خود بزرگ بینی و تکبر

محمود فتحعلی خانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

خود بزرگ بينى و تكبر

محمود فتحعلي خاني

خود را برتر از ديگران دانستن «كبر» نام دارد. اگر كسى به بيمارى كبر مبتلا شود و از ديگران انتظار احترام و اكرام داشته باشد و فخر فروشى كند متكبر است. بنابراين كبر نوعى خودشناسى نادرست است كه به رفتارى نادرست با ديگران مى‏انجامد. اين خودشناسى نادرست به هنگام ارزيابى خود در مقايسه با ديگران پديد مى‏آيد و ريشه در عجب دارد.

عجب نيز نوعى خودشناسى بدون مقايسه با ديگران است كسى كه كمالات موجود در خود را بزرگ بشمارد و در داشتن آن كمالات خود را مرهون خداوند نداند گويى كه خود پديد آورنده آنهاست دچار عجب است بنابراين اعجاب به خود خودشناسى نادرستى است كه از ضعف رابطه معرفتى انسان با خداوند ناشى مى‏شود. موحد راستين دچار چنين خطايى، نمى‏شود؛ او همه چيز را از خدا مى‏داند و هر ويژگى يا فعل ارزشمندى را كه در خود مى‏يابد، ناشى از لطف و اراده الهى مى‏داند.

اگر كسى دارايى‏هاى خود اعم از توانايى بدنى يا فكرى، علم و معرفت، عبادت، مال و ثروت و هر كمال ديگرى را از خدا نداند در خطر ابتلا به بيمارى كبر است؛ زيرا انسان ناگزير تفاوت‏هايى با ديگران دارد و در مقايسه خود با ديگران داورى او از دو حال خارج نخواهد بود يا واقعا خود را از ديگران بزرگ‏تر مى‏يابد و كمالات خود را بهتر مى‏بيند و يا در مقام مقايسه برخى از كمالات ديگران را برتر مى‏يابد.

هر مقايسه‏اى بر اساس يك معيار و ميزان صورت مى‏گيرد اگر ميزان و معيار مقايسه افراد مقدار نزديكى آنان به خداوند و كمال حقيقى باشد هيچ كس نمى‏تواند در مقايسه خود به ديگران به نتيجه‏اى قطعى برسد و خود يا ديگرى را برتر بداند؛ زيرا هر كس ممكن است به دليلى در نزد خداوند مقامى داشته باشد و يا به لطف الهى عاقبتى خوشايند يابد و به مقامى در درگاه او نايل آيد.

بنابراين هر دو داورى مذكور بر اساس معيار اصلى يعنى قرب به خداوند نادرست خواهد بود ولى بر اساس معيارهاى ديگر مى‏تواند مقايسه درستى باشد مثلا قدرت بدنى يا ذهنى افراد را مى‏توان اندازه‏گيرى كرد و يكى از ديگرى برتر دانست و يا عبادات افراد يعنى نمازگزاردن و روزه گرفتن آنها را برتر و كمتر دانست. اگر كسى در مقايسه اختلاف خود و ديگران به اين نتيجه رسيد كه قوى‏تر يا عالم‏تر يا عابدتر است در صورتى كه از معيار اصلى ارزش انسان‏ها غافل نباشد نمى‏تواند اين برترى‏ها را موجب برترى حقيقى و نزديكى بيشتر به خداوند به حساب آورد؛ زيرا تأثير همه اين‏ها به لطف خداست هر لحظه ممكن است اين كمالات نابود شوند و يا به سبب ناسپاسى تأثير خود را در كمال فرد از دست بدهند و موجب هلاكت او گردند. با اعتقاد به وابستگى اين كمالات به خداوند عجب از ميان مى‏رود و راه بر كبر و خودبرتر بينى بسته مى‏شود.

در نكوهش عجب از امام باقر(ع) روايت شده است:

من دخله العجب هلك؛ (340)

كسى كه به عجب گرفتار شود هلاك مى‏شود.

و اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ (341)

خود پسنديدن آدمى يكى از حسودان خرد اوست.

و در نكوهش كبر پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

لا يدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر؛ (342)

كسى كه در قلبش به قدر دانه خردل كبر باشد وارد بهشت نمى‏شود.

يكى از آثار كبر، تكبر است كسى كه خود را برتر از ديگران مى‏داند به آنان بزرگى خواهد فروخت و از آنان انتظار بزرگداشت و خدمت خواهد داشت و گاه از مصاحبت و همراهى آنان پرهيز خواهد كرد اين انتظار و اين گونه اعمال تكبر نام دارد و رابطه فرد متكبر با ديگران را تخريب مى‏نمايد.

تكبر به عنوان رفتارى خاص به دو علت پديد مى‏آيد علت نخست احساس خطاى خود برتر بينى است. خطا بودن اين احساس را بيان كرديم و گفتيم بر اساس معيار حقيقى ارزشمندى و بزرگى انسان، هيچ كس نمى‏تواند خود را از ديگران برتر بداند.

راه حل اين نوع از تكبر دور كردن اين داورى خطا از خود است. هر كس به توحيد حقيقى باور داشته باشد، همه چيز را از خدا مى‏داند و به فقر و نادارى خود آگاه است و توجه به اين فقر و نيازمندى، عجب و كبر را از ميان مى‏برد و منشأ نابودى مى‏شود.

نوع دوم تكبر، نوعى رفتار دفاعى است. كسى كه خود را ناچيز و حقير مى‏شمارد از حقارت خود رنج مى‏برد و خواهان جبران آن است. يكى از راه‏هايى كه او براى جبران حقارت خود در پيش مى‏گيرد بزرگى فروختن به ديگران است. چنين فردى گمان مى‏كند كه اگر در برابر ديگران بزرگى كند، حقارت درونى او پوشيده خواهد ماند كه البته اين برخطاست.

امام صادق(ع) فرمودند:

ما من رجل تكبرا و تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه؛ (343)

هيچ كس بزرگى نفروشد و ستم نكند مگر به سبب حقارتى كه در نفس خويش مى‏يابد.

انسان متكبر چاره كوچكى حقيقى خود را بزرگ نمودن خود مى‏داند و چون از آشكار شدن كوچكى خود مى‏هراسد با تكبر آن را مى‏پوشاند؛ ولى نتيجه كار خلاف انتظار اوست زيرا عمل او موجب آزردگى ديگران است و اين آزردگى منشأ دورى گزيدن مردم از او و آشكارتر شدن ذات اوست.

اميرمؤمنان على(ع) فرمودند:

من تكبر على الناس ذل؛ (344)

كسى كه بر مردم بزرگى فروشد خوار گردد.

مبارزه با اين نوع از تكبر، با خودشناسى امكان‏پذير است كسى كه نعمت‏هاى وجود خود را از خداوند بداند و باور كند كه خداوند راه كمال را بر او نبسته است، معتقد خواهد شد كه با اين نعمت‏ها مى‏تواند به قرب خداوند نايل شود و نعمتى كه بتوان به وسيله آن به چنين مقصد بزرگى رسيد هرگز كوچك نيست. چنين فردى به ابزار خود اهميت مى‏دهد و آن را نگهدارى مى‏كند و از آن بهره بردارى كافى مى‏نمايد؛ نه آن كه ابزار خود را كوچك و بى‏ارزش بشمارد و از آن استفاده نكند.

امام صادق(ع) فرمودند:

ان اللَّه عزوجل فوض الى المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا اما تسمع الله يقول: «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا، ثم قال: ان المؤمن اعز من الجبل، الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل من دينه شى‏ء؛ (345)

خداوند همه امور مؤمن را به او واگذارده و به او وانگذارده تا ذليل باشد. آيا نشنيده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد: عزت از آن خدا و روسولش و مؤمنين است. پس مؤمن عزيز است و ذليل نمى‏باشد. سپس فرمود: مؤمن از كوه محكم‏تر (عزيزتر) است، زيرا از كوه به كمك تيشه‏ها چيزى كاسته مى‏شود و از دين مؤمن چيزى كم نمى‏گردد.

از اين روايت فهميده مى‏شود كه هر مؤمنى داراى استعداد و نيروى كافى براى اداره همه امور خود است و اگر چه اين امور به امور آخرتى اختصاص ندارد ولى مطمئنا مهم‏ترين امر انسان مؤمن اهداف آخرتى اوست اگر هر مؤمنى دارايى‏ها و توانايى‏هاى خود را براى رسيدن به مقاصد نيكو كافى بداند هيچ گاه دچار ذلت و خود كم بينى نمى‏شود.

نوع اخير از تكبر، چنان كه گفتيم، ريشه در خود كوچك بينى دارد. بنابراين تكبر رفتارى نادرست است كه در يكى از اين دو صفت ريشه دارد: خود برتربينى و خود كوچك بينى. اين دو منشأ تكبر را مى‏توان دو سوى يك حالت درونى دانست، يكى از اين دو سو به جانب افراط است و ديگر در جانب تفريط، و حد ميانه آن خودباورى و اعتماد به نفس است اعتماد به نفس و خود باورى حد درست خودشناسى است. كسى كه خود را باور دارد. ويژگى‏هاى خلقت خود را كم مى‏شمارد و توانى‏هاى خود را براى رسيدن به مقصد كافى مى‏داند؛ يعنى اعتماد به نفس دارد و خود را در مقايسه با ديگران به قدر كافى توانا مى‏شناسد. قبلا در مبحث اخلاق الهى توضيح داديم كه ميان اعتماد به نفس و توكل به خداوند هيچ گونه تنافى‏اى، نيست، زيرا اعتماد به نفس به معناى كافى دانستن نيروها و توانايى‏ها است كه خداوند عطا فرموده است و لزوم توكل به معناى اين است كه نبايد اين توانايى‏ها را مستقل شمرد، بلكه بايد تأثير آنها را وابسته به اراده الهى دانست.

حسد

«حسد» مانع بزرگى در راه برقرارى رابطه صحيح با ديگران است حسد ناشى از شناخت نادرست خويشتن و ديگران است اين نكته با توجه به معناى دقيق حسد روشن خواهد شد.

حسد آرزوى زوال نعمت‏هاى خداوند از برادر مسلمان است اگر كسى نعمتى را براى مسلمانى فراهم ببيند و از خدا بخواهد كه مانند آن نعمت را به او هم عنايت كند. مى‏گويند او به حال آن مسلمان غبطه مى‏خورد ولى اگر آرزو كند كه آن نعمت از آن مسلمان زايل شود حسد ورزيده است.

حسد يك احساس باطنى است كه در اثر عقايد نادرست پديد مى‏آيد. اگر كسى خود را بشناسد و غايت وجود خود را در يابد خواهد دانست كه نعمت‏هايى كه در اختياراوست براى رسيدن به غايت زندگى انسان كافى است. همچنين اگر نسبت به مؤمنان خوش بين باشد و خيرخواهى براى آنان را به خود تلقين كرده باشد، دچار حسد نمى‏شود. حتى اگر احساس حسد به قلب او خطور كند با آن مبارزه خواهد كرد. بنابراين اگر چه حسد فعلى اختيارى نيست، اما مقدمات آن اختيارى است و اعمالى كه پس از آن صورت مى‏گيرد نيز اختيارى است بايد حسد و ريشه‏هاى آن را شناخت و راه مبارزه با آن را آموخت تا روابط انسان با ديگران، موجب رشد و قرب او به خداوند باشد.

حسد در قرآن و روايات بسيار نكوهش شده و آثار سوء آن يادآورى شده گرديده است:

ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق؛ (346)

بسيارى از اهل كتاب پس از اين كه حق بر ايشان آشكار شد از روى حسدى كه در وجودشان بود آرزو مى‏كردند كه شما را بعد از ايمانتان، كافر گردانند.

ام يحسدون الناس على ماءاتاهم اللَّه من فضله؛ (347)

بلكه به مردم براى آن چه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده حسد مى‏ورزند.

اين دو آيه هر دو مربوط به اهل كتابند و نشان مى‏دهند كه چگونه حسد موجب انكار حق و محروميت از هدايت و رستگارى مى‏شود.

پيامبر اكرم(ص) نيز درباره آثار سوء حسد فرمودند:

الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب؛ (348)

حسد اعمال نيك را مى‏سوزاند همان طور كه آتش هيزم را مى‏سوزاند.

امام باقر(ع) در عبارتى مشابه فرمودند:

ان الحسد ليأكل الايمان كما تأكل النار الحطب؛ (349)

حسد ايمان را مى‏سوزاند همان طور كه آتش هيزم را مى‏سوزاند.

اميرالمؤمنين(ع) حسد را انگيزه‏اى براى فرو رفتن در گناه معرفى فرمودند:

والحرص و الكبر والحسد دواع الى التقحم فى الذنوب؛ (350)

و آز و خودبينى و حسد موجب بى‏پروا افتادن در گناهان است.

ايشان در روايت ديگرى تأثير سوء حسد بر جسم انسان را ذكر نموده‏اند:

صحة الجسد من قلة الحسد؛ (351)

اگر حسد اندك باشد بدن سالم است.

و در عبارت ديگرى بيان كرده‏اند كه حسد منشأ عداوت و كينه توزى است:

و لا تكونوا كالمتكبر على ابن امه من غير ما فضل جعله اللَّه فيه سوى ماالحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد؛ (352)

همچون متكبر (قابيل) مباشيد كه بر برادر خود تكبر نمود و خدا او را هيچ برترى نداده بود جز آن كه او خود را بزرگ پنداشت چون حسد او را به دشمنى برادر واداشت.

همچنين در نهج‏البلاغه عباراتى درباره منشأ حسد وجود دارد. كسانى كه از سرمايه‏هاى وجود خود غافلند و به ارزش آنها براى رسيدن به اهداف اصيل و ارزشمند نمى‏انديشند خواهان زوال نعمت‏ها از ديگران مى‏شوند. يكى از آشكارترين نعمت‏هايى كه خداوند به اكثر مردم و از جمله به حسودان ارزانى داشته، سلامتى است و حسود از اين نعمت بزرگ و سرمايه گرانبها غافل است و كسانى را كه مال و جاه دارند ولى از سلامتى بى‏بهره‏اند نمى‏بيند. آنان آرزو مى‏كنند اى كاش همه اموال و مقام‏هاى خود را مى‏دادند و سلامتى را مى‏يافتند، در حالى كه حسود از اين حقايق غافل است و اين غفلت منشأ حسد ورزيدن او مى‏شود:

العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ (353)

شگفت است از حسودان كه از تندرستى تن خويش غافلند.

براى مبارزه با حسد كافى است به آثار سوء آن بر جسم و جان توجه شود. هر كس اين آثار سوء را بشناسد و به بيهودگى حسد ورزيدن انديشه كند، خواهد كوشيد اين احساس را از خود دور كند. براى دور كردن حسد از خويش بايد به اصلاح عقايد و عاداتى پرداخت كه راه را بر حسد مى‏گشايند. مهم‏ترين مانع حسد اين است كه معيار ارزشمندى و سودمندى نعمت‏ها را تأثير آنها در رسيدن به هدف واقعى خلقت بدانيم و نيز باور كنيم كه خداوند به همه بندگانش استعداد و امكان تكامل را بخشيده است. بسيارى از نعمت‏ها همچون مال و جاه براى صاحبان آن نعمت نيست، زيرا از مال و جاه خود براى تقرب به خداوند بهره نمى‏گيرند. اگر حسود احتمال دهد كه مال و جاه براى او هم موجب دورى از خدا باشد، آن گاه بر صاحبان مال و جاه حسد نخواهد ورزيد.

عواملى وجود دارد كه امكان بروز حسد را تقويت مى‏كند: حقير شمردن صاحبان نعمت، دشمنى با آنها، مال دوستى و جاه‏طلبى، احساس رقابت با صاحبان نعمت و... از اين موارد است. در صورتى كه عقيده خود درباره معيار ارزشمندى چيزها را اصلاح كنيم و از تكبر و بدخواهى نسبت به ديگران بپرهيزيم، مى‏توانيم حسد را از دل خود بيرون كنيم و عوامل تقويت كننده آن را نيز از خود دور نماييم.

دروغ

يكى از مهم‏ترين موانع سلامت روابط انسان با ديگران، دروغ گفتن است دروغ خبر دادن از امرى خلاف واقع است اين خبر دادن مى‏تواند با سخن گفتن يا با رفتارى خاص صورت گيرد. بنابراين هر سخن و يا رفتارى كه به انگيزه اخبار خلاف واقع به ديگران صورت گيرد، دروغ است. ممكن است به خدا يا بندگان خدا دروغ گفته شود. آن چه اينك مورد بحث قرار مى‏دهيم، دروغ به كسانى است كه با آنها زندگى مى‏كنيم و در خانه، مدرسه، محيط كار و جامعه با آنها ارتباط داريم.

دروغگو

كسى كه يك بار و يا گاهى مرتكب دروغ مى‏شود، دروغگو كذاب نيست؛ بلكه اگر دروغ گفتن به يك عادت بدل شود و كسى زشتى اين گناه را از ياد ببرد و همواره دروغ بگويد، دروغگو كذاب خواهد بود. از امام صادق(ع) روايت شده است كه از ايشان پرسيدند: آيا كسى كه دروغ مى‏گويد دروغگو كذاب است؟ ايشان در پاسخ فرمودند:

ما من احد الا ان يكون ذلك منه و لكن المطبوع على الكذب؛ (354)

همه به دروغ گفتن مبتلا مى‏شود ولى كذاب كسى است كه به دروغ گفتن عادت كرده است.

در واقع تكرار دروغ انسان را دروغگو كذاب مى‏سازد. پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

لا يزال العبد يكذب و يتحرى الكذب حتى يكتب عنداللَّه كذابا؛ (355)

بنده پيوسته دروغ مى‏گويد و قصد دروغ گفتن مى‏كند تا آن كه در نزد خدا در جمله دروغگويان (كذاب) ثبت شود.

منشأ دروغ

دروغ گفتن و دروغگويى ريشه در حقارت نفس و سستى ايمان دارد. از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است:

لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه؛ (356)

دروغگو دروغ نمى‏گويد مگر به سبب خوارى نفسش.

قرآن كريم دروغ گفتن را كار انسان‏هاى بى‏ايمان معرفى كرده است:

انما يفترى الكذب الذين لايؤمنون. (357)

پيامبر اكرم(ص) در روايتى فرمودند: مؤمن دروغ نمى‏گويد. سپس در تأييد اين سخن خود آيه فوق را شاهد آوردند. (358)

از ايشان سؤال شد كه آيا مؤمن ممكن است ترسو يا بخيل باشد فرمودند: آرى. سپس پرسيدند كه آيا ممكن است دروغگو باشد؟ فرمودند: خير. (359)

اما چرا حقارت نفس و ضعف ايمان موجب دروغ گفتن است؟ براى پاسخ به اين سؤال مناسب است به انگيزه‏ها دروغ گفتن توجه كنيم. دروغگو يا براى جلب سود و لذت و يا براى دفع ضرر و خطر دروغ مى‏گويد. اگر كسى به خداوند ايمان داشته باشد و ديگران را در رساندن سود و زيان مستقل نداند، براى جلب توجه و رضايت ديگران، مرتكب دروغ نمى‏شود. بنابراين كسى كه به انگيزه گريختن از زيانى و يا رسيدن به سودى به ديگرى دروغ مى‏گويد، گويى آن ديگرى را در رساندن سود و دور كردن زيان مستقل دانسته است، و اراده و قدرت او را در اراده و قدرت خداوند قرار داده است. ولى مؤمن همه اراده‏ها و قدرت‏ها را از خداوند مى‏داند و براى سود و زيان خود باخدا مخالفت نمى‏كند و كارى را كه پروردگارش گناه دانسته است مرتكب نمى‏شود. مؤمن هيچ سودى را به قيمت مخالفت با خدا نمى‏خواهد، و از هيچ زيانى به شيوه‏اى كه خدا نمى‏پسندد نمى‏گريزد و رضايت خدا را بر سود و زيان خود مقدم مى‏دارد.

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

الايمان ان تؤثر الصدق حيث يضرك على الكذب حيث ينفعك؛ (360)

ايمان آن است كه راستى زيان آور را بر دروغ سودآور برگزينى.

دروغگو خود را در جلب سود و زيان ناتوان مى‏داند و براى جبران ناتوانى خود دروغ مى‏گويد. دروغگو توانايى‏هاى خداداد را براى رسيدن به منافع خود ناكافى مى‏داند و راه‏هايى را كه خداوند مجاز كرده است. براى رسيدن به اهداف خود مناسب نمى‏شناسد. چنين فردى يا هدفى درست دارد و يا هدفى نادرست؛ اگر هدف او درست باشد، در واقع خود را ناتوان و حقير مى‏شناسد؛ زيرا همه اهداف درست را مى‏توان از راه‏هاى شرعى به دست آورد. و اگر هدف او نادرست باشد، قدر و منزلت خويش را كمتر از آن چه خدا خواسته است مى‏داند كه اين نيز نوعى حقارت است.

آثار دروغ

دروغ بر روابط انسان با خدا، خود و ديگران اثر مى‏گذارد. دروغ از سويى با خروج موقت يا دايمى از دايره ايمان صورت مى‏گيرد و از سويى قلب انسان را تيره، و راه ايمان را بر او مى‏بندد. بنابراين رابطه انسان با خداوند در اثر دروغ تضعيف و تخريب مى‏شود.

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب، هزله و جده؛ (361)

بنده طعم ايمان را نمى‏چشد تا آن كه دروغ را خواه به شوخى يا جدى ترك كند.

و نيز فرموده‏اند:

جانبوا الكذب فانه مجانب للايمان. الصادق على شرف منجاة و كرامة و الكاذب على شفا مهواة و مهانه؛ (362)

از دروغ دورى گزينيد كه از ايمان به دور است. راستگو بر كنگره‏هاى رستگارى و بزرگوارى است و دروغگو بر پرتگاه مغاك و خوارى.

از امام باقر(ع) نيز روايت شده است كه دروغ ويرانگر ايمان است:

ان الكذب هو خراب الايمان. (363)

بنابر مطالب گذشته، ايمان و دروغ رابطه‏اى متقابل دارند. از يك سو ايمان مانع دروغ است و از سوى ديگر دروغ ويرانگر ايمان است. تأثير دروغ در ايمان، گاه به واسطه اين است كه دروغ مبدأ گناهان ديگر است.

از امام حسن عسكرى (ع) روايت شده است:

جعلت الخبائث فى بيت و جعل مفتاحها الكذب؛ (364)

همه بدى‏ها در خانه‏اى نهاده شد و كليد آن دروغ قرار داده شد.

كسى كه دروغ مى‏گويد آسان‏ترين راه را براى رسيدن به اهداف خود انتخاب مى‏كند. آسانى ارتكاب اين گناه راه را بر تكرار آن مى‏گشايد و با تكرار مخالفت با خدا، زشتى آن از نظر رفته و دروغگو از دروغ كوچك به دروغ بزرگ مبتلا مى‏شود.

از امام سجاد(ع) روايت كرده‏اند:

اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجترى على الكبير؛ (365)

از كوچك و بزرگ دروغ خواه شوخى باشد يا جدى بپرهيزيد؛ زيرا كسى كه دروغ كوچك مى‏گويد بر دروغ بزرگ جرأت مى‏كند.

دروغ كوچك به دروغ بزرگ مبدل مى‏شود و رفته رفته باب گناهان ديگر گشوده مى‏شود. آسانى دروغ، زشتى گناه را مى‏برد و بنده در برابر خداوند جرأت سرپيچى مى‏يابد و جهنم را براى خود مى‏خرد.

پيامبر اكرم(ص) فرمودند:

اياكم و الكذب، فان الكذب يهدى الى الفجور، و الفجور يهدى الى النار؛ (366)

از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ به گناهكارى مى‏انجامد و گناهكارى به آتش.

دروغ علاوه بر تأثيرى كه بر روابط انسان با خدا دارد، رابطه انسان با خود را نيز تخريب مى‏كند. انسان براى گفتن هر دروغى به ديگران قبلا به خود دروغ مى‏گويد. او تا زمانى كه گناه و زشتى ان را مى‏شناسد مى‏داند كه گناه، او را از رسيدن به كمال باز مى‏دارد. پس براى ارتكاب هر گناه دو راه وجود دارد: يا گمان كند كمال او چيزى است جز آن چه خداوند گفته است و يا آن كه گناه و سرپيچى از فرمان خدا را مانع رسيدن به كمال نداند. هر انسان مؤمنى مى‏داند كه اين گمان‏ها باطل‏اند، پس اگر گرايش‏هاى غريزى وى را دعوت به گناه مى‏كند، فقط زمانى مى‏تواند به آن گرايش‏ها پاسخ مثبت دهد كه دانايى خود را كنار بگذارد و به خود دروغ بگويد. مؤمن گناهكارى كه به گناه بودن عمل خود آگاه است، پيش از گناه به خود دروغ مى‏گويد. دروغ گفتن به ديگران نيز همچون ديگر گناهان، با دروغ گفتن به خود همراه است و همچون ديگر گناهان رابطه انسان با خود را تخريب مى‏كند.

دروغ رابطه انسان با ديگران را نيز تخريب مى‏كند و اعتماد ديگران را از فرد سلب مى‏كند. نبودن اعتماد باعث مى‏شود همه روابطى كه نيازمند اعتماد است از دروغگو گرفته شود. مردم با دروغگو معامله نمى‏كنند، به او امانت نمى‏سپارند و از او امانت نمى‏گيرند، به وعده‏هاى او بى‏اعتماد مى‏شوند و با او وصلت و رفاقت نمى‏كنند. شايد يكى از اسباب كم شدن روزى دروغگو، همين باشد؛ يعنى از دست رفتن روابط مناسب با ديگران، واسطه تنگى روزى دروغگو باشد.

پيامبر اكرم(ص) صلى الله عليه و آله و صلم فرمودند: «الكذب ينقص الرزق» (367)

پرسش‏ها

1 - كبر يعنى چه و ريشه‏هاى آن چيست؟

2 - فرق خودپسندى و كبر با اعتماد به نفس چيست؟

3 - چرا انسان به آفت عجب يا خودپسندى مبتلا مى‏گردد؟

4 - چه معارفى انسان را از عارضه كبر و خودپسندى نجات مى‏دهد؟

5 - چرا كثرت اعمال و امكانات نمى‏تواند ملاك برترى انسان‏ها بر يكديگر قرار گيرد؟

6 - آيا انسان با امكانات و سرمايه كم هم مى‏تواند در راه خدا قدم بردارد و رشد كند؟

7 - حسد را تعريف كرده و ريشه‏هاى آن را بيان نماييد؟

8 - برخى از آثار حسد را بنويسيد؟

9 - حسادت انسان چگونه درمان مى‏شود؟

10 - دروغ به چه معنايى مى‏باشد و كذاب كيست؟

11 - ريشه‏هاى دروغگويى چيست؟

12 - چرا حقارت نفس و ضعف ايمان موجب دروغ گفتن است؟

13 - چرا در روايات معصومين دروغ كليد همه بدى‏ها معرفى گرديده است؟

14 - برخى از آثار كذب را بيان كنيد؟

(340) - جامع السعادات، ج 1، ص 360.

(341) - نهج‏البلاغه، قصار الحكم 212.

(342) - جامع السعادات، ج 1، ص 382.

(343) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكبر، حديث 17.

(344) - تحف العقول، ص 88.

(345) - اصول كافى، ج 5، كتاب الجهاد، باب كراهة التعرض لما لا يطيق، حديث 1.

(346) - بقره، 109.

(347) - نساء، 54.

(348) - جامع السعادات، ج 2، ص 200.

(349) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان والكفر، باب الحسد، حديث 1.

(350) - نهج‏البلاغه، قصار الحكم، 371.

(351) - همان، قصار الحكم، 256.

(352) - همان، الخطبه 192.

(353) - نهج‏البلاغه، قصارالحكم، 255.

(354) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكذب.

(355) - المحجة البيضاء، ج 25، ص 239.

(356) - بحارالانوار، ج 72، ص 262.

(357) - نحل، 105.

(358) - المحجة البيضاء، ج 5، ص 241.

(359) - جامع السعادات، ج 2، ص 232.

(360) - نهج‏البلاغه، قصار الحكم، 458.

(361) - جامع السعادات، ج 2، ص 333.

(362) - نهج‏البلاغه، الخطبه 86.

(363) - اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الكذب.

(364) - جامع السعادات، ج 2، ص 233.

(365) - همان.

(366) - همان، ص 331.

(367) - همان، ص 332.

أموزه هاي بنيادين علم ا خلاق ج 2 -ص209