انسان و اخلاق در نظام اسلام

محمدتقی مصباح یزدی

نسخه متنی
نمايش فراداده

انسان و اخلاق در نظام اسلام

آية الله مصباح يزدي

نظام اخلاقى اسلام , مبتنى بر نوعى جهان بينى است كه وجود خداوند را به عنوان مبداء و آفريننده موجودات و انسان را به عنوان موجودى وابسته و نيازمند به او معرفى مى كند. انسان در اين بينش فقر محض است و نسبت به خداوند وجودى رابطى بيش ندارد. خداوند در قرآن مى فرمايد:((يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد(1)؛اى مردم شما نيازمندان به خدا هستيد و فقط خداوند بى نياز و ستوده است.))

طبيعى است اين نظام براى آنكه سيرش مبتنى بر حقايق و هماهنگ با واقعيتها و بركنار از اوهام و تخيلات باشد ناگزير است رابطهء عبوديت و ربوبيت فوق را مورد توجه قرار دهد و براساس اين اصل و با ملاحظهء آن برنامه ريزى كند.البته بايد توجه داشت آنچه در بالا گفتيم از ويژگيهاى انسان نيست ; بلكه تمام موجودات بدون استثنا نسبت به خداوند از چنين موقعيتى برخوردار بوده و به تمام معنى وابسته اند و از اعماق هستى نيازمند به خداوند ; ولى , از آنجا كه ما دربارهء نظام اخلاقى بحث مى كنيم ; صرفاً, از وابستگى انسان ياد كرديم.

با توجه به اين وابستگى عمومى به اين نتيجهء روشن دست پيدا مى كنيم كه هر گاه انسان در اشياء دخالت و تصرف مى كند و از آنها بهره مند مى شود بايد بداند كه در ملك خداوند تصرف كرده است . البته ما منكر اين نيستيم كه انسان بيك لحاظ و در يك مرتبه در ملك خود تصرف مى كند; حال يا در ملك تكوينى خود مثل اعضاى بدنش و ياد در ملك تشريعى و اعتبارى خودمثل اشياء خارجى كه براساس قرار و قانون , ملك او شمرده مى شوند ; ولى , از اين حقيقت نبايد غافل شد كه همه اينها نهايتاً و در يك مرحلهء عاليتر مربوط به خداوند بوده و مالك حقيقى همه اشياء, او است.

حفظ اين رابطه , نتيجه ديگرى نيز بدنبال دارد و ما را بر آن مى دارد تا حتى اگر كارى را فرض كنيم كه به نفع زندگى دنيوى انسان نباشد و خود بخود در سعادت اخروى وى نيز تاءثيرى نداشته باشد; ولى , مع الوصف , همين كار غير مفيد و بى خاصيت , مورد امر خداوند قرار گيرد كه بايد آن را انجام دهى ما را بر آن مى دارد كه حتى اطاعت امر خداوند را در چنين مواردى نيز لازم بدانيم.

انسان با حالت انقياد كامل و بدون هيچ گونه اعتراضى بايد در برابر اوامر و نواهى خداوند تسليم محض ح باشد; زيرا اعتقاد به ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند چنين اقتضايى دارد كه انسان در مقام عمل , گوش به پفرمان او بوده و مراقب باشد تا چه كارى از وى مى خواهد و چه كارى را منع مى كند.

اين حقيقت , واضح است كه اوامر و نواهى خداوند, تابع مصالح و مفاسد هستند. و مصالح و مفاسد نيزحصرفنظر از اوامر و نواهى خداوند, واقعيت دارند و ما اين حقايق را انكار نمى كنيم ; سخن ما اين است كه حتى چاگر هم تابع مصالح و مفاسد نمى بودند, اطاعت آنها بر انسان واجب بود و او در چنين فرضى نيز در برابر,خداوند بايد چنين توطين نفسى داشته باشد.

اكنون , اگر سوءال شود كه آيا سخن فوق , يك تئورى محض است يا واقعيت دارد و تاكنون چنين فرمانى ازچ جانب خداوند صادر گرديده است ؟ در پاسخ بايد بگوييم : صدور چنين امرى از جانب خداوند آنچنان هم دورجاز باور نيست و به عنوان نمونه مى توان از فرمان خداوند به حضرت ابراهيم (ع ) بر ذبح فرزندش حضرت خ اسماعيل (ع ) نام برد; زيرا, كشتن فرزند خود بخود نه سعادت دنيا را نتيجه مى دهد و نه سعادت آخرت را كه باچهيچيك از آن دو رابطهء تكوينى ندارد و اگر خداوند چنين فرمان نداده بود اقدام به ذبح اسماعيل موجب ج سعادت آخرت نمى شد و حضرت ابراهيم هرگز, چنين كارى را تجويز نمى كرد و انجام نمى داد; مع الوصف ,جخداوند دربارهء حضرت اسماعيل (ع ) ـ كه در آن زمان حاكميت شرك , از جمله معدود موحدين و عزيزترين چبندهء خدا پس از ابراهيم در روى زمين بود, چنين فرمان مى دهد و حضرت ابراهيم (ع ) نيز بدون كوچكترين خ اعتراضى و با انقياد كامل به اجراء اين فرمان تن مى دهد و خود حضرت اسماعيل (ع ) پدر را به اجراء آن ترغيب مى كند كه به گفته قرآن :((يا ابت افعل ما تومر (2)پدرم ! آنچه بدان ماءمور گشته اى انجام بده.))

در هيچ نظام اخلاقى غير الهى , چنين چيزى قابل توجيه نيست . اما از آنجا كه حقيقت ديگرى هم وجود دارد يعنى , همه چيز رابطه وابستگى به خداوند دارد و مملوك خداوند است در نظامهاى الهى هر كارى كه اوخ مى گويد بايد انجام داد خواه مصلحتى براى فرد يا جامعه در برداشته باشد و خواه نداشته باشد همهء اينها ملك .خداوند است و مكلف , حق ندارد چون و چرا كند.

رابطهء عبوديت انسان نسبت به ربوبيت خداوند مى تواند به تمام كارهاى انسان رنگ بزند و چنانكه بعد از اين توضيح مى دهيم , رنگى جالبتر و موءثرتر از هر چيز ديگر در وصول انسان به سعادت خويش كه خداونددربارهء آن مى فرمايد:((صبغه الله و من احسن من الله صبغة(3)رنگ خدايى است و چه كسى در رنگ آميزى توحيد از خدا بهتر است.))

مى توان گفت : در حقيقت , اين موضوع سبب شد بعضى از انديشمندان مسلمان , چنين گمان كنند كه اساس ارزشهاى اخلاقى در اسلام , چيزى جز امر و نهى خداوند نيست .خوب آن است كه خداوند به آن , امر چمى كند و خوبى آن به لحاظ همين امر است و بد آنكه خداوند از آن نهى مى كند و سرچشمه بدى آن همان ح نهى مى باشد. آنان گفتند: كار خود بخود, نه خوب است و نه بد بى تفاوت و خنثى است هيچ مطلوبيت ثيا مبغوضيتى ندارد, حسن و قبح , ذاتى افعال نيست بلكه تابع امر و نهى خداوند خواهد بود.

بايد بگوييم : اين هم اشتباه بزرگى بود كه اين گروه مرتكب شدند; زيرا, چنين نيست كه خوبى و بدى ح افعال دربست از طرف امر و نهى خداوند بيايد و ذاتاً, عارى از خوبى و بدى باشند. حقيقت اين است كه ححيثيت امر و نهى نيز حيثيتى است جداى از حيثيت ذاتى افعال كه چون مورد امر يا نهى خداوند قرار گرفتند,ح علاوه بر ارزش ذاتى خود, زمينهء چنين ارزش مثبت يا منفى را نيز براى انسان بوجود مى آورند. يعنى , ارزش حبندگى , اطاعت و انقياد نسبت به خداوند و فرامين او و يا بى بند و بارى , مخالفت و تجرى نسبت به او خواه ,حمصلحت و مفسده اى هم در متعلق امر و نهى لحاظ شده باشد نظير اكثر قريب به اتفاق احكام و فرامين الهى يا-نشده باشد نظير نمونه اى كه يادآورى گرديد.

آيات قرآن خود شاهدى بر مدعاى ما هستند و از ارزش ذاتى افعال پردهبرداشته اند خداوند مى فرمايد: ((ان الله يامر بالعدل والاحسان(4)؛محققاً خداوند به عدالت و نيكى كردن فرمان مى دهد.))

و مى فرمايد:قل ان الله لايامر بالفحشاء (5)؛بگو محققا خداوند به انجام كار زشت فرمان نمى دهد.

از آيات فوق به خوبى مى توان دريافت كه : عدل و احسان , متعلق فرمان خداوند هستند و قبل از اينكه به آنهاچ امر شود به صورت خصيصه ذاتى يك سرى از افعال انسان وجود و واقعيت دارند و اين افعال به لحاظ همين چويژگى ذاتى , مورد امر خداوند قرار مى گيرند نه آنكه چون خداوند امر كرده است خصيصه عدل و احسان به آن افعال داده مى شود.

چنانكه فحشا نيز به صورت خصيصهء ذاتى براى يك سرى از افعال ديگر وجود دارد و از اين جهت , خداوندخ به انجام چنين كارهايى فرمان نمى دهد. بنابراين , عدل و احسان يا فحشا, بدون توجه به هيچ امر و نهى , داراى مصاديق خارجى انتزاعى هستند

1-فاطر 15

2- صافات/ 102

3- بقره/ 138

4- نحل/ 90

5- اعراف/ 28