متاءسفانه ، بسيارى از جوانان و سالخوردگان ، به وضع موجود خود كمترين متوجهى ندارند و نقد عمر خويش را، كه سرمايه اساسى سعادت است نمى بينند. گاهى در اطراف آينده مجهول و تاريك خود فكر مى كنند و دورنماى وحشت زايى در ضمير خود مى سازند، و با آن خيالات پريشان و ناراحت كننده ، آسايش و آرامش را از خويش سلب مى نمايند و زندگى شيرين امروز را با انديشه هاى موهوم ، بر خود تلخ و غيرقابل تحمل مى كنند.
گاهى از نادانى ، روى خود را به عقب برمى گردانند و راهى را كه در طول چند سال زندگى پيموده اند، با افسوس و تاءثر مى نگرند. خاطرات حسرت بار گذشته ، مانند باد سرد زمستانى بر آرزوهاى آن ها مى وزد. شور و نشاط را در دلشان مى كشد و چراغ فروزان عشق و اميد را در ضميرشان خاموش مى نمايد.
چنان ماءيوس در دل شكسته مى شوند كه از سعى و كوشش باز مى مانند و فرصت هاى گران بهاى عمر را يكى پس از ديگرى از كف مى دهند.