وزير، از اين پيشامد سخت نگران شد. در خاطرش گذشت كه اين مجلس شوم و بد فرجام ، نه تنها مقامش را بالا نبرد، بلكه زمينه تنزل و سقوطش را آماده ساخت . بايد فورا چاره جويى كند، ولى از شدت اضطراب و خود باختگى قدرت فكر كردن نداشت . در آن موقع حساس تصميم گرفت حقيقت امر را به اطلاع رفيق لبيب و هوشمند خود، ابراهيم موصلى ، كه در مجلس مهمانى حضور داشت ، برساند و از عقل تيزبين او استفاده كند.
جريان را با وى در ميان گذارد. ابراهيم لحظه اى فكر كرد. به وزير گفت :
تو از خليفه جدا نشو و به عنوان بدرقه و مراقبت حال مزاجى اش به دربار برو. در محضر خليفه بمان و منتظر نامه من باش . وقتى نامه ام به دستت رسيد، در حضور معتصم بخوان .
از تو مى پرسد نامه چيست ؟ مدلول آن را به عرض برسان .
وزير طبق دستور رفيق داناى خود عمل كرد و نامه به موقع رسيد. ابراهيم در نامه نوشته بود كه صاحبان فرش ها و ظروف طلا و نقره آمده اند و مى گويند مجلس پذيرايى خليفه تمام شد. اجازه دهيد اموال خود را ببريم .
همان طور كه ابراهيم پيش بينى كرده بود، معتصم از نامه سؤ ال كرد. وزير مفاد نامه را به عرض رساند. خليفه بى اختيار خنديد و عقده درونى گشوده شد، زيرا دانست آن همه اموال ، ملك شخصى وزير نبوده بلكه از دگران به عاريت گرفته است .
به همين جهت ، با گشاده رويى و مسرت ، از زحمات وزير قدردانى كرد. رفيق لبيب با اين تدبير عاقلانه توانست دوست خود را از يك خطر قطعى برهاند.(985)
مسئله عقل و درايت رفيق در كتب تربيتى اسلام به قدرى مهم و پر ارزش است كه اگر به فرض كسى ، بادارا بودن عقل تيز بين و فكر روشن ، فاقد پاره اى از مكارم اخلاق باشد، رفاقت با وى روا و مجاز شناخته شده است .
( ابى عبدالله عليه السلام قال اميرالمؤ منين : لا عليك ان تصحب ذالعقل و ان تحمد كرمه و لكن انتفع بعقله . (986) )
على عليه السلام فرموده است :
مانعى ندارد كه با فرد عاقل و خردمندى كه داراى طبع بلند و كرامت اخلاق نيست ، رفاقت نمايى ، ولى مراقب باش كه در برخوردهاى دوستانه ، تنها از فكر روشنش استفاده كنى و به دنائت و پستى اخلاقش متخلق نگردى .