نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت

رسول جعفریان

نسخه متنی -صفحه : 11/ 2
نمايش فراداده

نقش احمد بن حنبل در تعديل مذهب اهل‏سنت (1)

رسول جعفريان

درآمد

از همان قرن نخست هجرى، در زمينه‏هاى اعتقادى، فقهى و تاريخى، بين مسلمانان اختلاف آرا پديد آمد. به تدريج، فرقه‏هاى مذهبى بر اساس اختلافات سياسى، و در كنار آن اختلاف در زمينه‏هاى اعتقادى و فقهى و تاريخى، پديد آمدند و به مرور توده‏هاى مسلمان را ابتدا بر اساس تقسيم بندى شهرى - مذهبى، و پس از آن، در داخل هر شهر، به تناسب اختلافات محلى مذهبى به خود جذب كردند.

اين اختلافات در قرن دوم كاملا شكل يافته بود، اما بيش از آن كه عنوان فرقه‏اى داشته باشد، بر محور عقايد اشخاص دور مى‏زد. افرادى مانند ابوحنيفه، غيلان دمشقى، جهم بن صفوان و جز اين‏ها، محورهاى اصلى اختلافات اعتقادى به شمار مى‏آمدند. از زمان سخت‏گيرى مامون در تحميل عقايدى خاص، كه بيشتر جانب معتزله را داشت و نسبت‏به اهل‏حديث، كه اكثر مردم طرفدار آن بودند، بى اعتنايى مى‏كرد، مرزبندى‏هاى فرقه‏اى حالت جدى‏ترى به خود گرفت.

مذاهب مختلف، در طى زمان، و متاثر از شرايط تاريخى، فرهنگى و اجتماعى گوناگون، شكل گرفتند; به طورى كه يك مذهب، در گذر زمان، ممكن بود تغيير و تبديلاتى را بپذيرد، و بنا به موقعيت تاريخى خود و مخالفانش و نيز رهبرانى كه آن مذهب را هدايت مى‏كردند، به شكل‏هاى گوناگون درآيد. گاه اين شكل‏ها چندان با يكديگر تفاوت داشت كه به انشعاب فرقه‏اى و مذهبى مى‏انجاميد و در داخل يك مذهب، چندين فرقه مختلف پديد مى‏آمد.

آنچه مهم‏تر است و شناخت آن لازم‏تر، به دست آوردن سير تطور يك جريان مذهبى است كه در گذرگاه‏هاى تاريخى خود گرفتار افراط و تفريطهايى نيز شده و گاه ممكن است‏شباهتى به صورت نخست‏خود نداشته باشد. براى مثال، مذهب تسنن، بر اساس آنچه در عهد شيخين بوده، يا تغييراتى كه در دوران عثمان يافته و سپس برخوردى كه اميرمؤمنين(ع) با آن داشته و مهم‏تر، شكلى كه در دوران امويان به خود گرفته است، با آنچه بعدها در قرن دوم به عنوان اهل‏حديث‏يا مذهب عثمانيه مطرح شد تفاوت دارد. بخش مهمى از همين جريان مذهبى، كه به هيچ روى حاضر نشد اميرالمؤمنين(ع) را، حتى به عنوان يك خليفه مشروع، بپذيرد، بر اثر مساعى احمد بن حنبل تعديل شد و موضع مساعدى نسبت‏به امام على(ع) اتخاذ كرد.

در اواسط قرن چهارم، ابوالحسن اشعرى، از نظر اعتقادى تغييرات بيشترى در اين مذهب پديد آورد و بعدها تحت تاثير تصوف، صورتى متفاوت با گذشته يافت. البته هسته اصلى آن، دست كم در نظريه، پيروى از حديث پيامبر(ص) و مشى سلف صالح بود، كه هر بار به دليل عمل به برخى از احاديث و رها كردن برخى ديگر و يا تغيير مرجعيت‏سلف صالح از يكى به ديگرى، صورت مسئله تا اندازه‏اى عوض مى‏شد. تازه اين بر فرض آن بود كه كسانى چون ابن‏تيميه يا محمد بن عبدالوهاب يافت نشوند كه بعد از هفت‏يا دوازده قرن، مسائل جديدى را مطرح كنند و آن‏ها را به سلف صالح نسبت دهند و مدعى شوند كه عقيده سلف نيز عينا همين است.

به هر روى، در طول قرن اول و دوم هجرى، عامه مردم پيرو مذهب حاكم بودند. اين مذهب چيزى جز عقايدى كه امويان از يك سو، و شمارى از صحابه و تابعين از سوى ديگر، مطرح مى‏كردند نبود. مطالب آنان گاه با يكديگر متعارض بود، اما به هر روى، نيرومندى امويان و تسلط آنان بر اركان جامعه سبب مى‏شد تا بسيارى از عالمان و محدثان در خدمت آنان قرار گيرند و افكار و انديشه‏هاى آنان را رواج دهند.

در دوره امويان، عامه مردم مذهب عثمانى داشتند، كه آبشخور آن از يك سو عايشه و طلحه و زبير و اصولا مكتب بصره و از سوى ديگر امويان بودند كه همه آنان در دشمنى با اميرالمؤمنين(ع) مشترك بودند. البته اين مربوط به باحث‏سياسى - اعتقادى بود. در مباحث اعتقادى صرف نيز جريان‏هاى خاصى در مدينه، شام، بصره و كوفه دنبال مى‏شدند كه تفاوت‏هايى با يكديگر داشتند و همان‏طور كه اشاره شد، بر محور عقايد اشخاص خاصى شكل مى‏گرفتند. گاه حكومت نيز در آن مداخله مى‏كرد، اما در بسيارى از موارد، اين مداخله، جز در مواردى كه پاى منافع سياسى در ميان بود، چندان جدى نبود. مثلا برخى از خلفاى اموى متهم به پيروى از قدريان و معتزليان شدند، يا پيش از آن، هشام برخى از رهبران مذهبى، مانند غيلان دمشقى يا بيان بن سمعان، را اعدام كرد. در دوره بنى‏عباس، مداخله در مباحث اعتقادى و فقهى اندكى بيشتر شد، اما جدى‏ترين آن‏ها مداخله مامون به عنوان مدافع مذهب معتزلى بود كه به جبر و زور كوشيد تا عقايد خود را بر عالمان و محدثان تحميل كند.

عامه مردم در اين دوره هنوز پيرو همان جريان‏هايى بودند كه از نظر عقايد سياسى دنباله مذهب عثمانى بود. در مباحث فقهى نيز از اشخاص معروفى كه به مرور در شهرها يافت مى‏شدند، پيروى مى‏كردند. در واقع، به جز شيعيان و خوارج كه تا حدودى ميان خود و ديگران مرزبندى ويژه‏اى داشتند، عامه مردم گرايش مذهبى مشخصى نداشتند. اندك اندك بحث از مرجئه پيش آمد كه آن نيز تنها در تعريف ايمان بود. معتزله نيز از اواخر عهد اموى و بيشتر عصر عباسى، مرزهاى فكر مذهبى خود را تا حدودى تعريف كردند. ساير مردم، كه آن زمان نام كلى مسلمان را داشتند و با عنايت‏به معتقدات مذهبى - سياسى خود عثمانى ناميده مى‏شدند، چندان مرزهاى عقايدى و فقهى مشخصى نداشتند. تعبير «عثمانى‏»، از نظر تاريخى، درست در برابر «شيعى‏» ساخته شده بود و سابقه آن به جنگ صفين مى‏رسيد.

در اوايل قرن سوم، مذهب عامه مردم عثمانيه ناميده مى‏شد. مهم‏ترين شاهد آن، كتاب العثمانيه جاحظ است كه در آن به دفاع از عقايد عامه در برابر مخالفان، به‏ويژه شيعيان پرداخته است. در اين كتاب چندان يادى از عثمان نيست، اما آنچه از آن دفاع شده، بيشتر ديدگاه‏هاى تاريخى-سياسى عثمانيه است كه بخش مهمى از معتقدات سنيان را در دوره بعد تشكيل مى‏داد. البته جاحظ از نظر اعتقاد، فرد مذبذبى بود و به جريان‏هاى مختلف مذهبى، كه درباره آن‏ها كتاب و رساله مى‏نوشت، چندان اعتقاد نداشت، بلكه بيشتر در پى مستدل كردن اين جريان‏ها بود. وى به طور رسمى يك معتزلى عثمانى مذهب بود.

مباحثى كه در العثمانيه مطرح شده، به طور عمده درباره مناقب ابوبكر و اثبات برترى وى بر ساير صحابه و پاسخ به برخى از انتقادها نسبت‏به اوست. جاحظ در اين كتاب، درباره برترى ابوبكر بر امام على(ع) بسط سخن داده و وى را شجاع‏تر و زاهدتر از امام على(ع) دانسته است. بخش‏هاى مفصلى از كتاب، پاسخ به انتقادهاى شيعه نسبت‏به ابوبكر و نيز پاسخ به استدلال‏هاى شيعه درباره برترى امام على(ع) و يا اثبات امامت اوست.

در اين رساله به‏ندرت نام عثمان آمده و حتى از خلافت عمر نيز سخن چندانى نرفته و به طور عمده، ديد عثمانى درباره ابوبكر و خلافت او طرح و در برابر ديدگاه شيعه قرار داده شده است.