قسمت سوم
((مقاله وارده))
سيدمهدى موسوى
پرونده كنترل جمعيت همچنان گشوده است. ارزيابى اين موضوع از جهات مختلفى مورد توجه قرار گرفته است. يكى از نقاط مورد بحث, توجه به روايات و ملاكهاى فقهى آن مى باشد. آنچه اينك سومين قسمت آن را مى خوانيد پرداختن به بخشى از جنبه بحث است كه توسط نويسنده محترم مورد توجه قرار گرفته است.
پيام زن چنان كه پيشتر نيز يادآور شد آماده انعكاس نظرات ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد مى باشد.
در دو قسمت قبل به ارزيابى ادله كسانى پرداختيم كه با چيزى به نام كنترل جمعيت و تنظيم آن به تناسب ظرفيتها و امكانات موجود مخالفند.
طى دو قسمت گذشته با شش محور مورد استدلال مخالفين و پاسخ آن آشنا شديد. در ادامه اين بحث به بررسى محورهاى ديگر از استدلال اينان مى پردازيم و آنگاه اجمالى از ادله موافقين را برخواهيم شمرد.
در بسيارى از خانواده ها, وقتى فرزند اول آنها پسر يا دختر متولد مى شود, پدر و مادر و چه بسا نزديكان آنها دوست دارند كه فرزند دوم آنان از جنس مخالف اولى باشد كه در موارد زيادى, خداوند برخلاف خواست آنها دومى را نيز از همان جنس اول قرار مى دهد.
دستيابى به فرزند مطلوب خود يا ايجاد موازنه بين دو جنس از فرزندان انگيزه اى براى برخوردارى از فرزند بيشتر مى شود, كه در اين ميان چه بسا پدر و مادر به آرزوى خويش نمى رسند و خداوند, خواست خود را بر هواى آنان غالب مى كند. اين سبب, خود يكى از عوامل شايع تكثير بى رويه و چه بسا ناخواسته اولاد است.
برخى معتقدند كه فرزند, هر چه بيشتر باشد, گرچه انسان در راه رشد و بزرگ كردن آنان دچار مرارت و رنج مى گردد, ولى هنگام پيرى و ضعف قوا, عصاى دست پدر و مادر خود خواهند شد و در سايه كمك و مساعدت آنها پدر و مادر, راحت تر و آسوده تر خواهند زيست.
ليكن بايد توجه داشت كه فرزندى كمك كار و غمخوار انسان, در وقت پيرى خواهد بود كه اهل صلاح و سداد بوده, تربيت يافته و سالم باشد, داراى گرفتاريهاى روحى و جسمى نباشد, فضايل اخلاقى و مبانى مذهبى در جان و دلش رسوخ كرده باشد و گرنه بسيارند فرزندانى كه با خون و دل و زحمت بسيار, رشد يافتند و بر اثر نقص عنصر تربيت پس از اينكه به نان و نوايى رسيدند, نه تنها عصاى دست پدر و مادر خود نشدند, بلكه عصاى دست آنان را نيز گرفتند و با زبان, عمل, بى اعتنايى و بداخلاقيهاى خود, آنان را تخليه گاه عقده هاى روزانه خويش قرار دادند. و چه بسا آرزوى مرگ آنان را نيز, به خاطر غرضهاى فاسدى, در سر مى پروراندند. پس اين خيال خام است كه انسان, در آرزوى راحتى و دستگيرى وقت پيرى, بدون توجه به تربيت و رشد جسمى و معنوى فرزند, تنها به افزايش تعداد آنان همت گمارد.
تجربه نشان داده است, خانواده هايى كه از فرزند كمتر ولى تربيت و رسيدگى زيادترى برخوردارند, به مراتب بيشتر از خانواده هاى پرجمعيتى كه از كنترل و رسيدگى كافى بى بهره بوده اند, در تفاهم و تعاون به سر مى برند و پدران و مادران چنين خانواده هايى در حد بسيار بالاليى از مساعدت و احسان فرزندان خويش بهره مند مى گردند.
برخى مى گويند: فرزند زياد, براى انسان سرمايه و افتخارآميز است و در تاييد سخن خود به آيه شريفه زير استناد مى كنند كه مى فرمايد:
((المال و البنون زينه الحياه الدنيا ...))(1)
ثروت و پسران, مايه زينت زندگى دنيا است.
جواب اين سخن آن است كه گرچه داشتن اولاد, موجب افتخار و مايه زينت و نشاط زندگى است, ولى بايد توجه داشتش كه فرزند لايق و شايسته, مايه سربلندى و افتخار است نه غير آن. فرزند ناصالح نه تنها مايه عزت و آبرو نيست, بلكه باعث شرمندگى و حتى مى تواند نشانه بى كفايتى پدر و مادر در تربيت فرزند, باشد.
به طور معمول, مردم در رويارويى با انسان فاسد و وظيفه نشناس پدر و مادر او را به جاى هر كسى نفرين و مذممت مى كنند. علاوه بر اين, قرآن كريم نيز مى فرمايد: فرزندان زينت زندگى اند و نفرموده است فرزندان زياد زينت هستند پس فرزندى وسيله عزت و اعتبار پدر و مادر خود خواهد بود كه صالح و شايسته باشد.
از اين گذشته, قرآن كيم پس از آن در همين آيه كريمه مى فرمايد:
((و الباقيات الصالحات خيرٌ عند ربك ثوابا و خيرٌ املا)).
آنچه از خيرات باقى بماند در پيشگاه پروردگارت از جهت ثواب و آرزو بهتر است.
و چه باقيات الصالحاتى بهتر از فرزند صالحى كه انسان با فراغت و امكانات كافى به تربيتش بپردازد و با برآوردن نيازها و خواسته هاى جسمى و روحى او, استعدادهاى بالقوه اش را به فعليت برساند, و با مراقبت و رسيدگى كامل, قابليتهاى او را از تلف شدن و هرز رفتن محافظت نمايد و انسانى بسازد كه در زندگى و پس از آن, منشا خير و خدمت باشد؟
آيا اين فراغت براى رسيدگى با زيادى اولاد امكان پذيرتر است يا با داشتن فرزند كمتر؟
از آنچه گفته شد, پاسخ آنهايى كه مى گويند رشد بالاى جمعيت موجب بالا رفتن ميزان خدمات در جامعه است, معلوم شد, چرا كه جامعه از انسانهاى صالح و متعالى بيشتر بهره مند مى شود تا انسانهاى زياد ولى كمال نيافته و ناقص يا فاسد و بى بند و بار, كه در اين صورت نه تنها اين گونه افراد بارى بر اجتماع خواهند بود, بلكه بالاترين ضربه را نيز بر پيكر جامعه وارد خواهند كرد.
تا كنون به استدلالهايى كه ممكن است از جنبه فقهى يا از ديدگاه اجتماعى و روانى در جهت مخالفت با كنترل رشد جمعيت, مطرح شود به جواب آنها پرداختيم.
اينك همان گونه كه در آغاز, وعده داده بوديم, وجوهى را كه به نظر ما دليل يا مويد شرعى اين طرح است, بيان خواهيم كرد.
قبل از اينكه به بيان دلايل خود در موافقت با اين طرح پردازيم تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه از آنچه تا كنون گفته شد به دست مىآيد كه مخالفان اين طرح براى اثبات مدعاى خويش دليلى ندارند و آنچه ممكن است در اين جهت گفته شود, تا جايى كه بدان دسترسى و اطلاع پيدا كرديم, مطرح كرده و بدان پاسخ كافى داديم. گفتنى است كه نبودن دليل بر نفى جواز كنترل نسل, خود به تنهايى براى اثبات جواز و بى اشكال بودن آن كافى است ولى ما ـ اضافه بر اين ـ ادله اى داريم كه نه تنها دلالت بر جواز آن دارد, بلكه برخى از آنها دلالت بر رجحان و چه بسا لزوم آن در بعضى شرايط نيز مى كند.
از دلايلى كه مى توان بر اصل جواز ((كنترل نسل)) اقامه كرد, رواياتى است كه در باره حكم ((عزل)) وارد شده است.(2)
ابتدا در نظر داشتيم كه اين بحث را به طور مفصل بررسى كنيم, ولى با چارچوب كار مجله كه نشريه اى عمومى است هماهنگى ندارد.
جان كلام اينكه, از نظريات فقيهان بزرگ كه برگرفته از اين گونه روايات است, استفاده مى شود كه اگر زن و شوهر نسبت به عزل رضايت داشته باشند, اين عمل هيچ گونه اشكالى ندارد و در اين صورت هيچ فقيهى معتقد به حرمت نگرديده است. گرچه در صورت عدم رضايت زن, عده اى فتوا به حرمت داده اند, ولى بيشتر فقها در اين فرض نيز, راى بر جواز و مكروه بودن آن داده اند.(3) ناگفته نماند كه عزل در آن زمان, شايعترين راه جلوگيرى و كنترل نسل بوده است.
يكى از دلايل مسايل فقهى در اسلام ((سنت معصومين)) عليهم السلام است و عمل و فعل آنان از مصاديق اين سنت است, بلكه به اعتبارى عمل آنها از قول و گفته آنان نيز, براى پيروانشان اطمينان بخش تر و آرامش دذهنده تر است; زيرا ممكن است آنها جايز بودن عملى را به زبان اظهار كنند, ولى خود حاضر نشوند به خاطر نوعى زشتى و پستى كه در آن عمل به دست مىآيد, نفى هر نوع كراهت آن نيز اثبات مى شود.
در يك روايت معتبر, ابى بصير از امام صادق(ع) نقل مى كند كه به حضرت عرض كردم نظرتان در باره ((عزل)) چيست؟ فرمود: على عليه السلام عزل نمى كرد, ولى من عزل مى كنم. عرض كردم: اين دوگانگى و اختلاف است. فرمود: حضرت داوود در جريانى كه حضرت سليمان ـ در مورد حكم گوسفندانى كه باغ انگور شخصى را فاسد كرده و محصول آن را خورده بودند ـ با او مخالفت كرد, متضرر نشد و خداوند مى فرمايد: ما حكم واقعى را به سليمان فهمانديم.(4)
بدين خاطر, اين موضوع, بخصوص براى برخى مقدسان و متدينان, كه چه بسا اين عمل را منافى با شان خود, احساس كنند و از آن استنكاف ورزند, بهترين سند و وسيله اقدام است. حديث نيازمند شرح بيشترى است كه در اين مختصر نمى گنجد.
همان گونه كه در گذشته گفتيم سخن اين است كه آيا زيادى اولاد, بدون در نظر گرفتن مصلحت آنان مطلوب است؟ يا آنچه اسلام بدان توجه دارد, رشد جمعيت صالحان است؟
خداوند خطاب به حضرت نوح در ارتباط با فرزندش مى فرمايد:
او غير صالح است و بدان خاطر, ارتباط فرزندى او با تو بريده است.(5)
همچنين حضرت خضر(ع) در جريان برخوردش با حضرت موسى(ع) آن غلام را كشت و فرمود: ((او كافر است و خيرى براى پدر و مادر مومن خود ندارد و ترسيدم آنها را به طغيان و كفر بكشاند. او را كشتم تا خداوند فرزند خوب و صالحى به آنان عنايت فرمايد.))(6)
در روايتى از حضرت صادق عليه السلام آمده است:
خداوند در عوض به آنها دخترى داد كه هفتاد پيغمبر از او پا به جهان گذاشتند.(7)
همچنين به منظور تحقق جامعه اى سالم و صالح و به دور از انحرافات اخلاقى و اعتقادى و حتى مرضهاى جسمى, قرآنكريم فرمان به اعتزال و كناره گيرى از زنان در ايام عادت داده است و در روايات, حكمت اين جدايى, تنها در جهت تامين سلامت مجتمع اسلامى از وجود افراد ناباب و غير صالح, عنوان گرديده و سلامت عقيده و بدن, ملاك حرمت ممنوعيت در اين ايام شمرده شده است.(8)
و نيز در همين راستا از ((زنا)) به عنوان عملى شنيع, نهى گرديده است. از اين رو, در روايت معتبر عبدالله بن اعين از امام باقر عليه السلام, چنين آمده است:
بچه اى كه از زنا متولد شود, شيطان در نطفه او شريك است.(9)
در روايت محمد بن سنان از حضرت رضا عليه السلام يكى از حكمتهاى حرمت زنا ((بى توجهى به تربيت كودكان))(10) ذكر گرديده است. و بدين خاطر اميرالمومنين على عليه السلام در حديثى, ازدواج با زن عقب مانده ذهنى را براى جلوگيرى از بروز اين حالت در فرزند, نهى كردهآند.(11)
همين طور, حضرت امام باقر عليه السلام در روايت معتبر ديگرى تماس با كنيز ديوانه را بى اشكال مى شمارند اما از ايجاد زمينه ولادت فرزند توسط چنين كنيزى باز مى دارند.(12)
و نيز امام كاظم عليه السلام در شش مورد, از عزل نفى كراهت فرمود كه از جمله آنها زن بد زبان و فحاش ذكر گرديده است.(13) شايد حكمت آن اين باشد كه وقتى فرزندى از چنان مادرى تولد يافته, در دامان او پرورش پيدا كند, شخصيت و منش او با تربيت و ادب اسلامى رشد نخواهد كرد و در راه تحقق يك امت نمونه كه خواست اسلام و اولياى دين است, جز عنصرى مزاحم, نخواهد بود و اين نهايت پافشارى اين مكتب مقدس, بر حراست از حيثيت و اعتبار جامعه اسلامى و ممانعت از ورود عناصر ناشايست و غير صالح, در صفوف جمعيت مومنان است.
از همين رو است كه در رواياتى, كيفيت دعا براى خواست فرزندى صالح و سالم از نقص عضو, از درگاه خداوند آموزش داده شده است. از آن جمله است حديثى از امام باقر(ع).(14)
خلاصه اينكه: از مجموع دستورات اسلامى, در باب نكاح و دستورات بهداشتى آن و تعيين اوقات كه غالب و بلكه تمامى آنها در جهت رعايت بهداشت و صلاح فرزند و سالم ماندن او از آفات جسمى و معنوى, است, چنين به دست مىآيد كه اسلام, تنها بر بالا رفتن و افزايش كمى جمعيت تاكيد نكرده, بلكه به رشد كيفى نيز متناسب با رشد كمى جمعيت, توجه دارد. و اگر جز اين بود, هيچ يك از آن محدوديتها كه نمونه هايى از آن ذكر شد, وضع نمى شد. علاوه بر اين, همان گونه كه از برخى احاديث به دست مىآيد, رشد كيفى, بخصوص در شرايطى كه نياز جدى به افزايش كمى جمعيت نيست, از اهميت بيشترى برخوردار است, تا آنجا كه تولد حتى يك نفر, اگر همراه با عدم سلامت او باشد, دستور به جلوگيرى و ممانعت از انعقاد اوليه او صادر گرديده است.
بنابراين, ما موظفيم قبل از هر چيز, در راه ساختن جامع اى حركت كنيم كه در آن از محروميتهاى روحى و معنوى خبرى نباشد, كمبودهاى معيشتى, فقر و تنگدستى از آن رخت بربسته باشد, عقب ماندگيهاى علمى و اجتماعى در آن به چشم نخورد, امتى باشد كه سرزمينهاى آن آباد, استعدادها شكوفا و به فعليت رسيده و علوم در همه جا گسترده شده, فضايل اخلاقى و كمالات انسانى در اوج خويش باشد. اين چنين جامعه اى خواست اسلام است.
پس اگر احساس شود در شرايط كنونى كه ايران اسلامى, در راه تحقق اهداف انقلاب اسلامى كه داعيه تشكيل جامعه اى بر مبناى تعاليم اسلام و قرآن, در محدوده توانايى خود دارد, گسترش جمعيت, اين توانايى را از او سلب و آن را در رسيدن به اين مقصد, دچار مشكل ساخته و دستيابى به آن را مختل و يا حتى غير ممكن مى سازد, در اين صورت, آيا اعمال كنترل نسل از سوى مردم و برنامه ريزى و اقدام دولت در جهت آن, عملى غير اسلامى و منافى با مبانى دينى و شوون جامعه اسلامى است؟ يا برعكس بايد گفت: از آنجا كه حركت, تلاش و برنامه ريزى براى تحقق چنان جامعه اى ـ بخصوص پساز انقلاب اسلامى, كه اسلام و ميزان توانايى آن در جهت حل مشكلات, در بوته آزمايش در آمده ـ به اعتقاد بيشتر يا همه فقهاى بزرگ اسلام, از واجبات مسلم به حساب مىآيد و قانون تنظيم خانواده نيز بر اساس نظريه متخصصان امور مديريت و اقتصاد از مقدمات وصول به اين مقصد شمرده مى شود, خود نيز امرى لازم به حساب مىآيد؟
در اين راه همچنان كه دولت اسلامى وظيفه اى سنگين بر عهده دارد, پدران و مادران نيز به عنوان عناصر اصى در تربيت كودكان خويش, از مسووليتى بزرگ برخوردارند. در خانواده هاى پرجمعيت, پدر و مادر به جز رسيدگى به خوراك و پوشاك فرزندان خويش, ـ كه البته آن هم در بسيارى از موارد, بدرستى انجام نمى گيرد ـ فرصت رسيدگى به جنبه هاى مختلف ديگر نيازمنديهاى آنان پيدا نمى كنند و پدر كه به عنوان بهترين تكيه گاه, مشاور و مدير در تبربيت و مادر كه به عنوان مطمئن ترين مربى كودك خود, مطرحند, روز به روز با كودكان و خواسته هاى روحى و معضلات فكرى و روانى آنان بيگانه مى شوند و فرزندان آنها با تربيتى ناقص و با وجود عقده ها و كمبودهاى روحى فراوان, پا به محيط اجتماع مى گذارند و به جاى اينكه مشكل گشايى براى مسايل مردم و جامعه باشند, خود منشا ايجاد مشكلات تازه, خواهند بود.
1ـ كهف, آيه 48. 2ـ ر.ك. وسائل الشيعه, ج14, باب 75. 3ـ ر.ك. جواهر الكلام, ج29, ص111 ـ 115. 4ـ وسائل الشيعه, ج14, باب 75, حديث 6. 5ـ هود, آيه 46. 6ـ كهف, آيه 81. 7ـ تفسير شبر, ص297. 8ـ وسائل الشيعه, ج2, ابواب الحيض, باب 24. 9ـ همان, ج14, ابواب النكاح, باب 1, حديث 18. 10ـ همان, حديث 15. 11ـ همان, ابواب مقدمات نكاح, باب 33, حديث 1. 12ـ همان, باب 34, حديث 1. 13ـ همان, ج14, ص107. 14ـ همان, ص82.