مخالفت جوانان انقلابى با آداب و رسوم اجتماعى ، ريشه دار و عميق است و منشاء آن ، تنها عواطف دوران شباب و تجدد خواهى ، يا مخالفت با تقليد و تخيلات جوانى نيست ، بلكه در نهاد آنان انگيزه هاى مطلوب و نامطلوبى وجود دارد كه پيوستن مجموع آنها به يكديگر، باعث سرپيچى و تخلفشان از روش هاى اجتماعى مى گردد.
گروهى از اين قبيل جوانان ، براثر پاره اى از بيمارى هاى روانى يا سوء تربيت دوران كودكى ، از واقع بينى باز مى ماند و در راه احراز شخصيت ، به روش هاى تند و انقلابى دست مى زنند و احيانا به طغيان و عصيان مى گرايند. بعضى از آنها به قدرى از حقيقت دور مى شوند كه تا پايان عمر به سازش با محيط اجتماعى خويش موفق نمى گردند.
گروهى ديگر از جوانان انقلابى كسانى هستند كه بر اثر نبوغ ذاتى و فروغ عقلى خود، از روش هاى نا صحيح اجتماعى سرباز مى زنند و در كمال واقع بينى ، ب آداب ء سنن ناپسند جامعه مخالفت مى كنند.
اين گروه ممتاز و پرارزش نه تنها از اعمال نادرست دگران پيروى نمى كنند و خويشتن را به ناروايى هاى مردم آلوده نمى سازند، بلكه مى كوشند تا مسير جامعه را نيز تغيير دهند و محيط تازه اى بر وفق افكار خود به وجود آورند. براى روشن شدن مطلب ، پيرامون هر دو قسمت به اختصار توضيح داده مى شود.
(گذشته از امراضى جزئى ابراز شخصيت ، امراض فكرى اساسى ترى وجود دارد. يكى از آنها مرض پارانوئيا است كه علامت آن منم منم كردن بسيار است و زندگى اجتماعى را غير ممكن مى سازد.)(715)