یوسف، وزیر پادشاه

عفیف عبدالفتاح طباره؛ ترجمه: عباس جلالی، حسین خاکساران

نسخه متنی
نمايش فراداده

يوسف وزير پادشاه

خواب پادشاه

پس از ساليانى كه يوسف در زندان گذراند، لطف و عنايت الهى براين تعلق گرفت كه يوسف از زندان خارج شده و به يكى از بلند پايه ترين مسندهاى دنيوى تكيه زند، و اگر خداوند چيزى را اراده كرده باشد، وسايل آن را مهيا مى سازد.

پادشاه در خواب رؤيايى ديد كه او را آشفته خاطر ساخت و از آن سخت به وحشت افتاد. وى كاهنان و حكيمان را گرد آورد و بدان ها گفت: من در خواب ديدم هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را مى خورند و نيز هفت خوشه سبز ديدم كه طعمه هفت خوشه خشك شدند، شما اگر تعبير خواب و مقصود از آن را مى دانيد، خواب مرا تعبيرنماييد.

اين گروه به طور ناگهانى با خواب پادشاه روبه رو گشته و آثار پريشانى در چهره آنها هويدا شد و با خود به مشورت پرداختند و سپس به او پاسخى دادند كه حاكى از جهل و بى خبرى آنها بود، گفتند: اين خواب، در گذر ايّام و زندگى، قابل اعتماد نيست، بلكه از خواب هاى آشفته اى است كه در اثر اضطراب خاطرپادشاه به وجود آمده و دلالت بر چيزى ندارد، بالاتر از همه اين كه آنها به طور كلى از تعبير خواب آگاهى نداشتند.

وَقالَ المَلِكُ إِنِّى أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّها المَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُؤيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيا تَعْبُرُونَ * قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلامِ بِعالِمِينَ؛ (1)

پادشاه گفت: در خواب ديدم هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را مى خورند و هفت خوشه گندم، هفت خوشه سبز را نابود كردند.اى بزرگان دربار، اگر تعبير خواب مى دانيد مرا از تعبير اين خواب آگاه سازيد. آنها گفتند: اينها خواب هايى آشفته است و ما از تعبير خواب آشفته بى اطلاعيم.

رئيس سقايان نزد يوسف

رئيس سقايان، پرسش پادشاه و پاسخ كاهنان و حاشيه نشنيان را، كه حاكى از جهل و بى اطلاعى آنها از تعبير خواب بود، شنيد و صحنه تعبير خواب گذشته را به يادش آورد. ناگهان چهره يوسف در برابر ديدگانش مجسم و نمايان گشت و مهارت يوسف در تعبير خواب به خاطرش آمد. از اين رو، در برابر آن جمعيت به پا خاست و گفت: من مى توانم تعبير اين خواب را به شما خبر دهم. جوانى به نام يوسف در زندان است كه من و رئيس نانوايان با او در زندان به سر مى برديم و هر دوى ما خواب هايى ديديم و يوسف آنها را به گونه اى درست و صحيح براى ما تعبير كرد و خواب ها به طور كامل تحقق يافتند. اگر پادشاه صلاح بداند مرا نزد او بفرستد و من خبر قطعى تعبير اين خواب را به زودى برايتان بياورم. پادشاه و درباريان درخواست او را پذيرفته و وى را نزد يوسف فرستادند.

رئيس سقاها در زندان نزد يوسف رفت، و پس از اين مدت طولانى بيرون از زندان، در كنار او قرار گرفت و گويى حوادثى را كه سبب فراموشى او و سفارش وى به پادشاه شده بود، به اطلاع يوسف رساند و سپس هدف از آمدن پيش او را برايش بيان كرد و گفت: اى كسى كه در همه امور گذشته با من صادقانه سخن گفتى، اينك شخصى خوابى ديده آن را برايم تعبير نما و آن اين است كه، هفت گاولاغر، هفت گاو فربه را مى خورند و هفت خوشه سبز در كنار هفت خوشه خشك قرار گرفته اند. اى يوسف تعبير واقعى اين رؤيا را برايم بگو تا صاحبان آن را در جريان گذاشته، شايد بر فضيلت و جايگاه علم و دانش تو، آگاهى يابند:

وَقالَ الَّذِى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ * يُوسُفُ أَيُّها الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِى سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّى أَرْجِعُ إِلى النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ؛ (2)

فردى كه از آن دو تن از زندان آزاد شد، پس ازچندين سال به ياد يوسف افتاد و گفت: من تعبير خواب شما را خواهم آورد. مرا نزد يوسف بفرستيد. پس از ديدار با يوسف گفت اى يوسف راستگو، ما را به تعبير خوابى كه هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را بخورند و هفت خوشه خشك كه هفت خوشه سبز را نابود كنند، آگاه گردان، شايد نزد شاه و ديگران بازگردم و آنها، از علم و دانش تو آگاه شوند.

تعبير خواب پادشاه توسط يوسف

يوسف تعبير خواب پادشاه را آغاز نمود، اين رؤيا، حاكى از به وجود آمدن حوادث ناگوار و مشكلات بود. يوسف به حادثه ناگوارى كه به زودى صورت مى گرفت، بسنده نكرد، بلكه براى خارج شدن از دشوارى هاى گريبانگيرى كه كشور مصر از آن به ستوه مى آمد، راه حل هاى سودمند و مناسبى ارائه داد. اينك يوسف به رئيس سقاها مى گويد: «هفت سال پرباران و حاصل خيز در مصر پيش خواهد آمد. شما بايد در آن سال ها، زمين هاى خود را گندم و جو كاشته و هر سال بر كشت آنها مراقبت كنيد و محصولاتى را كه درو مى كنيد، در خوشه هاى خود نگه داريد، و اسراف نكرده و در آن صرفه جويى نماييد و جز مقدارى اندك را از آن به اندازه قوت خود، از خوشه ها جدا نكنيد و پس از اين سال هاى فراوانى، هفت سال خشكسالى به وجود خواهد آمد كه آنچه را ذخيره كرده ايد، مصرف خواهيد نمود و جز اندكى از آن براى كاشتن بذر، نگه نمى داريد و پس از اين سال هاى خشك، يك سال فراوانى مى آيد كه مردم در آن سال باران مى خواهند و زمين، غلاّت فراوانى را كه زاد و توشه مردم بوده و نيز ميوه هايى، چون انگور و زيتون به بار خواهد آورد. خداى متعال فرمود:

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِى سُنبُلِهِ إِلّا قَلِيلاً مِمّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَلِيلاً مِمّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ؛ (3)

يوسف گفت: هفت سال پشت سرهم به كشت و زرع بپردازيد و محصولاتى را كه درو كرديد، جز اندكى براى خوردن، بقيه را در خوشه نگه داريد و پس از اين سال ها، هفت سال قحطى و خشكسالى فرا مى رسد و شما آنچه را ذخيره كرده ايد به مصرف قوت مردم مى رسد، جز اندكى كه براى بذر در انبار نگه مى داريد و پس از سال هاى قحطى، باز سالى مى آيد كه مردم در آن به آسايش و فراوانى نعمت مى رسند.

تحقيق ماجرا

رئيس سقاها، تعبير رؤيا را به عرض شاه رساند و او دانست كه تعبير خواب با رؤيايى كه ديده سازگار است و حاكى از فكر و انديشه بالاى تعبير كننده آن است. از اين رو وى را خواست تا برخى از جزئيات موضوع را از او جويا شود، فرستاده، نزد يوسف رفت تا تمايل پادشاه را به وى ابلاغ كند. يوسف براى بيرون رفتن اززندان، از خود اشتياق نشان نداد، بلكه پافشارى كرد در زندان بماند تا تهمتى را كه ستمكارانه بدو بسته بودند، از او برطرف گردد. يوسف از فرستاده خواست نزد پادشاه برگردد و از او بخواهد پيرامون ماجرايى كه بر ضدّ او به عرض وى رسيده، تحقيق كند و از زنانى كه در مراسم وليمه همسر عزيز شركت كرده و در آن مجلس دست هاى خود را بريدند، از علت زندانى شدن وى بپرسد، چه اين كه آنها شاهد ماجراى او بوده اند.

فرستاده پادشاه مطالب يوسف را به عرض وى رسانيد و پادشاه در تحقيق پيرامون درخواست وى درنگ نكرد. نماينده خود را نزد آن زنان فرستاد و آنها را گردآورد و حقيقت ماجرايى را كه از يوسف در حضور همسر عزيز مى دانستند، از آنان جويا شد و بدان ها گفت: چه چيز باعث شد كه شما يوسف را به خود فرا خوانديد؟ آيا از او تمايلى به خود احساس كرديد؟ آيا وى خنده كرد، و به شما اظهار عشق كرد كه شما را به خود فراخوانده و جرأت كرديد كارى را كه در شأن شما نيست از او درخواست كنيد؟ زنان اظهار داشتند پناه مى بريم به خدا (ما از او كار خلافى نديديم). اينجا بود كه زليخا ديد مقتضاى حكمت و انديشه اين است كه بر واقعيت اعتراف كند؛ زيرا اگر بر تصميم خود باقى مى ماند، زن ها بر آنچه كه قبلاً در ماجراى خود و يوسف در حضور آنها اعتراف كرده بود، بر ضدّ او گواهى و شهادت مى دادند، و يا شايد پس از آن كه جمعيت زنان به پاكدامنى و عفّت يوسف گواهى دادند، وجدانش بيدار شده بود، از اين رو، در اين وضعيت چاره اى نداشت جز اين كه به حقيقت مطلب اعتراف كند كه او قصد فريب يوسف را داشته است، ولى يوسف در برابر نقشه او مقاومت به خرج داده و تهمتى را كه يو

سف به زليخا نسبت داده، صحيح و درست است، و علت اين اعتراف را اين دانست كه او خواسته به يوسف اعلام كند،وى فرصت غيبت و زندانى بودن يوسف را براى ادامه تهمت برگردن خود، مغتنم نشمرده است.

سپس زليخا تصميم گرفت پوزش خواهى كند از اين كه نفس آدمى ميل به كار ناروا دارد، مگر آن را كه خدا نگاه دارد و حمايت كند و خداوند بخشاينده توبه كنندگان است:

وَقالَ المَلِكُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ * قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذ راوَدتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالتِ امْرَأَةُ العَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ * ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لايَهْدِى كَيْدَ الخائِنِينَ * وَما أُبَرِّي ءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ (4)

پادشاه گفت: او را نزد من آوريد، وقتى فرستاده اش نزد يوسف آمد، وى گفت: نزد شاه برگرد و از او بپرس، چه شد كه زنان مصرى، دستان خود را بريدند. پروردگار من به مكر و حيله آنان آگاه است.شاه، زنان را خواست و بدان ها گفت: ماجراى مراوده شما با يوسف چه بوده. آنها گفتند: حاش لله كه ما از يوسف هيچ بدى نديديم، همسر عزيز مصر در اين هنگام اذعان كرد كه هم اكنون حقيقت روشن شد و من به ميل خود با يوسف عزم مراوده داشتم و او راست مى گويد و ابراز اين موضوع براى اين بود كه عزيز مصر بداند من در غياب او به وى خيانت نكرده ام و خداوند خيانت كاران را به مقصود نمى رساند و من خودستايى نكرده و خود را از عيب و تقصير مبرا نمى دانم؛ زيرا نفس اماره، انسان را به كارهاى زشت و ناروا وا مى دارد، مگر خداوند با لطف خود شخص را نگه دارد. به راستى كه پروردگارم بخشنده و مهربان است.

پاداش يوسف

پادشاه بر صحت تبرئه شدن يوسف و عفّت و پاكدامنى او آگاه گرديد و به او اعتماد و تمايل بيشتر پيدا كرد، به ويژه آن كه قبلاً هنگامى كه رؤياى او را تعبير كرده بود و تدبيرى كه براى خارج شدن از تنگناى اقتصادىِ گريبانگيرِ مصر، پيشنهاد كرده بود، به هوش و ذكاوت و درك و فهم او آشنايى داشت. پادشاه كه خود از نژاد آسيايى بود، ملاحظه كرد كه از ناحيه نژاد، نيز بين او و يوسف ارتباط نزديكى وجود دارد. همه اين امور در درون پادشاه تأثيرى ژرف گذاشت كه فوق العاده شيفته او شد و تمايل پيدا كرد كه وى را از خواصّ خود قرار دهد، لذا رسول خود را فرستاد تا او را به نزدش آورد.

فرستاده، نتيجه تحقيق و بررسى و اعتراف زليخا به تبرئه يوسف و تمايل پادشاه به حضور در دربار و دادن پاداش به او را به يوسف ابلاغ كرد.

يوسف در پاسخ به تمايل پادشاه درنگ نكرد، در دربار وى حضور يافت و با او گفتگويى انجام داد كه برشگفتى و علاقه او به وى افزود. در اين هنگام، پادشاه با زبان وعده و اطمينان بدو گفت.اى يوسف، تو به زودى در پيشگاه ما از جايگاه و منزلت شكوهمندى برخوردار گشته و بر همه چيز امين و مورد اعتماد خواهى بود. يوسف با اين مقام و منزلت برجسته اى كه پادشاه بدو سپرد، همه مشكلاتى را كه در سال هاى قحطى، گريبانگير مردم مصر مى شد، در نظر آورد و خوف آن داشت كه قدرتمندان، به افراد ضعيف خيانت ورزند، همان گونه كه به وى خيانت شد و به همان نحو كه خود مورد اهانت قرار گرفت، به آنها اهانت كنند، از اين رو علاقه مند بود كه امور آينده آنها را خود، شخصاً برعهده گيرد و بدانان خدمت نموده و از ظلم و ستم به آنها جلوگيرى به عمل آورد. لذا از پادشاه درخواست كرد كه او را بر خزانه خود امين گرداند تا بتواند بر جمع آورى غلات و انباركردن آنها براى سال هاى قحطى، اِشراف داشته باشد؛ زيرا اين مراقبت و اشراف نياز به امانت دارى و هوش مندى و علم و دانش داشت و همه اين صفات در يوسف جمع بود و پادشاه آنها را از او به تجربه ديده بود.

پادشاه، موافقت خود را اعلام داشت و يوسف كل امور اقتصادى مربوط به مصر را در دست گرفت. پادشاه در سرزمين مصر قدرتى به او بخشيد كه هرگونه مى خواهد عمل كند و اين لطف خداوند متعال در باره بندگان شايسته اوست، كه نعمتش را به هريك از آنان كه او را برگزيند مى بخشد و به آنها در دنيا در مقابل عمل نيكى كه انجام داده اند، اجر و پاداش مى دهد. وانگهى براى كسانى كه ايمان آورده و از خداى خويش مى ترسند، ثواب الهى در آخرت بهتر از ثواب دنياست:

وَقالَ المَلِكُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ * قالَ اجْعَلْنِى عَلى خَزائِنِ الأَرضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ * وَكَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِى الأَرضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَلا نُضِيعُ أَجْرَ المُحْسِنِينَ * وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ؛ (5)

پادشاه گفت: يوسف را نزد من آوريد تا او را از خاصان خويش قرا دهم. و آن گاه با او گفتگوكرد به يوسف گفت: امروز در پيشگاه ما داراى مكنت و صاحب منزلت هستى. يوسف گفت: بنابراين مرا بر خزانه حكومت بگمار كه در اين خصوص انسانى مراقب و آگاهم. و اين چنين يوسف را در زمين، صاحب منزلت گردانديم تا هر كجا مى خواهد حكمفرمايى كند. هركس را بخواهيم مشمول رحمت خويش مى گردانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى سازيم و پاداش آخرت براى ايمان آورندگان و كسانى كه تقوا پيشه كنند، بهتر و بالاتر است.

1- يوسف (12) آيات 43 - 44.

2- يوسف (12) آيات 45 - 46.

3- همان، آيات 47 - 49.

4- يوسف (12) آيات 50 - 53.

5- يوسف (12) آيات 54 - 57.