شكنان بصره را كه برايشان خروج كرده و فساد برپا كرده بودند و عصبيتها را در جامعه برانگيخته بودند، نام جهاد ننهاد، در حالى كه وى‏يگيهاى جهاد در راه خدا را داشت.

جهاد قرآنى، جلوه‏اى است از اوج انسان به معنويتى الهى كه با تمام وجود خود به همراهى عقل و احساس خويش، بدان روى آورده است، چه پيروزى در انتظار او باشد، چه شكست. براين اساس، امام جهاد را درى از درهاى بهشت مى‏دانست كه خداوند آن را براى دوستان برگزيده‏اش گشوده است. چون امام در ميان يارانش، چنين آمادگى را نمى‏ديد، به جز در گروهى اندك، براى آن كه ديگران را نيز كمال بخشد و به اوج برساند، خطبه مشهور جهاديه خود را با بلاغتى بى‏نظير ارائه كرد; اما در دل مردمانى كه جنگ را تنها از زاويه رقابتهاى قبيله‏اى مى‏نگريستند، چنين انديشه‏اى اثر نداشت; از اين روى، امام در سخنى ديگر فرمود: «لا راى لمن لايطاع.»

به اين ترتيب مى‏بينيم كه مفهوم جنگ در نهج‏البلاغه، هم‏رده، با مفهوم قرآنى جهاد است، همان مفهومى كه سبب مى‏شود با شمار اندك، در برابر انبوه سپاهيان دشمن مقاومت كند; زيرا معتقد به چنين مبانى بود كه از قرآن كريم گرفته شده بود. در اين ميان، انديشه‏هاى نظامى امام، چهارچوبى را براى چگونه جنگيدن تعيين كرده بود كه مى‏توان با نام آداب جنگ از آنها ياد كرد. اصولى چون: نياغازيدن نبرد، نيازردن زنان، نكشتن فراريان، بازگذاشتن راه‏آب به روى دشمن و احترام به پيمانها. اگر براى جنگ هدف‏مند در اسلام، قانونى وجود دارد، اين قانون از چنين انديشه‏ها و تجربه‏هايى سرچشمه گرفته است. كه به كلى با ديگر جنگها كه نابودى دشمن يا ريختن خون ناتوانان را با نيت چيرگى و اشغال به همراه دارد، جدا مى‏شود از آن جا كه امام جنگهايش را در برابر باطل و ستمكارى انجام مى‏داد و با همه خرد و احساس خويش در آنها شركت مى‏جست، بسيار علاقه داشت تا اين انديشه به سپاهيانش نيز، سريان پيدا كند. بنابراين، هماره، هدف از جنگ خود را بيان مى‏كرد و ميان آنچه او مى‏انديشيد و دشمنش بدان فكر مى‏كرد، فرق ى‏گذاشت‏بنابراين، مساله جهاد در نهج‏البلاغه، جايگاهى گسترده دارد. آن‏جا كه فرموده:

«فلما راى الله صدقنا، انزل بعدونا الكبت وانزل علينا النصر. حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه و متبوئا اوطانه.» (38)

چون خداوند ما را آزمود و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت، و رايت پيروزى ما را برافراخت. چندان كه اسلام، به هر شهر و ديار رسيد. و حكومت آن، در آفاق، پايدار گرديد.به كاسه سر وساز جنگ را آماده سازيد و هرچه بهتر و نيكوتر و پيش از كشيدن شمشير در رزمگاه، آن را در نيام بجنبانيد.

امام پيروزى را بسته به صداقت دينى و پاى‏بندى به آن مى‏دانست; اما كاملا متوجه بود كه رسيدن به اين پيروزى صبر لازم دارد و تلاش و بايد آمادگيهاى بايسته را فراهم كرد: انتخاب سلاح، انتخاب بهترين فرماندهان، برگزيدن بهترين شيوه جنگيدن و آنچه كه در دل دشمن ترس افكند و علاوه بر اين، آمادگى روحى سپاهيان كه قدرت ايشان را برجنگيدن دو صد چندان مى‏كند:

«عضوا على النواجد فانه انبى للسيوف عن الهام واكملوا اللامه وقلقلوا السيوف فى اغمادها قبل سلها.» (39)

گروه مسلمانان! ... در ميدان كارزار دندانها را سخت‏بر هم بفشاريد كه شمشيرها را باز مى‏دارد از رسيدن به كاسه سر و ساز جنگ را آماده سازيد هر چه بهتر و نيكوتر و پيش از كشيدن شمشير در رزمگاه، آن را درنيام بجنبانيد.

همچنانكه امام سپاهيانش را به آمادگى براى لحظه ديدار با دشمن فرا مى‏خواند و نبرد را در يك جبهه سفارش مى‏كرد و همبستگى دلهاى سپاهيان را در ميدان نبرد، اثرگذار مى‏دانست، تكيه فراوانى نيز بر پيروى از فرمانده، نااميد نشدن پس از شكست، پيشنهاد پذيرش صلح از سوى دشمن، كه مى‏تواند براى سپاهيان مؤمن به سبب آمادگى دوباره هم مفيد باشد، داشت و با اين وجود، هماره ايشان را از حيله‏ها و فريبهاى دشمن صلح‏طلب پرهيز مى‏داد و آنان را به درنگ در انگيزه‏هاى صلح‏طلبى دشمن فرا مى‏خواند.

امام، هر چند فرماندهى جنگهايش را خود به عهده داشت و پيشاپيش همگان قرار مى‏گرفت، ولى قاعده نظامى را كه در نهج‏البلاغه پيشنهاد مى‏كرد اين بود كه نبايد امام خود، فرمانده سپاه در نبرد باشد; زيرا در اين حال، همواره كيان دولت اسلامى در خطر خواهد بود. بر همين اساس بود كه عمر، خليفه دوم را، چنين مشورت داد:

«انك متى تسر الى هذا العدو بنفسك فتلقهم فتنكب لاتكن للمسلمين كانفة دون اقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون اليه فابعث اليهم رجلا محربا واحفز معه اهل‏البلاء والنصيحة فان اظهر الله فذاك ماتحب وان تكن الاخرى'''' كنت ردءا للناس ومثابة للمسلمين.» (40)

هرگاه خود به سوى اين دشمن روى و با آنان روبه‏رو شوى و رنجى‏يابى، مسلمانان تا دورترين شهرهاى خود، ديگر پناهگاهى ندارند و پس از تو، كسى نيست، تا بدان روآرند. مردى دلير را به سوى آنان روانه گردان. و جنگ آزمودگان و خيرخواهان مسلمانان را با او بر انگيزان. اگر خدا، پيروزى داد، چنان است كه تو دوست دارى و اگر كارى ديگر پيش آمد، بارى تو، جاى خويش مى‏دارى. پناه مردمان خواهى بود و مرجع مسلمانان.

چنانچه او را از حضور در ميدان نبرد با ايران بازداشت:

«فانك ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها واقطارها حتى يكون ما تدع وراءك من العورات اهم اليك مما بين يديك.» (41)

اگر تو از اين سرزمين برون شوى، عرب از هر سو تو را رها كند و پيمان بسته را بشكند و چنان شود كه نگاهدارى مرزها كه پشت‏سر مى‏گذارى، براى تو مهم‏تر باشد، از آنچه پيش روى دارى.

به اين‏گونه انديشه‏هاى نظامى در نهج‏البلاغه، همراه با مسائل ديگر مطرح مى‏شود كه اگر اين ميراث را دوباره از نظر بگذرانيم و در آن به دقت‏بينديشيم بسيار آن را همانند انديشه نظامى در عهد نبوى خواهيم يافت. به اين معنى، دولت علوى، استمرار دولت نبوى است; زيرا هر دو در حالت جنگ پياپى بودند و هماره، مورد يورش دشمنان، براساس همين همانندى استرات‏يى شهادت، چنانكه در جنگهاى نبوى پيروزى تلقى مى‏شد، در نبردهاى علوى نيز همچنان بود. امام در فرازى از فرازهاى نهج‏البلاغه، به ترسيم اين موضوع پرداخته و ارزش مرگ را در ميدان نبرد، بيان داشته است:

«ان اكرم الموت القتل والذى نفس ابن ابى‏طالب بيده لالف ضربة بالسيف اهون على من ميتة على الفراش.» (42)

همانا گرامى‏ترين مرگها، كشته‏شدن در راه خداست. بدان كسى كه جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار مرتبه ربت‏شمشير خوردن بر من آسان‏تر است، تا در بستر مردن.

در فراز دوم، به شهادتى كه همواره آرزوى او در جنگها بود، اشاره مى‏كند:

«والله لولا رجائى الشهادة عند لقائى العدو لو قد حم لى لقاؤه لقربت ركابى ثم شخصت عنكم فلا اطلبكم مااختلف جنوب و شمال.» (43)

به خدا، اگر اميد شهادتم هنگام ديدار دشمن نبود و اى كاش برايم مقدور بود، پاى در ركاب مى‏نهادم، از جمع شما بيرون مى‏فتادم و شما را نمى‏طلبيدم، چندانكه باد جنوب و شمال آيد.

د. انديشه اقتصادى: بسيار طبيعى بود كه با توجه به جنگهاى پياپى، بيش‏تر وقت امام، به آنها بگذرد و همين نيز در نهج‏البلاغه بازتاب يافته است. بر همين اساس، موضوع جهاد بسيارى از خطبه‏هاى امام را به خود اختصاص داده بود و در سياق پرداختن به جنگ، گزاره‏ها و موضوعهاى ديگرى چون: نظام ادارى و سياسى و اقتصادى مورد توجه بود. مسائل اقتصادى اين دور، در سه موضوع خلاصه مى‏شود: چگونگى پرداخت‏حقوق از بيت‏المال، چگونگى مالكيت زمين و موضوع خراج در اين‏باره، بيش‏تر منابع تاريخى، مى‏تواند كمك كار توضيح اين انديشه باشد. بر اساس منابع تاريخى، امام‏على(ع) سياست عمر را كه زمينها را ملك امت مى‏دانست و آنها را به اقطاع مى‏داد، پذيرفته بود. ناگفته نماند اين سياست همان است كه موجب نارضايتى بعضى از صحابه از عمر شد و انصار را بر ضد عثمان شوراند; زيرا او اين زمينها را به عنوان قطيعه به خويشاوندانش داده بود. از اين روى، برگرداندن اين قطيعه‏ها به بيت‏المال، يكى از انديشه‏هاى اصلاحى امام در حوزه اقتصاد بود كه به طور سربسته و خلاصه در نهج‏البلاغه بازتاب يافته است.

امام، اين انديشه اصلاحى خود را در حوزه اقتصاد، با پيروى از قانون مساوات همه در برابر دريافت‏حقوق از بيت‏المال اجرا كرد.

مسعودى مى‏گويد: امام‏على در تقسيم بيت‏المال، كسى را بر كسى برترى نداد.

اين شيوه، برخلاف روش خلفاى پيشين بوده و بوى‏يه با آنچه عمربن خطاب مرسوم كرده بود، مخالفت داشت. امام، عدالت را پايه پرداخت‏حقوق قرارداد و آن را بر قانون سابقه بيش‏تر در اسلام، كه عمر پايه‏گذارى كرده بود، برترى داد، تا اين كه به گفته خود، از كسانى نباشد كه پيروزى را به بهاى ستمكارى به دست مى‏آورند:

«الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير واسراف... ولم‏يضع امرؤ ما له فى غير حقه ولاعند غير اهله الاحرمه الله شكرهم.» (44)

بدانيد كه بخشيدن مال به كسى كه مستحق آن نيست، با تبذير، و اسراف يكى است... هيچ‏كس مال خود را آن‏جا كه نبايد، نداد; و به نامستحق نبخشود، جز آن كه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود.

براساس اين قاعده، نگاه امام به خراج، كه زير مجموعه ديوان عطا بوى‏يه پس از توقف غنايم در اثر ركود كشورگشاييها، نگاهى است كه با مردم مناطق فتح شده همراهى مى‏كند. به سبب سهمى كه در عمران و آبادانى بلاد داشته باشند. بر اين اساس اصلاح امر خراج را نيز ضرورى مى‏دانست و آن را تنها گردآورى مال نمى‏ديد، بلكه در شكل يك موضوع اقتصادى مهم بدان توجه داشت، چنانچه از عهدنامه مالك‏اشتر مى‏توان فهميد:

«تفقد امر الخراج بما يصلح اهله، فان فى صلاحه و صلاحهم، صلاحا لمن سواهم ولاصلاح لمن سواهم الا بهم لان الناس كلهم عيال على الخراج واهله. ولكن نظرك فى عمارة الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذلك لايدرك الا بالعمارة ومن طلب الخراج بغير عمارة اضرب البلاد واهلك العباد ولم‏يستقم امره الا قليلا.» (45)

در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج‏دهندگان به صلاح ديگران است. و كار ديگران، سامان نگيرد، تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد، كه مردمان، همگان، هزينه خوار خراجند و خراج‏دهندگان; و بايد نگريستنت‏به آبادانى زمين بيش‏تر از ستدن خراج بود، كه ستدن خراج، جز به آبادانى ميسر نشود; و آن كه خراج خواهد و به آبادانى نپردازد، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش جز اندكى، راست نيايد.

و با اين سخنان امام نشان داد كه به مسيرى كه دولت امويان مى‏پيمايد، به خوبى اشراف دارد و با نگاهى كوتاه به ياست‏خراجى آنان، چنين فرجامى براى ايشان پيش‏بينى مى‏كند.

منابع تاريخى گواهى مى‏دهند كه يكى از علل شورش مردم در شهرها عليه امويان، موضوع خراج بود و يكى از واليان اموى به نام يزيدبن مهلب علت‏خرابى عراق را خراجى مى‏داند كه حجاج از مردم گرفت و به آبادانى نپرداخت.

امام، مى‏خواست تازه مسلمانان همواره احساس مساوات كنند و فرمانداران خود را از گرفتن خراج زياد پرهيز مى‏داد و در گرفتن نيز مهرورزى و دوستى را شرط مى‏دانست. شايد نامه‏هاى امام به مسؤولان خراج، نمودارى را براى ما ترسيم كند كه در آن مسؤوليتهاى خراج‏ستانها را شرح مى‏دهد:

«فانصفوا الناس من انفسكم واصبروا لحوائجهم فانكم خزان الرعيه ووكلاء الامة و سفراء الائمة ولاتحسموا احدا عن حاجته ولاتحبسوه عن طلبته ولاتبيعن للناس فى الخراج كسوة شتاء ولاصيف ولادابة يعتملون عليها ولاعبدا ولاتضربن احدا سوطا لمكان درهم ولاتمسن مال احد من الناس مصل ولامعاهد الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدى به على اهل‏الاسلام.» (46)

پس داد مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد كه شما رعيت را گنجورانيد و امت را وكيلان و امامان را سفيران. حاجت كسى را روا ناكرده مگذاريد و او را از آنچه مطلوب او هست، باز مداريد و براى گرفتن خراج، پوشش زمستانى و تابستانى رعيت را مفروشيد و چارپايى كه بدان كار كنند و بنده‏اى را كه در اختيار دارند. و براى درهمى، كسى را تازيانه نزنيد و دست‏به مال كسى مبريد، نمازگزار باشد، يا پيمان مسلمانان را عهده‏دار; جز آن كه اسبى يا جنگ‏افزارى را بيند كه در جنگ با مسلمانان به كار مى‏رود.

در نامه‏اى ديگر به يكى از كارگزاران خود در ديوان صدقات، ياد آور مى‏شود:

«انطلق على تقوى الله وحده لاشريك له ولاتروعن مسلما ولاتجتازن عليه كارها ولاتاخذن منه اكثر من حق الله فى ماله.» (47)

برو با ترس از خدا، كه يگانه‏است و بى‏همتا، مسلمانى را مترسان! و اگر او را خوش‏نيايد، بر سر وى مران! و بيش از حق خدا از مال او مستان!

امام(ع) ديوان خراج را همچون بيت‏المال، از بنيانهاى مالى و اقتصادى دولت اسلامى مى‏دانست; از اين روى، هيچ‏گاه، دست كارگزاران خراج و صدقات را، به تمام، باز نمى‏گذاشت و به آنان هر نوع اختيارى را نمى‏داد، تا سبب زياده‏روى و نفوذ اجتماعى آنان فراهم نيايد.

يعقوبى مى‏گويد:

امام نامه‏اى به قرظة‏بن كعب انصارى نوشت و به او فرمان داد تا راه رودخانه‏اى را كه در سرزمين اهل‏ذمه بند آمده بود، بگشايد و در پايان نامه‏اش نوشته است:

«فلعمرى لان يعمروا احب الينا من ان يخرجوا.» (48)

به جانم سوگند، اگر آباد كنيد در نزد من دوست‏داشتنى تر است از اين كه خراج بگيريد.

همين‏گونه امام به تشويق كشاورزى مى‏پرداخت تا زمينه‏هاى استوارى اجتماع شهرى را فراهم آورد. اما، خراج را با آبادانى و اصلاح سرزمينها همراه مى‏دانست و چه بسا همين سياست، بر خلاف مخالفت‏شديد بعضى، بوى‏يه آنها كه از قانون مساوات در بيت‏المال، زيان مى‏ديدند، شاهراهى را در برابر اسلام گشود تا به سرعت در شهرهاى فتح شده گسترش يابد.

امام نيز همچون خليفه دوم، واگذارى زمين در سواد (عراق) را كه به يك موضوع حياتى براى اداره شهرها تبديل شده بود، ممنوع كرد همان كه موجب ترس، پريشانى و آشفتگى در خلافت راشدى شده بود.

«لو لا ان يضرب بعضكم وجوه بعض لقسمت هذا السواد بينكم.»

امام تنها به اجراى قانون فى‏ء درباره قبيله‏ها نسبت‏به زمينى كه در اختيار داشتند رفتار كرد كه براساس نظام سالانه زراعى و سازوار با مناطق گوناگون سامان مى‏يافت. البته اين سياست، خيلى خوشايند اين قبيله‏ها و طايفه‏ها نبود و به نظر مى‏رسد كه اين موضوع ناخرسنديهايى را بر ضد دولت اسلامى برانگيخت، چنانچه در سركشى و عصيان قبيله‏هاى خارجى مذهب نيز نقش داشت كه معتقد بودند زمينهايى را كه با قدرت شمشير خود گرفته اند، بايد از آن خود آنان باشد.

در نهج‏البلاغه، امام به كار صاحبان صنايع، اهميت مى‏دهد و نقش آنها را در حيات اقتصادى بسى مهم مى‏شمرد; از اين روى، درباره آنها سفارش به نيكى و خير مى‏كند ولى نظارت بر كار آنها را لازم مى‏شمارد تا نسبت‏به مردم آز نورزند:

«واعلم مع‏ذلك ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا وشحا قبيحا واحتكارا للمنافع وتحكما فى البياعات، وذلك باب مضرة للعامه و عيب على الولاة.» (49)

و با اين همه، بدان، كه ميان بازرگانان، بسيار كسانند كه معاملتى بد دارند، بخيلند و در پى احتكارند. سود خود را مى‏كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مى‏فروشند و اين سودجويى و گرانفروشى زيانى است‏براى همگان و عيب است‏بر واليان.

از ديگر وظيفه‏ها و مسؤوليتهاى فرماندار اين است كه متوجه وضع زندگى لايه‏هاى فرودست جامعه باشد كه امام با وايه‏هايى چون: «مساكين‏» «اهل‏الزمنى‏» از آنان ياد مى‏كند. امام به فرمانداران دستور مى‏دهد كسانى كه دسترسى كم‏ترى به امكانات دارند، مورد حمايت قرار دهند، بوى‏يه در برابر عوامل اقتصادى، چون: احتكار و گرانفروشى. همين نكته موجب مى‏شود تا فرماندار درانديشه قيمت‏گذارى كالاها و نظارت بر ابزار سنجش ارزش كالاها برآيد، به گونه‏اى كه هيچ‏گونه ستم اقتصادى بر فروشنده و خريدار نشود. تا آن‏جا كه عليه بازرگانانى كه به مخالفت‏با بخشنامه‏هاى دولت اسلامى بر مى‏خيزند، بايد از قوه قهريه استفاده كند:

«فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فتكل به وعاقبه فى غير اسراف.» (50)

وآن كه پس از منع تو، دست‏به احتكار زند، او را كيفر ده و عبرت‏ديگران گردان و در كيفر او، اسراف مكن.

آنچه از بررسى تصوير دولت اسلامى در نهج‏البلاغه به دست مى‏آيد، بوى‏يه ديدگاههاى اقتصادى اين دولت، كه حاصل انديشه و تجربه‏هاى امام است و كاملا با عقايد اصول‏گرايانه سازگارى دارد، نشان مى‏دهد كه تصوير امام از دولت، چه اندازه از سطح فكر جامعه آن روز اسلامى بالاتر بوده است. در اين تصوير، شيوه‏ها و مسائلى ديده مى‏شود كه عقل و خرد جامعه عرب بسيار پايين‏تر از آن بود.

دراين تصوير، مى‏توان به راز تنها ماندن امام و غربت انديشه‏هاى او و تصميمهاى او پى برد. بوى‏يه از آن هنگام كه خليفه دوم، كه اندكى در اواخر عمر به انديشه امام نزديك شده بود، كشته شد. همين نيز يكى از علتهاى واپس افتادن ظهور دولت، به معناى كامل آن در جهان اسلام است. حتى چنين تصويرى كه امام(ع) ارائه مى‏دهد با درنگ در دوره‏هاى اموى و عباسى مى‏توان فهميد كه هرگز به حقيقت نپيوسته است. شايد امام‏على(ع) كه بنيانگذار انديشه دولت در اسلام است و با دانش و پرهيزگارى خود در آن غور كرد، از اين جهت‏خود را در موقعيتى مى‏ديد كه بايد براى برپاساختن چنين دولتى قيام كند. امام به خلاف مبارزه‏جوييهايى كه عليه او بود، وظيفه خود مى‏ديد تا به بنيان ستونهاى چنين دولتى كه نشانه‏هايى از آن در عهد خلافت عمر وجود داشت، همت گمارد، پيش از آن كه فرصتها از كف برود. با اين هدف، امام تجربه‏هاى عهد عمر را نيز همراه داشت; چه اين‏كه بر اساس منابع تاريخى زياد، مورد مشاوره خليفه قرار داشت وقتى هنگامى كه او به شام رفت، در سال 17، امام را جانشين خود در مدينه ساخت.البته امام در آنچه خليفه انجام داده بود، كاستيها و نارساييهايى كه بايد اصلاح شود تلاش كرد تا به هنگام خلافت آنها را به انجام برساند.

امام، شاهد زمانى بود كه روشن نبود، مردم در برابر دو گونه فكر، كدام يك را برمى‏گزينند و چگونه مى‏انديشند: به اسلام اصول‏گرا گردن مى‏نهند و يا به انديشه‏اى كه درصدد به انجام رساندن شعارهايى بود كه همراهى قبايلى را داشت، وفادار مى‏مانند. اين شعارها در حركت اسلامى ديده نمى‏شد، مى‏بايد مفاهيم مورد نظرش را به گونه‏اى توسعه دهد كه شعارهاى قبيلگى زمانه را نيز در بر گيرد.

در پرتو اين سخن، امام به مبارزه با ستيزه‏جوييهايى برخاست كه در راه اقامه دولت عادلانه سنگ‏اندازى مى‏كردند. گرچه اين انديشه در دراز مدت خود را به جامعه نشان دهد و در آن ريشه دواند. امام كه خود را پيشاپيش تشكيل چنين دولتى مى‏دانست‏بايد كه خود براساس انديشه‏هايش رفتار نمايد، گرچه در حوزه‏اى محدود و زمانى اندك، تا سرانجام در جانها اثر كند و اين تجربه گسترده شود و حق از باطل آشكار گردد; چنانكه در نبرد صفين فرمود:

«ما دفعت الحرب يوما الا وانا اطمع ان تلحق بى طائفة فتهتدى بى و تعشوا الى ضوئى و ذلك احب الى من ان اقتلها على ضلالها و ان كانت تبوء بآثامها.» (51)

به خدا كه يك روز جنگ را واپس نيفكنده‏ام،جز كه اميد داشتم گروهى به سوى من آيند و به راه حق گرايند و به نور هدايت من راه پيمايند.اين امر خوشتر است، تا شاميان را بكشم و گمراه باشند، هر چند خود، گردن گيرنده گناه باشند.

و به اين گونه، دولتى اسلامى را زمين پا گرفت و همزمان، نمودار خويش را در نهج‏البلاغه، به يادگار گذاشت، تا روزى به حقيقت‏بپيوندد، چه زود، چه دير.اين بود هديه امام‏على(ع) به نخبگان جامعه و اين كه اسلام دولتى دارد كه وى‏يه گروه يا عشيره و يا قبيله‏اى نيست;بلكه از آن همه مسلمانان است و همه در آن به گونه مساوى حق دارند و نيز وظيفه‏هايى كه انجام دهند.

امام بنياد و اركان اين دولت را در ضمن گفت‏وگو با خوارج، مطرح ساخته و بايستگيهاى ادارى، سياسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامى آن را به اختصار بيان كرده است.

و اگر اين نص، عنوانهاى اساسى تشكيل يك دولت اسلامى را در بر دارد، در ضمن آن، به شرح، به بسيارى از فرعهاى آن هم اشاره شده است.اين دولت، هرچند در زمان خود نتوانست‏به طور كامل پا بگيرد و دامن بگسترد و اعلام آن با جنگ داخلى مقارن شد، با اين وجود، مفهوم اين دولت‏بسان نظريه‏اى در نهج‏البلاغه وجود دارد.

1.«نهج‏البلاغه‏»، تصحيح صبحى صالح، ترجمه دكتر سعيد جعفر شهيدى، خطبه 40.

2. همان، كلمات قصار 190.

3. همان، خطبه 173.

4. همان، خطبه 67.

5. همان، خطبه‏87.

6. همان، خطبه 88.

7. همان، خطبه 16.

8.همان، خطبه 15.

9. همان، كلمات قصار 387.

10.همان، خطبه 167.

11.همان، خطبه 28.

12.همان، خطبه 125.

13. همان، خطبه 154.

14.همان، كلمات قصار 341.

15.همان، كلمات قصار 478.

16. همان، خطبه 156.

17.همان، خطبه 164.

18.همان.

19. همان، كلمات قصار،373.

20.همان، كلمات قصار، 374.

21.همان، نامه 31.

22.همان، نامه 47.

23. همان، نامه 27.

24.همان، نامه 53.

25.همان

26.همان، خطبه 126.

27.همان، نامه 42.

28.همان، نامه 3.

29.همان، نامه 40.

30.همان، نامه‏53.

31.همان

32.همان، نامه‏20.

33. «الجمل‏»، شيخ مفيد، تحقيق سيد على ميرشريفى /342،كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد.

34.همان /379;«تاريخ اليعقوبى‏»، ج 2/183، دارصادر، بيروت.

35. «تاريخ الامم و الملوك‏»، جرير طبرى، ج 3/544، مطبعة الاستقامة بالقاهره، افست اروميه‏اى، قم.

36.«نهج‏البلاغه‏»، نامه 12.

37.همان، نامه 13.

38.همان، خطبه 56.

39.همان، خطبه 66.

40.همان، خطبه 134.

41.همان، خطبه 146.

42.همان، خطبه 123.

43.همان، خطبه 119.

44.همان، خطبه 126.

45.همان، نامه 53.

46.همان، نامه 51.

47.همان، نامه 25.

48.«تاريخ اليعقوبى‏»، ج‏2/203، دارصادر بيروت.

49.«نهج‏البلاغه‏»، نامه 53.

50. همان .

51.همان، خطبه 55.