پلورالیزم و کثرت گرایی (3)

عبدالله جوادی آملی؛ گردآورنده: محمدرضا مصطفی پور

نسخه متنی
نمايش فراداده

پلوراليزم و كثرت گرايي

آية الله جوادي آملي

تذكر:

مسئله پلوراليزم كه اكنون سومين بخش آن در معرض ديد خوانندگان قرار مي‏گيرد از موضوعاتي است كه مسائل و مباحث مختلفي را در پي خواهد داشت كه برخي از مباحث و مسائل آن در شماره‏هاي پيشين تبيين شد و در اين شماره به مباحثي چون معيار تشخيص دين حق و باطل، پي آمدهاي پلوراليزم، پلوراليزم درون ديني، تجربه ديني و وحي و رابطه آن با پلوراليزم، و... پردازش مي‏شود و خوانندگان را به پيگيري مباحث توجه مي‏دهيم.

معيار تشخيص دين حق و باطل

آيا معياري براي تشخيص دين حق از دين باطل و مذهب خوب از مذهب بد، داريم يا خير؟ در پاسخ به اين پرسش اولاً بايد بدانيم اين اديان به تعبير قرآن كريم، در حقيقت يك دين هستند زيرا دين تثنيه ندارد چه رسد به اينكه جمع داشته باشد.

اگر هر ديني را به لحاظ عصر خود بسنجيم همه آنها در عصر خود حق بودند يعني ديني كه وجود مبارك نوح(ع) آورد، در عصر خود حق بود. ديني كه وجود مبارك ابراهيم خليل‏الله، موسي‏كليم‏الله، عيسي روح الله(ع) آوردند هر كدام در عصر خودشان حق بودند، نه اينكه در عصر خود، باطل باشند. زيرا اگر دين پيامبر اولي نبود دومي اثر نمي‏كرد و اگر اولي و دومي نبودند سوّمي اثر نمي‏كرد، اين اديان در عصر خود حق هستند و شريعت و منهاجي هم كه هر كدام از انبياء در عصر خود از طرف ذات اقدس حق آوردند حق بودند.

و ثانياً خطوط كلي اين اديان يعني توحيد و نبوت عام و معاد، فرق نكرده و دگرگون نشدند. زيرا قرآن كريم مي‏فرمايد: «مصدقاً لما بين يديه»1 پيامبر حقِّ سابق را تصديق مي‏كند و تصديق حقِ سابق اختصاص به پيامبر اسلام(ص) ندارد كه آن حضرت انبياء پيشين را تصديق كند. بلكه عيسي مسيح حرفهاي موسي كليم را تصديق كرد و موسي كليم سخنان حضرت ابراهيم را تصديق كرد، هر لاحقي حرف سابق را تصديق كرد چه اينكه هر سابقي به لاحق خود بشارت مي‏دهد تا به وجود مبارك عيسي مسيح(ع) رسيد كه ايشان به وجود مبارك رسول گرامي اسلام(ص) بشارت دادند، اگر اديان سابق يا لاحق حق نبودند نه لاحق، سابق را تصديق مي‏كردند و نه سابق، به آمدن لاحق بشارت ميداد.

تفاوت انبياء در شرايع و مناهج

البته خطوط جزيي دين به عنوان شريعت و منهاج فرق مي‏كند مثلا در بعضي اديان كمتر از يك ماه روزه مي‏گرفتند ولي مسلمانان يك ماه روزه مي‏گيرند، آنها به سمت ديگر نماز مي‏خواندند ولي مسلمانان به سمنت ديگري نماز مي‏خوانند، هر شريعت براي خودش قبله مخصوص دارد، گر چه خداوند سمت و جهت ندارد چرا كه «ولله المشرق والمغرب فاينما تولّو فثمّ وجه الله»2 مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر جا روي كنيد، آنجا روي به سمت خداست.

چون خدا سمت و جهت خاصي ندارد، و لذا اگر كسي خواست نماز مستحبي بخواند همين كه شنيد اذان ظهر را مي‏گويند و او از منزل يا محل كارش وضو گرفته و قصد رفتن به مسجد يا مصلّي را دارد تا نماز جماعت بخواند مي‏تواند نافله ظهر را در راه بااشاره سر و صورت بخواند. زيرا خدايي كه در طرف كعبه است، پشت به كعبه هم هست، در آسمان هم هست، در زمين هم هست «هوالذي في السماء اله و في الارض اله»3 اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست.

و براي همين جهت است كه مي‏تواند نمازهاي مستحبي را و نه نمازهاي واجب را، در هواپيما، در كشتي، در اتومبيل، روي اسب، روي دوچرخه، يا در حال حركتِ پياده بخواند زيرا خدا هميشه و همه جا هست بنابر اين نماز مستحب را مي‏توان در هر جا و بهر كيفيتي خواند و اما نماز واجب بلحاظ اينكه براي سازماندهي و نظام وار شدن هست بايد طبق دستورات فقهاء رو به قبله خوانده شود.

پس دين يعني خطوط كلي و اصولِ فقه و حقوق و اخلاق، تغييرپذير نيست و تغيير هم نكرده است و لذا هرگز پيامبري نيامده است بگويد ظلم خوب است و ظلم ستيزي بد است، همگان گفتند: ظلم بد است و ظلم ستيزي خوب است، همه آنها در خطوط كلي عقايد و اخلاق و حقوق و فقه يكي بودند. گر چه شريعت و منهاج انبياء متفاوت بوده است.

اما اينكه راه تشخيص حق و باطل چيست؟ بايد بدانيم راه تشخيص حق و باطل عقل مبرهن و نقل قطعي است كه از طريق آنها مي‏توان حق را شناخت و به آن روي آورد.

تجربه و اثبات حق و باطل

اگر كسي بگويد: آيا از راه تجربه مي‏توان به صحت و حقانيت دين نظر داد يا خير؟

مي‏گوييم: اگر بخواهيم از راه حس و تجربه به بطلان يا صحت مذهبي فتوا دهيم، بايد

همه مكاتب و مذاهب را بيازماييم تا بفهميم چه چيزي حق است و چه چيزي باطل و چون مذاهب و مكاتب فراوانند، ملاحظه مي‏كنيم هنوز عمر به پايان نرسيده، بخش كوتاهي از اين مكتبها را تجربه كرده‏ايم نه همه مذاهب و مكاتب را و لذا ما با شكّاكيّت روبرو مي‏شويم زيرا نمي‏توانيم بفهميم كدام مذهب حق است و كدام باطل. و شكّاكيّت هم امر باطلي است. زيرا هم عقل مي‏پذيرد كه انسان راه معرفتي صحيح در پيش دارد و هم نقل ما را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستين فرا مي‏خواند پس راهي كه مانع فرو افتادن انسان در دام شكّاكيّت است عقل برهاني يا نقل قطعي است نه تجربه

ظهور اسلام و رويارويي آن با مذاهب گوناگون

طبق بيان اميرالمؤمنين(ع) هنگامي كه اسلام ظهور كرد مكتبهاي رسمي فراواني در حجاز و خارج از حجاز كه همگان در قلمرو رسالت رسول اكرم(ص) قرار داشتند، وجود داشت.

چنانكه در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: «بين مشبه لله بخلقه او ملحد في اسمه او مشير الي غيره»4 بعضيها مشبه بودند و براي خدا جسم قائل بودند و بعضي ملحد بودند و بعضي براي خدا شريك قائل بودند. قرآن در چنين فضا نازل شد، تا آنها را هدايت كند و پيام پيامبر نيز اختصاص به گروه خاصي نداشت .

چرا كه حضرت در همان طليعه امر گفت: پيام من جهان شمول است، و همه بايد تحت فرمان اين دين درآيند. پس پيامبر بايد بگويد: آنچه من آورده‏ام حق است و آنچه را كه مشبهان و ملحدان و مشركان و مشيران مي‏گويند، باطل است. زيرا تا پيامبر حرفهاي ديگران را ابطال نكند و مدعاي خود را اثبات نكرده و انحصار حق را در خود ثابت نكند، دليلي ندارد كه ديگران از مكتب آباء و اجدادي دست برداشته و به مكتب نوپاي او روي بياورند.

اين مطلب مسلّم است كه اگر كسي در فضاي اجتماعي خاصي، فكر تازه‏اي ارائه كرد كه قبلاً در آن فضاي اجتماعي مثلاً چهار مكتب و فكر وجود داشت. بايد بداند كه اگر او يك دليل بر صحت مذهب خود دارد و يك دليل بر بطلان مذهب غير خود اقامه مي‏كند، با هشت دليل ديگر روبروست. چون همه آن مكتبهاي چهارگانه بر صحت مكتب و بطلان مكتب غير خود دليل دارند و لذا اين شخص بايد با همه آنها مبارزه فكري داشته باشد.

و اگر هفتاد و دو ملت شدند در چنين شرايطي نمي‏توان گفت:


  • جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

  • چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

بلكه او بايد يك دليل بر حقانيت خود و 72 دليل بر بطلان غير خود اقامه و ارائه نمايد. و به عبارت ديگر:

چون حق ناب در يك فرقه است و بقيه آن حق ناب را ندارند. اين فرقه بايد تمام دلايل آنها را با دلايل ابطال كند.

اثبات يك مكتب و ابطال مكاتب ديگران از راه حس و تجربه امكان‏پذير نيست اما عقل چون با قضاياي كلي و قضاياي حقيقي ارتباط دارد و به آنها مي‏انديشد، مي‏تواند فتواي عام بر صحت چيزي بدهد و بر بطلان ديگران دليل و برهان اقامه نمايد.

كميابي يقين

آنچه كه كمياب است يقين و برهان عقلي و نقلي است يعني آنچه كه بين مردم كمتر يافت مي‏شود برهان عقلي و يقين منطقي و فلسفي است چنانكه يقيني كه از راه نصّ حاصل شود چنين است يعني يافتن خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قرائن قطعي يا نص يقين آور بسيار كم است يقين مثل سال يا حسّ و تجربه و وهم و خيال و گمان و قياس نيست كه فراوان در بين انسانها يافت شود، فقط اوحدي از انسانها هستند كه به چنين مقام منيعي بار مي‏يابند. بنابراين، انسان از دو راه مي‏تواند تكليف مذاهب گوناگون را مشخص كند و آن برهان عقلي فايق و دليل نقلي قطعي فايق است.

عقل از آن جهت كه به قضاياي كلي نظر دارد مي‏تواند به صحت و سقم مكاتب گوناگون نظر بدهد و بگويد فلان مكتب بكلي باطل يا صحيح است و يا بخشي از مكتب باطل يا صحيح است و نقل هم از آن جهت كه صاحب نقل معصوم و به غيب آگاه است و علم غيب او فراگير مي‏باشد و همه مكاتب را زيرمجموعه علمي خود قرار مي‏دهد مي‏تواند به صحت يا بطلان مكاتب گوناگون نظر بدهد.

تجربه دين و اثبات حق و باطل

آيا انسان از طريق تجربه ديني مي‏تواند حقايقي را بازيابد يا خير؟ در جواب مي‏گوييم:

تجربه ديني5 نمي‏تواند حقايق ديني را اثبات نمايد. زيرا بخشي از وحي، اصولاً تحت تجربه در نمي‏آيد چون به ميدان عمل نمي‏رسد، اگر چه از جهت شهود و تجربه شهودي ممكن است تحت تجربه درآيد. مسائلي همچون خدا و اسماء حسناي الهي، هستي خداوند، صفات الهي، اينكه او واحد است، «ليس كمثله شي‏ء»، عليم است، «هوالحي القيوم لاتأخذه سنة ولانوم» تجربه‏پذير نيستند.

مسائلي كه تاريخ بردار نيست و بعد تحقق پيدا مي‏كند مثل صحنه‏هاي قيامت كه اصلاً در تاريخ نمي‏گنجد زيرا تاريخ زماني است كه منظومه شمسي و زمين و حركت زمين مطرح باشد اما وقتي صحنه تاريخ و حركت و زمان برچيده شد و جهان به دارالقرار رسيد ديگر

صحبت از حركت و تاريخ و همچنين تجربه نيست.

بدو جهت جريان قيامت زيرمجموعه تاريخ و تجربه درنمي‏آيد.

اولاً آنكه قيامت در نشئه دنيا حضور و ظهور ندارد تا انسان آن را تجربه كند و دوم آنكه جريان قيامت فوق تاريخ است زيرا نشئه قيامت، نشئه ثبات است. وقتي نفخ صور شد همه موجودات عالم طبيعت برچيده مي‏شوند و فقط سلطنت الهي ظهور مي‏كند و لذا ملك و سلطنت الهي مي‏ماند و بس.

در قرآن دو سؤال مطرح است كه يكي مربوط به دنياست و ديگري مربوط به نفخه صور است آنكه مربوط به دنياست اينست كه وقتي از آنها سؤال شود كه «من ربّ السموات السبع و ربّ العرش العظيم سيقولون اللّه»6 و يا «من خلق السموات والارض و سخّر الشمس والقمر ليقولن الله»7 همگي در جواب اين سؤال كه رب آسمانها و رب عرش كيست و يا خالق آسمانها و زمين و مسخّر خورشيد و ماه كيست؟ مي‏گويند: خدا. و اما در جريان نفخه صور سؤال اين نيست كه آسمان و زمين مال كيست؟ چون در قيامت آسمان و زميني نيست بلكه آسمان و زمين رخت بربسته است بلكه سؤال اين است كه «لمن الملك اليوم»8، «لله الواحدالقهار»9 امروز فرمانروايي از آن كيست، از آن خداوند يكتاي قهار است، در آن روز فقط سلطنت خدا ظهور دارد.

كه سلطان عزت علم برگشود جهان سر به جيب عدم در گشود

در آن روز جهان باطل مي‏شود و ملك خدا ظاهر مي‏شود، اينها اموري است كه به تجربه در نمي‏آيد.

بنابراين بخش وسيعي از وحي الهي تجربه‏پذير نيست و خود وحي هم شهود دروني است و تجربه‏پذير نيست.

بنابراين فقط يك راه براي اثبات حق در پيش داريم و آن عقل برهاني و نقل قطعي است كه بايد براي اثبات حق از آنها استفاده كرد.

پي‏آمد پلوراليزم و كثرت گرايي ديني

1ـ نسبيت اخلاق: آنها كه اصل پلوراليزم و تكثرگرايي را پذيرفته‏اند بايد به دنبال آن پلوراليزم اخلاقي را بپذيرند و اگر پلوراليزم اخلاقي را پذيرفت نتيجه آن نسبيّت اخلاق خواهد بود و نتيجه نسبيت اخلاق، انكار جاودانه بودن اصول اخلاقي خواهد بود و لذا هر گروه خلق و خويي دارند و اخلاق براي هر كس معناي خاص خود را خواهد داشت.

2ـ نسبيت فهم: يكي ديگر از پي آمدها و همچنين مباني پلوراليزم و كثرت گرايي ديني نسبيت در فهم است زيرا نسبيت در فهم دو معني دارد يك معني آن است كه هر كس باندازه خود از جهان مي‏فهمد، هر كس به اندازه هوش خود جهان را دريافت مي‏كند.

و معناي ديگر آن است كه گاهي گفته مي‏شود ممكن است حقيقتي داراي جهات گوناگون باشد و هر كس جهتي از جهات حقيقت عالم را بفهمد و درباره آن اظهار نظر كند. معني دوم از نسبيت در فهم، كه هر كس بُعدي از ابعاد موجود ذو ابعادي را ادراك كرده و همه آنها هم حق باشد سخن صحيحي است و مطلب اول نيز به لحاظ اين كه انسان محدود است نمي‏تواند نامحدود را ادراك كند سخن حقي است و به عبارت ديگر: انسان به دليل اين كه هم در محدوديت زماني و اجتماعي بسر مي‏برد و هم از نظر ابزار ادراكي محدود است از اين رو نمي‏تواند نامحدود را درك كند اين سخن حق است.

زيرا واقعيات كه فيوضات ذات اقدس اله هستند با توجه به وجود آنها در گذشته و آينده نامحدود هستند، و موجود محدود و متناهي نمي‏تواند ذات نامتناهي را ادراك نمايد گرچه براي خليفة‏الله و انسان كامل و نور اول به لحاظ اين كه همه مخلوقات بعد از نور اول خلق شده و در مرتبه مادون او هستند مي‏تواند از مادون خود آگاهي پيدا كند.

اما اينكه انسان اصلاً به حق و واقع دسترسي پيدا نمي‏كند، بدليل اينكه در محدوديتهاي زماني و تاريخي و اجتماعي قرار دارد حرف صحيحي نيست.

بنابراين اگر كسي بگويد انسان محدود و متناهي است، سخن حق است و اگر بگويد يك موجود متناهي توان آن را ندارد كه به غير متناهي احاطه نمايد سخن حقي است و اگر بگويد هر كس باندازه خود از جهان مي‏فهمد اين سخن هم حق است اما هيچكدام از مطالب سه گانه، نتيجه آن نسبيت در فهم نيست كه هركسي در هر موضوعي اظهار نظر كرده است به واقعيت دسترسي پيدا نكرده باشد بلكه امكان دسترسي به واقعيت و آگاهي از آن وجود دارد.

كثرت تشكيكي يا نسبيت اديان

با نگاه به تاريخ و جهاني كه در آن زندگي مي‏كنيم ملاحظه مي‏شود كه اديان كثيري در عالم وجود دارد امااين كثرت تشكيكي است و نه تبايني يعني اديان مراتب و درجات دارند كه بعضي كاملند و بعضي كاملتر.

توضيح مسئله آنكه ما دو مسئله داريم يكي مسئله تشكيك است كه هم حقايق خارجي تشكيك‏پذير است و هم معارف بشري و ديگري مسئله نسبيّت است كه نه در حقايق خارجي راه پيدا مي‏كند و نه در معارف بشري.

معناي نسبيت يك چيز، آن است كه خودش نفسيتي ندارد بلكه به تناسب مقايسه و سنجش و اعتبار انسان حكم مي‏پذيرد مثل قرب و بعد و دوري و نزديكي يا جلو و پشت سر بودن و يمين و يسار و امثال آن. اين‏ها امور نسبي هستند زيرا اولاً تا انسان آنها را با امور ديگر مقايسه نكند معني پيدا نمي‏كند و ثانيا با تغيير اطراف كاملا قابل تغيير و تبديل است مثلا درختي كه نسبت به جايي نزديك است اگر با جاي ديگري مقايسه شود دور مي‏شود.

اين نوع از نسبيت در حقايق خارجي راه ندارد زيرا جهان خارجي همانطوريكه هست يك واقعيت است اگر مجرد بوده مجرد است و اگر مادي بوده مادي است. معرفت بشري نيز

اگر مطابق با واقع بود صدق است و اگر مطابق با واقع نبود كذب است. و لذا نه حقايق خارجي باين معني نسبي هستند و نه معرفتهاي بشري.

اما تشكيك و داراي مراتب و درجات بودن هم در واقعيات خارجي راه پيدا مي‏كند و هم در معارف بشري. زيرا هرچيزي در جايگاه و مرتبه خاص خود قرار دارد. بعضي امور علتند و بعضي امور معلول، بعضي افضلند و بعضي غير افضل. كثرت تشكيكي كثرتي است كه به وحدت برمي‏گردد.

بازگشت كثرت به وحدت نيز حقيقت است نه مجاز و كثرت هم در واقع حقيقت است اما كثرت واقعيت و وحدت آن بازگشت به يك حقيقت است.

بنابراين واقعيتهاي خارج براساس تشكيك تنظيم مي‏شود. معارف بشري هم داراي مراتب تشكيكي هستند زيرا اگر معارف بشر بااين واقعيت مطابق بود، سهمي از هستي دارد و صادق و حق است واگر مطابق با آن نبود كذب و باطل است.

براي حق و صدق درجاتي است. ممكن است براي عارفي در يك عصر معرفتي حاصل شود كه مطابق با واقع باشد و بعد عارفي ديگر مطلبي عميقتر را بفهمد كه احقّ از فهم عارف قبلي باشد. در اينجا هر دو حق‏اند البته يك حق و ديگري احقّ.

كثرتي كه در اديان و شرايع و مناهج الهي راه پيدا مي‏كند، اولاً نسبي نيست نه نسبيت حقايق و نه نسبيت معرفت و ثانيا تشكيكي است هم به تشكيك حقايق خارجي و هم به تشكيك معارف بشري زيرا اين شرايع به تناسب مردم عصر خاص حقيقت است مثل بيماري كه در مقاطع گوناگون داروهاي گوناگون مصرف مي‏كند و طبيب هم براي او داروهاي گوناگون تجويز مي‏كند. كه اين داروها همه در جاي خودشان حقند نه اينكه يكي حق و ديگري باطل باشد.

بنابراين اختلاف شرايع و مناهج به تشكيك برمي‏گردد.

در معارف بشري هم چون فهم‏ها به درجات مختلف از واقعيت مربوط مي‏شود، پس معرفت هم تشكيكي خواهد بود چون اختلاف فقهاء و مفسرين اين چنين است .

پلوراليزم درون ديني

تكثر گرايي درون ديني باين معني است كه در دين واحد باستناد تفسيرهاي گوناگون از آن دين، مذاهب و فرق گوناگون متجلي گردد. آيا مي‏توان اين نوع از تكثرگرايي را پذيرفت يا خير؟

پذيرش تكثرگرايي درون ديني نسبت به مباني مختلف فرق مي‏كند بعضي از مباني تكثرگرايي را تحمل مي‏كند و بعضي از مباني تحمل نمي‏كند. در اينجا به چند مبنا اشاره مي‏شود.

1ـ در صورتي كه در رابطه با فهم دين قائل به تصويب باشيم نه تخطئه، كثرت قابل پذيرش و تحمل است اما اگر قائل به تخطئه باشيم تكثرگرايي مقبول نيست. توضيح مسئله آنكه بعضي‏ها در فهم شريعت معتقد به تصويب هستند و مي‏گويند: هر كس هر چه را فهميد همان حق است و به عبارت ديگر حق در برابر فهم او جعل مي‏شود و در واقع حق وجود ندارد، در اين صورت پلوراليزم و تكثرگرايي مقبول و قابل تحمل است اما اگر بگوييم، واقعي وجود دارد و انسان مي‏تواند واقع را بشناسد گرچه ممكن است دچار اشتباه شود تكثر قابل تحمل نيست. زيرا فهم مطابق با واقع و حق يكي است و ديگران باطل هستند.

2ـ در صورتي كه حقيقت و واقعيت را نسبي بدانيم و بگوييم واقع مطلق و حقيقت صرف و طلق نداريم و به عبارت ديگر: اگر واقعيت نسبي باشد به طوريكه حق در شرايط مختلف، نسبت به انسان‏هاي گوناگون، متفاوت باشد كثرت گرايي قابل تحمل است اما اگر واقعيت را مطلق بدانيم نه نسبي و امكان شناخت واقعيت هم وجود داشته باشد تكثرگرايي غيرقابل تحمل است.

3ـ اگر كثرت گرايي به اين معني است كه صاحب نظران از مكتب واحد برداشتهاي مختلف داشته باشند و آن برداشتها و فهم‏ها متكثر باشند اين نوع تكثرگرايي في الجمله صحيح است و قابل تحمل. البته در صورتي كه برداشتها روشمند باشد و با اصول و اسلوب صحيح نسبت به شناخت مكتب اقدام كند.

اما ما بلحاظ اينكه تصويب را باطل مي‏دانيم و واقعيت را مطلق و قابل شناخت مي‏دانيم، نمي‏توانيم تكثرگرايي را تحمل كنيم و همه آن فهم‏ها را حق بدانيم. اما اينكه صاحب نظران از مكتب واحد برداشتهاي مختلف داشته باشند و آن برداشتها را ارائه كنند مي‏گوييم برداشتهاي گوناگون با شرايط آن يعني روشمندانه بودن و با اصول صحيح شناختي، كثرت قابل تحمل است.

توضيح آنكه: همه محققاني كه بعد از فراهم كردن مايه‏هاي علمي، روش مندانه در دين‏شناسي تلاش و كوشش مي‏كنند يعني كساني كه ساليان متمادي در رشته تخصصي ديني كسب علم نموده و نزد اساتيد صاحب نظر علم فرا گرفته‏اند و به عنوان صاحب نظر و با بصيرت و روش مندانه به خدمت براهين عقلي و قرآن و روايات، رفتند و از آنها برداشتهاي خاص داشته‏اند، قابل تحمل است زيرا برداشتهاي اينها در چنين فضايي، جز در فروع جزئي اختلاف ندارد، و چون اختلاف آنها در محدوده خاصي است و لذا قابل تحمل است.

شما كتابهاي فقهي يا تفسيري را ببينيد از هزار سال قبل، صدها كتاب تفسيري و فقهي كه نوشته شده، خطوط كلي آن يكي است گرچه در جزئيات با هم اختلاف دارند. و لذا مفسران و فقهاء با اينكه نظرهاي مختلف دارند اما براحتي يكديگر را تحمل مي‏كنند. اما اگر يك اختلافي در مقابل هم بوده و دو نظر با هم تباين داشته باشند و آن اختلاف در امر كلي باشد در اين صورت يكي حق است و ديگري باطل. براي همين جهت است كه محدثان شيعه و سنّي اين حديث را از وجود مبارك پيامبر(ص) نقل كردند: «ستفترق امتي» امت من فرقه فرقه و گروه گروه مي‏شوند. هفتاد و سه ملت مي‏شوند، كه هفتاد و دو ملت از آنها باطل اند و يك ملت حق است و اهل نجات. 10

البته بسياري از فرقه‏ها، خود را فرقه ناجيه مي‏داند ولي آنجايي كه اختلاف رو در روي هم باشد بعنوان مثال: يكي بگويد: علي(ع) خليفه است و يكي بگويد: نه، يكي بگويد خليفه مسلمين بايد معصوم باشد و ديگري بگويد: نه، مشخّصاً در اين جا يكي حق است و ديگري باطل.

بنابراين اگر در فهم اين افراد روش مندانه به سراغ دين رفتند و از آن حقايقي را فهميدند اختلاف آنها موضعي و جزئي است، گرچه در مقام اثبات و عمل همه جهت دارند و باستناد آن جهت عمل مي‏كنند ولي در مقام ثبوت و واقع حق يكي است.

اگر كسي روش مندانه تلاش كرد و تلاش او مطابق با واقع بود دو تا ثواب دارد و لذا گفتند: «للمصيب اجران» يعني اگر كسي رأيش به واقع اصابت كرد و مطابق با واقع بود دو تا اجر دارد يكي اينكه به واقع رسيده است و ديگر اينكه تلاش كرده تا به واقع برسد و اما «وللمخطئ اجر واحد» آن مجتهدي كه اشتباه كرده است، يك اجر دارد و آن هم اجر تلاش و اجتهاد اوست زيرا اين شخص چون تلاش كرده و تحمل و زحمت نموده گر چه در مواردي هم دچار اشتباه شود اما معذور است و بي‏اجر و پاداش نخواهد بود. ولي اگر روش مندانه و مجتهدانه به سراغ متون ديني نرود، چنين شخصي اگر اشتباه كند نه تنها مأجور نيست بلكه موزور است و وزر و گناه بر دوش اوست.

بنابراين در تكثرگرايي درون ديني كه آن تكثري از اختلاف در برداشتها سرچشمه مي‏گيرد، اگر كسي روش مندانه و بدون كوتاهي و تقصير به مطلبي دست يافت، همان براي وي حجّت است و او در پيشگاه خدا معذور است و خدا هم او را به جهنم نمي‏برد و اما اگر كسي عالماً يا عامداً و مقصرانه تن به باطل بدهد در واقع او عمداً دوزخ را براي خود خريداري كرده است .

وقتي در درون يك مذهب اختلاف و كثرتي باشد قابل تحمل است و اگر اختلاف در چند مذهب باشد نظير مسئله شيعه و سني، در اين صورت هم مطلب همينطور است يعني شيعه و سني در مذهب اختلاف دارند اگر آنها در دو طرف نقيض باشند مثلا يكي مي‏گويد: خليفه پيامبر را بايد خدا تعيين كند و ديگري مي‏گويد لازم نيست در اين صورت يكي بر حق است و ديگري بر باطل. اما چون مقصر نيستند نمي‏توانيم بگوييم آنها اهل جهنم هستند. چون اين طور نيست كه هر كه باطل گفته باشد، اهل جهنم باشد. زيرا ممكن است افرادي بر باطل باشند اما معذور باشند و معذور هم از باب «و آخرون مرجون لامرالله امّا يعذّبهم و امّا يتوب عليهم»11 مورد رحمت و عنايت خداوند قرار خواهد گرفت.

از نظر اجتماعي هم مي‏شود در كنار آنها، زندگي كرد و با آن‏ها زندگي مسالمت‏آميز داشت و براي رسيدن به تفاهم و نظر واحد مي‏توانند با هم مناظره و گفتگو داشته باشند و از اين راه همديگر را درك كنند. زيرا در واقع يكي حق است و ديگري باطل. مثلا عصمت خليفه يك امر قراردادي نيست بلكه يك واقعيت است وقتي يك واقعيت بود بايد ادراك با آن واقعيت منطبق باشد و لذا ممكن است با واقع منطبق باشد پس حق است و يا منطبق نيست پس باطل است.

1. آل عمران، آيه 3.

2. بقره، آيه 115.

3. زخرف، آيه 84.

4. نهج البلاغه، خطبه اول، قطعه 42.

5. براي تجربه ديني تعريف‏هاي مختلفي ارائه شده است و امروز وقتي تجربه ديني گفته مي‏شود از آن معناي خاصي اراده مي‏شود كه شايسته است در اين رابطه به كتاب تجربه ديني مراجعه شود.

6. موءمنون، آيه 86 و 87.

7. عنكبوت، آيه 61.

8. غافر، آيه16.

9. همان.

10. رجوع شود به بحارالانوار، مجلسي، ج 28، باب اول.

11. توبه، آيه85.