محمد رضايى
هجرت يكى از مهمترين دستورهاى اسلامى است. اگر مسلمانى در منطقهاى زندگى مىكند كه آكنده از شرك و الحاد و طغيان و بيداد است و ادامه سكونت در آنجا ممكن استبرايمان آن ها تاثير منفى داشته باشد، برآنها واجب است كه به سرزمينهاى ديگر هجرت كنند و هيچ عذرى از كسى پذيرفته نيست:
«ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض، قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها؟ ! فاولئك ماواهم جهنم و ساءت مصيرا» (1)
كسانى كه برخويشتن ستمكار بودهاند وقتى فرشتگان جانشان را مىگيرند، به آن ها مىگويند: درچه حال بوديد؟ پاسخ مىدهند: ما در زمين از مستضعفان بوديم. فرشتگان مىگويند: مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟ ! پس جايگاهشان دوزخ است و اين بدسرانجامى است.
همين سفارش اسلام با توجه به شدت اذيت و آزار مشركان مكه، آغازگر تحولى عظيم در تاريخ اسلام و مسلمانان گرديد و هجرت تاريخى رسول خدا صلى الله عليه و آله - به پيشنهاد حضرت على عليه السلام - منشا تاريخ اسلامى قرار گرفت.
آگاهى از سفرها و هجرتهاى معصومين از طرفى، آشنايى با تاريخ اسلام است و از جانب ديگر، آگاهى از فضائل و مناقب آن بزرگواران است و مهمترين دستاورد آن، فراگيرى آداب دينى و الگوگيرى از معصومين در تمام شؤون زندگى، حتى در سفر است.
براى شناختبهتر هجرت به بررسى هجرتى نمونهمى پردازيم كه هجرت حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله سه شبانه روز در غار ثور - واقع در جنوب مكه - بود. اميرالمؤمنين عليه السلام شبانه خود را به غار مىرساند و آذوقه و وسايل سفر را مىآورد. پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: امانتهاى زيادى نزد من است. به بالاى ابطح (تپهاى در مكه) برو و صبح و شب با صداى بلند بگو: هركس نزد محمد صلى الله عليه و آله امانتيا وديعهاى دارد بيايد و از من تحويل بگيرد. يا على! بدان كه از اين به بعد با هيچ حادثهاى ناگوار مواجه نخواهى شد تا نزد من بيايى. امانتهاى مردم را آشكارا و در ملاعام تحويل بده. اى على! تو را سرپرست و مراقب دخترم، فاطمه عليها السلام قرار مىدهم و خداوند را مراقب و محافظ شما. از آخرين باقى مانده اموال خديجه عليها السلام براى خود و فاطمه و هركس از بنى هاشم كه قصد همراهى شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانتها، ديگر درنگ نكن. بعد از اين كه نامه من به تو رسيد، به سرعت همراه ديگران به سوى من رهسپار شو. پيامبر صلى الله عليه و آله با چشمانى گريان اميرالمؤمنين عليه السلام را در آغوش كشيد و براى اولين بار از على عليه السلام جدا شد و هجرت كرد.
ابوعبيده (نوه عماربن ياسر) مىگويد: فرزند ابى رافع - از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام - مطالب فوق را به نقل از پدرش برايم نقل كرد. من با تعجب به او گفتم: مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله مال و ثروتى قابل توجه داشت كه از طرفى، دوشتر براى سفر خودش خريد و از طرفى، به اميرالمؤمنين عليه السلام سفارش كرد زادو توشه ديگر مهاجران را هم با آن تهيه كند؟ !
ابن ابىرافع گفت، پدرم گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ مال و ثروتى براى من سودمندتر از اموال خديجه عليها السلام نبود. ابن ابىرافع گفت، پدرم گفت: از آخرين موارد مصرف اموال خديجه خريد زاد و توشه براى مسلمانان مستضعف كه قصد هجرت به مدينه را داشتند، بود. هجرت اكثر مسلمانان مكه با اموال خديجه عليه السلام امكانپذير شد. آخرين آنها هم قافلهاى بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را سرپرستى نمود.
براى اولين بار بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را به عنوان جانشين و نماينده خود انتخاب مىكرد. صبحگاهان روز بعد، مشركان مكه از بالاى تپه ابطح صدايى را شنيدند كه تا حدودى شبيه صداى حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود. آنها با خشم و غضب به طرف تپه رفتند و همانند ليلةالمبيت دوباره با حضرت على عليه السلام مواجه شدند. حضرت على عليه السلام در كمال شجاعت و جرات نام محمد صلى الله عليه و آله را مىبرد و مىگفت: او به سلامت از مكه رفته است و مرا نماينده قرار داده است تا امانت هايتان را برگردانم.
كفار مكه گرچه از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحتبودند ولى به خاطر پس گرفتن اموال خود و نيز شجاعتبىنظير ابوطالبوار حضرت على عليه السلام نتوانستند خشم خود را با اذيت و آزار حضرت على عليه السلام فرونشانند. عجيبترين تضاد عملى و قولى قريش اين بود كه از طرفى، به رسالت آسمانى او ايمان نياوردند اما از جهت ديگر، حتى تا آخرين روزها او را فردى امين مىدانستند!
اميرالمؤمنين عليه السلام صبح و عصر به بالاى ابطح مىرفت و مكيان را به استرداد امانتها فرا مىخواند. آن حضرت در طول اين سه روز امانتها را به صاحبانش پس داد و از طرف ديگر، مخفيانه به مسلمانان مستضعفى كه قصد هجرت داشتند، آذوقه لازم را مىداد و به آنها سفارش مىكرد كه مخفيانه از مكه خارج شوند و به ذى طوى (يا ضجنان) بروند و در آن جا بمانند تا قافله امام عليه السلام به آن ها ملحق شود و سپس باهم عازم مدينه شوند. آن حضرت منتظر نامه پيامبر صلى الله عليه و آله بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به محض ورود به قبا، نامهاى توسط ابوواقدليثى براى اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد. در آن نامه آمده بود:
هنگامى كه دستورات مرا، كه قبلا گفته بودم، انجام دادى مقدمات هجرت به سوى خداوند و رسولش را فراهم كن. به محض رسيدن نامه من بىدرنگ رهسپار شو.
اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از تهيه آذوقه و شتر براى زنان، كه عبارت بود از: حضرت فاطمه عليها السلام، فاطمه بنت اسد (مادر حضرت على عليه السلام) و فاطمه بنت زبيربن عبدالمطلب; همراه ايمن، پسرام ايمن (كنيز پيامبر صلى الله عليه و آله) و ابوواقدليثى عازم مدينه شد.
زنان سوار بر شتران بودند. حضرت على عليه السلام به همراهان دستور حركت داد. عباس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله سراسيمه رسيد. حضرت على عليه السلام از او پرسيد: چرانگران هستى؟ عباس گفت: محمد صلى الله عليه و آله مخفيانه مكه را ترك كرد و قريش براى يافتن او تمام نقاط مكه و اطراف آن را زير پا نهاد، حال تو چگونه مىخواهى با اين همراهان مكه را در برابر چشم دشمنان، در روز ترك كنى؟ نمىدانى كه تو را از حركتباز مىدارند و شايد آسيبى به شما برسانند! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: شبى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله در غار وداع مىكردم، به من مژده داد كه از اين پس، آسيبى به تو نخواهد رسيد. من به پروردگارم اعتماد و به قول رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان دارم. راه او با من يكى است.
آنگاه حضرت على عليه السلام و همراهان در روز و در برابر ديدگان قريش از مكه خارج شدند.
كاروان ازمكه خارج شد. اميرالمؤمنين عليه السلام مراقب اطراف بود. آن حضرت متوجه شد كه ابوواقد مهار شتران را مىكشد و سعى دارد آنها را تندتر به حركت وادارد. اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: ابوواقد! چرا ملاحظه زنان را نمىكنى؟ آنها تحمل اين گونه شترسوارى و سفر راندارند؟ !
ابوواقد گفت: آخر مىترسم كسى از قريش در طلب ما راه بيفتد و به ما برسد! اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آهستهتر راه بيا و خودت را نگران نكن. رسول خدا به من فرمود: بعد از ليلةالمبيت ديگر از قريش گزندى به تو نخواهد رسيد. قافله با آرامش در حالى كه اين بيت را با صداى بلند مىخواندند، به راه خود ادامه دادند.
هيچ (چيز) نيست مگر خدا پس گمان بدمبر (اى ابوواقد) كفايت مىكند تو را پروردگار مردم از آنچه نگرانتساخته.
عجيب اين است كه بعضى از مورخان عامه حديث فوق را دليلى بر غير مهم بودن اين اقدامات اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتهاند و ادعا كردهاند كه چون على عليه السلام مىدانست كه خطرى متوجه او نيست پس رشادتهاى او ارزش چندانى ندارد. در پاسخ مىتوان گفت: آنچه مهمتر از شجاعت و بالاترين فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام است، ايمان و اعتماد و تسليم كامل آن حضرت نسبتبه خداوند رسولش است. آن حضرت به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله (كه از اين به بعد گزندى نخواهى ديد.) چنان ايمان دارد كه بدون هيچ ترديد يا واهمهاى، به ميان مشركان مىرود، امانتها را به آنها پس مىدهد و سپس روزانه مكه را ترك مىكند. شجاعت زاييده ايمان و عقيده است.
كاروان هنوز چند كيلومترى از مكه دور نشده بود و به كوه ضجنان - كه وعده گاه مهاجران بود. - نرسيده بود كه از دور شتسوار مسلح كه صورتهاى خود را پوشانيده بودند، پديدار شدند. (در اكثر تورايخ تعداد آنها هفت نفر ذكر شده است.) در مناقب ابنشهرآشوب تعداد آنها هشت نفر آمده است. اميرالمؤمنين عليه السلام كه مىدانست از عادات عرب در هجوم به قافلهها رم دادن شترهاست، به سرعتبه ابوواقد و ايمن دستور داد كه شترها را بخوابانند و پاهاى آنها را ببندند. زنان از شتران پياده شدند. سواران رسيدند. حضرت على عليه السلام با شمشيرى كشيده در برابر آنها ايستاد. سواران قريش گفتند: آيا گمان كردى مىتوانى با اين زنان، از دست ما سالم بگريزى؟ اگر برگردى كارى با تو نداريم. اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: و اگر بازنگردم؟ سواران قريش گفتند: باخوارى و زبونى تو را باز مىگردانيم و يا سرت را باز مىگردانيم. سواران به طرف شترها رفتند تا زنان را به اسارت بگيرند. اميرالمؤمنين عليه السلام با آن ها به نبرد برخاست. شمشير حضرت على عليه السلام كتف جناح، غلام حارثة ابن اميه را مىشكافد. اما او زود خود را عقب مىكشد به گونهاى كه شمشير حضرت به اسبش مىخورد و اسب زخم برمىدارد. جناح عقب نشينى مىكند. اميرالمؤمنين عليه السلام درحال نبرد چنين رجز مىخواند:
بازبگذاريد راه نبرد كننده مجاهد را قسم مىخورم كه نمىپرستم مگر يكتا را. سواران تاب مقاومت نداشتند. همه عقب نشينى كردند. يكى از آنها به حضرت على عليه السلام گفت: اى پسر ابوطالب! دست از ما بردار! ما ديگر با تو كارى نداريم. اميرالمؤمنين عليه السلام به آن ها گفت: من به طرف يثرب، نزد پسر عمم رسول خدا صلى الله عليه و آله مىروم. پس هركس دوست دارد گوشتهاى بدنش قطعه قطعه و خونش ريخته شود، جلو مرا بگيرد يا حداقل نزديك من شود. آنها از ترس و وحشت فراركردند. حضرت على عليه السلام به ابوواقد و ايمن دستور داد كه پاهاى شترها را باز كنند و آماده حركتشوند. قافله به راه خود ادامه داد و به كوه ضجنان رسيد.
قرآن در داستان موسى و شعيب، از زبان دختر حضرت شعيب پيامبر بهترين ملاك و معيار (ازدواج) را براى يك جوان اين گونه معرفى مىكند:
«ان خير من استاجرت القوى الامين» (2)
چرا حضرت على عليه السلام كفو حضرت زهرا عليها السلام بود؟ چرا حضرت زهرا عليها السلام به خواستگارى حضرت على عليه السلام جواب مثبت داد؟ در اين سفر ثابتشد كه حضرت على عليه السلام امين رسول خدا صلى الله عليه و آله در خاندانش بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در كمال شجاعت و قوت، شرط امانت را به تنهايى انجام داد. اين واقعه شاهد مظلوميت اهلبيت عليهم السلام هم هست. اميرالمؤمنين عليه السلام به تنهايى از خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله (حضرت فاطمه زهرا عليها السلام) دفاع كرد اما در واقعه حمله منافقين به خانه حضرت زهرا عليها السلام، به خاطر حفظ اسلام از همسرش دفاع نكرد.
بعد از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه، دور تهاجمات قريش و ديگر مشركان جهت نابودى اسلام شروع شد كه نتيجه آنها نبردهاى دفاعى يا جهادى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود اما اولين برخورد مسلحانه و پيروزمندانه اسلام و كفر در حين هجرت بود كه شرح آن گذشت. در اين درگيرى بنابرنقل اكثر مورخان، يكى از مشركان (جناح) زخمى شد. در مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه جناح كشته شد. در تفسيرالبرهان آمده است كه غلام ابوسفيان در اين حادثه كشته شد.
حضرت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام در اين سفر با اين كه با يك ديگر نامحرم بودند، در يك كاروان بودند. در اين رابطه ذكر چند نكته خالى از لطف نيست:
1- آنها معصوم بودند
2- حضرت على عليه السلام متصدى امور بانوان نبود بلكه آن حضرت افراد مسنترى (همانند ابو واقد ليثى) را به اين كار گمارده بود.
3- حضرت على عليه السلام در طول سفر با حضرت زهرا عليها السلام سخنى نگفت. زنان در طول سفر تنها با يكديگر نشست و برخاست داشتند. علاوه بر حضور ديگر بانوان و مردان; مادر اميرالمؤمنين عليه السلام (فاطمه بنت اسد) هم همراه كاروان بود. بنابراين حضرت على عليه السلام از طريق مادرش غذا، آب و لوازم ديگر مورد نياز را به بانوان مىرساند.
مهمترين شرط اسلامى در اردوهاى دختران و بانوان، به ويژه در مقطع دبيرستان و دانشگاه اين است كه مردان همراه و متصدى اين اردو، همراه خانواده يا يكى از محارم خود باشند.
حضرت على عليه السلام و همراهان به كوه ضجنان رسيدند و به جمع افرادى كه به دستور حضرت على عليه السلام در آن جا به انتظار آنها بودند، پيوستند. آن ها يك شبانه روز در آن جا ماندند تا زنان كه از درگيرى آن روز كمى نگران شده بودند; استراحت كنند و افرادى كه احتمال مىرفتبتوانند مخفيانه از مكه خارج شوند به كاروان آنها بپيوندد. در ميان آنان كه به ضجنان آمده بودند ام ايمن، كنيز حضرت خديجه و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حضور داشت كه تا آخرين روزها در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت زهرا عليها السلام مانده بود. كوه ضجنان در آن شب شاهد نيايشهاى اميرالمؤمنين عليه السلام حضرت زهرا عليها السلام، فاطمه بنت اسد و ديگر همراهان آنها بود.
بنا به نقل اكثر مورخان، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام به قبا رسيد. پاهايش ورم كرده و خونين بود. بنا به نقل شيخ مفيد در «الاختصاص» اميرالمؤمنين عليه السلام خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را سوار شتران نموده بود و خود پياده سير مىكرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر در دوازده ربيع الاول به قبا رسيده بودند. امام على بن الحسين عليه السلام مىفرمايد: ابوبكر به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: مردم در مدينه منتظر شما هستند و بىصبرانه مشتاق ديدار شمايند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من منتظر رسيدن على عليه السلام هستم. ابوبكر گفت: ماباهم به مدينه مىرويم، على عليه السلام هم خواهد آمد. اما نه به اين زودى! چون حدس مىزنم سفرش شايد يك ماه طول بكشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز چنين نخواهد شد. او به زودى خواهد رسيد. از اينجا حركت نخواهم كرد تا پسر عمم و برادرم بيايد. ابوبكر از پيامبر صلى الله عليه و آله جدا شد و به مدينه رفت. اما پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه مهاجران در قبا ماند. (البته اين منافاتى ندارد با اين كه ابوبكر دوباره به قبا بازگشته باشد تا مجددا به خاطر مقاصدى همراه پيامبر وارد مدينه شود.) مسلمانان قبا به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: حال كه اينجا هستيد، مسجدى بناكنيم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: صبركنيد تا على عليه السلام بيايد.
سرانجام سه تا پانزده روز بعد از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به قبا، كاروان اميرالمؤمنين عليه السلام وارد قبا شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را در آغوش گرفت و فرمود: ياعلى! آيا مىدانى چه درباره شما نازل شده است؟
«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا» (3)
«فاستجاب لهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض فالذين هاجروا... و الله عنده حسن الثواب» (4)
منظور از «ذكر» در آيه فوق، حضرت على عليه السلام است. منظور از انثى در آيه فوق، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است. آيات 191 تا 195 از سوره آل عمران بنابر نقلى تا آيه 199 و بنابرنقلى تا آيه 200 آل عمران در شان خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله (به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام) نازل شده است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ياعلى! اين آيه هم درباره ليلةالمبيت و آن ايثار تاريخى تو نازل شده است:
«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد» (5)
رسول خدا صلى الله عليه و آله دو سه روز بعد از آمدن اميرالمؤمنين عليه السلام در قبا بود. پيامبر صلى الله عليه و آله همراه حضرت على عليه السلام و مردم قبا مسجدى در آنجا بناكرد كه اولين مسجد در اسلام است. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه خاندانش رهسپار مدينه شد. آنها در ميان راه به قبيله بنىسالم بن عوف رسيدند و اولين نماز جمعه را آنجا اقامه نمودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهانش همان روز به سوى مدينه حركت كردند و وارد مدينه شدند. امام سجاد عليه السلام فرمود: حضرت على عليه السلام در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله بود و هرجا كه شتر پيامبر مىرفت، مركب على عليه السلام هم درست جاى پاى او مىرفت; بر خلاف تاريخ نويس عامه كه گفتهاند: فقط ابوبكر همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. گويا رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون اين كه در قبا بماند سريعا وارد مدينه شد; در حالى كه همه آن ها تصريح دارند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در قبا منتظر على عليه السلام ماند.
بعضى ديگر آن چنان تاريخ را وارونه جلوه دادهاند كه مىگويند: هنگام ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، مردم ابوبكر را چون مسنتر بود گمان مىكردند او پيامبر است! آيا شمار فراوان مسلمانان مدينه (انصار) كه ماهها قبل در مكه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرده بودند و در لحظه ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، در شهر خود حضور داشتند، پيامبر را نمىشناختند؟ !
1- بحارالانوار، ج 19، ص 62- 67، 107، 115 ، 116 و 121.
2- امالى، شيخ طوسى، ص 299.
3- المناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 184.
4- البرهان، ذيل آيات 191- 195 آل عمران، حديث 5.
5- الكامل، ج 2، ص 75.
6- كنزالدقائق، ج 3، ص 296.
7- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 1، ص 401- 403.
1- نساء، آيه 97. 2- قصص، آيه 26. 3- آل عمران، آيه 191. 4- همان، آيه 195. 5- بقره، آيه 207.