حسين تربتى
در سال 212 هجرى، نيمه ذى حجّة، در اطراف مدينه، در محلى به نام «صريا» ستاره ديگرى از نسل پاك رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله در آسمان امامت و ولايت طلوع كرد، و با نورانيت مَقدَم خويش، قلب پدر و شيعيان را پر از نشاط و شادى نمود.
آرى، نام او «على» است و القاب زيبايش عبارتاند از: «نقى»، «هادى»، «عالم»، «فقيه»، «امين»، و «طيّب». و به آن حضرت «على رابع»، و «ابوالحسن ثالث» نيز گفتهاند. پدر گراميش، امام جواد عليهالسلام و مادر گرامىاش، «سمانه مغربيّه» است كه او را به اسامى ماريه قبطيه، يدش، و حويث، و القابى چون: عابده، سيده شب زندهدار، قارى قرآن و... ياد كردهاند. (2)
امام هادى عليهالسلام در سن هشت سالگى (سال 220 هجرى) به امامت رسيد. دوران امامت آن حضرت همزمان بود با خلافت معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز، كه از بين آنها متوكل، ستمگرترين خليفه عباسى، سخت دشمن اهل بيت عليهمالسلام و شيعيان بود. ابن اثير مىگويد: «متوكل نسبت به على بن ابى طالب عليهماالسلام و اهل بيت او بُغْض شديدى داشت و اگر به او خبر مىدادند كه كسى على و اهل بيتش را دوست دارد، قصد مال و جانش را مىكرد.» (3)
با اين حال، امام هادى عليهالسلام خدمات علمى و فرهنگى زيادى به جامعه اسلامى و شيعه ارائه نمود. نوشتههاى حديثى متعددى به حضرت هادى عليهالسلام منسوب است كه در چنان دوران اختناقى براى شيعيان و پيروان بيان نموده است، مانند: «رِسالَةٌ فى الرّد على اَهْلِ الْجَبْرِ وَاَلتَّفْويض» كه ابن شعبه در تحف العقول آن را نقل كرده است. (4) و كلمات امام هادى عليهالسلام كه در مجموعهاى به نام «مسند الامام الهادى» توسط عزيزالله عطارى گردآورى شده است. و همچنين زيارت جامعه كبيره كه يك دوره امامشناسى ژرف و عميق است، يادگار آن امام همام است.
و شاگردان فراوانى تربيت كرد كه 27 نفر از آنان داراى تأليف بودند، و مجموعا 414 اثر را به رشته تحرير در آوردند. از ميان آنها احمد بن محمد برقى 120 كتاب، فضل بن شاذان نيشابورى 180 كتاب، محمد بن عيسى بن عبيد 19 كتاب، محمد بن ابراهيم 60 كتاب، و يعقوب بن اسحاق 12 كتاب نگارش كردهاند. (5) و راويان متعددى از حضرت روايت نقل كردهاند كه اسامى 185 نفر از آنان در رجال گرد آورى شده است. (6)
آنچه در پيش رو داريد، بيان گوشههايى از معجزات و كرامات آن بزرگوار است، بدان منظور كه پاسخى باشد براى آنان كه امامان معصوم عليهمالسلام را انسانهايى عادى مىپندارند، و براى آنكه وسيلهاى براى دستيابى به معرفت و شناخت بيشتر نسبت به امامان از جانب شيعيان و پيروان باشد.
از ابو سعيد سهل بن زياد نقل شده است كه: ما در خانه «ابوالعباس فضل بن احمد بن ادريس» بوديم و صحبت از امام هادى عليهالسلام به ميان آمد. ابو العباس از پدرش نقل كرد كه روزى نزد متوكل رسيدم، او را خشمگين و مضطرب ديدم. او به وزيرش «فتح بن خاقان» با خشم و غضب مىگفت: اين چه سخنانى است كه در مورد اين مرد مىگويى و مرا از اجراى تصميم باز مىدارى؟ فتح مىگفت: يا اميرالمؤمنين! سخنچينها دروغ گفتهاند. و بدين ترتيب تلاش مىكرد متوكل را آرام سازد، ولى او آرام نمىگرفت و هر لحظه خشم و غضبش بيشتر مىشد تا آنجا كه گفت: به خدا سوگند! او را مىكشم. او مرتب مردم را [عليه من] مىشوراند و مىخواهد فتنهاى برپا سازد و چشم طمع به دولت من دارد.
آنگاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامى كه «على بن محمد عليهماالسلام » وارد شد، بر او بتازيد و با شمشيرهاى خود او را قطعه قطعه كنيد. ناگاه متوجه شدم امام هادى عليهالسلام است كه مأموران، حضرت را با وضع نامناسبى به حضور متوكل آوردند. ناگهان چهار غلامى كه مأمور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوكل را اجرا نكردند، و خود متوكل نيز از تخت به زير آمده، عرض كرد: يابن رسولالله! چرا نابهنگام تشريف آوردهايد؟ و مرتب دستها و صورت حضرت را مىبوسيد! حضرت فرمود: من به اختيار خود نيامدهام، بلكه به دعوت تو آمدهام و پيك تو مرا احضار نموده است.
آنگاه متوكل به فتح بن خاقان و ديگران خطاب كرد: مولاى من و خودتان را بدرقه كنيد! پيك «بد مادر» به دروغ او را احضار كرده است.
بعد از آنكه حضرت برگشتند، متوكل رو كرد به جلاّدها كه چرا دستور مرا [در باره على بن محمد عليهماالسلام [ اجرا نكرديد؟ جواب دادند: آنگاه كه او را وارد ساختيد، ناگهان مشاهده كرديم كه بيش از يكصد نفر شمشير به دست دور او را گرفتهاند! از ديدن آنان آن قدر وحشت كرديم كه نتوانستيم مأموريت را انجام دهيم. (7)
امام هادى عليهالسلام گاه اراده مىكرد كه از طريق كرامت، قدرت معنوى و ولايت تكوينى خويش را به ستمگران دوران نشان دهد كه از جمله، مورد ذيل است:
متوكل عباسى براى تهديد و ارعاب امام هادى عليهالسلام او را احضار كرد و دستور داد هر يك از سپاهيانش كيسه (و توبره) خود را پراز خاك قرمز كنند و در جاى خاصى بريزند.
تعداد سپاه او كه نود هزار نفر بود، خاكهاى كيسههاىشان را روى هم ريختند و تلّ بزرگى از خاك را ايجاد كردند. متوكل با امام هادى عليهالسلام روى آن خاكها قرار گرفتند و سربازان و لشكريان او در حالى كه به سلاح روز مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند.
خليفه ستمگر عباسى از اين طريق مىخواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قيام عليه خود باز دارد. حضرت براى خُنثى نمودن اين نقشه، به متوكل رو كرد و فرمود: «آيا مىخواهى سربازان و لشكريان مرا ببينى؟»
متوكل كه احتمال نمىداد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، يكوقت متوجه شد كه ميان زمين و آسمان پر از ملائكه مسلح شده، و همگى در برابر آن حضرت آماده اطاعت مىباشند. آن ستمگر از ديدن آن همه نيروى رزمى، به وحشت افتاد و از ترس غش كرد. چون به هوش آمد، حضرت فرمود: «نَحْنُ لا نُناقِشُكُمْ فِى الدُّنْيا نَحْنُ مُشْتَغِلُونَ بِاَمْرِ الاْآخِرَةِ فَلا عَلَيْكَ شَىءٌ مِمّا تَظُنُّ؛ (8) در دنيا با شما مناقشه نمىكنيم [چرا كه] ما مشغول امر آخرت هستيم. پس آنچه گمان مىكنى، درست نيست.»
خلفاى عباسى هر چند از نظر نسب، قرابت و خويشاوندى با ائمه اطهار عليهمالسلام داشتند و در حضرت «عبد المطلب» كه پدر عباس و ابوطالب بود، مشترك بودند، ولى با اين حال، بدتر از بنى اميه عمل كردند. و ظلم و ستمهاى فراوانى به اولاد على عليهالسلام روا داشتند و از هيچگونه تحقير و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نكردند.
متوكل يكى از خلفاى عباسى است كه از هر راهى تلاش داشت امام هادى عليهالسلام را تحقير كند و شخصيت و عظمت او را درهم شكند. از جمله، روزى فردى را به سراغ شعبدهباز و جادوگر بىنظيرى فرستاد كه اهل هندوستان و از دشمنان اهل بيت عليهمالسلام به شمار مىآمد. متوكل به او هزار دينار طلا داد كه حضرت هادى عليهالسلام را تحقير و شرمنده كند. او نيز قبول كرد و در مجلس مهمانى خليفه در كنار حضرت هادى عليهالسلام نشست. و در قرص نانى عمل سحر انجام داد؛ به گونهاى كه وقتى حضرت هادى عليهالسلام دست مبارك خود را به طرف آن نان دراز كرد؛ نان به هوا پريد. و حاضران خنديدند و حضرت را به خيال خامشان تحقير كردند.
در كنار شعبدهباز هندى بالشى قرار داشت كه روى آن تصوير شير بود. امامِ كائنات و صاحب ولايت تكوينى، دست مباركش را بر آن تصوير نهاد و فرمود: اين فاسق را بگير! [با عنايت الهى و كرامت امام هادى عليهالسلام ] آن تصوير به شير درنده تبديل شد و در جا ساحر هندى را پاره كرد و بلعيد! [و جريان مجلس هارون و امام موسى بن جعفر عليهماالسلام و امام رضا عليهالسلام و مأمون تكرار شد] و شركت كنندگان در مجلس مبهوت و متحير ماندند. متوكل از آن امام بزرگوار درخواست كرد كه دستور دهد آن شير، ساحر هندى را برگرداند.
حضرت فرمود: «او را ديگر نخواهى ديد. آيا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط مىكنى!» اين جمله را فرمود و مجلس متوكل را ترك گفت. (9)
گونهاى ديگر از كرامات امام هادى عليهالسلام خبر از آينده افراد است، كه به نمونهاى در اين موضوع اشاره مىشود.
«هبةالله بن ابى منصور» نقل مىكند كه مردى بود به نام «يوسف بن يعقوب» اهل فلسطين، روستاى «كفرتوثا» كه بين او و پدرم رفاقت و دوستى بود. روزى يوسف به ديدار پدرم به «موصل» آمد و چنين گفت: متوكل مرا به «سامره» احضار نموده و من براى نجات از شرِّ او يكصد دينار طلا براى امام هادى عليهالسلام نذر كردهام. پدرم نيز كار و نذر او را تحسين كرد. آنگاه به سوى سامرا حركت كرد.
يوسف كه مردى نصرانى (مسيحى) بود، با خود گفت: اوّل پول نذرى را به على بن محمد الهادى عليهالسلام برسانم، آنگاه نزد متوكل روم. اما مشكلش اين بود كه آدرس منزل حضرت را نمىدانست و از سراغ گرفتن نشانى خانه آن حضرت نيز مىترسيد؛ چون احساس مىكرد اگر متوكل از اين امر باخبر شود، او را بيشتر آزار مىدهد. ناگهان بر دلش گذشت كه مركب خود را آزاد گذارد، شايد به خانه آن حضرت دست يابد.
مركب او همين طور در كوچههاى سامرا مىرفت تا سرانجام در كنار خانهاى ايستاد. هر كارى كرد حيوان حركت كند، از جايش تكان نخورد! در اين ميان، جوانى سياهپوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو يوسف بن يعقوب هستى؟ او با تعجب به غلام نگاه كرد و گفت: بلى! آنگاه غلام به درون خانه برگشت. يوسف مىگويد: من با خود گفتم كه دو نشانه به دست آمد: يكى اينكه مركب، مرا به خانه اين مرد خدا راهنمايى كرد و ديگر اينكه در اين شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.
در همين فكر بودم كه غلام دوباره در را باز كرد و گفت: يكصد دينار را در كاغذى در آستينت قرار دادهاى؟ با تعجب گفتم: بلى! با خود گفتم: اين هم نشانه سوم. پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادى عليهالسلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بيان كردم و اضافه كردم كه مولاى من! تمام نشانهها براى من ثابت گرديده و حجت بر من تمام شده و حقيقت آشكار گشته است.
حضرت هادى عليهالسلام فرمود: «اى يوسف! [با اين حال] تو مسلمان نمىشوى! ولى از تو پسرى به دنيا مىآيد كه او از شيعيان ما مىباشد! و اين را بدان كه ولايت و دوستى ما به شما سودى مىرساند... تو از متوكل نگران مباش، او ديگر نمىتواند به تو ضررى برساند... .»
يوسف نزد متوكل رفت و بدون كوچكترين آسيبى از نزد متوكل برگشت، و طبق خبر حضرت هادى عليهالسلام بدون ايمان از دنيا رفت، ولى خداوند پسرى به او داد كه از دوستان اهل بيت عليهمالسلام بود، و هميشه افتخار مىكرد كه مولايم امام هادى عليهالسلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است. (10)
كرامات امام هادى عليهالسلام گاه بينى ستمگرانى چون متوكل را به خاك مىماليد و گاه مظلومى را نجات مىداد، و گاه زمينه هدايت فرد يا افرادى را فراهم مىنمود، مانند آنچه در ذيل مىخوانيم.
در روايت آمده كه گروهى از مردم اصفهان در زمانى كه در آن شهر از ولايت و امامت خبرى نبود، نزد شخصى به نام «عبد الرحمن» كه عاشق امامت و ولايت بود آمده، از او پرسيدند كه چرا شما شيعه شديد؟ در جواب آنها گفت: من در جمع گروهى از مردم اين شهر به كنار خانه متوكل رفته بوديم. هدف ما تظلّم و درخواست كمك از خليفه عباسى بود. جمع زيادى در آنجا ايستاده بودند، ناگاه فرمان متوكل صادر شد كه «على بن محمد» را دستگير كنيد.
من از رفقا و از بعض حاضرين پرسيدم كه «على بن محمّد» كيست؟ جواب دادند: او امام شيعههاست و به احتمال زياد متوكل او را به قتل مىرساند. من با خودم گفتم: از اينجا نمىروم تا چهره او را ببينم و از نتيجه كار او آگاه شوم. ناگهان ديدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم براى ديدن او صف كشيده بودند.
عبد الرحمان مىگويد: من از ديدن آن حضرت دگرگونى در خود احساس كردم و قلبم پر از عشق و محبت گرديد؛ لذا مرتب دعا مىكردم كه از ناحيه متوكل به او آسيبى نرسد. مأموران همچنان آن حضرت را در ميان صفوف جمعيت مىآوردند، ولى او با تمام متانت و وقار بر مركبش قرار گرفته بود و به جايى نگاه نمىكرد و به كسى توجّه نمىنمود تا اينكه مقابل من رسيد، صورت خود را به سوى من گردانيد و فرمود: «خداوند دعايت را مستجاب كرده است و به تو عمر طولانى و مال زياد و فرزندان متعدد مرحمت مىفرمايد.»
من از شنيدن اين سخنان به خود لرزيدم و همراهان و حاضران از من سؤال مىكردند: شما كيستى؟ و چه كار دارى؟ و او با تو چه گفت؟...
جواب دادم: خير است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زمانى كه به اصفهان برگشتم و خداوند گشايشى در روزى من ايجاد كرد و علاوه بر مال زياد، عمرم نيز از هفتاد گذشت و داراى دو فرزند شدم...؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شيعيان او گرديدم. (11)
ابو القاسم بغدادى از زرّافه نقل مىكند كه متوكل عباسى دستور داد حضرت امام هادى عليهالسلام در روز تشريفاتى «يوم السلام» همراه با مردم شركت كند. وزيرش «فتح بن خاقان» مخالف اين تصميم بود، ولى متوكل ستمگر گفت: اين كار حتما بايد انجام گيرد!
سرانجام امام على النقى عليهالسلام مجبور شد با پاى پياده در راهپيمايى شركت كند، در حالى كه متوكل و وزيرش سوار اسب بودند. حضرت در گرماى سوزان عرقريزان در حالى كه انگشتش مجروح شده بود، حركت مىكرد. زرّافه مىگويد: با اينكه شيعه نبودم، [بر حال او رقت كردم و[ گفتم: از پسر عمويت متوكل غمگين و ناراحت نباش! امام هادى عليهالسلام به آيه 65 سوره هود كه مىفرمايد: «تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلاثَةَ اَيّامٍ ذلِكَ وَعَدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ»؛ «[حضرت صالح به آنها گفت: مهلت شما تمام شد!] سه روز در خانهتان بهرهمند گرديد. اين وعدهاى است كه دروغ نخواهد بود.» اشاره كرده و آنگاه فرمود:
«من در پيشگاه الهى از ناقه حضرت صالح كمارزشتر نيستم و شما تا سه روز در اين دنيا بگذرانيد، وعده خدا را حتمى خواهيد يافت.»
زرافه مىگويد: در همسايگى من معلم شيعهاى بود كه من گاهى با او شوخى مىكردم. به او گفتم: امام شما چنين مىگفت و مثل اينكه ناراحت بود. آن معلم عارف با شنيدن سخنان من گفت: اگر امام هادى عليهالسلام چنين سخنانى فرموده باشد، متوكل تا سه روز ديگر مىميرد و يا اينكه به قتل مىرسد. تو اگر اموالى در خانه او دارى، احتياط كرده، آنها را بيرون ببر!
زرافه (كه حاجب متوكل بود) مىگويد: من از شنيدن سخنان او ناراحت شدم و حتى سخنان ناروا به او گفتم و بلافاصله از او جدا شدم؛ ولى بعد، مقدارى فكر كردم، ديدم سخنان نابهجا نگفته است، مناسب است احتياط كنم و اموال خود را از خانه متوكل بيرون ببرم. اگر سخنان معلم راست بود، ضررى نمىكنم و اگر هم حقيقت نداشت، زحمت چندانى متحمل نشدهام. اموالم را بيرون بردم. روز سوم «منتصر» پسر متوكل به پدرش حمله كرد، او و كابينه او را به جهنم و اصل نمود. (12) و من به بركت امام هادى عليهالسلام جان سالم به در بردم و اموالم نيز سالم ماند. آنگاه خدمت امام هادى عليهالسلام شرفياب شدم و به ولايت و امامت او اعتقاد پيدا كردم. (13)
كرامات امام هادى عليهالسلام بيش از آن است كه در يك مقال بگنجد، آنچه بيان شد، نمونههايى از كرامات حضرت بود.
نقل كرامات ائمه اطهار عليهمالسلام اثرات و فوائدى دارد، از جمله:
1. آشنا شدن با مقام رفيع و بلند امامان معصوم عليهمالسلام و نقش كارساز آنها در هستى و درك ولايت تكوينى آن اولياء خدا.
2. ايجاد محبت بيشتر نسبت به ائمه اطهار عليهمالسلام ؛ چرا كه معرفت بيشتر و عميقتر، محبت و عشق بيشتر را به دنبال خواهد داشت.
3. اثر ديگر اين است كه با امكان كرامات در امامان معصوم و اثبات ولايت تكوينى آنها بر هستى، اين معنى به دست مىآيد كه براى ديگران نيز چنانچه راه پاكى و تقوا را پيشه كنند و تسليم محض خدا و رسول صلىاللهعليهوآله و امامان بر حق باشند، اين راه باز است؛ منتها در حَد توان و استعدادشان، نه در آن حدى كه براى امامان عليهمالسلام وجود دارد؛ لذا امام هادى عليهالسلام به سهل بن يعقوب فرمود: «اِنَّ لِشيعَتِنا بِوِلايَتِنا لَعِصْمَةً لَوْ سَلَكُوا بِها فى لُجَّةِ الْبِحارِ الْغامِرَةِ وَ سَباسِبِ الْبَيْداءِ الْغابِرَةِ بَيْنَ سِباعٍ وَ ذِئابٍ وَ اَعادِى الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ لاَءَمِنُوا مِنْ مَخاوِفِهِمْ بِوِلايَتِهِمْ لَنا فَثِقْ بِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ اَخْلِصْ فِى الْوَلاءِ لاَِئِمَّتِكَ الطّاهِرينَ وَ تَوَجَّهْ حَيْثُ شِئْتَ وَ اقْصِدْ ما شِئْتَ؛ (14) براستى ولايت ما براى شيعيانمان عصمت [و پناهى] است كه اگر با آن در عمق درياها روند و يا در بيابانى دوردست و خالى از سكنه بىمنتها در بين درندگان و گرگها و يا دشمنان [خود] از جن و انس قرار گيرند، از ترس آنها در امان خواهند بود، به خاطر ولايت و دوستى آنان نسبت به ما. پس [اى سهل!] بر خداى عزيز و جليل اعتماد كن و در ولايت امامان پاك خود خالص باش، آنگاه به هر جا مىخواهى رو كن، و هر جا مىخواهى قصد و آهنگ داشته باش!»
*. تاكنون مقالات ذيل درباره امام هادى عليهالسلام در مجله مبلغان به چاپ رسيده است.
1. گذرى بر زندگى امام هادى عليهالسلام ، محمد عابدى، شماره 14، 1421 ه . ق، ص 44.
2. نگاهى به شيوههاى رهبرى امام هادى عليهالسلام ، عبد الكريم پاكنيا، شماره 26، 1422، ص 21.
3. شمهاى از فضائل و مناقب امام هادى عليهالسلام ، حسين صادقى، على تقوى، شماره 36، 1423 ه . ق، ص 26.
4. امام هادى عليهالسلام در مصاف با انحراف عقيدتى، حسين مطهرى محب، شماره 57، 1425 ه . ق، ص 14.
1. ر. ك: الارشاد، شيخ مفيد، مؤسسة الاعلمى، ص 327؛ بحار الانوار، مجلسى، ج 50، ص 113؛ عيون المعجزات، ص 448؛ الكافى، ج 1، ص 498. 2. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، دار صادر، ج 7، ص 56. 3. تدوين السنة، سيد محمد رضا حسينى جلالى، صص 183 ـ 184؛ ر. ك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 281. 4. همان، صص 283 ـ 298. 5. رجال الشيخ، صص 409 ـ 427. 6. اثبات الهداة، شيخ حر عاملى، ج 3، ص 379، ح 48. 7. بحار الانوار، ج 50، ص 155؛ محجّةالبيضاء، فيض كاشانى، ج 4، ص 318؛ كشف الغمة، اربلى، ج 2، ص 395؛ تجلّيات ولايت، ص 478. 8. الخرائج و الجرائح، راوندى، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛ اثبات الهداة، حر عاملى، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجة البيضاء، فيض كاشانى، ج 4، ص 317؛ تجلّيات ولايت، ص 479. 9. بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 392؛ تجليات ولايت، ص 480. 10. اثبات الهداة، ج 3، ص 371، ح 37؛ محجة البيضاء، ح 4، ص 313. 11. راز كشته شدن متوكل توسط پسرش «منتصر» اين بود كه متوكل به حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام اهانت كرد. منتصر كه شيعه بود، نتوانست تحمل كند؛ لذا پدرش را به قتل رساند. 12. سيد عبدالله شُبّر، جلاء العيون، ج 3، ص 122؛ الخرائج و الجرائح، راوندى، ج 1، ص 402، شماره 8. 13. امالى الطوسى، ص 276، ح 67؛ امالى الصدوق، ص 276؛ بحار الانوار، ج 59، ص 24، ح 7؛ بلد الامين، كفعمى، ص 27؛ القطرة، ج 1، ص 430.