شهيد آيةاللّه مرتضى مطهرى
كلمات اميرالمؤمنين عليهالسلام از قديمترين ايام با دو امتياز همراه بوده است و با اين دو امتياز شناخته مىشده است: يكى فصاحت و بلاغت، و ديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن. هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على عليهالسلام ارزش فراوان بدهد، ولى توأم شدن اين دو با يكديگر يعنى اين كه سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت خود را در همه آنها حفظ كرده باشد، سخن على عليهالسلام را قريب به اعجاز قرار داده است و به همين جهت سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و دربارهاش گفتهاند: «فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق»(1)
اين امتياز نهجالبلاغه براى فردى كه سخنشناس باشد و زيبايى سخن را درك كند نياز به توضيح و توصيف ندارد، اساسا زيبايى درك كردنى است نه وصف كردنى. نهجالبلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آن روز داشته است، ما نمىخواهيم در مقام اثبات اين مطلب برآييم؛ به تناسب بحث، گفتگويى درباره تأثير و نفوذ سخن على در دلها و در برانگيختن اعجابها كه از زمان خود آن حضرت تا امروز با اين همه تحولات و تغييراتى كه در فكرها و ذوقها پيدا شده، ادامه دارد، انجام مىدهيم و از زمان خود آن حضرت آغاز مىكنيم.
ياران على عليهالسلام خصوصا آنان كه از سخنورى بهرهاى داشتند شيفته سخنانش بودند، ابنعباس يكى از آنها است. ابنعباس آنچنان كه «جاحظ» در «البيان والتبيين» نقل مىكند خود خطيبى زبردست بوده است!
وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على عليهالسلام و لذّت بردن خويش را از سخنان نغز آن حضرت كتمان نمىكرده است، چنان كه هنگامى كه على عليهالسلام خطبه معروف شقشقيه را انشا فرمود ابنعباس حضور داشت، در اين بين، مردى از اهل سواد كوفه نامهاى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد. على عليهالسلام پس از قرائت آن نامه با آنكه ابنعباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد، ابنعباس گفت هرگز در عمر خود از سخنى متأسف نشدم، آن چنان كه بر قطع اين سخن متأسف شدم.
ابنعباس در مورد يكى از نامههاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادر شده، مىگويد: «بعد از سخن پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم از هيچ سخنى به اندازه اين سخن سود نبردم».(2)
معاويةبن ابىسفيان كه سر سختترين دشمنان وى بود به زيبايى و فصاحت خارقالعاده سخن او معترف بود.
محقنبن أبى محقن به على عليهالسلام پشت مىكند و به معاويه رو مىآورد و براى اين كه دل معاويه را كه از كينه على عليهالسلام مىجوشد خرسند سازد، گفت: از نزد بىزبانترين مردم به نزد تو آمدم.
آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب كرد. گفت واى بر تو! على بىزبانترين افراد است؟! قريش پيش از على از فصاحت آگاهى نداشت، على به قريش درس فصاحت آموخت.
آنان كه پاى منبر او مىنشستند سخت تحت تأثير قرار مىگرفتند، مواعظ وى دلها را مىلرزانيد و اشكها را جارى مىساخت، هنوز هم كدام دل است كه خطبههاى موعظهاى على عليهالسلام را بخواند و يا گوش كند و به لرزه در نيايد، سيد رضى پس از نقل خطبه معروف «الغرأ»(3) مىگويد: وقتى كه على عليهالسلام اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد، اشكها جارى شد، دلها به طپش افتاد!
همام بن شريح از ياران وى است، دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعلهور داشت، با اصرار و ابرام، از على عليهالسلام مىخواهد سيماى كاملى از پارسايان ترسيم كند.
على از طرفى نمىخواهد جواب يأس بدهد و از طرفى مىترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد، لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مىكند، اما همام راضى نمىشود بلكه آتش شوقش تيزتر مىگردد، بيشتر اصرار مىكند و او را سوگند مىدهد. على شروع به سخن كرد، در حدود 105 صفت(4) در اين ترسيم گنجانيد و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن على ادامه مىيافت و اوج مىگرفت ضربان قلب همام بيشتر مىشد و روح متلاطمش متلاطمتر مىگشت و مانند مرغ محبوسى مىخواست قفس تن را بشكند، ناگهان فرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد، فرياد كننده كسى جز همام نبود، وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود.
على فرمود: «من از همين مىترسيدم، عجب! مواعظ بليغ با دلهاى مستعد چنين مىكند؟!» اين بود عكسالعمل معاصران على در برابر سخنانش.
على عليهالسلام يگانه كسى است بعد از رسولخدا كه مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند.
ابنابىالحديد از «عبدالحميد كاتب» كه در فن نويسندگى ضربالمثل است(5) و در اوايل قرن دوم هجرى مىزيسته است نقل مىكند كه گفت هفتاد خطبه از خطبههاى على عليهالسلام را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد.
«على الجندى» نيز نقل مىكند كه از «عبدالحميد» پرسيدند: چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند؟
گفت: «حفظ كلامالاصلع(6) = از بر كردن سخنان على»
عبدالرحيم بن نباته ضربالمثل خطباى عرب است و در دوره اسلامى، وى اعتراف مىكند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على عليهالسلام گرفته است. وى به نقل از ابن ابىالحديد در مقدمه شرح نهجالبلاغه مىگويد:
«صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها براى من گنجى پايان ناپذير بود».
جاحظ، اديب سخندان و سخنشناس معروف كه از نوابغ ادب است و در اوايل قرن سوم هجرى مىزيسته است و كتاب «البيان و التبيين» وى يكى از اركان چهارگانه ادب به شمار آمده است(7) مكرر در كتاب خويش ستايش و اعجاب فوقالعاده خود را نسبت به سخنان على عليهالسلام اظهار مىدارد.
از گفتههاى وى برمىآيد كه در همان وقت سخنان فراوانى از على عليهالسلام در ميان مردم پخش (8) بوده است.
در جلد اول «البيان التبيين»(8) رأى و عقيده كسانى را نقل مىكند كه صحت و سكوت را ستايش، و سخن زياد را، نكوهش كردهاند، جاحظ مىگويد:
«سخن زياد كه نكوهش شده است سخن بيهوده است، نه سخن مفيد و سودمند و گر نه علىبن ابىطالب و عبدالله بنعباس نيز سخن فراوان داشتهاند».
جاحظ در همان جلد اول(9) اين جمله معروف را از على عليهالسلام نقل مىكند:
«قيمة كل امرء ما يحسنه»(10)
آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مىكند و مىگويد: «در همه كتاب ما، اگر جز اين يك جمله نبود كافى، بلكه كفايت بود، بهترين سخن آن است كه كم آن، تو را از بسيارش، بىنياز كند، و معنى در لفظ پنهان نشده باشد، بلكه ظاهر و نمودار باشد».
آنگاه مىگويد:
«و كان اللّه عزوجل قد البسه من الجلاله و غشاه من نورالحكمة على حسب نية صاحبه و تقوا قائله».
«گويا خداوند جامهاى از جلالت و پردهاى از نور حكمت متناسب با نيت پاك و تقواى گويندهاش، بر اين جمله كوتاه پوشانيده است»...
جاحظ در همين كتاب، آنجا كه مىخواهد درباره سخنورى صعصعةبن صوحان(11) بحث كند مىگويد:
«از هر دليلى بالاتر بر سخنورى او اين است كه على گاهى مىنشست و از او مىخواست سخنرانى كند».
سيد رضى جمله معروفى در ستايش و توصيف سخنان مولى عليهالسلام دارد. مىگويد:
«كان اميرالمومنين عليهالسلام مشرع الفضاحة و موردها و عنه اخذت قوانينها و على امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ و مع ذلك فقد سبق و قصروا، و تقدم و تاخروا. لان كلامه عليهالسلام الكلام الذى عليه مسحة من العلم الالهى و فيه عبقة من الكلام النبوى».
اميرالمؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است. اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد. هر گوينده سخنور از او دنبالهروى كرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت، در عين حال به او نرسيدند و از او عقب ماندند. بدان جهت كه بر كلام او نشانهاى از دانش خدايى و بويى از سخن نبوى موجود است.
ابن ابىالحديد از علماى معتزلى قرن هفتم هجرى است، او اديبى ماهر و شاعرى چيرهدست است و چنانكه مىدانيم سخت شيفته كلام مولى است و مكرر در خلال كتاب خود شيفتگى خويش را ابراز مىدارد.
در مقدمه كتاب خويش مىگويد:
«به حق، سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خواندهاند، مردم همه دو فن خطابه و نويسندگى را از او فرا گرفتهاند... همين كافى است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از سخنان على گردآورده و نگهدارى كردهاند از سخنان هيچ كدام از صحابه رسولاكرم با آنكه فصحايى در ميان آنها بوده است، نقل نكردهاند، و باز كافى است كه مردى مانند جاحظ در البيان والتبيين و ساير كتب خويش ستايشگر او است».
ابن ابىالحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبداللّه بنعباس پس از فتح مصر به دست سپاهيان معاويه و شهادت محمد بن ابىبكر كه امام، خبر اين فاجعه را براى عبداللّه به بصره مىنويسد(12) مىگويد:
«فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است، نظم عجيب الفاظ را تماشا كن، يكى پس از ديگرى مىآيند و در اختيار او قرار مىگيرند، مانند چشمهاى كه خود به خود و بدون زحمت از زمين بجوشد، سبحاناللّه، جوانى از عرب در شهرى مانند مكه بزرگ مىشود، با هيچ حكيمى برخورد نكرده است، اما سخنانش در حكمت نظرى بالا دست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل حكمت عملى معاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است، ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجرپيشه بودند و اهل جنگ نبودند، اما شجاعترين بشرى، از كار درآمد كه بر روى زمين راه رفته است.
از خليلبن احمد پرسيدند: على عليهالسلام شجاعتر است يا عنبسه و بسطام؟
گفت: «عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد، على مافوق افراد بشر است. اين مرد فصيحتر از سحبانبن وائل و قسبن ساعده از كار درآمد و حال آنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند، افصح عرب «جرهم» است هر چند زيركى زيادى ندارند...»
از چهارده قرن پيش تاكنون، جهان هزاران رنگ به خود گرفته، فرهنگها تغيير و تحول يافته و ذائقهها دگرگون شده است. ممكن است كسى بپندارد كه فرهنگ قديم و ذوق قديم سخن على را مىپسنديد و در برابرش خاضع بود، فكر و ذوق جديد بنحو ديگرى قضاوت مىكند، اما بايد بدانيم كه سخن على عليهالسلام چه از نظر صورت و چه از نظر معنى محدود به هيچ زمان و هيچ مكانى نيست، انسانى و جهانى است، ما بعدا در اين باره بحث خواهيم كرد فعلاً به موازات اظهار نظرهايى كه در قديم در اين زمينه شده است اظهار نظرهاى صاحب نظران عصر خود را اندكى منعكس مىكنيم.
مرحوم «شيخ محمد عبده» مفتى اسبق مصر از افرادى است كه تصادف و دورى از وطن او را با نهجالبلاغه آشنا مىكند و اين آشنايى به شيفتگى مىكشد و شيفتگى به شرح اين صحيفه مقدس و تبليغ آن در ميان نسل جوان عرب، منجر مىگردد.
وى در مقدمه شرح خود مىگويد:
«در همه مردم عرب زبان، يك نفر نيست مگر آنكه معتقد است سخن على عليهالسلام بعد از قرآن و كلام نبوى، شريفترين و بليغترين و پر معنىترين و جامعترين سخنان است».
على الجندى رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه كتاب «علىبن ابىطالب، شعره و حكمه» درباره نثر على عليهالسلام مىگويد:
«نوعى خاص از آهنگ موسيقى كه بر اعماق احساسات پنجه مىافكند در اين سخنان هست، از نظر سجع، چنان منظوم است كه مىتوان آنرا «شعر منثور» ناميد».
وى از قدامةبن جعفر نقل مىكند كه گفته است:
«برخى در سخنان كوتاه، توانايند و برخى در خطبههاى طولانى، و على در هر دو قسمت بر همه پيشى گرفته است، هم چنان كه در ساير فضيلتها»
«طاها حسين» اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر، در كتاب «على و بنوه» داستان مردى را نقل مىكند كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مىشود، با خود مىگويد چطور ممكن است شخصيتهايى از طراز طلحه و زبير بر خطا باشند؟! درد دل خود را با على عليهالسلام در ميان مىگذارد و از خود على مىپرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم بىسابقهاى بر خطا روند؟
على به او مىفرمايد:
«انك لملبوس عليك، ان الحق و الباطل لايعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، واعرف الباطل تعرف اهله».
يعنى تو سخت در اشتباهى، تو كار واژگونه كردهاى، تو به جاى اينكه حق و باطل را مقياس عظمت و حقارت شخصيتها قرار دهى، عظمتها و حقارتها را كه قبلاً با پندار خود فرض كردهاى، مقياس حق و باطل قرار دادهاى، تو مىخواهى حق را با مقياس افراد بشناسى! بر عكس رفتار كن! اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهى شناخت، خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت، آن وقت ديگر اهميت نمىدهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود.
«طاها حسين» پس از نقل جملههاى بالا مىگويد:
«من پس از وحى و سخن خدا، جوابى پر جلالتر و شيواتر از اين جواب نديده و نمىشناسم».
«شكيب ارسلان» ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضار مىرود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مىگويد:
دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند «امير سخن» ناميده شوند: يكى علىبن ابىطالب و ديگرى شكيب».
شكيب ارسلان با ناراحتى برمىخيزد و پشت تريبون قرار مىگيرد و از دوستش كه چنين مقايسهاى به عمل آورده گله مىكند و مىگويد:
«من كجا و علىبن ابىطالب كجا! من بند كفش على هم به حساب نمىآيم».(13)
«ميخائيل نعيمه» نويسنده مسيحى معاصر لبنانى در مقدمه كتاب «الامام على» تأليف جرج جرداق مسيحى لبنانى، مىگويد:
«على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود، در همه جا قهرمان بود: در صفاى دل، پاكى وجدان، جذابيت سحرآميز بيان، انسانيت واقعى، حرارت ايمان، آرامش شكوهمند، يارى مظلومان، تسليم حقيقت بودن در هر نقطه و هر جا كه رخ بنمايد، او در همه اين ميدانها قهرمان بود».
سخن خود را پايان مىدهيم و بيش از اين به نقل ستايش افراد و اشخاص نمىپردازيم، ستايشگر سخن على عليهالسلام ستايشگر خود است.
سخن خود را در اين زمينه به سخن خود على عليهالسلام پايان مىدهيم:
روزى يكى از اصحاب على عليهالسلام خواست خطابهاى ايراد كند، نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد، على فرمود:
همانا زبان، پارهاى از انسان است و در اختيار ذهن او، اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان كارى ساخته نيست، اما آنگاه كه ذهن باز شود مهلت به زبان نمىدهد. سپس فرمود:
«و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه».
همانا ما فرماندهان سپاه سخنيم، ريشه درخت سخن در ميان ما دويده و جا گرفته و شاخههايش بر سر ما آويخته است.(14)
جاحظ در «البيان و التبيين» از عبداللّهبن الحسنبن على (عبداللّه محض) نقل مىكند كه على عليهالسلام فرموده است:
ما به پنج خصلت از ديگران ممتازيم:
«فصاحت، زيبايى رخسار، گذشت و اغماض، شجاعت و دليرى، محبوبيت در ميان زنان»(15)
(1) جلد اول صفحه 230. (2) نهجالبلاغه، بخش نامهها، شماره 22. (3) خطبه 81. (4) به حسب آنچه من شخصا شمردهام، اگر در عدد اشتباه نكرده باشم. (5) وى «كاتب مروان بن محمد» آخرين خليفه اموى است، ايرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است، دربارهاش گفتهاند: نويسندگى با عبدالحميد، آغاز شد و با «ابن العميد» پايان يافت. ابن العميد وزير آل بويه بود. (6) اصلع: يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است. عبدالحميد با اين كه عملاً فضيلت و كمال مولى را اعتراف مىكند، به حكم وابستگى اموى، نام آن حضرت را با تعبير طنزآميزى مىآورد. (7) سه ركن ديگر عبارت است از «ادب الكاتب ابن قتيبه»، «الكامل مبرد»، «النوادر ابى على قالى» ـ مقدمه البيان و التبيين نقل از مقدمه ابن خلدون. (8) صفحه 202. (9) صفحه 83. (10) ارزش هر كسى همان است كه مىداند. (11) وى از اكابر اصحاب اميرالمؤمنين است و از خطباى معروف است، هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد خطاب به آن حضرت گفت: «زينت الخلافة و مازانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك احوج منك اليها» يعنى «تو با قبول خلافت، به آن زينت بخشيدى و جلال دادى اما خلافت، تو را زينت نبخشيد و جلال نداد، تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافت به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد، خلافت به تو نيازمندتر است از تو به خلافت». صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات اميرالمؤمنين در تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او، در دل تاريك شب، شركت كرد. صعصعه پس از پايان تدفين، كنار قبر على عليهالسلام ايستاد، يك دست روى قلب متهيج و پر طپش خود گذاشت و با دستى ديگر مشتى از خاك برداشت و بر سر خود ريخت و خطابهاى پرشور و پرهيجان در مجمع خاندان و ياران خاص على عليهالسلام ايراد كرد. مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام آن خطابه عالى را نقل كرده است. (12) نامه با اين جمله آغاز مىشود: «اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر رحمهالله قد استشهد» (نامه 35 از بخش نامههاـ نهجالبلاغه). (13) اين داستان را دانشمند معاصر محمدجواد مغنيه مقيم لبنان در احتفالى كه به افتخار ايشان در مشهد مقدس، در چند سال پيش تشكيل شده بوده است نقل كرده بودند. (14) نهجالبلاغه، بخش خطبهها. (15) جلد 2 صفحه 99.