در اين روزگار، موضعگيريهاي شيخ طايفه و عماد ملت، زعيم امّت، معلّم بزرگ، شيخ مفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان، مشهور به ابن المعلّم عُكبَري بغدادي، در تثبيت قواعد استوار اصول قويم مذهب و پاس داشتنشان از اين يورشهاي نابخردانه، و ابراز ادلّه و حجّتهاي اين اصول، و رسوا كردن ادّعاهاي غرضمندان، اثري جاودانه نهاد؛ به شكلي كه وي همه امّت را منّتدار خود گردانيد، و به سزاواري، شايسته اسم «تجديد» گرديد.
سده ششم بر امّت سايه افكند، و حملات نابخردانه طايفگي با گستاخي و يورشگري تمام شدّت گرفت. شيعه در خاور و باختر آماج حمله شد و اين يورشها توانست نمودها و يادگارهايي از اين طايفه را نابود كند؛ كتابخانههايي را به آتش كشيدند، مدارسي را ويران كردند، و شماري از مسلمانان منتسب به اين مذهب را به قتل آوردند.
در اين عصر، محوريّت زعامت ديني بر پور شيخ الطّائفه، فقيه محدّث، شيخ ابوعلي حسن بن محمّد بن حسن طوسي، ملقّب به «مفيد ثاني»، بود.
او اين امانت را با راستي و سختگيري بر دوش گرفت و فرهنگ علمي را از تعرّضها و يورشها پاس داشت و دهها تن از شاگرداني در مدرسه خود آموزش داد و به بار آورد كه سندي براي تمدّن فرهنگي طايفه شمرده ميشوند و شالودهاي بودند كه آينده شكوهمند طايفه اماميّه بر آن بنا گرديد.
سده هفتم آمد و فاجعه طايفهگرايي در نوميد ساختن دل امّت شكست خورد؛ و امّت به گردآوري نيروها و باز يافتن ارجمندي خويش پرداخت. در مكتب حلّه بر دست بزرگاني از عالمان آن سامان ـ چون آل طاووس، و آل محقّق، و آل مطهّر ـ و در مكتب ري بر دست بزرگاني از عالمان آنجا ـ از جمله خاندان بابويه ـ تكاپوها و كوششها در راه احياي مذهب، در جريان بود. در آغاز اين قرن، فقيه بلندپايه،
سديد الدّين محمود حمّصي رازي، در زعامت طايفه، بر چكاد قرار يافته بود.
سده هشتم پديدار گشت و علاّمه علي الاطلاق درخشيد؛ كسي كه آوازهاش آفاق را درنورديد و جنبش تجديد معالم دين را در عقيدت و شريعت رهبري كرد. مدارس را احيا كرد و بنيادهاي علمي را بازسازي نمود، و مذهب را با آشكار ساختن نمادهاي آن پشتيباني كرد، تا جايي كه اين مذهب انتشار و اشتهار يافت، و هر كسي آن را شناخت، به أحقّيت و صحّت آن گردن نهاد؛ به دل بسياري از شاهان و اميران و سرشناسان درآمد و سرانجام فراگير گشت.
مهمترين كار اين مجدّد بزرگ، اين بود كه در ميان قوم مغول كه به سرزمينهاي اسلامي تاخته و حمله آورده بودند، نفوذ نمود و فرمانرواي ايشان بر دست علاّمه حلّي اسلام آورد؛ بدين ترتيب، كينتوزي جنگجويان فروكش كرد و ايشان در دل قدرت اسلامي ذوب شدند.
در پگاه سده نهم، راهبري به شيخ اجلّ و فقيه اعظم، شيخ شرف الدّين أبوعبداللّه، مقداد بن عبداللّه سيّوري حلّي أسديّ، اختصاص يافت. او پايههاي مذهب را در اصول و فروع بر كرانههاي امنيّت استوار كرد.
با حلول سده دهم، زعامت در اختيار مجدّد بزرگ شيخ عليّ بن عبدالعالي كَرَكي عاملي، بود. وي با دلاوري كممانندي مشعل مذهب را حمل كرد و با شايستگي سزامندي به تحقيق علوم پرداخت و به ترويج حق و بسط نفوذ آن دست يازيد تا جايي كه به نام «محقّق ثاني» و «مروّج مذهب» خوانده شد.
سده يازدهم كه درآمد، شيخ بهايي، بهاءالدّين محمّد بن الحسين بن عبدالصّمد عاملي حارثي، پيشاپيش علما بود؛ كسي كه أعلام مذهب را گرامي ميداشت و برميكشيد، علوم آن را حيات ميبخشيد، و ياريگر حق بود.
سده دوازدهم در حالي آغاز شد كه علاّمه مجلسي، مولي شيخ محمّد باقر بن محمّد تقي اصفهاني، شيخ الاسلام، مجدّد علوم دين، و روشنگر راه پيشروان آن در عقيدت و شريعت بود. كار سترگ او در گردآوري حديث شريف در دانشنامهاش، بحار الانوار، كار تراثي درازدامني است كه با آن، احاديث را از تباهي، و كتابها را از نابودي، پاسداري كرد.
با پيدايي سده سيزدهم ـ كه تا آن زمان بيش از نيم قرن از انقسام دروني طايفه،
به سبب ظهور افراطي أخباري، گذشته بود ـ ستاره فقيه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و محقّق اصول مذهب، احياگر نمادهاي حقّ، پيشواي مجدّد، مولي محمّد باقر بن محمّد أكمل، وحيد بهبهاني، بتافت.
وقتي نزديك بود كوششهاي فراخواننده به ظاهريگري و مخالف تكاپوهاي عقلي ـ كه فكر شيعي را مشرف به سقوط در هاويه جمود و واپسگرايي و عقبماندگي ساخته بودـ نشانههاي جنبش فكري را از بيخ و بن بركند، اين پيشواي وحيد، در تدارك امر و طرد اخباريان ـ از طريق رسواسازي دعاوي و ردّ شبهات ايشان ـ يد بيضا نمود.
او افقهاي فراخ فقه را گشود و راههاي توانگر آن را به سوي آب زلال اجتهاد ـ كه از اصول و فقه اهل بيت، عليهم السلام، مايه ميگرفت ـ هموار ساخت.
سده چهاردهم درست در زماني رخت افكند كه ستارهاي از خاندان پيامبر ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ در رأس اين طايفه بود و لواي مذهب را با دست استوار، و همّت تزلزلناپذير، و اراده محكم، و تدبير هوشيارانهاش، حمل ميكرد. او جماعت تحت حمايت خويش را از فرو افتادن به چنگال رقيب صليبي كافر كه اينك در چهره استعمار انگليسي ظاهر شده بود، در اوايل عصر نفوذ اين استعمار در بلاد اسلامي، بازداشت. او كسي نبود جز سيّد ميرزا محمّد حسن مجدّد شيرازي ـ قدس اللّه سرّه.
و در اوايل سده پانزدهم ـ يعني سدهاي كه در دهه دوم آن ميزييم ـ ، ستاره آل محمّد ـ عليهم السلام ـ فقيه عارف و حكيم عامل، امام خميني، پرتوافشان شد كه در امّت اسلامي آن روح را بدمد تا كرامتي را كه از اين امّت زير فشار استعمار معاصر تباه شده است، باز يابد؛ پرتوافشان شد تا حسّ عزّتي را كه خداوند بر مسلمانان واجب گردانيده است، در جانهاي ايشان ـ برغم استيلاي همهسويه كفر جهاني بر جميع امور و امكانات حياتي ـ احيا كند، پيروزي عقيده و ايمان را بر سپاهيان نيرنگ و سلطه و زور اثبات نمايد، و از اين رهگذر وعده خداوند را به ياري مؤمنان تحقّق بخشد و زمينه حكومت مهدي آل محمد ـ عليهم السلام ـ را ـ كه دنيا را پس از پر شدنش از ظلم و جور، از قسط و عدل ميآكند ـ فراهم سازد.
آري! اينان هستند كساني كه به خاطر فضيلتهاشان نشانهاي افتخار «تجديد» را
با خود دارند؛ فضيلتهايي كه ايشان را سزاوار اين نشانها ميسازد و اهمّ آنها از اين قرار است:
تنها كساني مستحق اين نشان افتخار ميشدهاند كه مجتهد بودهاند و طايفه به تفوّق فقهي ايشان ـ كه در كار خود بر همان چارچوبها و روشها و منابع مورد استفاده اصحاب تكيه دارند ـ خستو گرديده و با قبول و تقليد، به گفتههاي ايشان گردن نهاده است.
هر يك از اين مجددان، نقش بزرگي در احياي اسلام و دفاع از آن در مواجهه با هر خطري كه كيان اسلام را تهديد مينموده است، ايفا كردهاند؛ خواه با جنگ و جهاد، و خواه با صلح و دانش. اينان در نشر و برانگيزش انديشه اسلامي و اظهار حقّانيّت و عظمت آن، و زدودن ابرهاي بانگ و هياهو و تيرگيهاي ستم از حقايق كرامند اسلام، سخت كوشيدهاند؛ تا التزام مسلمانان بدين دين مبين تعميق گردد و غيرمسلمانان نيز بدان راه يابند و هدايت شوند.
وجه مهمّ شاخصيّت در زندگاني مجدّدان آن است كه هنگام وقوع حملههاي دشمنانه به مذهب، بيهيچ درنگ يا كندي، در راه تحقّق اهداف به موضعگيري دليرانه دست مييازند، خود را به خطرهاي بزرگ ميافكنند و دشواريها را در راه اعلاي كلمة اللّه و برافراشتن و به اهتزاز درآوردن رايت آن تحمّل ميكنند.
نامبرداران به «تجديد» از ويژگيهاي اخلاقي نمونه و يگانهاي برخوردارند؛ چنان كه هر يك به تنهايي، رهبري بر حقّ اسلامي را، با همه ويژگيها و خصايص آن، به نمايش ميگذارند. اخلاق ايشان، تجسّم همان «خُلُقِ عظيم» است كه خداوند به عنوان صفتي براي پيامبر اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم ـ ياد كرده است.
اين مجدّدان در اين صفت هنبازند كه همه، دانش و آگاهي گستردهاي از معارف اسلامي و الهي دارند، چنان كه در اين گستره اعلامِ شناسا و مشارٌ بالْبَنان به شمار
ميآيند و جانها و چشمها متوجّه آنهاست. اين جامعيّت و بسيارداني، سبب ميشود كه به آساني و راستي نيازهاي امّت را برآورند و خواستها و رغبتهاي مسلمانان را تأمين كنند.
از مهمترين ويژگيهاي مجددان كه شايستگي اين مقام خطير را به ايشان ميبخشد، حكمت و آزمودگي است كه در تدبير امور و فراهم ساختن ابزارهاي وصول به اهداف، و نيز آگاهي از آنچه پيرامونشان ميگذرد و اتّخاذ تدابير صحيح سازگار با مصالح دين و امّت، به شكلي كه با آن دامهاي دشمنان را بگسلانند و پايگاه باورها را در ميان مردمان و پيش چشمان بشريّت استوار دارند، از آن بهره ميبرند.
به ميدان آمدن در آغاز قرن هجري جديد، همان زمان كه امّت، پيداييِ چون اويي را چشم ميدارد.
اگرچه گاه كسي كه به سبب وجود ويژگيهاي پيشگفته، در خور صفت «تجديد» باشد، در خلال يك قرن پيدا ميشود، اين وجود مجدّد در همان آغاز هر قرن است كه اعطاي تامّ و تمام اين صفت را به وي موجّه ميدارد؛ و البتّه اين سخن به معناي كاستن اهمّيت نقش آن بزرگان ديگر نيست.
آنچه ياد شد، مهمترين ويژگيهايي است كه رخشندگان چكاد «تجديد» را، در ميان ديگر اعلام و بزرگان امّت، ممتاز ميسازد.
پيشواي مجدّد، سيّد ميرزا محمّد حسن شيرازي نجفي(1230 ـ 1312 ه·· .ق.)، همه اين فضيلتها را در خود گرد آورده بود، و از اين روي، در آغاز سده پيشين، يعني سده چهاردهم، به سزامندي، استحقاق آن صفت را يافت:
1ـ پس از شيخ اعظم، مرتضاي انصاري(ت 1281 ه·· .ق.)، مسند مرجعيّت براي او گسترده شد. شاگردان شيخ، امّت را، پس از وفات مرجعشان، شيخ انصاري، به اين سيّد ارجاع دادند و مردم به او رجوع كردند.
اهتمام وي در اين حوزه متمركز بود بر:
الف ـ ژرف سازي پژوهشهاي علمي در سطح عالي در علميّه، به خاطر استمرار
بخشيدن به ساماندهي كارگزاران با كفايت براي اداره حوزه در آينده، و پديد آوردن مجتهدان كارآمد براي اداي وظيفه تبليغ دين و ارشاد مسلمين در سطوح علمي شايسته.