نهایة المرام فی علم الکلام

فاضل عرفان

نسخه متنی
نمايش فراداده

نهاية‏المرام في علم الكلام

فاضل عرفان

علامه ابو منصور، حسن بن يوسف بن علي بن مطهر حلي(648 ـ 726 ه·· . ق)، دانشمند اسلامي شهير، از خانداني سرشناس و اصيل در شهر حله ـ بين بغداد و نجف ـ معروف به آل مطهر، و از نوادگان قبيله بني اسد است. دايي وي، محقق حلي ـ مؤلف شرايع الاسلام ـ در تعليم و تربيت وي سهم بسزايي داشت. علامه حلي، اولين كسي است كه تقسيم حديث به صحيح، حسن، موثق، ضعيف و مرسل را رواج داد. عصر وي، عصر دانشمندان برجسته‏اي، همچون خواجه نصيرالدين طوسي، محقق حلي، ابن‏نما، شهيد اول، ابن طاووس و ابن ورام بوده است. روحيه علمي علامه، زبانزد خاص و عام است، و حتي مخالفانش او را بدين صفت ستوده‏اند. وي كه معاصر «ابن تيميه» بوده و به دليل براهين بسياري كه بر رد آراء او بيان و منتشر كرده بود، مورد فحاشي و ناسزاگويي وي قرار گرفته و ابن‏تيميه او را «ابن المنجس» لقب داده بود؛ اما هرگز زبان به بدگويي از ابن تيميه نگشود. آنچنان كه نقل شده، علامه حلي به صورت ناشناس، در ايام حج با ابن تيميه ملاقات كرد و به بحث و گفتگوي علمي پرداخت، به طوري كه قدرت علمي وي موجب تعجب ابن‏تيميه شد؛ و هنگامي كه ابن‏تيميه نام او را پرسيد، علامه پاسخ داد: من همان هستم كه او را «ابن المنجس» لقب داده‏اي. و از آنجا بين او و ابن تيميه آشنايي و انس پديد آمد.

علامه حلي، سالهاي بسياري از عمر خود را در سفر گذرانده و داراي مدرسه‏اي سيار بود، و بسياري از تأليفات خود را در همين مدرسه سيار كه در شهرهاي مختلف بر پا مي‏نمود، به اتمام رسانده است. آراء و كتب وي در اصول و فقه و كلام و تفسير و حديث و ديگر علوم اسلامي، از قرن هشتم هجري به بعد، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است. عمق، وسعت نظر، قدرت بيان و تسلط وي بر استدلال، موجب شده كه كتابهاي او، نظير «تبصرة‏المتعلمين» در فقه و «شرح تجريدالاعتقاد» در كلام، هم اكنون نيز به عنوان متون درسي در حوزه و دانشگاه مورد استفاده قرار گيرد. مهمترين اثر علامه حلي، كتاب «نهاية‏المرام في علم الكلام» است، كه به عنوان مفصل‏ترين كتاب كلامي شيعه، جميع آراء فلسفي متكلمان و فلاسفه از يونانيان گرفته، تا زمان خود را بنابر ادعاي خويش مورد بحث و مداقه قرار داده است.

كتاب «نهاية‏المرام» تا كنون چاپ و تكثير نشده، و تنها نسخه‏هاي خطي آن در كتابخانه‏هاي آستان قدس رضوي، آيت‏الله مرعشي نجفي(ره)، مجلس شوراي اسلامي و خزانه غرويه نجف اشرف موجود است. اين كتاب اخيرا توسط حجة‏الاسلام فاضل عرفان (از محققان مؤسسه امام صادق(ع) در قم) تحقيق و تصحيح شده، و بزودي در سه جلد، چاپ و منتشر خواهد شد. گفتني است، بخش الهيات خاصه اين كتاب، در سه نسخه خطي اول وجود ندارد، و احتمال مي‏رود در نسخه چهارم در نجف اشرف، اين بخش وجود داشته باشد؛ ولي به دليل عدم دسترسي بدان، تحقيق و تصحيح با اتكاي به سه نسخه موجود انجام شده، و به هر حال، مقدار موجود از مجموعه بحثهاي كلامي كتاب، در حال حاضر ناتمام است. در اين كتاب نيز، مانند بسياري از كتابهاي كلامي ما، خلط مرزهاي فلسفه اولي و كلام؛ و به تعبير ديگر فلسفي شدن كلام به عيان مشهود است. مجله وظيفه خود مي‏داند كه در پاسداري از ميراث علمي دانشمندان اسلامي، گامي هر چند كوچك بردارد، و اميد است مقاله حاضر در اين جهت، محققان را ياري دهد.

كتاب «نهاية‏المرام في علم الكلام»، تأليف علامه حسن بن المطهر الحلي، از مفاخر كتب كلام اسلامي بوده و مفصل‏ترين متن كلامي شيعه به شمار مي‏رود، و تا به حال كتابي به گستردگي آن در اين زمينه نوشته نشده است.

اين كتاب در حقيقت، روايتگر محكم و استواري است كه مي‏تواند زمينه‏ساز آشنايي دقيق متفكران نسل حاضر با نظريات عموم دانشمندان تا قرن هفتم هجري، در زمينه‏هاي مختلف دانشهاي الهي و بشري باشد.

روش بحث و استدلال علامه حلي در اين كتاب، داراي ويژگيهايي است كه نسبت به زمان وي بديع مي‏نمايد. به برخي از اين ويژگيها اشاره مي‏كنيم:

1. احاطه كامل بر انديشه‏ها و آثار فلاسفه و متكلمان و نقل جميع اقوال در حد ممكن.

2. تلاش محققانه در جهت نزديك كردن انديشه‏ها و استدلالهاي فلاسفه و متكلمان به يكديگر. وي در مقدمه كتاب مي‏گويد: «در اين كتاب، آنچه را كه از نظرهاي دانشمندان پيشين به دست ما رسيده، مورد بحث قرار مي‏دهيم و بين متكلمان و حكما (فلاسفه) به انصاف داوري نموده، و ميان قواعد فلسفي و كلامي جمع مي‏نماييم.»

3. رعايت كامل ويژگيهاي بحث علمي و عدم تعصب در نقل و پذيرفتن يا رد آراء ديگران. در موارد متعددي، علامه حلي نظريات استاد خود، خواجه نصيرالدين طوسي (فيلسوف و متكلم شهير شيعه) را رد كرده، و علاوه بر اينكه اشكالات فخر رازي (متكلم و فيلسوف شهير معتزلي) بر خواجه طوسي را وارد دانسته، به دفاع از نظريات فخر رازي نيز مي‏پردازد.

4. نوآوري در طرح مباحث و نقد و بررسي اقوال، همراه با شرح و توضيح كامل مطالب. وي در بيان اين روش مي‏گويد: «در اين كتاب پس از داوري بين اقوال، علاوه بر رأي خود، نكات دقيق و مطالب ارزنده و مفيدي را افزوده‏ام، كه هيچ يك از فلاسفه و متكلمان و دانشمندان صاحب تأليف گذشته، در ذكر آنها بر من پيشي نجسته است.»

كتاب نهاية‏المرام، مشتمل بر يك مقدمه و سه بخش كلي است كه وي از هر بخش آن تحت عنوان «قاعده» نام مي‏برد.

مقدمه كتاب

مقدمه كتاب داراي شش فصل است كه تصويري از علم كلام رايج در آن زمان را نشان مي‏دهد. در اين فصول ششگانه، از شرافت و فضيلت علم كلام، وجه تسميه علم اصول دين به كلام، موضوع علم كلام، غايت و هدف علم كلام، جايگاه علم كلام و رتبه آن در ميان علوم اسلامي، و بالاخره وجوب يادگيري علم كلام، سخن رفته است.

در فصل اول مقدمه، ارزش و فضيلت علم كلام مورد بحث قرار گرفته، و علامه حلي سه دليل براي اثبات برتري اين علم بر ساير علوم مي‏آورد:

نخست اينكه غايت و هدف اين علم كه همانا شناخت خدا و صفات و افعال اوست، بر غايات و اهداف علوم ديگر برتري دارد.

دوم اينكه بنيان تحصيل سعادت اخروي انسانها، بر ايمان به خدا و انبيا و روز جزا استوار است، و يگانه راه تأمين چنين سعادتي، پيمودن طريق علم كلام است.

سوم اينكه سامان اجتماع انساني و تأمين سعادت دنيوي انسانها، متوقف بر اعتماد به ثواب و عقاب الهي است، و اين اعتقاد، تنها از راه علم كلام به دست مي‏آيد.

در فصل دوم مقدمه، علامه حلي در وجه نامگذاري اين علم به علم كلام بحث مي‏كند، و مجموعا شش وجه را بر مي‏شمرد، كه از آن جمله است:

1. كلام و سخن در مباحث اين علم سزاوارتر از ديگر علوم است، زيرا مقام اين علم برتر از مقام ديگر علوم است.

2. آگاهي بر اين علم، موجب آگاهي بر مبادي و پايه‏هاي ساير علوم است، و لذا اين علم براي ديگر علوم، نظير منطق نسبت به فلسفه است، و كلام همرتبه با منطق بوده و جايگاهي شبيه آن دارد؛ بنابراين در نامگذاري اين علم، از لفظي معادل منطق سود جسته‏اند.

در فصل سوم مقدمه، موضوع علم كلام مورد بحث قرار مي‏گيرد؛ وي نخست به تفصيل مباحثي كلي درباره موضوع، مبادي و مسائل علوم مطرح مي‏كند، و سپس موضوع علم كلام را «وجود مطلق» مي‏داند.

در فصل چهارم مقدمه، غايت و هدف علم كلام مطرح مي‏شود. از نظر علامه، سعادت اخروي و دنيوي انسانها در گرو استقامت اجتماع مدني بوده، و مرهون ملاك و ميزاني عادلانه است كه جز براي پروردگار متعال، براي هيچ كس ديگري بتفصيل معلوم نيست. اصول اين برنامه عادلانه تفصيلي، كه با همه جزئياتش توسط پيامبران به مردم ابلاغ مي‏شود، توسط علم كلام به اثبات مي‏رسد. پس غايت علم كلام، تحصيل سعادت اخروي و دنيوي جوامع بشري است.

فصل پنچم مقدمه، بحث درباره جايگاه علم كلام و تقدم و تأخر آن نسبت به ديگر علوم را به خود اختصاص داده است. وي به چهار دليل اين علم را از نظر رتبه، مقدم بر ساير علوم مي‏داند:

نخست اينكه موضوع اين علم؛ يعني «وجود مطلق» بر ساير موضوعات تقدم داشته و مبدأ موضوعات علوم ديگر به شمار مي‏آيد.

دوم اينكه اين علم، سنگ بناي نجات و رستگاري و سعادت است و لذا بر ديگر علوم تقدم رتبي دارد.

سوم اينكه در فصل اول مقدمه، اشرفيت اين علم بر ساير علوم نيز ثابت شد.

چهارم اينكه كليه علوم نقلي و سمعي متوقف بر علم كلام است.

در فصل ششم مقدمه، چهار دليل براي اثبات وجوب يادگيري علم كلام ذكر شده است:

نخست اينكه شناخت خدا و صفات او بر همگان واجب است، و تنها راه منحصر به فرد دست يافتن به اين شناخت، علم كلام است.

دوم اينكه عقلا بر لزوم توجه و نظر در اين علم، اتفاق نظر و اجماع دارند.

سوم اينكه برخي از آيات قرآن كريم بر لزوم و وجوب يادگيري علم كلام دلالت مي‏كند.

چهارم اينكه آيات قرآني، تقليد و پيروي بدون دليل در قلمرو شناخت خدا و صفات او را نهي مي‏كند؛ پس اين قلمرو محتاج به كسب علم و يقين است، و تنها راه منحصر به فرد آن نيز علم كلام است.

قاعده اول (بخش اول):

در تقسيم معلومات

اين قاعده شامل سه مقصد مي‏شود:

مقصد اول: در تقسيم معلومات به موجود و معدوم (در دو فصل، با دوازده بحث.)

مقصد دوم: در تقسيم به وجوب و امكان و امتناع (در سه فصل، با چهارده بحث.)

مقصد سوم: در تقسيمات ماهيت، جزء، خارج و كلي (در چهار فصل، با شانزده بحث.)

اهم مباحثي كه در اين قاعده مورد بحث قرار گرفته، به قرار زير است:

1. در آغاز، علامه حلي با پرداختن به مباحث وجود، معلوم را به دو قسم تقسيم مي‏كند: الف) معلوم موجود؛ ب) معلوم معدوم.

2. مفهوم وجود را بديهي و بي‏نياز از تعريف مي‏داند. در اين قسمت، وجوهي را نيز براي اثبات بديهي بودن وجود از فخر رازي نقل كرده و بر آنها اشكال مي‏كند.

3. حقيقت وجود «بسيط البسيط» است؛ يعني مركب نيست و جزء ندارد.

4. مراد از وجود را، بود و تحقق در عالم خارج، بلكه عين همين معنا دانسته، نه اينكه مستلزم اين معنا باشد. از اين فصل بخوبي مي‏توان به دست آورد كه او قائل به اصالت وجود بوده، گرچه به اين اصطلاح و عنوان تصريح نكرده است.

5. قائل به زيادت وجود بر ماهيت شده، و مفهوم وجود را مشترك معنوي مي‏داند.

6. بر اين نكته تصريح مي‏كند كه حقيقت وجود، متواطي نبوده و به صورت تشكيك بر مصاديق، اطلاق مي‏شود، به گونه‏اي كه وجود، واجب اشدو أولي واقدم از ساير موجودات مي‏باشد.

7. ادله قائلان و منكران وجود ذهني را مطرح ساخته، و خود نيز قائل به وجود ذهني شده است.

8. تصور عدم را، همانند تصور وجود بديهي مي‏داند.

9. نظريه معتزله درباره شيئيت معدوم و دلايل آنان را طرح كرده و رد مي‏كند، و با هشت وجه، عدم شيئيت معدوم را به اثبات مي‏رساند.

10. مسأله علم به معدومات را مطرح كرده، و بعد از نقد و بررسي دلايل منكران، آن را به اثبات مي‏رساند.

11. نظريه «حال» را از بعضي از معتزله نقل كرده، و در مقابل، به اتفاق‏نظر اكثر فلاسفه و متكلمان، بر انحصار معلوم به موجود و معدوم اشاره مي‏كند.

12. انحصار مواد قضايا به وجوب، امكان، امتناع، ونيز تصور اين امور را از ضروريات دانسته و تعريف آنها را غير ممكن مي‏داند.

13. بعد از تقسيم وجوب به «با لذات» و «بالغير»، در مقام بيان حقيقت واجب با لذات برآمده و دو ويژگي براي آن ذكر مي‏كند: اول اينكه ذاتا استحقاق وجود دارد؛ و دوم اينكه در وجود خود، توقف بر غير ندارد. سپس توضيح مي‏دهد كه ويژگي دوم، برخاسته از ويژگي اول است.

14. اضطراب كلمات فخر رازي در ثبوتي يا عدمي بودن وصف وجوب را بيان كرده، و سرانجام با خواجه نصيرالدين طوسي موافقت كرده، قائل به عدمي بودن اين وصف براي واجب‏الوجود مي‏گردد.

(البته مراد علامه عدم مطلق نيست، بلكه وجوب را از معقولات اوليه ندانسته و در زمره اعتبارات عقلي به شمار مي‏آورد.)

15. چند ويژگي براي واجب با لذات ذكر مي‏كند: 1 ـ شي‏ء واحد نمي‏تواند واجب با لذات و واجب بالغير باشد؛ 2 ـ واجب با لذات بسيط است؛ 3 ـ غير واجب، مركب از واجب و غير واجب نيست؛ 4 و 5 ـ وجودش زائد بر ذاتش نيست؛ 5 ـ وجوبش زائد بر ذاتش نيست؛ 6 ـ مشترك بين دو چيز نيست؛ 7 ـ اطلاق لفظ واجب بر واجب بالذات و واجب بالغير به اشتراك لفظي است؛ 8 ـ واجب بالذات در جميع صفات حقيقيه خود واجب است؛ 9 ـ عدم‏پذير نيست، و سرانجام عقيده فخر رازي درباره عروض صفات بر واجب بالذات را همراه با اشكالات خواجه طوسي نقل مي‏كند.

16. در بيان حقيقت ممكن مي‏گويد: در ذات خود نه اقتضاي وجود دارد و نه اقتضاي عدم؛ بنابراين در وجود و عدم خود نياز به غير دارد. ويژگي دوم را معلول ويژگي اول مي‏داند.

17. امكان عام و امكان خاص از اعتبارات عقلي است، و از معقولات ثانيه فلسفي به شمار مي‏رود.

18. امكان را امري عقلي دانسته و قائل به اضافه و عروض آن بر ماهيت ممكنه ـ پس از فرض خلو ماهيت از جميع اعتبارات ـ شده است.

19. احتياج ممكن به مؤثر را قطعي و از بديهيات به شمار مي‏آورد، و نظريه كسبي و نظري بودن آن را بشدت رد مي‏كند.

20. نظريه «كافي بودن اولويت» در تحقق ممكن را ابطال مي‏كند، آنگاه مسأله «الشي‏ء مالم يجب لم يوجد» و محفوف بودن ممكن به دو وجوب را، مطرح و اثبات مي‏كند.

21. سه عقيده در باب علت نياز ممكن به علت نقل مي‏كند: 1 ـ رأي فلاسفه: امكان؛ 2 ـ رأي متكلمان: حدوث؛ 3 ـ رأي كساني كه مجموع امكان و حدوث را علت مي‏دانند؛ و سرانجام خود رأي فلاسفه را اختيار مي‏كند.

22. با فلاسفه و متكلمان متأخر هم عقيده شده، و بر خلاف متكلمان متقدم، قائل به نياز ممكن به علت در بقا گرديده است.

23. ماهيت: «حقيقت و هويت يك چيز است»، و در پاسخ سؤال «ماهو» مي‏آيد؛ و اگر ثبات خارجي ماهيت را لحاظ كنيم، «حقيقت» ناميده مي‏شود، و اگر در عقل لحاظ شود، «ماهيت» گفته مي‏شود.

24. ماهيت را به دو قسم «بسيط و مركب» تقسيم مي‏كند، و مراد از بساطت را عدم تركب حقيقت شي‏ء از چند چيز مي‏داند، و مركب را چيزي مي‏داند كه حقيقت آن از چند چيز تركيب شده باشد.

25. آيا «ماهيت بسائط» مورد جعل جاعل قرار مي‏گيرد يا خير؟ البته همه اتفاق نظر دارند كه «وجود ممكن بسيط» با جعل جاعل، موجود مي‏شود؛ اما اختلاف در اين است كه ماهيت آن، مثلاً: سياهي سياه به وسيله جاعل است يا خير؟ اكثر فلاسفه و قدماي معتزله قائلند كه بسائط مجعول نيستند، و ديگران خصوصا آنان كه وجود را عين ماهيت دانسته، قائل به جعل آنها شده‏اند. در اين بخش، فخر رازي وجوهي در اثبات مجعوليت بسائط ذكر مي‏كند و خواجه طوسي به آنها اعتراض مي‏كند، و در پايان، علامه حلي در دفاع از رازي، اشكالات استاد خود، خواجه طوسي را پاسخ مي‏گويد.

26. سه ويژگي براي جزء ذكر مي‏كند(يك ويژگي حقيقي و دو ويژگي اعتباري):

1 ـ ويژگي حقيقي جزء، مقدم بودن آن بر كل، در وجود و عدم ذهني و خارجي است؛ زيرا ماهيت، معلول اجزا و علت، مقدم بر معلول مي‏باشد(چه از جهت وجود و عدم ذهني و چه از جهت وجود و عدم خارجي.)

2 ـ علتي غير از علت كل براي جزء آورده نمي‏شود.

3 ـ امتناع رفع لوازم ذاتي جزء(وجودا و توهما.)

مثال: اتصاف دو به زوج بودن، نياز به علتي غير از ذات خود ندارد.

عدم امكان رفع زوج بودن از عدد دو(وجودا و توهما.)

27. فرق بين تركيب ذهني و تركيب خارجي را بيان مي‏كند، و اينكه در تركيب ذهني، حمل اجزاي ماهيت برخودماهيت، حمل مواطاتي است؛ مثل ماهيت سياهي و تركيب آن از جنس(رنگ) و فصل(انقباض چشم.) اين تركيب براي سياهي ذهني است، به دليل عدم تحقق رنگ مطلق در خارج و انضمام قابضيت به آن.

28. به بحث تشخص ماهيت مي‏پردازد، و اينكه ماهيت موجود در عقل هر قدر هم كه مميزاتي به آن افزوده شود، باز هم قابل انطباق بر افراد بسياري است. آنگاه به سبب تشخص ماهيت مي‏پردازد كه آيا ثبوتي است يا عدمي، و اقوال دو طرف را به بحث مي‏گذارد و در پايان، نظر خود را مي‏آورد كه اگر اختلاف در نفس تعين و تشخص باشد، بايد گفت كه آن امري اعتباري است؛ يعني ماهيت به گونه‏اي باشد كه نفس تصور آن مانع از شركت باشد؛ اما اگر اختلاف در سبب تعين و تشخص باشد، پس آن امري خارجي و عيني است.

29. تقسيمي ديگر از جزء و اينكه اگر بعضي از اجزاي ماهيت، اعم از بعضي ديگر باشد، «متداخله» ناميده مي‏شوند و اگر چنين نباشد، «متباينه»؛ و به همين صورت تقسيماتي براي «متداخله» وجود دارد كه به جنس و فصل و نوع منتهي مي‏شود.

30. راه شناخت تركيب ماهيت از جنس و فصل را بيان مي‏كند، كه مجرد اشتراك دو حقيقت در امري و اختلافشان در امري ديگر موجب تركيب ماهيت نمي‏باشد؛ زيرا وجودهاي بسيط در اوصاف سلبي و ثبوتي، مشترك و در صفات ديگر (سلبي و ثبوتي) مختلف و متمايزند، و مع ذلك اين امر موجب تركيب آنها نيست؛ بلكه اگر دو ماهيت در بعضي از مقومات، مشترك و در بعضي ديگر از مقومات، مختلف بودند، حكم به تركب ماهيت از جنس و فصل مي‏كنيم.

31. بحثي در تناسب بين «حد» و «محدود»، و تعريف «حد» به اينكه لفظي است با دلالت تفصيلي برآنچه كه اسم به صورت اجمالي برآن دلالت مي‏كند.

32. به بيان حقيقت فصل مي‏پردازد كه كمال مميز و مقسم است، و مقسميت، لازم آن است نه عارض برآن؛ و اضافه مي‏كند كه بعضي از ماهيتها اعتباري است؛ بنابراين ممكن است كه فصلهاي عدمي داشته باشند؛ و اما ماهيتهاي محقق در خارج ممكن نيست كه فصلهاي عدمي داشته باشند.

33. كليت و جزئيت از معقولات ثانيه فلسفي است كه اولاً و بالذات بر معاني، و ثانيا و بالعرض بر الفاظ حمل مي‏شود. اگر كلي به وجود نسبت داده شود، شش صورت دارد:

1 ـ امتناع وجود؛ مثل شريك الباري؛

2 ـ امكان وجود داشتن و موجود نشدن؛ مثل كوهي از ياقوت؛

3 ـ آنچه كه يك مصداق بيش ندارد و كثرت آن ممتنع است؛ مثل واجب الوجود؛

4 ـ آنچه كه يك مصداق دارد؛ ولي كثرت آن ممكن است، مثل شمس؛

5 ـ آنچه كه افراد متعددي دارد؛ ولي متناهي است؛ مثل ستارگان؛

6 ـ آنچه كه افراد متعددي دارد و نامتناهي است، مثل نفوس ناطقه.

در پايان فرقهاي متعددي بين كل و كلي از يك سو، و جزء و جزئي از سوي ديگر بيان مي‏شود.

قاعده دوم (بخش دوم):

در تقسيم موجودات (دو نوع)

نوع اول: در تقسيم موجودات بر اساس رأي متكلمان، (در چهار فصل، با دوازده بحث.)

نوع دوم: در تقسيم موجودات بر اساس رأي فلاسفه (در سه فصل، با پانزده بحث و سه مقاله.)

اهم مباحثي كه در اين قاعده مورد بحث قرار گرفته، به قرار زير است:

1. متكلمان موجود را به «حادث» و «قديم» تقسيم مي‏كنند:

«قديم»؛ يعني موجودي كه سابقه عدم ندارد، يا اينكه بگوييم: موجودي كه مساوق تمام زمانهاست و نهايتي ندارد.

«حادث»؛ يعني موجودي كه سابقه عدم دارد، يا اينكه بگوييم: موجودي كه مسبوق به غير است.

فلاسفه، لازمه اين تعريفها را تحقق زمان، همراه با وجود ازلي خداوند مي‏دانند، و متكلمان پاسخ مي‏دهند كه مراد از مساوقت قديم با تمام زمانها اين است، كه اگر زمانهاي بي‏نهايتي فرض شود، قديم در تمام آنها موجود بوده است، نه اينكه واقعا زمان از ازل موجود بوده باشد. متكلمان، قائل به انحصار تقدم به تقدم زماني نيستند، و نياز سبقت به زمان را نيز انكار مي‏كنند.

2. دو تفسير از فلاسفه براي حدوث وجود دارد:

1 ـ حصول شي‏ء بعد از آنكه وجودي در زمان سابق نداشته است (حدوث زماني)؛

2 ـ حصول شي‏ء بعد (بعديت بالذات) از عدمش (حدوث ذاتي.)

3. آيا حدوث و ق د م ثبوتي هستند يا اعتباري؟ كراميه مي‏گويند: حدوث، صفتي زايد بر ذات است. بعضي از اشاعره مي‏گويند: قدم، وصف ثبوتي و عيني است. علامه هر دو قول را رد كرده و معتقد است كه حدوث و قدم از اعتبارات عقلي است.

4. اختلاف ديگر فلاسفه و متكلمان در اين است كه آيا قديم مي‏تواند به علت مستند شود يا نه؟ جواب فلاسفه مثبت است؛ زيرا آنان سر نياز به علت را امكان مي‏دانند، و اين علت در قديم ممكن نيز وجود دارد؛ اما متكلمان به سؤال فوق، پاسخ منفي داده‏اند.

علامه هر دو گروه را به هم نزديك كرده و معتقد است كه حكما و فلاسفه، استناد قديم به علت مختار را قبول ندارند. متكلمان نيز بر همين عقيده‏اند.

5. قديم (واجب الوجود بالذات يا ممكن بالذات) عدم پذير نيست.

6. اماميه قائلند كه قديم يكي است و او خداي متعال است. اشاعرة به هشت قديم قائلند. معتزله «قديم»هاي متعدد را انكار كرده‏اند؛ اما ابوهاشم جبايي معتقد به ازليت احوال پنجگانه است: قادريت، عالميت، حي بودن، موجوديت و سرانجام، علت اين چهار وصف كه الهيت است.

فلاسفه، قائل به قديم بودن ماده و زمان هستند؛ البته مراد فلاسفه، قدمت ماده و زمان با نظر به حدوث زماني است نه حادث ذاتي.

7. به نظر فلاسفه، هر حادثي مسبوق به ماده است، و اين را از راه امكان وجود هر شيئي در زمان عدمش به اثبات مي‏رسانند. علامه اين رأي را نمي‏پذيرد؛ زيرا اين امكان را عدمي مي‏داند؛ همچنين قول به مسبوق بودن حادث به زمان را نيز باطل مي‏داند.

8. فلاسفه پنج نوع تقدم مطرح كرده‏اند و متكلمان نوع ششمي بر آنها افزوده‏اند: 1 ـ تقدم علي؛ 2 ـ تقدم ذاتي؛ 3 ـ تقدم زماني؛ 4 ـ تقدم رتبي؛ 5 ـ تقدم به شرافت و فضيلت؛ 6 ـ تقدم بعضي از اجزاي زمان بر بعضي ديگر.

قاعده سوم(بخش سوم):

در تقسيم محدثات

نوع اول: در جواهر (در پنج فصل، با 32 بحث.)

نوع دوم: در اعراض (در دو مطلب، با نوزده بحث.)

اهم مباحثي كه در اين قاعده مورد بحث قرار گرفته، بدين قرار است:

1. علامه تعريفي از فلاسفه براي جوهر نقل مي‏كند، جوهر: موجودي است كه موضوع و محل ندارد. سپس اختلاف فلاسفه را در اينكه آيا جوهر جنس است يا نه، مورد بحث قرار مي‏دهد. در پايان به اثبات مي‏رساند كه براي جوهر، ضدي وجود ندارد.

2. براي عرض دو تعريف ذكر مي‏كند:

1 ـ موجودي كه داراي موضوع و محل است.

2 ـ موجود در چيزي كه متقوم به آن نيست، نه اينكه جزء آن باشد. آنگاه عدم جنس بودن عرض را ـ كه مورد اتفاق حكما و متكلمان است ـ اثبات مي‏كند.

3. آيا قيام يك عرض به عرض ديگر ممكن است؟ اكثر متكلمان آن را نمي‏پذيرند، و اكثر فلاسفه رأي به جواز آن مي‏دهند، و «معمر بن عباد سلمي» از متكلمان معتزله آن را پذيرفته است. علامه نيز با فلاسفه موافقت مي‏كند.

4. آيا بقاي اعراض ممكن است يا خير؟ رأي اماميه و معتزله و فلاسفه، جواز بقاست، و اشاعره مخالف اين رأي هستند. علامه پس از ابطال دلايل اشاعره، نظريه مقابل آنان را اختيار مي‏كند.

5. در اين بخش به بحث از اقسام عرض مي‏پردازد، و از فلاسفه يونان نقل مي‏كند كه اعراض را به نه دسته تقسيم مي‏كنند. اين همان رأيي است كه ارسطو در كتابهاي «قاطيغورياس» و «طوبيقا» مطرح مي‏كند؛ ولي ابن‏سينا در طبيعيات شفا، به اين تقسيم ملتزم نمي‏ماند.

محقق طوسي نيز در مقدمه «قواعد العقايد» تقسيم اعراض به 21 نوع را به اكثر متكلمان نسبت مي‏دهد.

6. اختلاف دانشمندان در ماهيت و حقيقت زمان، مورد بحث قرار مي‏گيرد. بعضي قائلند كه زمان، عدمي است و تحققي در خارج ندارد. بعضي ديگر مي‏گويند: جوهري است مجرد و واجب‏الوجود. بعضي هم قائلند، زمان امري موجود و جوهر است، و آن فلك معدل النهار است. بعضي ديگر مي‏گويند: زمان، عرض غير قار حركت معدل النهار است. حكما مي‏گويند: عرض و مقدار حركت معدل‏النهار است.

علامه پس از نقل اقوال مختلف در ماهيت زمان، و اينكه آيا وجودي است يا عدمي، عدمي بودن آن را در خارج مي‏پذيرد.

7. آيا ابعاد عالم، متناهي و محدود است يا خير؟ همه متكلمان و اكثر فلاسفه و علامه حلي معتقد به تناهي آن هستند، و حكماي هند، قائل به عدم تناهي شده‏اند.

علامه مي‏گويد: عدم تناهي، امر عدمي است و تحققي در خارج ندارد؛ و همچنين حركت و فعل غير متناهي را غير ممكن مي‏داند.

8. طرح آراء مختلف در ماهيت مكان:

الف) رأي حكما و علامه حلي: «مكان، بعد مفطوري است كه بين اطراف ظرف قرار دارد.» متكلمان نيز نظري مشابه دارند و گفته‏اند: «مكان، فراغ متوهمي است كه با حلول شي‏ء در آن اشغال مي‏شود.»

ب) رأي افلاطون: «مكان، جوهر و هيولاست.»

ج) رأي بعضي از قدما: «مكان، جوهر و صورت است.»

د) بعضي نيز مكان را مطلق سطح دانسته‏اند.

ه··) بعضي ديگر قائل شده‏اند: «مكان، سطح باطن جسم حاوي مماس با سطح ظاهر محوي است.»

9. آيا خلا وجود دارد؟ علامه براي خلا دو اعتبار در نظر مي‏گيرد:

1 ـ خلا موجود، و آن ابعاد سه‏گانه است كه اگر در ماده حلول كند جسم تشكيل مي‏شود، و اگر حلول نكند، خلاخواهد بود.

2 ـ خلا معدوم، و آن فراغ موهوم بين دو جسمي است كه با هم برخورد و ملاقات نكنند.

علامه بنابراين دو تفسير از خلا، اقوال و آراء مختلفي نقل مي‏كند، و خود ثبوتي و وجودي بودن خلا را اختيار و اثبات مي‏كند.

10. وجود رنگها در خارج را به اثبات مي‏رساند، سپس ديدگاه پديد آمدن رنگ سفيدي از آميزش هوا با اجسام شفاف، و پديدآمدن رنگ سياهي از نبودن نور را ابطال مي‏كند؛ آنگاه ماهيت نور، سايه، صوت، طعم، بو، دايره، زاويه و... را بيان كرده، و آراء و عقايد گوناگون را به نقد و بررسي مي‏گذارد.