محسن صادقي
مقدمه
سيّد محمّد تهراني لواساني معروف به «عصّار» و متخلِّص به «ناظم» و «آشفته»، در سال 1265 يا 1264 ق در تهران چشم به جهان گشود و در 1356ق در مشهد در گذشت.
مرحوم عصار، در عمر پربركت خود، آثار ارزشمندي در دانشهاي مختلف، از خود برجاي گذاشت.
مشارإليه، در سال 1349ق ؛ يعني، هفت سال پيش از وفاتاش، احوال و آثار خود را به نگارش درآورد. نسخهي خطي آن، به خطّ مؤلف، با عنوان تاريخ عصّار در كتابخانهي آستان قدس رضوي، به شماره 4181، نگهداري ميشود.
عصار، در اين زندگينامه، ابتدا، شرح حال خود را به زبان عربي نگاشته است و در ادامه، تقريبا همان مطالب را به فارسي بازگفته است. ما، به لحاظ مفصل بودن رساله، تنها بخش فارشي آن را براساس تصوير نسخهي خطي پيشگفته، تصحيح كرده و در اين جا آوردهايم.
اميد است تجربههاي گرانهاي عالمان گذشته، چراغي فرا راه فاضلان و طالب علمان باشد.
گفتني است كه يكي از آثار مهم مرحوم عصّار، به نام پاسخنامه -را كه شامي تبيين و حلّ بسياري از مسايل و معضلات مهم تفسيري و كلامي و فلسفي است- دوست دانشورم، حضرت آقاي احمد عابدي، در دست تصحيح دارد و بنا است «مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي» آن را منتشر سازد.
در اينجا، از حضرت آقاي اكبري ساوي، كه تصوير نسخهي خطي اين رساله را در اختيارم گذاشتند، صميمانه تشكّر ميكنم.
براي اطلاع بيشتر از شرح حال و آثار سيّدمحمّد عصّار، به منابع زير رجوع كنيد:
ادبيات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ج1، ص248-249؛ الأعلام، ج7، ص312؛ أعيانالشيعة، ج10، ص55؛ الذريعة، ج1، ص20 و ج6، ص173 و ج23، ص239؛ ريحانةالأدب، ج4، ص140؛ سخنوران آذربايجان، ص533؛ معجمالمؤلفين، ج11، ص318؛ مكارمالآثار، ج5، ص1765.
آنچه تا اين مقام سرودم و بيان نمودم، اشاره بود به شوق ذاتي و ذوق جبلّي فطري به علميّات، كه فقر و فلاكت و ورود بليّات، مانع نشد از اشتغال به غير آن، و حتّيالإمكان در حفظ آنچه ميخواندم، به نوشتن و ثبت در اوراقِ نالايق، كوتاهي نداشتم و تقريرات اساتيد و خيالات استقلالي خود را مينگاشتم. در سفر و حَضَر، در حال غربت و كُربت، به مناسبت وقت و فرصت، مشغول و مشعوف به علميّات بودم. در موقع تهجّد، يعني وقت سحر، بَدَلِ تهجّد، لسانالغيب -كه استقبال مثنوي مولوي [است]- انشا نموده و به طبع رسانيدم و فعلاًبا كثرت مشتري و راغب، در نزد فروشندگان، كتاب، ناياب است.
و در بحبوحهي مرجعيّتِ امور ارباب رجوع، از هر جهت و هر باب، عمدهي اشتغالم به علميّات بوده؛ از تحصيل معارف به جمع زخارف نپرداختم؛ تأمين آتيهي زندگاني را بياعتنايي نموده، پشت سر انداختم و بحمدالله تعالي متحسّر و متندّم نيستم؛ خوش دل بوده از اينكه محبوبِ غيرِ مفارق ومعشوقِ مأنوسِ صادق دارم. به علميّات ميگفتم:
و اين دل، در اين بنده، پيوسته و مستمر بود و به آنچه ذخيره نموده بود، شاد، و خود را از علماي صاحب رشاد ميدانستم، تا اينكه در زمان پيري، اسباب مقتوليت از برايم مهيّا و مرا به قصد كشتن، پنج زخم زدند، ولي قدرت خدا، مرا نگاه داشت.
مدتهاي مديده، در معالجه پرداختند تا اينكه از صدماتم آسوده ساختند و چنانكه حقّ متعال، دو مرتبه از غرق در دريا و در بركه يمن مرا مستخلص نمود، همچنين از حرْق و هَدْم تيز نجاتم داد، از مقتوليت نيز نجاتم داد و محفوظم فرمود.
بعد از وقوع اين واقعه، در زاويهي عزلت نشسته و ابواب معاشرت و مخالطت با تمام طبقات را بر روي خود بسته، فكرهاي عميق و دخول در مطالب، به نظر دقيق، متوجه اين حقير گرديد. براي رفع شبهات عارضه و رفع حجاب از رخسار مسائل غامضه، تشمير ذيل نمودم و ابواب تحيّر و جهالت در مطالب را بر روي خود گشودم، آنچه ديده و دانسته بودم، تمام را خيال فاسد و متاع كاسد دانستم.
عارفا عليالموت، بعد از دوازده سال انزوا و انعزال، از طهران به قصد مجاورت آستان قدس مشهد مقدّس، هجرت نموده، در دوم شهر ذيالحجه سنهي 1340 هجري، وارد ارض اقدس، و نائل به زيارت مقصود مقدّس گرديدم. قصيدهي التجائيّه براي تقديم حضرتش سرودم كه مطلعش اين است: