سيدعلينقي ميرحسيني
اشاره
آنچه در زير ميخوانيد، سرنوشت شوم كساني است كه امام حسين عليهالسلام و ياران باوفايش را به شهادت رساندند.
... آنان كه بعد از حادثه عاشورا طعم تلخ مرگ را چشيدند و چيزي جز شقاوت و ذلت از خودشان به جاي نگذاشتند.
عبيداللّه ابن زياد هنگام حادثه عاشورا والي كوفه بود. امام حسين و يارانش به دستور او به شهادت رسيدند. به ابن زياد «ابن مرجانه» هم ميگويند چون مادرش كه كنيزي زناكار و مجوسي بود، «مرجانه» نام داشت. وي عمربن سعد و سپاهش را به كربلا فرستاد تا امام حسين عليهالسلام را به بيعت وادار سازند و يا او و يارانش را به شهادت برسانند و اهلبيتش را به اسارت بگيرند.
ابن زياد پس از مرگ يزيد، ادّعاي خلافت كرد و اهل بصره و كوفه را به بيعت فراخواند(1) وليكوفيان او و يارانش را از شهر بيرون كردند و در صدد انتقام گرفتن از خون شهداي كربلا برآمدند. وي كه به شام گريخته بود، براي خاموش ساختن انقلاب توّابين به جنگ آنها شتافت.
سرانجام او در يكي از درگيريها با سپاه مختار، در سال 67 ه·· . به هلاكت رسيد. اكنون به چگونگي كشته شدن او اشاره ميكنيم:
به مختار گزارش دادند كه عبيداللّه ابن زياد، با گردآوري سپاهي عظيم از سرزمين شام، در راه كوفه است. مختار سپاه اندكي گردآورد و ابراهيم ابن مالك اشتر را فرمانده آن قرار داد. آنها براي مقابله با لشكرشام به سمت مرزهاي شام رفتند. دو سپاه در منطقه «موصل» باهم رو به رو شدند. طولي نكشيد كه جنگ سختي آغاز شد. سپاه شام شكست خورد و ابن زياد اسيرشد. به دستور ابراهيم سرش را از تنش جداكردند و همراه چند سر ديگر از بزرگان شام، به نزد مختار فرستادند. سرها را مقابل مختار به گوشهاي افكندند. تپه كوچكي از سرهاي قاتلان امام حسين عليهالسلام مقابل مختار به وجود آمد. هنوز چشمان مختار از سرهاي سران كفر و فتنه برداشته نشده بود كه «مار» كوچكي بعد از چند مرتبه پيچ و تاب خوردن، از لابلاي سرها گذشت و خودش را به سرابن زياد رساند. مار آرام آرام وارد بيني او شد و بعد از چند لحظه از گوشش بيرون آمد. بار ديگر وارد بينياش شده از گلويش خارج شد. چند مرتبه اين عمل تكرار شد و حيرت حاضران را برانگيخت.(2)
مختار سرابن زياد را براي محمد حنفيه در مدينه فرستاد. محمد آن را نزد امام سجاد عليهالسلام آورد. هنگامي كه محمد سر را نزد امام سجاد عليهالسلام حاضر كرد، امام عليهالسلام مشغول غذاخوردن بود. امام عليهالسلام با ديدن سرابن زياد به زمين افتاد و سجده شكر بجا آورد و فرمود: «الحمدللّه الذّي ادرك ليثاري من عدوّي و جزي اللّهُ المختارَ خيراً»؛ سپاس خداوند را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاي خير عنايت فرمايد.
سپس امام افزود: هنگامي كه ما را نزد ابن زياد بردند، او در حال غذا خوردن بود و سر بريده پدرم كنارش بود. آن موقع گفتم: خدايا! مرا نميران تا سربريده ابن زياد را به من نشان دهي.(3)
شمر از فرماندهان خشن و جنايتكار سپاه كوفه و شام در كربلا بود. از مهمترين جنايات شرم آور او، بريدن سرمبارك امامحسين عليهالسلام بود. براي پيبردن به عمق جنايات او اين واقعه حزنآور را مرور ميكنيم:
تنها امامحسين عليهالسلام باقي مانده بود. سپاه خون آشام كوفه و شام از هرسو حضرت را هدف تير و سنگ و شمشير و خنجر قرار داده بودند.
امام دستهاي خود را به آسمان بلند كرد و فرمود: «اللّهمّ اذقهُ حَرَّ الحديد، اللّهمّ اذقهُ حرَّ النّار»؛ خدايا! داغي آهن را به او بچشان. خدايا! داغي آتش را به او بچشان.
همه كشندگان امام حسين عليهالسلام بعد از حادثه كربلا با مجازاتهاي دردناكي هلاك شدند. همه كساني كه به عنوان سياهي لشكر، سپاه عمربن سعد را همراهي ميكردند با ذلت و خواري جام مرگ را نوشيدند.
ناگهان شمر با جماعتي بين امام و خيمههاي عشق قرار گرفت. آنها به خيمهها نزديك و نزديكتر شدند. امام عليهالسلام چون حركت آنها را به سوي خيمهها ديد؛ فرياد برآورد:
«ويلكم يا شيعةَآل ابيسفيان ان لم يكن لكم دينٌ و كنتم لاتخافون يومَ المعادِ فكونوا احراراً في دنياكم»؛ واي برشما اي پيروان آل ابوسفيان! اگر شما دين نداريد و از حساب روز قيامت نميترسيد، پس لااقل، در دنياي خود آزادمرد باشيد.
شمر در پاسخ امام فرياد زد: اي پسرفاطمه! چه ميگويي؟!
امام فرمود: من با شما ميجنگم، شما با من. زنها تقصيري ندارند، از گمراهان و متجاوزان خود جلوگيري كنيد و تا زندهام متعرض حرم من نشويد.
شمر گفت: اي پسرفاطمه! متعرض حرم نخواهند شد.
آن گاه شمر به سپاه خود خطاب كرد: همه متوجه حسين عليهالسلام شويد و كار او را تمام كنيد.
بارديگر حمله شروع شد. حضرت همچنان ميجنگيد. بدنش سرچشمهاي دهها جويبار خون شده بود. ظالمي به نام «صالح بنذهب» پيش آمد و ضربتي بر ران حضرت وارد كرد. حضرت نقش زمين شد.(4)
هنگامي كه ضعف برامام حسين عليهالسلام مسلّط شد؛ سپاه اهريمن از جنگ دست كشيد. مدت زماني كوتاه صداي چكاوك شمشيرها شنيده نميشد. كسي جرأت وارد ساختن آخرين ضربه را نداشت. بار ديگر صداي شمر در فضا طنين انداز شد:
واي برشما! چرا به اين مرد مهلت ميدهيد؟ مادرهايتان به عزايتان بنشينند. او را بكشيد.
امام مورد حمله سپاه جور قرار گرفت و پيكر مجروح و مصدومش پذيراي صدها تير و شمشير و خنجر شد. طولي نكشيد كه عمربن سعد به شمر گفت: برو حسين عليهالسلام را راحت كن!
شمر پيش رفت و سراز بدن امام عليهالسلام جدا كرد و گفت:
بااين كه ميدانم آقا و پيشوا و فرزند رسول خدا و بهترين انسانها از جهت پدر و مادر هستي، در عين حال، سرت را جدا ميكنم.
گروهي از صاحبان مقاتل آوردهاند كه عمربن سعد فرياد زد:
به سوي حسين عليهالسلام برويد و او را راحت كنيد. شمر به سوي حضرت شتافت و با كمال گستاخي برسينه حضرت نشست. در آن دمادم غم و اندوه، امام چشمان خون گرفتهاش را گشود. چشمش به چهرهي مردي جنايتكار افتاد و گفت: «اذا كان لابدَّ من قتلي فاسْقيني شربةً من الماء»؛ اكنون كه ناگزير به كشتن من كمربستهاي، با شربت آبي مرا سيراب كن.
در اين كه شمر چه پاسخي گفته باشد، اختلاف است. برخي ميگويند: شمر با لحن تمسخرآميزي گفت:
اي پسر ابوتراب! آيا گمان نميكني كه پدرت ساقي حوض كوثر است و از آب آن به دوستانش ميدهد؟ صبركن تا به دست پدرت سيراب گردي.
آنگاه محاسن حضرت را با دست گرفت و با دوازده ضربه شمشير سر از بدن حضرت جدا كرد.(5)
برخي ديگر گفتهاند كه شمر با لحن كينه توزانهاي پاسخ داد: سوگند به خدا! يك قطره از آب را نچشي تا مرگ را جرعه جرعه بچشي.(6)
شمر پس از شهادت امام حسين عليهالسلام توسط عبيداللّه ابن زياد مأموريت يافت تا سرمبارك امام عليهالسلام را به شام ـ نزد يزيد بن معاويه ـ ببرد.
وقتي مختار در كوفه قيام كرد، شمر از ترس انتقامجويي كوفيان از شهر بيرون رفت. مختار غلام و گروهي از يارانش را به تعقيب او فرستاد. شمر غلام مختار را كشت و به خوزستان گريخت. مختار بار ديگر جمعي از سپاهيانش را ـ كه ابوعمره فرمانده آنها بود.ـ به جنگ شمر فرستاد. آنها شمر را كشتند و تن ناپاكش را جلو سگها انداختند.(7)
وي يكي از سران جنايتكار سپاه شام بود كه با بيرحمي تمام به قتل و غارت خاندان وحي در كربلا كوشيد و با جنايات خود، روي جنايتكاران تاريخ را سفيد كرد.
او سرانجام به دست مختار افتاد. وقتي يقين كرد كه كشته ميشود چنين لب به سخن گشود:
اي امير! در كربلا سه تير سه شاخه داشتم كه آنها را با زهر آميخته كرده بودم. با يكي از آنها گلوي علي اصغر را ـ كه در آغوش پدرش بود.ـ دريدم. با دومي ـ هنگامي كه امام حسين عليهالسلام پيراهنش را بالا زد تا خون پيشانياش را پاك سازد.ـ قلبش را نشانه گرفتم و با سومي گلوي عبداللّه بن حسن عليهالسلام را ـ كه دركنار عمويش بود.ـ شكافتم.(8)
مختار كه جنايات حرمله را از زبان خودش شنيده بود تصميم گرفت كه او را به سختترين شكل مجازات كند. براي روشن شدن چگونگي مجازات او حديث زير را ميخوانيم:
«منهال بن عمرو كه از اهالي كوفه بود، ميگويد: براي انجام حج به مكه رفتم. بعد از انجام مناسك حج به مدينه رفته به حضور امام سجاد عليهالسلام شرفياب شدم. حضرت پرسيد: حرمله بن كاهل اسدي چه كار ميكند؟
گفتم: او زنده است و در كوفه سكونت دارد.
امام دستهاي خود را به آسمان بلند كرد و فرمود: «اللّهمّ اذقهُ حَرَّ الحديد، اللّهمّ اذقهُ حرَّ النّار»؛ خدايا! داغي آهن را به او بچشان. خدايا! داغي آتش را به او بچشان.
به كوفه بازگشتم. مختار ظهور كرده و بر اوضاع مسلّط شده بود. بعد از چند روز، به ديدار مختار شتافتم. او را در بيرون خانهاش ملاقات كردم. به من گفت: اي منهال! چرا نزد ما و زير پرچم ما نميآيي و به ما تبريك نميگويي و در قيام ما شركت نميكني؟
گفتم: به مكه رفته بودم. باهم گرم صحبت شديم تا به ميدان «كناسه» كوفه رسيديم. در آنجا مختار توقف كرد. فهميدم كه در انتظار كسي است. زماني نگذشت كه چند نفر نزد او آمده گفتند: اي امير! بشارت باد كه حرمله دستگير شد. سپس ديدم چند نفر ديگر حرمله را كشان كشان نزد مختار آوردند. مختار با ديدن حرمله گفت: سپاس خداوندي را كه مرا بر تو مسلّط نمود.
سپس فرياد زد: الجَزّار الجَزّار؛ (يعني آي قطع كننده)
جزّار حاضر شد. مختار به او روكرد و گفت: دستهاي حرمله را قطع كن. او چنين كرد. آنگاه فرياد زد: پاهايش را نيز قطع كن. جزّار چنين كرد. سپس صداي مختار بلند شد: آتش بياوريد. آتش بياوريد.
طولي نكشيد كه با جمع كردن نيها آتشي شعلهور شعلههاي آتش زبانه ميكشيد. حرمله را با دست و پاهاي بريده داخل آتش افكندند.
با ديدن اين منظره گفتم: سبحان اللّه! مختار كه به شگفتي من پي برده بود گفت: ذكر خدا خوب است ولي چرا تسبيح گفتي؟!
گفتم: در سفر حجّ به محضر امام سجاد عليهالسلام رسيدم. حضرت جوياي حال حرمله شد. وقتي برايش گفتم كه او در كوفه زنده است، دست به آسمان بلند نموده، فرمود: خدايا داغي آهن و آتش را به او بچشان. اكنون شاهد به اجابت رسيدن دعاي امام هستم. مختار پرسيد: آيا به راستي اين سخن را از امام سجاد عليهالسلام شنيدي؟ گفتم: آري به خدا سوگند شنيدم. مختار از مركب خود به زير آمد و دو ركعت نماز بجا آورد و سجدههاي طولاني انجام داد. آنگاه فرمود: علي بنالحسين عليهالسلام نفرينهايي كرد و خداوند نفرينهاي او را به دست من اجرا نمود.(9)
***
همه كشندگان امام حسين عليهالسلام بعد از حادثه كربلا با مجازاتهاي دردناكي هلاك شدند. همه كساني كه به عنوان سياهي لشكر، سپاه عمربن سعد را همراهي ميكردند با ذلت و خواري جام مرگ را نوشيدند و يا چشم، دست، پا و يا عضو ديگرشان را از دست دادند. نمونه زير يكي از آنهااست:
«عبداللّه بن رياح ميگويد: از نابينايي پرسيدم: چرا چشمت را از دست دادهاي؟ در پاسخم گفت: من در روز عاشورا در سپاه عمربن سعد بودم ولي نه نيزهاي پرتاب كردم و نه شمشيري زدم و نه تيري انداختم. پس از شهادت امام حسين عليهالسلام به خانهام بازگشتم و بعد از اداء نماز عشاء، خوابيدم. در عالم خواب شخصي نزدم آمد و گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآله تو را خواسته است، دعوتش را اجابت كن. گفتم: مرا به رسول خدا صلياللهعليهوآله چه كار؟ گريبانم را گرفت و كشان كشان نزد رسول خدا صلياللهعليهوآله برد. ناگاه ديدم آن حضرت در يك بياباني نشسته و آستين بالا زده است و حربهاي در دست دارد و فرشتهاي مقابلش ايستاده است و شمشيري از آتش در دست دارد. نُه نفر از رفيقان مرا كشت. به هريك كه شمشير ميزد از سر تا پايش را آتش فرا ميگرفت. به محضر حضرت رفته، دو زانو مقابلش نشستم و گفتم: سلام بر تو اي رسول خدا!
جواب سلامم را نداد. پس از مدت طولاني سربرداشت و فرمود: اي دشمن خدا! احترام مرا از ميان بردي و خاندان مرا كشتي و حق مرا ملاحظه نكردي.
عرض كردم: اي رسول خدا! سوگند به خدا، نه شمشيري زدم و نه نيزهاي به كار بردم و نه تيري رها كردم. فرمود: «صَدَقْتَ و لكِنَّكَ كَثَّرْتَ السَّوادَ، اُدِنْ مِنّي»
راست ميگويي ولي بر سياهي لشكرشان افزودي، نزديك من بيا.
نزديك رفتم. مقابل حضرت طشتي پر از خون قرار داشت. فرمود: اين خون فرزندم حسين عليهالسلام است.
سپس از همان خون، برچشمم كشيد و از خواب بيدار شدم و از آن وقت تاكنون چيزي نميبينم.(10)
1 ـ فرهنگ عاشورا، محدّثي، ص 305.
2 ـ سوگنامه آل محمد(ص)، ص 543؛ به نقل از سفينةالبحار، ج 1، ص 425.
3 ـ همان؛ به نقل از معالي السبطين، ج 2، ص 260.
4 ـ همان، ص 357 و 356.
5 ـ همان، ص 361، به نقل از مقتل الحسين(ع)، مقرّم، ص 347.
6 ـ همان، ص 363، به نقل از كبريت احمر، ص 221.
7 ـ فرهنگ عاشورا، ص 257، با كمي تغيير.
8 ـ منهاج الدموع، ص 411.
9 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 332.
10 ـ همان، ص 306.