روان شناسى مدرن ، غرايز را به جاى هم آهنگ ساختن يك به يك ، تفكيك كرده و آزادشان گذارده و از مهار عقل رهاشان ساخته است ، و چون در اين روش پيش رويم كم كم به دستگاهى كردن عيش و خوشى مى رسيم و با حذف مسئله زشت و زيبا و منسوب كردن هر چه ما را خوش آيد به خوبى و هر چه ما را خوش نيايد و به زشتى ، به جايى مى رسيم كه ميزان و ملاك خوب و بد نفس اماره ما خواهد بود و حكومت نفس بر عقل آشكار مى شود، كه نتايج جامعه ويران كن آن را خوب مى شود پيش بينى كرد. (881)
(پس از غريزه جنسى فرويد و عقده كم و كاستى ادلر و ضمير باطن يا وجدان اجتماعى يونگ ، اينك دانش لوتسدك جلوه گر مى شود و دانش اخير به زعم باروك ، تواند نه تنها حيات انسانى را كاملا بشناساند، بلكه فصل مشترك مسائل فردى و اجتماعى نيز قرار گيرد و با روانشناسى باروك مسائل اخلاقى وجدانى ، كه مدت ها به صورت وظايف مذهبى و تبعيدى بوده و در قرن اخير زايد و بيهوده تلقى مى گرديد، مجددا رونق يافته و پايه علمى و روان شناسى اجتماعى و زيست شناسى پيدا كرد.) (882)
از مجموع بحث دو نكته روش شد.
وجدان اخلاقى كه نيروى الهام الهى و نور هدايت خداوند است ، با سرشت آميخته و در نهاد آدمى ريشه عميق فطرى دارد.
جاذبه معنوى و كشش روحانى وجدان اخلاقى ، در دوران بلوغ و جوانى ، قوى و نيرومند است و نسل جوان كه ضميرى پاك و باطنى منزه دارد، و به طور طبيعى شيفته سجاياى انسانى و فضايل اخلاقى است .