مهدي بختآور
در آنسوي كوههاي سر به فلك كشيده (تيان شان) و در دشتهاي سبزفام جنوب قزاقستان، گروهي از ايرانيان رنج كشيده زندگي ميكنند كه در طول هشتاد سال به زندگي غريبانه و دوري از وطن انس گرفته و بر تنهايي خويش اشك ماتم ريختهاند.
انسانهاي مخلصي كه روزگار سختي را در طول سالهاي تاريك خفقان ماركسيسم، بريده از سرزمين مادري بسر برده و اكنون نيز عليرغم گسستگي بندهاي اسارت هنوز مظلومانه به سوختن و ساختن روزگار ميگذرانند.
آري اين جمع محنتزده هموطنان ايراني است كه در سالهاي نخست انقلاب بلشويكي اسير چنگالهاي زشتخويان حكومت ترور و وحشت شوروي گرديده و از گزند روزگار در مكاني بسيار دور دست در كوهپايههاي شمالي ديوار بلند تيانشان رحل اقامت افكندند.
در صبحدم روزي از روزهاي محرم حسيني در محل سفارت جمهوري اسلامي ايران در قرقيزستان از وجود يك هزار خانواده آذري ايراني در منطقه (مركه) واقع در يكصد و بيست كيلومتري شهر بيشكك اطلاع پيدا كرده و به ديارشان شتافتيم با طي مسافت دو ساعته در طول جاده بيشكك ـ تاشكند به نقطهاي رسيديم كه گويي شهر كوچكي از شهرهاي شمالي ايران است. مردمي ستمديده كه نزديك به يك قرن از ديار خويش آواره گشته و رنج سفر طولاني از كرانههاي سبلان سبز در آذربايجان ايران تا پشت حصارهاي آهنين تيانشان در قزاقستان را بر خود هموار ساختهاند.
مقارن ظهر روز هفتم محرم وارد جمع گرم اين برادران و خواهران دورافتاده شديم كه سر از پا نشناخته به استقبالمان آمده و از دل و جان ابراز احساسات ميكردند. گويي انبوهي از اميدها و عواطف سركوبشده انسانهاي محروم بود كه با ديدن تني چند از هموطنان و هم مسلكانشان به يكباره شكفته ميشد. احساسات پاكي كه در طول هشتاد سال در سختيهاي روزگار گرفتار آمده و با گذشت زمانها غبار حرمان گرفته و عقدههاي دردناك را در درونهاي سوختهدلان نهفته ساخته است.
در همان ديدار نخست، دلها بر هم گره خورده و صفاي باطن و اخلاص بر ضميرشان بر چهرههاي افروخته هويدا گشت.
قطرات زلال اشك بر گونهها جاري شده و مشتاقانه بر گردمان حلقه زدند. پيرمرد سالخوردهاي كه آخوند يكي از مسجدهايشان بود، جمعيت را شكافته و جلوتر آمد. بعد از احوالپرسي خود را به او معرفي كرديم و گفتيم كه از ايران آمدهايم براي شركت در عزاي حسيني به جمع شما پيوستهايم. پيرمرد كه گويي هنوز با احتياط و ترديد با ما سخن ميگفت نزديكتر آمده از من پرسيد: به من بگو كه آيا بر مهر نماز ميخواني يا نه؟! گفتم آري پدرجان. ما هم مسلك شماييم و همه عزادار مولايمان حسين مظلوم و غريب يكباره پيرمرد دستها گشوده و در آغوشم كشيد و اشك از چشمانش سرازير گرديد. گفت: پس شما از ما هستيد؟! آخر عزيزان، ما بيش از 50 سال است كه در اين ديار غربت تنها و مخفيانه عزاداري كردهايم. آخر ما در ميان بيگانگان و نامحرمان محصور ماندهايم. كسي اينجا حسين(س) را نميشناسد. ما را ملامت نكنيد كه ما به حفظ اسرارمان عادت كردهايم به سادگي كسي را در جمع خود نميپذيريم و تا كنون كسي از ايران سراغ ما نيامده و شما تنها ايراني هستيد كه بعد از نزديك به يك قرن نزد ما آمده و از ما يادي كردهايد. گفتم پدر جان حق با شماست. تحفظ و تقيد مرام آل محمد(ص) است. شما از بيگانگان خوفناكيد. اما افسوس كه دوستان آشنا نيز شما را نشناختهاند. جاي بسي تأسف است كه خيل عظيمي از هموطنان وفادارمان در گوشهاي از دنياي كنوني غريبانه زندگي بگذرانند و ملت حقشناس ايران از آنها بيخبر باشند اما پدر جان بدان كه ملت ايران شما را رها نميكند. داستان زندگي غمبار شما را كسي در ايران نميداند.
پيرمرد رنج ديده ديگري كه سختي گذر ايام تلخ از چهره مغمومش پيدا بود از در سخن برآمده و گفت: آخر هر دولتي مردمش را پيدا كرده و حمايت ميكند. ما ايراني هستيم و تا دهها سال پس از شروع اسارت شناسنامه ايراني خود را مخفيانه نگهداشته بوديم تا حاكمان ستمكار بازور و شكنجه برگههاي هويت ما را گرفتند و شناسنامه روسي دادند. ما در حال حاضر پناهي غير از دولت ايران نداريم چرا ما را درنمييابيد و تنهايمان گذاشتهايد؟ از سخنان تكاندهند پير خردمند بغض سردي گلويم را فشرد و چيزي نگفتم و از اعماق دل بر حال زار ايتام آل محمد(ص) سوختم.
* * *
ما را به داخل مسجد اصلي هدايت كردند تا از نزديك شاهد عشقورزي صادقانه آنها بر شهيد كربلا باشيم. وقتي وارد مسجد شديم تمثالي از خميني كبير(ره) نظرمان را جلب كرد. پرسيديم كه اين تصوير را از كجا آوردهايد؟ گفتند سالهاي قبل يكي از ماها براي زيارت قبر امام هشتم(ع) به مشهد مشرف گرديد و موقع بازگشت تصويري از امام خميني به همراه خود آورد. ولي ما خميني را از گذشتههاي دور ميشناختيم. پيام ايشان را به گورباچف شنيدهايم. ما سالهاست كه از او تقليد ميكنيم. داستان تقليد كردن ما نيز به اين شكل بود كه ما از قديمالايام و به پيروي از گذشتگانمان از آقا سيد ابوالحسن اصفهاني تقليد ميكرديم و به تقليد او باقي بوديم چرا كه تنها او را ميشناختيم و به او عشق ميورزيديم. تا اينكه در يكي از سالهاي خفقان، دوستي توضيحالمسائل امام خميني را به اين منطقه رساند. ما نشسته و رساله امام را مو به مو با رساله آيةاللّه اصفهاني تطبيق كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه اين دو از يك سرچشمه سيراب گشتهاند و علم هر دوي آنها علم آل محمد(ص) است و احساس كرديم كه در حال حاضر مرجع تقليد واقعي امام خميني است و در جمع عمومي اعلام كرديم كه ما مقلد آقا گشتهايم.
در جمع با صفاي آن عزيزان از هر دري سخن گفته شد تا اينكه دريچهاي بر ماجراي تلخ آوارگي پدرانشان از سرزمين مادري برايمان گشودند. داستان غمبار آوارگي و تبعيد اين عزيزان بسيار دردناك و اسفبار است.
... ما از عشاير آذربايجان در مناطق مشكين شهر و بيلهسوار مغان بودهايم و بطور سنّتي از منطقهاي به منطقه ديگر كوچ ميكرديم. به دنبال پيروزي انقلاب بلشويكي در شوروي و بسته شدن مرزهاي ايران با آن كشور در سال 1918 در آن سوي مرزها گرفتار شديم. اين واقعه دردناكي بود كه سرنوشت تلخ انسانهاي بسياري را در پشت درهاي بسته نظام الحاد كمونيستي رقم زد. سرنوشتي كه آيندهاي تاريك را پيشروي فرزندان معصوم اين بختبرگشتگان ترسيم مينمود.
آري اينچنين بود كه زنجيرهاي اسارت بر گردن اين مظلومين افتاده و از ديار و كاشانه اجدادي آواره گشتند. اما اين مردم رنجديده بمدت 20 سال در پشت مرزهاي ايران در انتظار بازگشت به وطن باقي ماندند تا عاقبت بلشويكها در سال 1938 در صدد انتقال آنان به مناطق دور دست برآمدند تا از مشكلآفريني آنها كه در حاشيه مرزهاي ايران دائما در سوداي بازگشت به خانه و كاشانه با اين سوي مرزها در ارتباط بودند، آسوده گردند. اين بود كه با فشار و اجبار همه اين محنتزدگان را يك شبه سوار قطار كرده و به سوي مناطق نامعلوم گسيل دادند. كاروان تبعيديان با طي كردن هزاران كيلومتر به سرزمين قزاقستان رسيده و در منطقه «مركه» پياده شدند. مردمي كه بر اساس سياست تدوين شده نظام كمونيستي به ديار فراموشي سپرده ميشدند تا از مليت و مذهب خويش دور گشته و در سرزمين غربت در ميان مليتهاي ناهمگن از فرهنگ اصيل خويش تهي گردند.
اما بر خلاف مكر و حيله دشمنان اين انسانهاي غيرتمند به خوبي از سنتهاي مذهبي و ملي خويش پاسداري كردند. اندكي بعد يعني در سال 1946 مخفيانه مسجدي ساخته و اجتماعات خويش را در آن برپا كردند. اين مسجد كه هنوز پابرجاست به صورتي كاملاً پوشيده و در ناحيهاي دور از خيابان اصلي بنا گرديده و حصاري از خانههاي شيعيان آن را احاطه كرده است. مدتها اين تنها مسجدي بود كه محل اجتماع شيفتگان مرام حسيني(ص) بوده و هر ساله انبوه مردم دلداده حسين به شكلي كاملاً مخفيانه در داخل مسجد جمع گشته و پنهاني بر عزاي مولايشان اشك ماتم ميريختند بعد از مدتي به خاطر افزايش جمعيت و محدود بودن محيط مسجد مردم دست بكار ساختن دو مسجد ديگر شدند كه در استتار و پوشش كامل آن دو مسجد را نيز بنا كردند.
در حال حاضر شهرك ايرانيان داراي سه مسجد است كه در طول ماههاي محرم و صفر شبانهروز مردم در آن اجتماع ميكنند در يكي از مسجدها ما شاهد انبوه جمعيت عزادار بوديم كه علاوه بر محيط داخلي مسجد (كه از دو قسمت برادران و خواهران تشكيل ميشد) در صحن بزرگ بيروني مسجد نيز گرد آمده بودند. اين دستههاي حسيني كه تعداد شركتكنندهها به صدها عزدار سياهپوش ميرسيد به شكلي كاملاً شبيه با عزاداريهاي سوزناك آذربايجاني كشورمان بر سر و سينه زده و ساعتهاي متمادي تا پاسي از شب نوحه گفته و گريه و زاري ميكردند. جالب اينكه به هنگام اذان مغرب، همه دست از عزاداري كشيده و در اول وقت نماز، فريضه نماز را با صفاي خاصي بجا ميآوردند.
جاي بسي تأسف بود كه از ميان حدودا ده هزار شيعه ايراني در اين ناحيه تنها دو نفر پيرمرد بودند كه ميتوانستند قرآن بخوانند چرا كه غير از اين دو نفر فرد ديگري از الفباي عربي و فارسي آشنايي نداشت. يكي از اين دو نفر پيرمرد سالخوردهاي به نام عزيز بود كه مدتها پيش در شهر «چيمكند» قزاقستان اقامت داشته است اين پيرمرد زندهدل روخواني قرآن را از طريق برنامه آموزش قرآن كه به زبان آذري از راديوي برون مرزي تبريز پخش ميگرديد، آموخته است. او ميگفت در سالهايي كه در چيمكند بودم تنها مونس من راديوي تبريز بود كه از طريق آن معارف اسلامي را ميآموختم. اما از وقتي كه به مركه آمدهام ديگر از برنامههاي راديويي ايراني محروم گشتهام. در اين نواحي به هيچ وجه راديو يا تلويزيون ايران قابل دسترسي نيست و ما علاقمند به استفاده از برنامههاي اسلامي راديوي ايران هستيم. او التماس ميكرد كه به مسؤولين ايران بگوييد تا فرستنده صدا و سيما را در آسياي ميانه تقويت نمايند كه اين عزيزان از تنها وسيله ارتباطي با وطن محروم نگردند.
عزيز ميگفت كه مدتها پيش از راديوي ايران شنيدهام كه خطبههاي اميرالمومنين علي(ع) را در كتابي جمع كردهاند و من بسيار علاقه دارم كه آن كتاب را بخوانم ولي متأسفانه تاكنون دستم به آن نرسيده است. با شنيدن سخنان دلگداز اين پير رنجديده كه عاشقانه دنبال يافتن حقائق الهي بود اشك حسرت بر ديدهام افتاده و بر حال و روز تار اين محرومين از معارف اهل بيت(ع) ناليدم. آري اينها حقيقتا مصداق بارز ايتام آل محمد(ص) هستند كه مشتاقانه در پي دسترسي به درياي بيكران اسلام ناب محمدي(ص) روز و شب ميگذرانند اما هزاران افسوس كه دستشان از منبع فيض كوتاه بوده و در مكاني دور نااميدانه در انتظار يافتن باريكهاي برچشمه پرفيض اهل بيت عصمت بسر ميبرند.
به پير روشن ضمير گفتم: آري پدرم اين كتاب كه تو ميخواهي اسمش نهجالبلاغه است و سخنان پرنور علي مرتضي(س) را در آن جمع كردهاند به او قول دادم كه در ملاقات بعدي اين كتاب شريف را برايش تهيه نمايم. روز بعد طبق وعده يك جلد نهجالبلاغه براي او ارمغان بردم با مشاهده آن كتاب چشمان پيرمرد ريش سفيد از شادي ميدرخشيد با التهاب و اشتياق خاصي كتاب را گرفته و بلافاصله ذرهبين بزرگي از جيبش بيرون آورده و شروع به خواندن كرد. تا ساعتي آن پير زندهدل با ذرهبين كاسهاياش با صفحات اين كتاب شريف مشغول بود و از سطري به سطري و از صفحهاي به صحفه ديگر ميرفت. گويي گمشدهاي كه در طول عمر درازش در پي آن ميگشت در لابلاي اين كتاب پيدا كرده و با وضع خاصي از آن پاسداري ميكرد.
... آن ديگري شناسنامهاي در دست داشت و با اصرار آن را به ما نشان ميداد او ميگفت كه در طول سالهاي ترسناك خفقان نظام ماركسيستي عليرغم خطرات فراوان، اين شناسنامه را در گوشه خانهها پاسداري كردهايم. به اميد آنكه شايد روزي دستي دوستانه از آن سوي مرزها و از وطن مادري ما را نوازش نموده و از گروه جداافتادگان محروم حمايتي نمايد. آري او شناسنامه ايراني در دست داشت كه چهل سال قبل از سفارت ايران در اتحاد شوروي دريافت داشته بود. در آن تاريخ سفارت ايران در مسكو به اتباع ايراني مجهولالهويه در شوروي شناسنامه ايراني ميداد. تعدادي از اين عزيزان با اميد بازگشت به ميهن شناسنامه ايراني گرفتند اما بعدها گرفتار سيستم اطلاعاتي خشن شوروي شدند كه تحت شكنجههاي وحشيانه مجبور به بازپس دادن اوراق هويت شدند. عليرغم اين شرايط، گروهي هنوز به ياد وطن شناسنامههاي خود را حفظ كردهاند كه نظام توانمند جمهوري اسلامي اين مظلومين غريب را دريافته و از خيل دورافتادگان دلجويي نمايد.
آري اكنون بر ملت حقشناس ايران اسلامي است كه در جستجوي همميهنان آواره خويش در سراسر سرزمين پهناور بجاي مانده از شوروي سابق برآمده و نداي استغاثه اين درماندگان غريب را با مهر و صفاي معنوي خويش دريافته و دست نوازشي بر پيكر خسته اين مسافران گم گشته سرزمينهاي دور نهاده و در آغوش ايران مقتدر اسلامي پذيرايشان گردند.
به اميد آن روز