سيد محسن سعيدزاده
در قسمت پنجم، اولين بخش ارزيابي ديوان موجود و سخن كساني كه آن را از زيبالنسا نميدانند را ارائه كرديم. فهرستي از ادله آقاي گلچين در عدم انتساب ديوان مذكور به زيبالنسا را در شماره قبل يادآور شديم و ضمن ارزيابي اولين دليل بقيه را به اين شماره موكول نموديم. اينك توجه شما را به ادامه اين بررسي جلب ميكنيم.
معلوم نيست منظور زيبالنسا، طالب آملي (متوفاي 1030 يا 1036) است يا ابوطالب كليم، چراكه «طالب» به ابوطالب كليم نيز اطلاق شده است، چنان كه نهاوندي در مآثر رحيمي نوشته است: لقب ملكالشعرايي هم به ابوطالب كليم و هم به طالب آملي داده شده و هر دو نزد سلاطين هند، اعتباري داشتهاند.
اگر منظور آقاي گلچين از اين سخن آن است كه زمان حيات زيبالنسا پس از مرگ طالب بوده است، در اين طرح خويش ناموفق است و اگر منظورش ابوطالب كليم است ـ كه با توجه به قرائن زياد همين طور نيز هست ـ چون نام برده در پانزده ذي حجه 1061 از دنيا رفته و زيبالنسا نيز متولد سال 1048 بوده، معلوم ميشود كه استاد سخن پروري زيبالنسا بوده است.
به هر حال، چه او را استاد زيبالنسا بدانيم و يا ندانيم، طالب در دوره شكوفايي اين خانم، شهرتي داشته كه وي نيز از آن آگاه بوده است. از طرف ديگر، منافاتي ندارد كه شاعري در سخن خود از بزرگان گذشته به نيكي ياد كند. پس صرف نام بردن از طالب در ديوان مخفي نميتواند دليل نفي يا اثبات مطلبي باشد.
همان گونه كه در گذشته نيز اشاره كرديم، اورنگ زيب عالمگير، پدر زيبالنسا بيگم را از اهل سنت دانستهاند. سخن ما ـ با قطع نظر از درستي يا نادرستي اين نظر ـ در باره تشيع زيبالنساست بدين معني كه آيا ميتوان گفتچونپدرشمذهبتسنناختياركرده،اونيز پيرو اهل سنت بوده است؟
شايد بتوان گفت كه چون مادرش دلرس بانو، دختر شاهنواز خان صفوي، ايرانيالاصل و شيعه بوده، دختر نيز بر اساس مشرب مادر تربيت شده باشد، بخصوص كه استادان او مانند ملا اشرف از ايرانيان شيعه بودهاند. مرحوم ماهر كه يكي از اطرافيان اوست در يك قصيدهاي كه در مدح او سروده است چنين ميگويد:
مذهب تشيع زيبالنسا را با توجه به نسخه خطي موزه ملي پاكستان ميتواند مورد تأييد قرار داد:
در نسخه شماره 266/2 39 _و N.M.I، ديوان صائب از سده يازده كه يادداشتهايي به تاريخ 1082 دارد، مهري چنين نقش بسته است:
«كنيز فاطمه زيبالنسا» (1)
اين مطلب با سخن تذكره نويسان، در خصوص درخواست زيبالنسا از ملا اشرف مازندراني مبني بر سرودن قطعه تاريخ فوت صائب، مورد تأييد و تقويت قرار ميگيرد
گذشته از اين، از كجا معلوم كه مخفي خراساني، مردي شيعه مسلك بوده است. اين سخن را وقتي ميتوان گفت كه در انتساب ديوان به او هيچ ترديدي نباشد، در حالي كه اين مطلب، مورد شك و موضوع بحث ماست و استدلال بر تشيع به استناد ديواني كه صاحب آن معلوم نيست سخن بيدليل تلقي ميگردد. به فرض آنكه در جاي ديگري به تشيع مخفي خراساني تصريح شده باشد (كه نشده است) انطباق وي با زيبالنساي مخفي، صاحب اين ديوان، كار بسيار مشكلي است.
به هر حال زيبالنسا نميتوانست عقيدهاش را مبني بر حمايت از شيعه بطور علني مطرح كند. او در عقيده نيز مخفي بود.
گمان ميكنم زيبالنسا، خود پاسخ اين شبهه و مانند آن را داده است، آنجا كه گويد:
«گر چه من ليلي اساسم دل چو مجنون در هواست»
در تأييد اين سخن موارد مشابهي در ديوان زيبالنسا موجود است كه منظور خود را از تمثّل به چهرههاي افسانهاي مردان، بيان داشته است كه بيت زير نمونهاي از آن است:
زيب النسا نميتوانست عقيدهاش را مبني بر حمايت از شيعه بطور علني مطرح كند.
مخفي، خود حرف اول و آخر را زده و در چند بيت شعر، خود را بطور كامل معرفي كردهاست. بنابراين، غرض او از به كار بردن تعبيرهايي نظير داغ پسر، هجر يعقوب، جنون مجنون، كوه كني فرهاد و ناز ليلي ... استعمال جلوه خاصي از آنهاست و از هر الگويي خصوصيت ويژه همان را مورد نظر داشته است؛ براي مثال از يوسف زيبايي را(بدون توجه به جنس او) از مجنون جنون را، از فرهاد مظلوميت و رنج و زحمت را، چنانچه در شعر زير بخوبي روشن است.
چشم به ره داشتن و گوش به زنگ بودن، اختصاص به مرد ندارد. اين واقعيت، در آن قصه به صورت يعقوب تجلي داشت و در بيت بالا در قالب زيبالنسا نشان داده شده است.
اين بيت شعر نيز نمونه ديگري از اين قبيل است. زيب النسا در اين بيت صرفا به تشبيه نظر داشته و ميخواهد بگويد كه يعقوب، داغ پسر به دل داشت، ليكن داغ دل مخفي، داغ پسر نيست، بلكه داغ جنون است كه از عشق او سرچشمه گرفته است. او خود در مطلع همين غزل در اشاره به وجه شبه ميگويد:
استاد گرامي جناب آقاي گلچين در مورد مدح خان از سوي مخفي كه به نظر ايشان مخفي خراساني است استنباط شخصي خود را بيان نمودهاند و حال آنكه در هيچ منبعي چنين چيزي يافت نشده است. علاوه بر اين، در قصيدههايي كه ايشان چند بيت از آن را انتخاب كردهاند، نيز نامي از خان مذكور، ديده نميشود. ما از كجا بدانيم كه منظور مخفي خراساني، خانِ حاكم بر هند است و خانِ افغانستان يا ايران نيست؟
شايد به قول ايشان مرغ دلش هواي كابل داشته است. بعلاوه، در اين قصيده نامي از هند و ... به ميان نيامده و زمان رخداد نيز معلوم نيست.
ديوان حاضر آميختهاي است از سرودههاي زيبالنسا و مردي از خراسان.
به احتمال زياد منظور او از اين خان كه نسبت خراساني داشته، خان فارس بوده است نه خان هند. او (مخفي خراساني به ادّعاي آقاي گلچين) زماني كه در فارس (اصطخر) بوده، هواي هند به سرش زده و قصد داشته خويشتن را از آنجا برهاند.
با اين وصف، تنها سرودههايي از اين قبيل ميتواند از آنِ مخفي ديگري غير از زيبالنسا باشد.
در غزليات مخفي، هيچ مطلبي كه بر خراساني بودن او دلالت كند وجود ندارد و هواي كابل داشتن و شرفيابي به حرم مطهر امام رضا(ع) نميتواند دليل انتساب او به خراسان باشد، زيرا چنان كه گذشت بدان جهت مرغ دلش به كابل پرواز كرده كه مقتدا و استادش، ملا اشرف در آنجا بوده است. همچنين گفتيم كه تسنن پدرش نميتواند دليل منع تشيع او باشد و به استناد مدارك موجود شيعه بودن او قابل ترديد نيست. همچنين آمدن «بوعلي روزگار از خراسان»، دليل انتساب به آن منطقه نيست و به گمان ما معناي ديگري دارد.(2)