سيدمحسن سعيدزاده
... گستره ادب پارسي در مشرقزمين و نفوذ آن در جهت شرق بويژه هند قديم توانسته است دامنه آثار و شخصيتهاي بر جاي مانده در ادبيات فارسي را افزايش دهد.
زيبالنسا يكي از چهرههاي شاخص در ميان بانواني است كه با آثار خويش در ادبيات پارسي توانستهاند جزئي از پيكره تاريخ ادب پارسي باشند. ميدانيم كه بسياري از خوانندگان گرامي تا كنون با اين بانوي شاعر آشنا نبودهاند.
آنچه در اين سلسله مقالات ارائه ميشود شرح جامعي از زندگي اجتماعي، اعتقادي و هنري اين شاعر گرانقدر است كه اطمينان داريم براي علاقهمندان به اين گونه مباحث جالب و خواندني خواهد بود. در تحقيق و تهيه اين سلسله مقاله بيش از 80 كتاب به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است كه اسامي آنها در پايان آورده خواهد شد.
تحقيق در باره اين بانوي شاعر براي ما بسي جالب و زيبا بود. ضمن تشكر از نويسنده محترم آرزو ميكنيم خوانندگان گرامي نيز همين قضاوت را داشته باشند. در قسمت اول شرحي در باره خاندان زيبالنسا و علت عدم ازدواج و نيز وصف او از زبان خودش گذشت. چنان كه وصف او را از زبان ديگران در قسمت دوم خوانديم. با اساتيد، همفكران و دوستان او نيز در همان قسمت آشنا شديم. در شماره گذشته ديدگاه كلامي و مشرب عرفاني او ارايه شد. اينك اين شما و اين دنباله چهره «مخفي» ادب پارسي.
در قسمت قبل، پس از بررسي مسايلي چند در باره شعر «مخفي» به بررسي آثار او پرداختيم. در آنجا سه اثر به نامهاي جُنگ، زيبالمنشآت و مرقّع را به اختصار معرفي كرديم. بحث اصلي در بخش آثار زيبالنسا، مربوط به ارزيابي ديوان موجود و سخن كساني كه آن را از زيبالنسا نميدانند ميباشد. اين بخش در دو قسمت دنبال خواهد شد. آرزو ميكنيم براي ادبدوستان مفيد باشد.
پيرامون انتساب ديواني كه اكنون به نام زيبالنساي مخفي در دست است و بارها چاپ شده، سخنها و نظريات مختلفي بر زبان و قلم خبرنگاران اين فن جاري شده است. از ميان
نوشتهها تنها مقاله آقاي احمد گلچين معاني، مستدل است كه در اينجا نظرشان را به تفصيل ميآوريم.
«با توجه به اينكه شاهزاده خانم زيبالنسا در مدت عمر، همسر اختيار نكرده و صاحب ديوان شعر نبوده و دو سه غزلي كه دارد با تخلص زيبالنسا در ديوان مذكور به اشعاري برميخوريم كه به تصريح خود شاعر خراساني است و از هندوستان و كربت و غربت و داغ پسر شكايت دارد و آرزومند است كه از شورستان هند به گلزار كابل برود و قصيدهاي در ستايش شاه جهان در آن هست و از قصيده ديگر مستفاد ميشود كه در عمل ديواني هند، بدخواهان به تهمتي ناروا باعث حبس و زجر وي شدهاند و پس از رهايي، عزم سفر حج كرده و توفيق آن را نيز يافته است. در اين ديوان نه از رشت و گيلان سخني بر زبان شاعر رفته و نه شعري در مدح امام قليخان اميرالامراي فارس ديده ميشود. پس چه بهتر كه سند قول خود را از اشعار وي با ذكر شماره صفحه دو، چاپ منسوب به مخفي رشتي، چاپ لكهنو در 1393ه···.ق و ديوان منسوب به زيبالنسا چاپ 1929 عيسوي كه مقدمه مفصلي هم از عبدالباري آسي به زبان اردو دارد و از قضا هر دو در مطبع نولكشور به طبع رسيده است به نظر خوانندگان برسانيم.
يادآور ميشود، ديواني كه به زيبالنسا منسوب است با علامت اختصاري «ز» و ديواني كه به مخفي رشتي منسوب است با علامت اختصاري «م» در پايان هر بيت شعر مشخص شده است و براي آن دسته از پژوهشگراني كه دو چاپ مذكور در دسترس آنها نيست و به ديوان چاپ و تهران دسترس دارند، با علامت اختصاري «ت» نشان داده شده است:
(ز: 20، م: 13، ت: 29)
(ز: 150، م: 87، ت: 207)
* *
(ز: 61، م: 36، ت: 89)
* *
(ز: 86، م: 50، ت: 127)
* *
(ز: 97، م: 56، ت: 143)
* *
(ز: 148، م: 86، ت: 219)
* *
ستايش طالب آملي (متوفاي 1036ه···.ق)
(ز: 54، م: 33، ت: 80)
* *
(ز: 104، م: 61، ت: 154)
* *
(ز: 100، م: 59، ت: 160 ـ 161)
* *
(ز: 124، م: 72، ت: 184)
* *
(ز: 112، م: 65، ت: 166)
* *
(ز: 149، م: 87، ت: 220)
* *
(ز: 54، م: 32، ت: 71)
* *
(ز: 67، م: 40، ت: 99)
* *
(ز: 67، م: 44، ت: 112)
* *
(ز: 107، م: 58، ت: 158)
* *
(ز: 133، م: 77، ت: 195)
* *
(ز: 152، م: 89، ت: 225)
* *
مدح خانِ دوران و تقاضاي استخلاص از حبس:
ز: 183، م: 107، ت: 272 ـ 275 به طور پراكنده)
* *
(ز: 177، م: 103، ت: 262 ـ 265 به طور پراكنده)
* *
(ز: 199، م: 115، ت: 300)
* *
(ز: 196، م: 115، ت:292)
* *
(ز: 199، م: 116، ت: 296 ـ 297)»
اينك به پاسخ سخنان آقاي گلچين
ميپردازيم:
الف ـ همسر اختيار نكردن زيبالنسا بيگم نميتواند دليل عدم انتساب ديوان موجود به مخفي باشد. گذشته از اين، مسايل مربوط به فرزند داشتن مخفي را كه مورد نظر خود ايشان نيز بوده است در جاي خودش ميآوريم.
ب ـ اينكه به طور قطع نوشتهاند وي ديوان نداشته، درست نيست، چرا كه در هيچ كتاب و تذكرهاي به صراحت، ديوان، موجود از او سلب نشده است. تنها تذكرةالخواتين نوشته است ديواني كه الان شهرت دارد از آن مخفي شاعر يا مخفي رشتي بوده و منكر تخلص وي نيز شده است.
ج ـ مخفي خراساني كه ايشان از او ياد كرده، به هيچ وجه شناخته شده نيست و كسي تا كنون از او شرح حالي به دست نداده است.
گمان ميكنم مخفي خراساني، همان مخفي شيرازي است كه در خدمت اميرالامراي فارس بوده و تمام مسايلي كه بر غربت، ياد وطن، شغل ديواني، زنداني شدن و ... او دلالت دارد همه بر اين پايه توجيه ميگردد.
سفر هند مخفي را نميتوان انكار كرد چنان كه به نقاط ديگري نيز سفر كرده است. اين برداشت، مستند به بيت زير ميباشد كه در پايان ديوان كنوني وي آمده است:
تو از ملك خراساني به اصطرخ [اصطخر] ار وطن داري
به خواب امشب اگر درد و غم هندوستان بيني
مخفي قصد داشت به هند برود و شبها نيز بدين خاطر خواب هندوستان ميديد.
او در بيت بعد ميگويد:
مرو در كشور ظلمت كه بس امر محال است اين
كه حسن روسيان را در نقاب زنگيان بيني
تقي اوحدي در كتاب «كعبه عرفان» پس از نقل اختلاف پيرامون مخفي چنين نوشته است:
«جمع صحت اقوال آنها [تذكرهنويسان] به اين نحو ميتواند باشد كه از زمان شاه طهماسب مغفور تا زمان شاه عباس مبرور باقي مانده باشد و از مصاحبت امام قليخان به هند آمده باشد.»
اين سخن (بخصوص اگر با مخفي رشتي متحد باشد) با بيان آقاي گلچين، سازگار نيست. زيرا در سال 1024 حاكم فارس «اللّه ورديخان» پدر امام قلي بوده است نه خود او.
خود آقاي گلچين به نقل از «عرفات العاشقين» نوشته تقي اوحدي چنين مينويسد:
«570 ـ مخفي خراساني»
تقي اوحدي گويد: «مظهر حالات مختلفي مولا نه از طرز كلامش آنچه ظاهر ميشود آن است كه از خوشطينتان اين زمانه است، و الا ديگر احوال همچو تخلصش، مخفي است.» سپس ميافزايد: «ثاني الحال، چنين مذكور شد كه گيلاني
است و بالفعل (= 1024ه···.ق) در هند است. خالي از فضل نه، اول «جدايي» تخلص كردي و به اظهار نسبت «شفايي» برطرف كرده، گفته:
نيايد آشنايي از شفايي
1ـ آقاي گلچين در پاورقي نوشته: مقصود از اين عبارت، روشن نيست و شفايي، حكيم شرفالدين حسن شفايي اصفهاني (متوفاي 1037ه···.ق) است.
اوحدي سپس غزل «ز سوز عشق ... پيرهن ميسوخت» را به او نسبت داده، مينويسد:
«و مخفي تخلصي در شيراز ديدهام اما از او شعري ندارم و مخفي ديگر در هند بوده كه مذكور شد.»
آقاي گلچين مينويسد: اين غزل را خود اوحدي در «عرفات العاشقين» به نام «بزمي قوزي» ثبت كرده است. سپس ميافزايد: متأسفانه در تذكرهها از مخفي خراساني، يادي نشده است و به همين جهت، تشخيص هويت او دشوار است.
بدين ترتيب بقيه سخن آقاي گلچين در هفت مورد زير خلاصه ميشود:
1ـ غربت و ياد وطن و بيزاري از هند، ميل سفر به بنگاله، كابل، ري، عراق و ...
2ـ ياد كردن از طالب آملي (متوفاي 1036ه···.ق)
3ـ تشيع
4ـ داغ پسر
5ـ ستايش از خان دوران و تقاضاي آزادي از زندان
6ـ معرفي خراسان به عنوان وطن خود
7ـ سفر حج
قرايني كه در ديوان مخفي، موجود است و خلاف ادعاي ايشان را اثبات ميكند، به همان ترتيب به شرح زير است:
1ـ منظور از غربت ميتواند تنهايي در ميان عدهاي باشد كه زبان، فرهنگ و مذهب او را نپذيرند.
در روايتي چنين آمده است:
«فقد الاحبة غربة»
از دست دادن دوستان، غربت است
زيبالنسا از غربتي سخن ميگويد كه علقهاش در گهواره، دامنگير وي شده است. از طرف ديگر، مسلم نيست كه مخفي خراساني از كودكي در هند بوده باشد.
2ـ وطن در سخن اديبان و عارفان، وطن به مكانهاي جغرافيايي اطلاق ميشود و از مخفي نيز با آن انديشه بلندش دور از انتظار نيست كه خود را برتر از محيط ديده و قيد مكان و زمان را از خود برداشته باشد.
به فرض آنكه زيبالنسا وطن را براي مكانهاي جغرافيايي استعمال كرده باشد، ميتوان گفت: وطن واقعي او جايي است كه محبوبش در
آنجاست. بعيد نيست كه محبوب وي همان عاقلخان باشد كه با وي مطايبه و مشاعره داشته است.
مخفي پاسخ اين معما را در چند جاي ديوان خود ياد كرده، چنين ميگويد:
زيبالنسا خود را همچون پروانهاي ميداند كه در آتش عشق ميسوزد و وطنش را همان آتش ميداند. او خود چنين سروده است.
در بيتي ديگر، وطن خود را جايي دانسته است كه از پاي طلب افتاده و جان بسپارد:
نگارنده اين سطور برخلاف استناد آقاي گلچين معني غربت و وطن را كه در بيت بالا آمده است، معاني حقيقي متعارف نميداند. هيچ يك از سرودههايي كه ايشان در استناد خود آوردند و به نظر خوانندگان گرامي نيز رسيد، نميتواند به طور صريح ثابت كند كه منظور قطعي از وطن همين وطن مألوف و مسقط الرأس اوست كه در برخي از ابيات ديگر خراسان عنوان شده است. به فرض كه مراد از وطن، زادگاه او باشد از كجا معلوم كه مخفي خراسان اين سخنان را به ياد وطن خود (خراسان) سروده است؟
شايد زيبالنسا از زادگاه خود به شهر ديگري رفته و در آنجا از غربت و دوري از وطن ناليده است، چنان كه در سرودههاي شعراي ديگر مانند آصفي قايني نيز ديده ميشود.
غير منتظره نخواهد بود اگر زيبالنسا به لحاظ تربيت ويژهاش توسط علماي شيعه ايراني مانند ملااشرف، خود را از هند و فرهنگ هنديها بيگانه دانسته باشد، چرا كه او خود را يك ايراني به حساب آورده است و به وطن انتخابي (وطن دوم) خود عشق ورزيده مظاهر دلبستگي خود را در آنجا ديده است؛ مظاهري چون حرم حضرت رضا(ع)، عالمان و استادان شيعه و عندليبان بوستان ادب فارسي كه به آنان عشق ميورزيد.
او نه تنها به خراسان علاقه داشت، بلكه به عراق (عراقِ مطلق، همين عراق كنوني است) نيز عشق ميورزيد زيرا در آنجا هم حرم امامان پاك شيعه(ع) قرار داشت. چنان كه بارها از حجاز و بارگاه پيامبر(ص) و آن سرزمين مبارك، ياد نموده است.
اگر مخفي مردي از خطه خراسان بوده، چرا ميل كشمير، بنگاله، عراق، ري و ... داشته است؟ مگر او از ظلمات هند و گرداب آن گريزان نبود؟
چرا نسخه آسودگي خود را ـ به جاي ايران ـ در بنگاله مييافت؟
اينها و سؤالاتي ديگر از اين قبيل است كه پاسخ آن را نميتوان به طور يقين دريافت و دست كم انسان را براي اظهارنظر قطعي به ترديد وا ميدارد.
به نظر ميرسد كه زيبالنسا پس از فوت عاقلخان و قدرت گرفتن مخالفانش روي خوش نديده و آن ناز و نعمت گذشته را از كف داده باشد؛ اگر چه خودش با اختيار، رو به فقر آورده است. اگر اين نظر را بپذيريم، ميتوانيم تمام شكايات او از نابسامانيها را توجيه كنيم و بگوييم: او مرتب جستجو ميكرده است تا بداند در كدام نقطه ميتواند با فراغت و به دور از محنت، زندگي آرامي داشته باشد؛ بنگال، كشمير، كنار رود سند (كابل) يا جاي ديگر!
مخفي به غم تا كي توان بردن به سر در ملك هند
عمر عزيز از دست رفت اينجا نشد جاي دگر
سرانجام، زيبالنسا به اين نتيجه ميرسد كه هيچ جا آسودگي را برايش به ارمغان نميآورد و بايد فكرش عوض شده و بپذيرد كه گوهر مقصود در هند يافت ميشود:
جستجويي حاصل است مخفي در اين گرداب هند
گوهر مقصود را جاي دگر گم كردهام
اگر مخفي از مردان خطه خراسان و آرزومند سفر حج بود، چرا جستجو را بيحاصل ميداند؟ پس، خود اين فراز و نشيبها بهترين دليل بر اختلاط ديوان كنوني است.
كوتاه سخن اينكه در اين ابيات، محور سخن، نسخه آلودگي است و مخفي به دنبال آسايش و رهايي از آن است و وطن خاصي ندارد. نكتهاي كه ما را در توجيه اين سخن كمك ميكند آن است كه برخي ديگر از اعضاي خاندان سلطنتي هند نيز خود را غريب ميشمرند. به عنوان نمونه، بر سنگ قبر جهانآرا بيگم، دختر شاه جهان چنين نوشته شده است: