محمود فتحعلي خاني
خود را برتر از ديگران دانستن «كبر» نام دارد. اگر كسى به بيمارى كبر مبتلا شود و از ديگران انتظار احترام و اكرام داشته باشد و فخر فروشى كند متكبر است. بنابراين كبر نوعى خودشناسى نادرست است كه به رفتارى نادرست با ديگران مىانجامد. اين خودشناسى نادرست به هنگام ارزيابى خود در مقايسه با ديگران پديد مىآيد و ريشه در عجب دارد.
عجب نيز نوعى خودشناسى بدون مقايسه با ديگران است كسى كه كمالات موجود در خود را بزرگ بشمارد و در داشتن آن كمالات خود را مرهون خداوند نداند گويى كه خود پديد آورنده آنهاست دچار عجب است بنابراين اعجاب به خود خودشناسى نادرستى است كه از ضعف رابطه معرفتى انسان با خداوند ناشى مىشود. موحد راستين دچار چنين خطايى، نمىشود؛ او همه چيز را از خدا مىداند و هر ويژگى يا فعل ارزشمندى را كه در خود مىيابد، ناشى از لطف و اراده الهى مىداند.
اگر كسى دارايىهاى خود اعم از توانايى بدنى يا فكرى، علم و معرفت، عبادت، مال و ثروت و هر كمال ديگرى را از خدا نداند در خطر ابتلا به بيمارى كبر است؛ زيرا انسان ناگزير تفاوتهايى با ديگران دارد و در مقايسه خود با ديگران داورى او از دو حال خارج نخواهد بود يا واقعا خود را از ديگران بزرگتر مىيابد و كمالات خود را بهتر مىبيند و يا در مقام مقايسه برخى از كمالات ديگران را برتر مىيابد.
هر مقايسهاى بر اساس يك معيار و ميزان صورت مىگيرد اگر ميزان و معيار مقايسه افراد مقدار نزديكى آنان به خداوند و كمال حقيقى باشد هيچ كس نمىتواند در مقايسه خود به ديگران به نتيجهاى قطعى برسد و خود يا ديگرى را برتر بداند؛ زيرا هر كس ممكن است به دليلى در نزد خداوند مقامى داشته باشد و يا به لطف الهى عاقبتى خوشايند يابد و به مقامى در درگاه او نايل آيد.
بنابراين هر دو داورى مذكور بر اساس معيار اصلى يعنى قرب به خداوند نادرست خواهد بود ولى بر اساس معيارهاى ديگر مىتواند مقايسه درستى باشد مثلا قدرت بدنى يا ذهنى افراد را مىتوان اندازهگيرى كرد و يكى از ديگرى برتر دانست و يا عبادات افراد يعنى نمازگزاردن و روزه گرفتن آنها را برتر و كمتر دانست. اگر كسى در مقايسه اختلاف خود و ديگران به اين نتيجه رسيد كه قوىتر يا عالمتر يا عابدتر است در صورتى كه از معيار اصلى ارزش انسانها غافل نباشد نمىتواند اين برترىها را موجب برترى حقيقى و نزديكى بيشتر به خداوند به حساب آورد؛ زيرا تأثير همه اينها به لطف خداست هر لحظه ممكن است اين كمالات نابود شوند و يا به سبب ناسپاسى تأثير خود را در كمال فرد از دست بدهند و موجب هلاكت او گردند. با اعتقاد به وابستگى اين كمالات به خداوند عجب از ميان مىرود و راه بر كبر و خودبرتر بينى بسته مىشود.
در نكوهش عجب از امام باقر(ع) روايت شده است:
من دخله العجب هلك؛ (340)
كسى كه به عجب گرفتار شود هلاك مىشود.
و اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:
عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ (341)
خود پسنديدن آدمى يكى از حسودان خرد اوست.
و در نكوهش كبر پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
لا يدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر؛ (342)
كسى كه در قلبش به قدر دانه خردل كبر باشد وارد بهشت نمىشود.
يكى از آثار كبر، تكبر است كسى كه خود را برتر از ديگران مىداند به آنان بزرگى خواهد فروخت و از آنان انتظار بزرگداشت و خدمت خواهد داشت و گاه از مصاحبت و همراهى آنان پرهيز خواهد كرد اين انتظار و اين گونه اعمال تكبر نام دارد و رابطه فرد متكبر با ديگران را تخريب مىنمايد.
تكبر به عنوان رفتارى خاص به دو علت پديد مىآيد علت نخست احساس خطاى خود برتر بينى است. خطا بودن اين احساس را بيان كرديم و گفتيم بر اساس معيار حقيقى ارزشمندى و بزرگى انسان، هيچ كس نمىتواند خود را از ديگران برتر بداند.
راه حل اين نوع از تكبر دور كردن اين داورى خطا از خود است. هر كس به توحيد حقيقى باور داشته باشد، همه چيز را از خدا مىداند و به فقر و نادارى خود آگاه است و توجه به اين فقر و نيازمندى، عجب و كبر را از ميان مىبرد و منشأ نابودى مىشود.
نوع دوم تكبر، نوعى رفتار دفاعى است. كسى كه خود را ناچيز و حقير مىشمارد از حقارت خود رنج مىبرد و خواهان جبران آن است. يكى از راههايى كه او براى جبران حقارت خود در پيش مىگيرد بزرگى فروختن به ديگران است. چنين فردى گمان مىكند كه اگر در برابر ديگران بزرگى كند، حقارت درونى او پوشيده خواهد ماند كه البته اين برخطاست.
امام صادق(ع) فرمودند:
ما من رجل تكبرا و تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه؛ (343)
هيچ كس بزرگى نفروشد و ستم نكند مگر به سبب حقارتى كه در نفس خويش مىيابد.
انسان متكبر چاره كوچكى حقيقى خود را بزرگ نمودن خود مىداند و چون از آشكار شدن كوچكى خود مىهراسد با تكبر آن را مىپوشاند؛ ولى نتيجه كار خلاف انتظار اوست زيرا عمل او موجب آزردگى ديگران است و اين آزردگى منشأ دورى گزيدن مردم از او و آشكارتر شدن ذات اوست.
اميرمؤمنان على(ع) فرمودند:
من تكبر على الناس ذل؛ (344)
كسى كه بر مردم بزرگى فروشد خوار گردد.
مبارزه با اين نوع از تكبر، با خودشناسى امكانپذير است كسى كه نعمتهاى وجود خود را از خداوند بداند و باور كند كه خداوند راه كمال را بر او نبسته است، معتقد خواهد شد كه با اين نعمتها مىتواند به قرب خداوند نايل شود و نعمتى كه بتوان به وسيله آن به چنين مقصد بزرگى رسيد هرگز كوچك نيست. چنين فردى به ابزار خود اهميت مىدهد و آن را نگهدارى مىكند و از آن بهره بردارى كافى مىنمايد؛ نه آن كه ابزار خود را كوچك و بىارزش بشمارد و از آن استفاده نكند.
امام صادق(ع) فرمودند:
ان اللَّه عزوجل فوض الى المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا اما تسمع الله يقول: «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا، ثم قال: ان المؤمن اعز من الجبل، الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل من دينه شىء؛ (345)
خداوند همه امور مؤمن را به او واگذارده و به او وانگذارده تا ذليل باشد. آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد: عزت از آن خدا و روسولش و مؤمنين است. پس مؤمن عزيز است و ذليل نمىباشد. سپس فرمود: مؤمن از كوه محكمتر (عزيزتر) است، زيرا از كوه به كمك تيشهها چيزى كاسته مىشود و از دين مؤمن چيزى كم نمىگردد.
از اين روايت فهميده مىشود كه هر مؤمنى داراى استعداد و نيروى كافى براى اداره همه امور خود است و اگر چه اين امور به امور آخرتى اختصاص ندارد ولى مطمئنا مهمترين امر انسان مؤمن اهداف آخرتى اوست اگر هر مؤمنى دارايىها و توانايىهاى خود را براى رسيدن به مقاصد نيكو كافى بداند هيچ گاه دچار ذلت و خود كم بينى نمىشود.
نوع اخير از تكبر، چنان كه گفتيم، ريشه در خود كوچك بينى دارد. بنابراين تكبر رفتارى نادرست است كه در يكى از اين دو صفت ريشه دارد: خود برتربينى و خود كوچك بينى. اين دو منشأ تكبر را مىتوان دو سوى يك حالت درونى دانست، يكى از اين دو سو به جانب افراط است و ديگر در جانب تفريط، و حد ميانه آن خودباورى و اعتماد به نفس است اعتماد به نفس و خود باورى حد درست خودشناسى است. كسى كه خود را باور دارد. ويژگىهاى خلقت خود را كم مىشمارد و توانىهاى خود را براى رسيدن به مقصد كافى مىداند؛ يعنى اعتماد به نفس دارد و خود را در مقايسه با ديگران به قدر كافى توانا مىشناسد. قبلا در مبحث اخلاق الهى توضيح داديم كه ميان اعتماد به نفس و توكل به خداوند هيچ گونه تنافىاى، نيست، زيرا اعتماد به نفس به معناى كافى دانستن نيروها و توانايىها است كه خداوند عطا فرموده است و لزوم توكل به معناى اين است كه نبايد اين توانايىها را مستقل شمرد، بلكه بايد تأثير آنها را وابسته به اراده الهى دانست.
«حسد» مانع بزرگى در راه برقرارى رابطه صحيح با ديگران است حسد ناشى از شناخت نادرست خويشتن و ديگران است اين نكته با توجه به معناى دقيق حسد روشن خواهد شد.
حسد آرزوى زوال نعمتهاى خداوند از برادر مسلمان است اگر كسى نعمتى را براى مسلمانى فراهم ببيند و از خدا بخواهد كه مانند آن نعمت را به او هم عنايت كند. مىگويند او به حال آن مسلمان غبطه مىخورد ولى اگر آرزو كند كه آن نعمت از آن مسلمان زايل شود حسد ورزيده است.
حسد يك احساس باطنى است كه در اثر عقايد نادرست پديد مىآيد. اگر كسى خود را بشناسد و غايت وجود خود را در يابد خواهد دانست كه نعمتهايى كه در اختياراوست براى رسيدن به غايت زندگى انسان كافى است. همچنين اگر نسبت به مؤمنان خوش بين باشد و خيرخواهى براى آنان را به خود تلقين كرده باشد، دچار حسد نمىشود. حتى اگر احساس حسد به قلب او خطور كند با آن مبارزه خواهد كرد. بنابراين اگر چه حسد فعلى اختيارى نيست، اما مقدمات آن اختيارى است و اعمالى كه پس از آن صورت مىگيرد نيز اختيارى است بايد حسد و ريشههاى آن را شناخت و راه مبارزه با آن را آموخت تا روابط انسان با ديگران، موجب رشد و قرب او به خداوند باشد.
حسد در قرآن و روايات بسيار نكوهش شده و آثار سوء آن يادآورى شده گرديده است:
ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق؛ (346)
بسيارى از اهل كتاب پس از اين كه حق بر ايشان آشكار شد از روى حسدى كه در وجودشان بود آرزو مىكردند كه شما را بعد از ايمانتان، كافر گردانند.
ام يحسدون الناس على ماءاتاهم اللَّه من فضله؛ (347)
بلكه به مردم براى آن چه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده حسد مىورزند.
اين دو آيه هر دو مربوط به اهل كتابند و نشان مىدهند كه چگونه حسد موجب انكار حق و محروميت از هدايت و رستگارى مىشود.
پيامبر اكرم(ص) نيز درباره آثار سوء حسد فرمودند:
الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب؛ (348)
حسد اعمال نيك را مىسوزاند همان طور كه آتش هيزم را مىسوزاند.
امام باقر(ع) در عبارتى مشابه فرمودند:
ان الحسد ليأكل الايمان كما تأكل النار الحطب؛ (349)
حسد ايمان را مىسوزاند همان طور كه آتش هيزم را مىسوزاند.
اميرالمؤمنين(ع) حسد را انگيزهاى براى فرو رفتن در گناه معرفى فرمودند:
والحرص و الكبر والحسد دواع الى التقحم فى الذنوب؛ (350)
و آز و خودبينى و حسد موجب بىپروا افتادن در گناهان است.
ايشان در روايت ديگرى تأثير سوء حسد بر جسم انسان را ذكر نمودهاند:
صحة الجسد من قلة الحسد؛ (351)
اگر حسد اندك باشد بدن سالم است.
و در عبارت ديگرى بيان كردهاند كه حسد منشأ عداوت و كينه توزى است:
و لا تكونوا كالمتكبر على ابن امه من غير ما فضل جعله اللَّه فيه سوى ماالحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد؛ (352)
همچون متكبر (قابيل) مباشيد كه بر برادر خود تكبر نمود و خدا او را هيچ برترى نداده بود جز آن كه او خود را بزرگ پنداشت چون حسد او را به دشمنى برادر واداشت.
همچنين در نهجالبلاغه عباراتى درباره منشأ حسد وجود دارد. كسانى كه از سرمايههاى وجود خود غافلند و به ارزش آنها براى رسيدن به اهداف اصيل و ارزشمند نمىانديشند خواهان زوال نعمتها از ديگران مىشوند. يكى از آشكارترين نعمتهايى كه خداوند به اكثر مردم و از جمله به حسودان ارزانى داشته، سلامتى است و حسود از اين نعمت بزرگ و سرمايه گرانبها غافل است و كسانى را كه مال و جاه دارند ولى از سلامتى بىبهرهاند نمىبيند. آنان آرزو مىكنند اى كاش همه اموال و مقامهاى خود را مىدادند و سلامتى را مىيافتند، در حالى كه حسود از اين حقايق غافل است و اين غفلت منشأ حسد ورزيدن او مىشود:
العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ (353)
شگفت است از حسودان كه از تندرستى تن خويش غافلند.
براى مبارزه با حسد كافى است به آثار سوء آن بر جسم و جان توجه شود. هر كس اين آثار سوء را بشناسد و به بيهودگى حسد ورزيدن انديشه كند، خواهد كوشيد اين احساس را از خود دور كند. براى دور كردن حسد از خويش بايد به اصلاح عقايد و عاداتى پرداخت كه راه را بر حسد مىگشايند. مهمترين مانع حسد اين است كه معيار ارزشمندى و سودمندى نعمتها را تأثير آنها در رسيدن به هدف واقعى خلقت بدانيم و نيز باور كنيم كه خداوند به همه بندگانش استعداد و امكان تكامل را بخشيده است. بسيارى از نعمتها همچون مال و جاه براى صاحبان آن نعمت نيست، زيرا از مال و جاه خود براى تقرب به خداوند بهره نمىگيرند. اگر حسود احتمال دهد كه مال و جاه براى او هم موجب دورى از خدا باشد، آن گاه بر صاحبان مال و جاه حسد نخواهد ورزيد.
عواملى وجود دارد كه امكان بروز حسد را تقويت مىكند: حقير شمردن صاحبان نعمت، دشمنى با آنها، مال دوستى و جاهطلبى، احساس رقابت با صاحبان نعمت و... از اين موارد است. در صورتى كه عقيده خود درباره معيار ارزشمندى چيزها را اصلاح كنيم و از تكبر و بدخواهى نسبت به ديگران بپرهيزيم، مىتوانيم حسد را از دل خود بيرون كنيم و عوامل تقويت كننده آن را نيز از خود دور نماييم.
يكى از مهمترين موانع سلامت روابط انسان با ديگران، دروغ گفتن است دروغ خبر دادن از امرى خلاف واقع است اين خبر دادن مىتواند با سخن گفتن يا با رفتارى خاص صورت گيرد. بنابراين هر سخن و يا رفتارى كه به انگيزه اخبار خلاف واقع به ديگران صورت گيرد، دروغ است. ممكن است به خدا يا بندگان خدا دروغ گفته شود. آن چه اينك مورد بحث قرار مىدهيم، دروغ به كسانى است كه با آنها زندگى مىكنيم و در خانه، مدرسه، محيط كار و جامعه با آنها ارتباط داريم.
كسى كه يك بار و يا گاهى مرتكب دروغ مىشود، دروغگو كذاب نيست؛ بلكه اگر دروغ گفتن به يك عادت بدل شود و كسى زشتى اين گناه را از ياد ببرد و همواره دروغ بگويد، دروغگو كذاب خواهد بود. از امام صادق(ع) روايت شده است كه از ايشان پرسيدند: آيا كسى كه دروغ مىگويد دروغگو كذاب است؟ ايشان در پاسخ فرمودند:
ما من احد الا ان يكون ذلك منه و لكن المطبوع على الكذب؛ (354)
همه به دروغ گفتن مبتلا مىشود ولى كذاب كسى است كه به دروغ گفتن عادت كرده است.
در واقع تكرار دروغ انسان را دروغگو كذاب مىسازد. پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
لا يزال العبد يكذب و يتحرى الكذب حتى يكتب عنداللَّه كذابا؛ (355)
بنده پيوسته دروغ مىگويد و قصد دروغ گفتن مىكند تا آن كه در نزد خدا در جمله دروغگويان (كذاب) ثبت شود.
دروغ گفتن و دروغگويى ريشه در حقارت نفس و سستى ايمان دارد. از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است:
لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه؛ (356)
دروغگو دروغ نمىگويد مگر به سبب خوارى نفسش.
قرآن كريم دروغ گفتن را كار انسانهاى بىايمان معرفى كرده است:
انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون. (357)
پيامبر اكرم(ص) در روايتى فرمودند: مؤمن دروغ نمىگويد. سپس در تأييد اين سخن خود آيه فوق را شاهد آوردند. (358)
از ايشان سؤال شد كه آيا مؤمن ممكن است ترسو يا بخيل باشد فرمودند: آرى. سپس پرسيدند كه آيا ممكن است دروغگو باشد؟ فرمودند: خير. (359)
اما چرا حقارت نفس و ضعف ايمان موجب دروغ گفتن است؟ براى پاسخ به اين سؤال مناسب است به انگيزهها دروغ گفتن توجه كنيم. دروغگو يا براى جلب سود و لذت و يا براى دفع ضرر و خطر دروغ مىگويد. اگر كسى به خداوند ايمان داشته باشد و ديگران را در رساندن سود و زيان مستقل نداند، براى جلب توجه و رضايت ديگران، مرتكب دروغ نمىشود. بنابراين كسى كه به انگيزه گريختن از زيانى و يا رسيدن به سودى به ديگرى دروغ مىگويد، گويى آن ديگرى را در رساندن سود و دور كردن زيان مستقل دانسته است، و اراده و قدرت او را در اراده و قدرت خداوند قرار داده است. ولى مؤمن همه ارادهها و قدرتها را از خداوند مىداند و براى سود و زيان خود باخدا مخالفت نمىكند و كارى را كه پروردگارش گناه دانسته است مرتكب نمىشود. مؤمن هيچ سودى را به قيمت مخالفت با خدا نمىخواهد، و از هيچ زيانى به شيوهاى كه خدا نمىپسندد نمىگريزد و رضايت خدا را بر سود و زيان خود مقدم مىدارد.
اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:
الايمان ان تؤثر الصدق حيث يضرك على الكذب حيث ينفعك؛ (360)
ايمان آن است كه راستى زيان آور را بر دروغ سودآور برگزينى.
دروغگو خود را در جلب سود و زيان ناتوان مىداند و براى جبران ناتوانى خود دروغ مىگويد. دروغگو توانايىهاى خداداد را براى رسيدن به منافع خود ناكافى مىداند و راههايى را كه خداوند مجاز كرده است. براى رسيدن به اهداف خود مناسب نمىشناسد. چنين فردى يا هدفى درست دارد و يا هدفى نادرست؛ اگر هدف او درست باشد، در واقع خود را ناتوان و حقير مىشناسد؛ زيرا همه اهداف درست را مىتوان از راههاى شرعى به دست آورد. و اگر هدف او نادرست باشد، قدر و منزلت خويش را كمتر از آن چه خدا خواسته است مىداند كه اين نيز نوعى حقارت است.
دروغ بر روابط انسان با خدا، خود و ديگران اثر مىگذارد. دروغ از سويى با خروج موقت يا دايمى از دايره ايمان صورت مىگيرد و از سويى قلب انسان را تيره، و راه ايمان را بر او مىبندد. بنابراين رابطه انسان با خداوند در اثر دروغ تضعيف و تخريب مىشود.
اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:
لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب، هزله و جده؛ (361)
بنده طعم ايمان را نمىچشد تا آن كه دروغ را خواه به شوخى يا جدى ترك كند.
و نيز فرمودهاند:
جانبوا الكذب فانه مجانب للايمان. الصادق على شرف منجاة و كرامة و الكاذب على شفا مهواة و مهانه؛ (362)
از دروغ دورى گزينيد كه از ايمان به دور است. راستگو بر كنگرههاى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو بر پرتگاه مغاك و خوارى.
از امام باقر(ع) نيز روايت شده است كه دروغ ويرانگر ايمان است:
ان الكذب هو خراب الايمان. (363)
بنابر مطالب گذشته، ايمان و دروغ رابطهاى متقابل دارند. از يك سو ايمان مانع دروغ است و از سوى ديگر دروغ ويرانگر ايمان است. تأثير دروغ در ايمان، گاه به واسطه اين است كه دروغ مبدأ گناهان ديگر است.
از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده است:
جعلت الخبائث فى بيت و جعل مفتاحها الكذب؛ (364)
همه بدىها در خانهاى نهاده شد و كليد آن دروغ قرار داده شد.
كسى كه دروغ مىگويد آسانترين راه را براى رسيدن به اهداف خود انتخاب مىكند. آسانى ارتكاب اين گناه راه را بر تكرار آن مىگشايد و با تكرار مخالفت با خدا، زشتى آن از نظر رفته و دروغگو از دروغ كوچك به دروغ بزرگ مبتلا مىشود.
از امام سجاد(ع) روايت كردهاند:
اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجترى على الكبير؛ (365)
از كوچك و بزرگ دروغ خواه شوخى باشد يا جدى بپرهيزيد؛ زيرا كسى كه دروغ كوچك مىگويد بر دروغ بزرگ جرأت مىكند.
دروغ كوچك به دروغ بزرگ مبدل مىشود و رفته رفته باب گناهان ديگر گشوده مىشود. آسانى دروغ، زشتى گناه را مىبرد و بنده در برابر خداوند جرأت سرپيچى مىيابد و جهنم را براى خود مىخرد.
پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
اياكم و الكذب، فان الكذب يهدى الى الفجور، و الفجور يهدى الى النار؛ (366)
از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ به گناهكارى مىانجامد و گناهكارى به آتش.
دروغ علاوه بر تأثيرى كه بر روابط انسان با خدا دارد، رابطه انسان با خود را نيز تخريب مىكند. انسان براى گفتن هر دروغى به ديگران قبلا به خود دروغ مىگويد. او تا زمانى كه گناه و زشتى ان را مىشناسد مىداند كه گناه، او را از رسيدن به كمال باز مىدارد. پس براى ارتكاب هر گناه دو راه وجود دارد: يا گمان كند كمال او چيزى است جز آن چه خداوند گفته است و يا آن كه گناه و سرپيچى از فرمان خدا را مانع رسيدن به كمال نداند. هر انسان مؤمنى مىداند كه اين گمانها باطلاند، پس اگر گرايشهاى غريزى وى را دعوت به گناه مىكند، فقط زمانى مىتواند به آن گرايشها پاسخ مثبت دهد كه دانايى خود را كنار بگذارد و به خود دروغ بگويد. مؤمن گناهكارى كه به گناه بودن عمل خود آگاه است، پيش از گناه به خود دروغ مىگويد. دروغ گفتن به ديگران نيز همچون ديگر گناهان، با دروغ گفتن به خود همراه است و همچون ديگر گناهان رابطه انسان با خود را تخريب مىكند.
دروغ رابطه انسان با ديگران را نيز تخريب مىكند و اعتماد ديگران را از فرد سلب مىكند. نبودن اعتماد باعث مىشود همه روابطى كه نيازمند اعتماد است از دروغگو گرفته شود. مردم با دروغگو معامله نمىكنند، به او امانت نمىسپارند و از او امانت نمىگيرند، به وعدههاى او بىاعتماد مىشوند و با او وصلت و رفاقت نمىكنند. شايد يكى از اسباب كم شدن روزى دروغگو، همين باشد؛ يعنى از دست رفتن روابط مناسب با ديگران، واسطه تنگى روزى دروغگو باشد.
پيامبر اكرم(ص) صلى الله عليه و آله و صلم فرمودند: «الكذب ينقص الرزق» (367)
1 - كبر يعنى چه و ريشههاى آن چيست؟
2 - فرق خودپسندى و كبر با اعتماد به نفس چيست؟
3 - چرا انسان به آفت عجب يا خودپسندى مبتلا مىگردد؟
4 - چه معارفى انسان را از عارضه كبر و خودپسندى نجات مىدهد؟
5 - چرا كثرت اعمال و امكانات نمىتواند ملاك برترى انسانها بر يكديگر قرار گيرد؟
6 - آيا انسان با امكانات و سرمايه كم هم مىتواند در راه خدا قدم بردارد و رشد كند؟
7 - حسد را تعريف كرده و ريشههاى آن را بيان نماييد؟
8 - برخى از آثار حسد را بنويسيد؟
9 - حسادت انسان چگونه درمان مىشود؟
10 - دروغ به چه معنايى مىباشد و كذاب كيست؟
11 - ريشههاى دروغگويى چيست؟
12 - چرا حقارت نفس و ضعف ايمان موجب دروغ گفتن است؟
13 - چرا در روايات معصومين دروغ كليد همه بدىها معرفى گرديده است؟
14 - برخى از آثار كذب را بيان كنيد؟
(340) - جامع السعادات، ج 1، ص 360. (341) - نهجالبلاغه، قصار الحكم 212. (342) - جامع السعادات، ج 1، ص 382. (343) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكبر، حديث 17. (344) - تحف العقول، ص 88. (345) - اصول كافى، ج 5، كتاب الجهاد، باب كراهة التعرض لما لا يطيق، حديث 1. (346) - بقره، 109. (347) - نساء، 54. (348) - جامع السعادات، ج 2، ص 200. (349) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان والكفر، باب الحسد، حديث 1. (350) - نهجالبلاغه، قصار الحكم، 371. (351) - همان، قصار الحكم، 256. (352) - همان، الخطبه 192. (353) - نهجالبلاغه، قصارالحكم، 255. (354) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكذب. (355) - المحجة البيضاء، ج 25، ص 239. (356) - بحارالانوار، ج 72، ص 262. (357) - نحل، 105. (358) - المحجة البيضاء، ج 5، ص 241. (359) - جامع السعادات، ج 2، ص 232. (360) - نهجالبلاغه، قصار الحكم، 458. (361) - جامع السعادات، ج 2، ص 333. (362) - نهجالبلاغه، الخطبه 86. (363) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكذب. (364) - جامع السعادات، ج 2، ص 233. (365) - همان. (366) - همان، ص 331. (367) - همان، ص 332. أموزه هاي بنيادين علم ا خلاق ج 2 -ص209