دوازده امام در منابع اهل سنت (1)

غلامحسین زینلی

نسخه متنی
نمايش فراداده

دوازده امام در منابع اهل سنّت

غلامحسين زينلي

دراين مقال قراينى اقامه خواهدشد تا نشان دهد خلفاى پيامبراسلام(ص) همان امامان معصوم(ع)اند كه شيعه باهوشمندى، آنان را يافته است.

قرينه اول: مدينةالنبى، شهرى كه حرمت آن ناديده گرفته شده است

مدينةالنبى(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پايگاه نخستين اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ويژه اى برخوردار بوده است. شخص رسول گرامى اسلام(ص) نيز عنايت خاصّى به اين شهر و مردم آن(يارى دهندگان پيامبر) داشته، در مناسبتهاى مختلف، بر امنيت مدينه و حفظ حرمت ساكنان آن، سفارش و تأكيد نموده اند؛ از آن جمله اند:

1ـ ابن خلاد از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من أخاف أهل المدينة أخافه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين.1

2ـ جابربن عبداللّه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من أخاف أهل المدينة فقد أخاف ما بين جنبىّ؛2

هر كه مردم مدينه را بترساند، تحقيقا مرا ترسانده است.

3ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من آذى أهل المدينة آذاه اللّه و عليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين.3

4ـ عبادة بن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه و عليه لعنةاللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف و لاعدل.4

ملاحظه گرديد كه رسول گرامى اسلام(ص) با چند بيان و دعا، تصريح نموده اند: هركس، مردم مدينه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنين فردى باد! هركس مردم مدينه را بترساند، مرا ترسانده است. هر كس، مردم مدينه را بيازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر كس بر مردم مدينه ظلم كرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائكه و همه مردم بر او باد و از اوهيچ عبادتى پذيرفته نيست.

اكنون آيا كسانى مانند معاويه و فرزندش يزيد كه سفارش هاى رسول خدا(ص) را ناديده گرفته اند، مى توانند جانشين پيامبر(ص) باشند؟

معاويه، نخست در سال چهل هجرى و در عهد خلافت على(ع)، بسربن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه فرستاد تا از مردم مدينه براى او بيعت بگيرد. بسر، مردم را تهديد به قتل نمود و جمع كثيرى از آنان را نيز به قتل رساند و بدين وسيله مردم مدينه را وادار ساخت تا با معاويه بيعت كنند.5

و بار دوم، در سال 50 و 51 هجرى، به هنگام بيعت گرفتن براى يزيد، به تهديد و ارعاب مردم مدينه پرداخت و به زور از آنان بيعت گرفت.6

يزيد نيز در سال 63 هجرى و در جريان«واقعه حرّه»، به حرم پيامبر(ص) لشكر كشيد و مردم مدينه را مورد آزار و اذيّت قرار داد و عده كثيرى از آنان را به قتل رسانيد و ناموس آنان را هتك نمود، تا آنجا كه به نوشته سيوطى، هزار دختر باكره، بكارت خود را از دست دادند.7

در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادى، جمعى از صحابه و ياران رسول خدا(ص) و نيز«ام سلمه» همسر آن حضرت، كشته شدند.8

قابل ذكر است كه پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاكميت ساير حاكمان اموى و عباسى نيز، همواره مردم مدينه، تحت ستم آنان قرار داشته اند.

حال، آيا كسى كه مورد لعن خدا، پيامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، مى توان او را جانشين رسول خدا(ص) دانست؟ كسى كه اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگى او را درهم پيچد؟

رسول خدا(ص) سالها پيش از بروز اين حوادث، فرموده بود:

من أراد أهل المدينة بسوء، أذابه اللّه كما يذوب الملح فى الماء.9

به راستى، چقدر تفاوت است ميان ابن حجر و قاضى عياض كه يزيد را جزو خلفاى پيامبر(ص) به شمار آورده اند و سيوطى كه با صراحت تمام، يزيد و همدستانش را لعن مى كند!10

قرينه دوم: خلافت، سى سال است

قرينه ديگر اين بحث، رواياتى است كه رسول خدا(ص) دوران خلافت پس از خود را سى سال دانسته اند. اين احاديث، از طرق مختلف و با تعابير گوناگونى از رسول گرامى اسلام(ص) روايت شده اند كه نمونه هايى از آنها را ذكر مى كنيم:

1ـ سفينه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك؛11

خلافت در امّت من، سى سال است و پس از آن، پادشاهى است.

2ـ قرطبى از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند:

الخلافة بعدى فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك.12

3ـ سفينه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم يؤتى اللّه الملك من يشاء.13

4ـ زبيدى شافعى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم يكون(تصير) ملكا عضوضا.14

واژه«عضّ» به معناى چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملك عضوض» يعنى پادشاهى يى كه آن را نه براساس بيعت و رأى مردم، بلكه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند.

زبيدى شافعى، پس از نقل حديث مى گويد:

«عضوض» چيزى است كه در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملك عضوض» پادشاهى يى است كه در آن، بر مردم ستم مى شود.

وى مى افزايد:

اهل سنّت، اتفاق دارند براينكه معاويه در ايام خلافت على از ملوك و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حكومت معاويه] پس از درگذشت على، در ميان مشايخ ما اختلاف وجود دارد. برخى گفته اند: براى او بيعت منعقد شده و امام گشته است. گروه ديگرى گفته اند: امامت براى او منعقد نشده و همچنان بر ملوكيّت خود باقى مانده است. دليل اين گروه، حديثى است كه ترمذى از طريق سفينه، از رسول خدا(ص) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم تصير ملكا».

دوران سى ساله خلافت كه در حديث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن على پايان يافته است. و حسن بن على هم كه خلافت را به معاويه واگذار نمود، صرفا از روى ضرورت بود؛ چون معاويه، عزم جنگ با آن حضرت و تصميم به خون ريزى داشت؛ ولى نظر حسن بن على بر جنگ و خون ريزى نبود. به همين جهت، خلافت را به معاويه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.15

چنانكه ملاحظه گرديد، در تمامى اين روايات، مدت خلافت پس از رسول عالى قدر اسلام(ص)، سى سال ذكر شده است كه به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، اين مدت، پس از خلافت حسن بن على(ع) پايان پذيرفته و سپس دوران حاكمان اموى و عباسى آغاز گشته است؛ حكومتى كه به فرموده رسول خدا(ص)«ملك عضوض» بوده است. بنابراين، توجيهى براى معرفى معاويه، يزيد و ديگر امويان و عباسيان به عنوان جانشين و خليفه رسول اللّه(ص) باقى نمى ماند و كسانى مانند قاضى عياض و ابن حجر بايد براى يافتن مصاديق خلفاى دوازده گانه رسول خدا(ص) چاره ديگرى بينديشند.

آنچه گذشت، حقيقتى است كه شمارى از صحابه نيز بدان تصريح كرده اند؛ از جمله سعيدبن جمهان كه مى گويد:

وقتى سفينه حديث رسول خدا(ص) را كه فرمود:«الخلافة فى أمّتى ثلاثون سنة، ثم ملك بعد ذلك» برايم نقل كرد، به او گفتم:«بنى اميه گمان مى كنند كه خلافت در ميان آنهاست». سفينه گفت: دروغ مى گويند پسران زن چشم كبود؛16 بلكه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترين پادشاهان.17

قرينه سوم: خلافت در مدينه، پادشاهى در شام

قرينه سوم كه مكمل قرينه گذشته است، حديث معروفى است كه ابوهريره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

الخلافة بالمدينة والملك بالشّام.18

در «تهذيب تاريخ دمشق»، پس از نقل حديث فوق، در ذيل صفحه آمده است:

خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفاى راشدين دارد و از هنگامى كه خلافت به بنى اميه در شام انتقال يافت، به پادشاهى و سلطنت مبدّل گشت.19

ملاحظه مى شود كه پيامبراسلام(ص) در اين حديث تصريح نموده اند كه پايگاه خلافت، در مدينه است و آنچه در شام صورت مى گيرد، خلافت و جانشينى رسول خدا(ص) نيست؛ بلكه پادشاهى و سلطنت است. بنابراين، تلاش آنانى كه شمارى از حاكمان اموى و عباسى را در گروه جانشينان دوازده گانه پيامبر(ص) مى گنجانند، قابل قبول نيست.

قرينه چهارم: بيعت براى دو خليفه

يكى ديگر از قراين، حديث معروفى است كه جمع زيادى، آن را از پيامبراكرم(ص) نقل كرده اند. متن حديث، بنابر آنچه در«صحيح مسلم» از طريق ابوسعيد خدرى نقل شده، چنين است:

عن أبى سعيد الخدرى، عن النبى ـ صلّى اللّه عليه و سلّم ـ قال:«اذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما»؛20

هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد، دومى را بكشيد.

براساس نقل مورّخان، معاويه، همزمان با خلافت على(ع)، نمايندگانى به نقاط مختلف كشور اسلامى فرستاد تا براى او بيعت بگيرند. از جمله، در سال چهل هجرى، بسر بن ارطاة را در رأس سپاهى به مدينه و مكه و يمن فرستاد. بسر در مدينه با تهديد، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بيعت با معاويه كرد.21

اين اقدامات معاويه در حالى صورت مى گرفت كه قاطبه امت اسلامى، سالها پيش از آن، به اميرالمؤمنين(ع) دست بيعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(ص) برگزيده بودند.

حال، آيا كسى را كه براساس فرمان رسول خدا(ص) كشتن او واجب است، مى توان خليفه مسلمين و جانشين رسول خدا(ص) دانست؟!

قرينه پنجم: قرشى بودن امام مسلمانان

شرط قرشى بودن جانشين رسول خدا(ص) و امام مسلمانان، از جمله مسايلى است كه مورد قبول تمام مذاهب اسلامى، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان يك اصل مسلّم پذيرفته اند.

اين اعتقاد برخاسته از احاديث متعددى است كه صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. اين گونه احاديث را در منابع و جوامع روايى اهل سنّت، به فراوانى مى توان يافت؛ از آن جمله:

1ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

لا يزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان.22

2ـ ابو بكر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

أئمة من قريش.23

3ـ عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

قريش ولاة الناس فى الخير والشر إلى يوم القيامة.24

4ـ ابوهريره ازرسول خدا(ص) نقل مى كند:

الناس تبع لقريش فى هذا الشأن(فى هذاالأمر).25

5ـ سعدبن ابى وقاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

قريش ولاة هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.26

6ـ ضحاك بن قيس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

لا يزال على الناس وال من قريش.27

از مجموع روايات يادشده، استفاده مى شود كه مردم مسلمان، در هر عصرى پس از پيامبر(ص) بايد داراى رهبرى باشند كه نسب او به قريش منتهى مى شود.

شاهد اين مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهاى اهل سنّت است. بنگريد:

1ـ ابن حزم پس از نقل روايات پيش گفته، مى گويد:

لاتحل الخلافة إلاّ لرجل من قريش 28

خلافت بر مسلمانان، براى غير قرشى جايز نيست.

2ـ ابن حجر در ذيل حديث«لايزال هذا الأمر فى قريش ما بقى من الناس اثنان» مى نويسد:

اين حديث، خلافت غير قرشى را نفى مى كند و نشان مى دهد كه خلافت بايد همواره در ميان قريش باشد.29

وى مى افزايد:

جمهور اهل علم بر اين عقيده اند كه شرط است كه امام، قرشى باشد.30

3ـ وى از كرمانى شارح ديگر«صحيح بخارى» نقل مى كند:

زمان از وجود خليفه قرشى خالى نيست.31

4ـ نووى، شارح«صحيح مسلم» نيز مى نويسد:

حكم حديث عبدالله بن عمر(لا يزال هذا الأمر فى قريش ) تا روز قيامت، مادام كه دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.32

5ـ ابن حجر از قرطبى نقل مى كند:

حديث ابن عمر از مشروعيت خلافت خبر مى دهد؛ يعنى امامت منعقد نمى شود مگر براى قرشى.33

6ـ وى، همچنين از قاضى عياض نقل مى كند:

شرط قرشى بودن امام، عقيده تمامى علماست، تا آنجا كه آن را اجماعى دانسته اند. از گذشتگان، كسى در اين زمينه اختلاف نكرده است.34

7ـ زبيدى، عالم ديگر اهل سنّت در بحث شرايط امام، مى گويد:

شرط پنجم از شرايط امامت آن است كه امام بايد قرشى باشد. قريش، لقب نضربن كنانة بن خزيمة بن مدركه است. دليل اين مطلب، روايت رسول خدا(ص) است كه فرمود: «الأئمة من قريش».35

اكنون، پس از يادآورى روايات و فتاوا، جاى اين سؤال است كه مسلمانان كشورهاى اسلامى و غيراسلامى كه پيرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشى نسب آنها كيست؟ آيا تحت ولايت رهبرى قرشى هستند؟

پاسخ درست اين پرسش را بايد در تفكر و انديشه شيعى جستجو نمود. در فرهنگ شيعه، جانشينان دوازده گانه رسول اللّه(ص)، اهل بيت آن حضرت ـ عليهم السلام ـ اند. آنان، يكى پس از ديگرى، رهبرى امت اسلامى را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدى(عج) به دوش دارد كه به اعتقاد شيعه و سنّى ـ آنچنان كه در منابع روايى خود ذكر كرده اند ـ از فرزندان فاطمه زهرا(س) و اميرالمؤمنين على(ع) است.

اهل سنّت، پس از رسول خدا(ص) با پذيرفتن خلافت تعدادى از رجال قرشى، ظاهرا به اين شرط(قرشى بودن امام) عمل كردند؛ امّا راهى كه آنها برگزيده بودند، در آينده نه چندان دورى(سده هفتم هجرى) كه حكومت عباسيان پايان يافت، تبديل به معضلى اعتقادى شد.

قرينه ششم: مرگ بدون شناخت امام، مرگ جاهليت است

قرينه ديگر، رواياتى است كه مرگ كسى را كه امام زمان خويش را نشناخته و يا بيعت امامى را برگردن نداشته، مرگ جاهليت(مرگ در حال كفر و بت پرستى) دانسته است.

اين دسته از روايات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابير گوناگون و تنوع فراوانى نقل شده است. بنگريد:

1ـ تفتازانى در«شرح المقاصد» در ذيل آيه«أطيعواللّه و أطيعواالرسول و اولى الأمر منكم» از پيامبر(ص) نقل مى كند:

من مات ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهلية.36

2ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من مات بغير إمام، مات ميتة جاهلية.37

3ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) روايت مى كند:

من مات ليس على إمام، فميتة جاهلية.38

4ـ عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(ص) روايت مى كند:

من مات مفارقا للجماعة، فقد مات ميتة الجاهلية.39

5ـ همو نقل مى كند:

من مات من غير إمام جماعة، مات ميتة جاهلية.40

6ـ همو نيز روايت كرده است:

من مات وليس عليه إمام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلية.41

7ـ از رسول خدا(ص) نقل شده است:

من مات وليس عليه إمام مات ميتة جاهلية.42

8ـ عامربن ربيعه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من مات وليس عليه طاعة، مات ميتة جاهلية.43

9ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية.44

10ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من مات بغير إمام، مات ميتة جاهلية ومن نزع يدا من طاعة، جاء يوم القيامة لاحجة له.45

11ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من مات وهو مفارق للجماعة، فانه يموت ميتة جاهلية.46

12ـ همو از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من فارق عليّا، فارقنى ومن فارقنى فارق اللّه.47

13ـ ابوهريره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات ميتة جاهلية.48

14ـ عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من مات وهو يبغضك يا علىّ، مات ميتة جاهلية .49

15ـ عرفجه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّه ستكون هنات و هنات، فمن أراد أن يفرق أمر هذه الأمة وهى جميع، فاضربوه بالسيف كائنا من كان.50

16ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من فارق الجماعة، فاقتلوه.51

17ـ معاويه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من فارق الجماعة شبرا، دخل النار.52

18ـ عبداللّه عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من فارق الجماعة شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام.53

19ـ ابن حزم از عمربن خطاب نقل مى كند:

سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه وسلم ـ يقول:«من خلع يدا من طاعة، لقى اللّه يوم القيامة لاحجّة له، ومن مات وليس فى عنقه بيعة، مات ميتة جاهلية.»54

20ـ ابن حزم از طريق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من بايع إماما فأعطاه صفقه يده و ثمرة قلبه، فليطعه ان استطاع، فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر.55

21ـ ابن حزم از عرفجه نقل مى كند كه او از رسول خدا(ص) شنيده است:

من أتاكم وأمركم جميع على رجل واحد يريد أن يشق عصاكم أو يفرق جماعتكم فاقتلوه.56

22ـ وى همچنين از طريق ابوسعيد خدرى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

إذا بويع لخليفتين، فاقتلوا الآخر منهما.57

23ـ ابوذر از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه. 58

24ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

ليس أحد يفارق الجماعة قيد شبر فيموت، إلاّ مات ميتة جاهلية.59

از مجموعه روايات پيش گفته كه در صحاح، مسانيد وديگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نكاتى مى آموزيم:

1ـ در هر عصر و زمانى، همواره امام و رهبرى مشخص و معيّن وجود دارد كه شناخت او بر مسلمانان تكليف است، تا حدى كه مرگ كسى كه توفيق شناخت امامش را نيابد، مرگ جاهليت (يعنى مرگ در حال كفر و شرك) است.

ابن حزم درباره اهميت شناخت امام مى گويد:

براى مسلمان روا نيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامى بر عهده اش باشد، سپرى كند.60

2ـ از جمله «مات ميتة جاهلية» كه در پايان بيشتر روايات اين باب به چشم مى خورد، استفاده مى شود كه مقصود از امام، شخص صالح(و شخصيت معنوى فوق العاده اى) است كه جانشين رسول خدا(ص) ـ و از خلفاى دوازده گانه آن حضرت ـ باشد؛ چرا كه هدف بعثت پيامبر(ص)، بيرون آوردن انسانها از جاهليت و هدايت آنها به سوى بندگى خدا و حيات طيّبه است. پس، «مرگ جاهلى»، مجازات و عقوبت بسيار بزرگى است كه لابد براى خطا و جرم بزرگى وضع شده است. آيا نشناختن هر پيشوايى از سوى مسلمان مؤمن، مى تواند خداوند را چنان به خشم آورد كه همه حسنات يك مسلمان را به خاطر آن، حبط نمايد(آنچنان كه گويى وى اصلا از رسالت نبىّ خاتم، بى خبر و بى بهره مانده است)؟ به علاوه، پيشواى غير صالح و فاقد شرايط امامت، اصولا توان هدايت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اينكه نشناختن او، دليل گمراهى كسى و موجب بى ارزش شدن اعمال او باشد!

3ـ نكته ديگر، تأكيد بر همراهى با جماعت مسلمانان است؛ به طورى كه اگر كسى حتى (مثلا) يك وجب از جمعيت مسلمانان كناره گيرى كند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همين حال بميرد، مرگش مرگ جاهليت و جايگاه او در آتش است (احاديث 4،11،13،16،17،18).

4ـ نكته چهارم اينكه اگر كسى از اطاعت و فرمان امام مفترض الطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنين حالى مرگ را دريابد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است و در روز قيامت و در پيشگاه خداوند، براى عملكرد خود، هيچ دليل و برهانى ندارد (احاديث 13 و 19).

5ـ روايت چهاردهم، مرگ كسى را كه بغض و كينه اميرمؤمنان على بن أبى طالب(ع) را در دل داشته باشد، مرگ جاهليت مى داند.

6ـ روايت دوازدهم، مفارقت و جدايى از اميرالمؤمنين على(ع) را جدايى از رسول خدا(ص) و جدايى از رسول خدا(ص) را جدايى از خداوند متعال مى داند. پر واضح است، كسى كه رابطه اش را با پروردگارش قطع كند، چه عاقبت بدى در انتظار او خواهد بود.

بنابر آنچه گذشت، آيا كسى كه از فرمان امام زمانش (على و فرزندش ـ ع ـ ) كه جانشين رسول خدا(ص) است و اطاعتش واجب و مسلمانان با او بيعت كرده اند، سرپيچى كرده، با او به جنگ مى پردازد و مردمان شام را از بيعت با او باز مى دارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان مى شود، مرگش، مرگ جاهليت نيست؟ آيا كسى كه بغض و كينه اميرالمؤمنين(ع) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش(ص) جدا نيست و فاصله نگرفته است؟ آيا چنين كسى را مى توان جانشين رسول اللّه(ص) و امام مسلمانان دانست؟ آيا غاصبان امامت و ولايت را مى توان جانشين پيامبر(ص) و مفترض الطاعه دانست؟

گروهى از فقهاى اهل سنت، معاويه و ياران او را از اهل «بغى» دانسته اند. در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعة» مى خوانيم:

الحنفية قالوا: يشترط فى تغسيل الميّت المسلم أن لايكون باغيا؛ والبغاة عند الحنفية هم الخارجون عن طاعة الإمام العادل وجماعة المسلمين ليقلبوا النظم الإجتماعية طبقا لشهواتهم، فكل جماعة لهم قوّة يتغلبون بها ويقاتلون أهل العدل، هم البغات عند الحنفية.61

دانشمند ديگر اهل سنّت، «ابوبكر كاسانى حنفى» در بحث «شهيد» و اينكه چه كسى شهيد است، مى نويسد:

كسى كه در جنگ با اهل بغى به قتل رسيده باشد، شهيد است. دليل ما مطلبى است كه از عمار ياسر نقل شده كه وى هنگامى كه در صفين در زير پرچم اميرالمؤمنين على در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونى را كه از من بر بدن و لباسم ريخته مى شود، نشوييد و لباسهايم را از تنم بيرون نياوريد؛ چرا كه من و معاويه، يكديگر را در پل صراط ملاقات خواهيم كرد».

و عمار، كشته شده اهل بغى بود؛ زيرا پيامبر اكرم(ص) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغيانگر(باغى) به قتل خواهند رساند».62

در اين باره، نظر فقهاى شافعى هم همانند نظر حنفيه است.63

ابن حجر نيز مى نويسد:

اين مطلب ثابت شده است كه اهل جمل، صفين و نهروان، «باغى» بوده اند و مؤيد اين مطلب، حديث على است كه فرمود: «امر شدم تا با ناكثين وقاسطين و مارقين، بجنگم». ناكثين، اهل جمل اند؛ زيرا آنان بيعت خويش را با اميرالمؤمنين شكستند. قاسطين، اهل شام اند؛ چون آنان از حق برگشتند و با على بيعت نكردند. مارقين، اهل نهروانند؛ زيرا درباره آنان خبر صحيحى وجود دارد كه مى گويد: «آنها از دين خارج مى شوند، چنانكه تير از كمان خارج مى شود». در مورد اهل شام، حديث عمار ثابت شده است كه «فرقه باغيه او را مى كشند».64

حال آيا معاويه را كه به اجبار و در روز فتح مكّه ايمان آورده65 و از اطاعت امامى عادل خارج شده و نظم اجتماعى جامعه اسلامى را بر هم زده است،66 مى توان جانشين و خليفه رسول خدا(ص) دانست؟!

شايسته ذكر است كه فريضه شناخت امام و پيروى از وى، اختصاص به عصر و زمان خاصى ندارد؛ بلكه فاصله زمانى پس از رحلت پيامبر(ص) تا روز قيامت را دربرمى گيرد و اكنون جاى سؤال از همه مسلمانان است كه آيا براى شناخت امام حق كوشيده اند و آيا او را مى شناسند؟

اگر پيروان هر يك از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا كنندكه از امام مذهب خويش پيروى مى كنند، و بيعت همان امام را برگردن دارند، يا ادعا كنند كه از خلفاى راشدين پيروى مى كنند و در بيعت آنان به سر مى برند، پاسخ مى گوييم:

اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پيشواى فقهى بوده اند، و به عبارت ديگر، هر يك از آنان فقيهى بوده اند كه در حوزه مباحث فقهى، به اجتهاد پرداخته و فتوا داده اند.

ثانيا، هيچ يك از آنان در عصر خويش، زعامت و رهبرى سياسى مردم را برعهده نداشته اند، و از اين روى، هرگز كسى از بيعت با آنان سخن نگفته است؛ بلكه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظريات فقهى آنان بوده است و بس.

ثالثا، چنانكه ملاحظه شد، در شمار زيادى از روايات اين مبحث، سخن از بيعت و اطاعت به ميان آمده است، و اين مسئله تنها در مورد امام و پيشواى زنده قابل تصور است؛ از اين جهت، بيعت با خلفاى راشدين يا با امامان مذاهب چهارگانه، براى مسلمانانى كه پس از عصر آنها زندگى كرده اند و مى كنند، غير قابل قبول و نابجاست و تاكنون از كسى چنين سخنى شنيده نشده است.

همچنين در تعدادى از احاديث، تصريح به شناخت «امام زمان» (من مات ولم يعرف امام زمانه ) شده است، كه به دليل سوم ما اشاره دارد.

قرينه هفتم: فرمانروايانى كه باعث مرگ نماز مى شوند

حافظان حديث، در جوامع حديثى خود، احاديث متعددى از رسول خدا(ص) نقل كرده اند، كه براساس آنها، رسول خدا(ص) فرموده اند:«به زودى پس از من، فرمانروايانى خواهند آمد كه نماز را مى ميرانند؛ سنت را خاموش مى كنند؛ بدعت مى گذارند؛ ستم روا مى دارند؛ دروغ مى گويند هر كس آنان را يارى و تصديقشان نمايد، نه او از من است و نه من از اويم؛ اما كسى كه از يارى و تصديق آنان خوددارى كند، از من است و من از او هستم، و در حوض كوثر بر من وارد خواهد شد». آنگاه حضرت، وظيفه مسلمانانى را كه، در عصر اين حاكمان زندگى مى كنند، مشخص نموده و دستورالعمل زندگى آنان را بيان داشته اند.

به نمونه هايى از اين روايات توجه كنيد:

1ـ ابوذر غفارى از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه به او فرمود:

يا أباذر، كيف أنت إذا كانت عليك أمراء يؤخرون الصلاة عن وقتها، أو يميتون الصلاة عن وقتها؟(قال، قلت: فما تأمرنى؟ قال:) صلّ الصلاة لوقتها، فان أدركتها معهم فصلّ، فإنّها لك نافلة.67

2ـ طبرانى از طريق ابوذر غفارى از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

يا أباذر، إنها ستكون عليكم أئمة يميتون الصلاة، فان أدركتموهم، فصلّوا الصّلاة لوقتها واجعلوا صلاتكم معهم نافلة.86

3ـ كعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّه سيكون بعدى أمراء، فمن دخل عليهم فصدّقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم، فليس منّى ولست منه ولن يرد علىّ الحوض؛ ومن لم يصدقهم بكذبهم ولم يعنهم على ظلمهم، فهو منّى وأنا منه وهو وارد علىّ الحوض.96

4ـ حذيفه از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّه سيكون عليكم أمراء يكذبون ويظلمون، فمن دخل عليهم فصدقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم فليس منّى ولا أنا منه ولن يرد علىّ الحوض؛ ومن لم يدخل عليهم ولم يصدقهم بكذبهم ولم يعنهم على ظلمهم، فهو منّى وأنا منه، وهو وارد علىّ الحوض.70

5ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّها ستكون أمراء يعرفون وينكرون، فمن ناواهم نجا ومن اعتزلهم سلم أو كاد ومن خالطهم هلك.71

6ـ خباب از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّه سيكون أمراء من بعدى، فلا تصدقوهم بكذبهم ولاتعينوهم على ظلمهم، فإنّه من صدقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم فلن يرد علىّ الحوض.27

7ـ حافظ منذرى، از جابربن عبداللّه نقل مى كند كه رسول خدا(ص) به كعب بن عجره فرمود:

أعاذك اللّه يا كعب بن عجره، من إمارة السفهاء .(قال: و ما أمارة السفهاء؟ قال:) أمراء يكونون من بعدى لايهتدون بهديى، ولايستنون بسنّتى؛ فمن صدقهم بكذبهم وأعانهم على ظلمهم، فأولئك ليسوا منّى و لست منهم ولايردون على حوضى، ومن لم يصدّقهم بكذبهم ولم يعنهم على ظلمهم، فاولئك منّى وأنا منهم و سيردون على حوضى.37

8ـ شدّاد بن اوس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

سيكون من بعدى أئمة يمسّون (يؤخرون) الصلاة عن مواقيتها، فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتكم معهم سبحة (نافلة).47

9ـ انس بن مالك از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّه سيكون أئمة (فسقه) يصلّون الصلاة لغير وقتها، فإذا فعلوا ذلك فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتكم معهم نافلة.57

10ـ عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

ستكون بعدى أمراء يؤخرون الصلاة عن مواقيتها ويحدثون البدعة. (فقال إبن مسعود: وكيف أصنع إن أدركتهم؟ قال:) تسئلنى إبن أمّ عبد كيف تصنع؟ لاطاعة لمن عصى اللّه.67

11ـ همو از پيامبر(ص) نقل مى كند:

لعلكم ستدركون أقواما يصلّون الصلاة لغير وقتها، فإن أدركتموهم، فصلّوا فى بيوتكم للوقت الذى تعرفون، ثم صلّوا معهم واجعلوها سبحة.77

12ـ كعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

انّها ستكون عليكم أمراء من بعدى، يعظون بالحكمة على منابر، فإذا نزلوا اختلست منهم، وقلوبهم أنتن من الجيف.87

13ـ عبادةبن صامت از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

يكون عليكم أمراء إن أطعتموهم أدخلوكم النار، وإن عصيتموهم قتلوكم.97

14ـ ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

يكون عليكم أمراء، هم شرّ من المجوس.80

15ـ معاذبن جبل از رسول خدا(ص) نقل مى كند:

ألا انّ وحى الإسلام دائرة، فدوروا مع الكتاب حيث دار. ألا إنّ الكتاب والسلطان سيفترقان، فلا تفارقوا الكتاب. ألا إنّه سيكون عليكم أمراء يقضون لأنفسهم ما لا يقضون لكم، فإن عصيتموهم قتلوكم وإن أطعتموهم أضلّوكم.(قالوا: يا رسول اللّه، كيف نصنع؟ قال:) كما صنع أصحاب عيسى بن مريم، نشروا بالمناشير وحملوا على الخشب، موت فى طاعة اللّه خير من حياة فى معصية اللّه.81

از مجموع روايات ذكر شده، نكاتى استفاده مى شود كه از اين قرارند:

1ـ بى توجهى برخى اميران پس از پيامبر(ص) به نماز، تأخير انداختن آن از وقت فضيلت، تهى ساختن آن از روح معنوى و سرانجام ميراندن نماز (حديث نخست).

2ـ نافله محسوب شدن نمازى كه با اين امرا خوانده مى شود. مفهوم اين سخن پيامبر گرامى اسلام(ص) شايد اين باشد كه اميران مذكور، فاقد شايستگى هاى لازم و عدالت براى اقامه نماز جماعت اند؛ به همين دليل، رسول خدا(ص) دستور داده اند تا افراد نمازهاى واجب خويش را جداگانه و در وقت فضيلت آن بجا آورند، وآنگاه از باب تقيه، در جماعت اين اميران شركت و به نيت نمازهاى نافله، به آنان اقتدا كنند(احاديث 1،2،8،9و 11).

3ـ سومين نكته آن است كه اگر كسى با اين امرا نشست و برخاست و رفت و آمد داشته باشد، و آنان را در كذبشان تصديق و بر ظلمشان يارى نمايد، رابطه و پيوند خود را با پيامبر اكرم(ص) بريده است و هرگز توفيق نخواهد يافت كه در حوض كوثر بر پيامبر وارد شود؛ و پيامبر نيز از او بيزار است (احاديث 3،4،6،7).

4ـ نكته ديگر آن كه رسول خدا(ص) اين فرمانروايان را به صراحت، دروغگو و ستمگر معرفى كرده اند و حال آنكه راستگويى و عدالت، جزو ضرورى ترين صفاتى است كه بايد امرا و حكام از آن برخوردار باشند (احاديث 3،4،6 و7).

5ـ نكته بعدى آن كه اين اميران، حق را نشناخته اند؛ ولى براى مصالح دنيوى و قبيلگى به انكار آن پرداخته اند. از اين جهت، رسول گرامى(ص)، دشمنى با آنان و كناره گيرى از آنان را مايه نجات و سلامت، و رفت و آمد با آنان وتصديق كذب و ظلم آنان را موجب هلاكت و نابودى دانسته اند(حديث شماره5).

6ـ مطلب ديگر آن كه: آنان به راه و روش پيامبر(ص) تأسّى نكرده و بدان ملتزم نشده اند؛ بلكه بدعت گذاشته اند.به همين خاطر، رسول خدا(ص) آنان را گنهكارانى دانسته اند كه در حال معصيت خدا به سر مى برند، و به عبداللّه بن مسعود دستور دادند كه از آنان پيروى نكند، و او نيز چنين كرد، تا آنكه در زمان عثمان، او راكتك زده، استخوانهايش را درهم شكستند(حديث 7و10).

7ـ خصوصيت ديگر اين امرا، اين است كه گرفتار صفت «نفاق» اند؛ چرا كه در مجامع عمومى به منبر مى روند و سخنان حكيمانه بر زبان مى رانند و هنگامى كه از منبر به زير مى آيند، حكمت، از آنان ربوده شده، قلبهايشان پست تر از مردار مى گردد (حديث12).

8ـ ويژگى ديگر حكومت اين اميران آن است كه اگر كسى از آنان پيروى كند، به فرموده پيامبر(ص) دوزخى خواهد بود؛ چرا كه در معصيت خدا زيسته است؛ و اگر از آنان نافرمانى كند، كشته خواهد شد؛ امّا مرگ او در راه طاعت خداوند خواهد بود(حديث31 و دنباله حديث15).

9ـ اينان ، براى امت اسلامى از مجوس بدترند (حديث14).

10ـ راه آنان از راه كتاب خدا، جداست. به همين دليل، پيامبر گرامى(ص) به ياران خويش سفارش نموده اند كه همواره با كتاب خدا باشند و به راه اين امرا و حكام نروند كه از راه قرآن جداست(حديث15).

اكنون، جاى اين سؤال است كه اين اميرانى كه اين گونه در روايات توصيف شده اند، چه كسانى هستند؟

با توجه به واژه هاى احاديث قرينه چهاردهم همچون «سيكون عليكم»، «ستكون عليكم»، «ستدركون»، «اذا كانت عليك»، «فلا تصدقوهم ولاتعينوهم»، «واجعلوا صلاتكم» و درمى يابيم كه حكومت اينان در آينده نزديكى خواهد بود و از آنجا كه خطاب در روايات، به صحابه و ياران حضرت(ص) است، نشان از آغاز حكومت آن اميران در عصر صحابه است و اينكه حداقل بخشى از آن امرا و حكّام را صحابه رسول خدا(ص)درك خواهند كرد.

تاريخ نشان مى دهد كه پس از خلافت خلفاى راشدين و حسن بن على(ع)، امويان به حكومت رسيدند و تا سال 132هـ، حكومت به دست اميران اموى بوده است. با انقراض دودمان اموى،82 خلافت به عباسيان انتقال يافت كه آنها در دو نقطه از جهان اسلام، حكومت مى كردند: سى و هفت نفرشان از سال 132تا 640هـ، در بغداد؛ هفده نفر ديگر از سال 659 تا 922هـ، در مصر.

البته تا اواسط قرن هفتم هجرى، بجز حاكمان اموى و عباسى، كس ديگرى به خلافت بر دنياى اسلام، دست نيافت.

آيا امرايى كه در احاديث رسول خدا(ص)، اوصافشان آن گونه ذكر شده است، كسانى غير از اينها هستند؟ اگر جواب اين پرسش مثبت باشد، آيا گروهى از اينان مى توانند جزو جانشينان دوازده گانه پيامبر اسلام(ص) باشند؟

قرينه هشتم: مصاديق واقعى احاديث

براساس روايات جانشينان دوازده گانه، افرادى از اهل سنّت در پى اين بوده اند كه مصاديق آن را تعيين كنند، لكن توفيقى نداشته اند؛ چرا كه اين احاديث، برخلفاى راشدين قابل تطبيق نيست؛ چون كه آنان چهار نفر و با احتساب امامت حسن بن على(ع)، پنج نفرند.

همچنين بر امويان نيز صادق نيست؛ چون براساس حديثى كه اهل سنّت از پيامبر گرامى(ص) نقل كرده اند،«خلافت تا سى سال است و پس از آن، پادشاهى است»83 و اين مدت، تا پايان دوران امامت حسن بن على(ع) كامل مى شود؛ بنابراين، امويان خليفه نبوده اند؛ و نيز عدد امويان بيش از دوازده نفر است.

عباسيان نيز به همان دو دليلى كه در مورد امويان ذكر شد، نمى توانند مصداق حديث پيامبر(ص) باشند.

گروهى از دانشمندان اهل سنت، كوشيده اند تا از ميان خلفاى راشدين و حكّام اموى و عباسى، دوازده نفر را گزينش كنند و مصاديق خلفاى دوازده گانه قرار دهند. امّا اين مطلب با اشكالاتى روبروست:

1ـ نظر آنان از هيچ گونه دليل و پشتوانه شرعى وعلمى برخوردار نيست، و در كتاب خدا و سنّت رسولش(ص)، مؤيّدى براى آن نمى بينيم؛ بلكه ادلّه فراوانى در ردّ آن مى يابيم.

2ـ در اين گزينش، افرادى چون يزيد،منصور و جزو خلفاى پيامبر(ص) به شمار آمده اند، ولى از برخى از اهل بيت پيامبر(ص)، مثل حسن بن على(ع) كه امامت هم داشته است، با آن همه فضائلى كه دارند، حتى نامى هم برده نشده است.

3ـ در ميان اين گروه از دانشمندان اهل سنّت، در مورد نامهاى دوازده خليفه، اختلاف نظر فراوانى ديده مى شود و تفسير روشن و قابل قبولى از اين احاديث ندارند.

سخن آخر

براى يافتن مصاديق واقعى دوازده جانشين برحقّ رسول گرامى اسلام(ص)، راهى جز تمسك به قرآن و سنّت وجود ندارد.

قرآن، اهل بيت پيامبر را مطهّر از هر رجسى مى داند و مودّت و اطاعت آنان را واجب مى شمارد و اطاعت اولى الأمر را پس از اطاعت خدا و رسولش فرض و لازم دانسته است.

از سنّت پيامبر(ص)، حديث متواتر «ثقلين»، اهل بيت و عترت رسول را عدل و همسنگ قرآن قرارداده است، و حديث «غديرخم» على بن ابى طالب(ع) را صريحا ولىّ هر زن و مرد مؤمن و جانشين رسول اللّه(ص) مى داند و[مى دانيم كه بر اساس منابع معتبر حديث شيعه و برخى منابع اهل سنّت، رسول اكرم(ص)، تمامى دوازده امام پس از خود و] على(ع) نيز يازده امام عادل و معصوم(ع) را معرفى نموده است.84

1. المعجم الكبير، طبرانى، داراحياءالتراث، ج7، ص143؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، دارالقلم، ص233؛ مجمع الزوائد، هيثمى، دارالفكر، ج3، ص659

2. مجمع الزوائد، ج3، ص658؛ كنزالعمال، متقى هندى، الرسالة، ج12، ص237؛ مسند احمدبن حنبل، ج3، ص354، 393

3. مجمع الزوائد، ج3، ص659؛ كنزالعمال، ج12، ص237

4. مجمع الزوائد، چاپ دارالفكر، ج3، ص658(با تصريح به صحت حديث).براى موارد ديگر رجوع شود به روايت ديگرى از سائب بن خلاد در: مسند احمدبن حنبل، ج4، ص55 و 56؛ المعجم الكبير، ج7، ص144؛ حليةالأولياء، ابونعيم، دارالكتب العلمية، ج1، ص372؛ و نيز روايت ديگرى از جابربن عبداللّه در: التاريخ الكبير، بخارى، دارالفكر، ج1، ص117 و ج3، ص186؛ حليةالأولياء، ج1، ص372؛ كنزالعمال، ج12، ص237؛ الترغيب والترهيب، منذرى، چاپ حلبى، ج2، ص232؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج3، ص306. به غيراز موارد پيش گفته، احاديث فراوان ديگرى از رسول خدا(ص) نقل شده است.

5. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج3، ص30 و 31

6و7و8. تاريخ الخلفاء، ص219، 233 و 234

9. مجمع الزوائد، دارالفكر، ج3، ص657( با تصريح به صحت حديث)؛ كنزالعمال، ج12، ص238؛ صحيح مسلم، دارالفكر، ج2، ص1008(كتاب حج، باب 89، حديث 494)؛ سنن ابن ماجه، داراحياء التراث، ج2، ص1039، ح3114؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص357؛ التاريخ الكبير، ج1، ص238

10. تاريخ الخلفاء، سيوطى، بيروت، دارالعلم، ص231

11. سنن ترمذى، چاپ سلفيه، ج3، ص341؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ مستدرك حاكم، ج3، ص145؛ تيسيرالوصول، زبيدى شافعى، ج2، ص34؛ التاج الجامع للأصول، منصور على ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص40؛ دلائل النبوة، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج6، ص342؛ البداية والنهاية، ابن كثير، ج5، ص315؛ السنة، ابن ابى عاصم، المكتب الاسلامى، ج2، ص564؛ همچنين سيوطى به طريق خودش از سفينه، از رسول خدا(ص) نقل مى كند: الخلافة ثلاثون عاما ثمّ يكون بعد ذلك الملك.(تاريخ الخلفاء، ص17).

12.تفسير قرطبى، احياءالتراث، ج12، ص297و298؛ كنزالعمال،ج6، ص87؛ الجامع الصغير، سيوطى، دارالكتب العلمية، ص252؛ المعجم الكبير، طبرانى، احياءالتراث، ج7، ص84

13. كنزالعمال، ح14962؛ المعجم الكبير، ج7،ص84. جمله نخست اين حديث را حاكم نيشابورى در المستدرك(ج3، ص145) و طبرانى در المعجم الكبير(ج7، ص84) نيز آورده اند.

14. اتحاف سادةالمتقين، زبيدى، دارالفكر، ج2، ص210؛ البداية و النهايه،مكتبةالمعارف،، ج3، ص219و ج8، ص135؛ موارد الظمآن، هيثمى، چاپ حلبى، ح1531؛ تفسير ابن كثير، ج6، ص85؛ فتح البارى، ابن حجر، دارالفكر، ج8، ص77و ج12، ص287 و ج13، ص212؛ مشكل الآثار، ج4، ص313؛ تفسير قرطبى، دارالكتب المصريه، ج12، ص297و298؛ تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج4، ص222؛ شرح مقاصد، تفتازانى، انتشارات رضى، ج5، ص239

15. اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص225و226

16. مقصود، هند، زن ابوسفيان است.

17. سنن ترمذى، ج3، ص341

18. تهذيب تاريخ دمشق، ج1، ص41؛ مستدرك حاكم، ج3، ص72(با تصريح به صحت حديث)؛ مشكاةالمصابيح، تبريزى، المكتب الاسلامى، ح6275؛ دلائل النبوة، ج6، ص447؛ كنزالعمال، ج6، ص88، ح14966؛ التاريخ الكبير، ج4، ص16؛ البداية والنهاية، ج8، ص20 و ج6، ص221؛ تنزيه الشريعة، ابن عراق، چاپ قاهره، ج4، ص2؛ العلل المتناهية، ابن جوزى، چاپ هند، ج2، ص280؛ الجامع الصغير، سيوطى، ص252، ح4147

19. تهذيب تاريخ دمشق، ج1، ص42

20. صحيح مسلم، كتاب العمارة، باب15؛ سنن بيهقى، دارالمعرفة، ج8، ص144؛ مجمع الزوائد، ج5، ص359؛ تلخيص الحبير، ابن حجر، دارالمعرفة، ج4، ص43؛ لسان الميزان، ابن حجر، مؤسسه اعلمى، ج4، ص435، ح1329؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج1، ص239؛ ميزان الاعتدال، ذهبى، ح3142، 6708 و 7646؛ كنزالعمال، ج6، ص52؛ اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص232

21. مروج الذهب، مسعودى، دارالمعرفة، ج3، ص30و31

22. صحيح مسلم، كتاب الامارة، ب1، ح4؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص93و128؛ تاريخ بغداد، ج3، ص372؛ فتح البارى، ج13، ص117؛ المحلّى، ابن حزم، دارالآفاق، ج9، ص359؛ كنزالعمال، ج6، ص49؛ اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص231؛ سنن بيهقى، ج8، ص141؛ و نيز رجوع شود به روايت مشابه ديگرى از ابن عمر در: صحيح بخارى، دارالجيل، ج4، ص218؛ فتح البارى، ج13، ص114؛ تيسير الوصول، ج2، ص34؛ اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص231؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص39؛ تلخيص الحبير، ج4، ص42

23. تلخيص الحبير، ج4، ص42؛ فتح البارى، ج13، ص119؛ كنزل العمال، ح33831

24. سنن ترمذى، ج3، ص242(با تصريح به صحت حديث)؛ مسند احمدبن حنبل، ج4، ص203؛ كنزالعمال، ج12، ص23؛ تلخيص الحبير، ج4، ص42

25. صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب1؛ اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص231؛ كنز العمال، ح33833

26. مجمع الزوائد، ج5، ص346؛ فتح البارى، ج13، ص31؛ كنزالعمال، ج12، ص23

27. المعجم الكبير، ج8، ص298؛ مجمع الزوائد، ج5، ص353؛ تاريخ دمشق، ج11، ص130؛ كنزالعمال، ج12، ص32

28. المحلّى، ابن حزم، ج9، ص359

29و30و31. فتح البارى، ج13، ص117و118

32. شرح صحيح مسلم(المنهاج)، نووى، داراحياءالتراث، ج12، ص200

33 . فتح البارى، ج13، ص118و119

34. همان.

35. اتحاف سادةالمتقين، ج2، ص230و231

36. شرح المقاصد، ج5، ص239

37. مسند احمدبن حنبل، ج4، ص96؛ حليةالاولياء، ج3، ص224(با تصريح به صحت حديث)؛ المعجم الكبير، ج19، ص388؛ مجمع الزوائد، دارالفكر، ج5، ص393؛ كنزالعمال، ج1، ص103وج6، ص65

38. اتحاف سادةالمتقين، ج6، ص334

39. الفقيه و المتفقه، خطيب بغدادى، دارالكتب العلمية، ج1، ص165؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص70، 93،97،123؛ المعجم الكبير، چاپ عراق، ج12، ص335؛ كنزالعمال، ج6، ص65، ح14862؛ التاريخ الكبير، ج1، ص325

40. المعجم الكبير، داراحياء التراث، ج12، ص337؛ اتّحاف سادة المتقين، ج6، ص334

41. مستدرك حاكم، ج1، ص77؛ اتحاف سادةالمتقين، ج6، ص122؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسى، ج5، ص225؛ الدرّالمنثور، سيوطى، چاپ اسلاميه، تهران، ج2، ص61

42.السنّة، ابن ابى عاصم، المكتب الاسلامى، ج2، ص503؛ مجمع الزوائد، ج5، ص405

43. مجمع الزوائد، ج5، ص403

44. صحيح مسلم، كتاب الامارة، ح58؛ سنن بيهقى، ج8، ص156؛ المعجم الكبير،احياءالتراث، ج19، ص335؛ اتحاف سادةالمتقين، ج6، ص122؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص302؛ سلسلةالأحاديث الصحيحة، آلبانى، المكتب الاسلامى، ج2، ص715؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص46

45. مسند ابى داود، دارالمعرفة، ص259

46. مسند احمدبن حنبل، ج2، ص83 و 154

47. المعجم الكبير، احياءالتراث، ج12، ص323؛ مجمع الزوائد، ج9، ص173

48. صحيح مسلم، كتاب الامارة، ب13، ح53؛ تيسير الوصول، ج2، ص39

49. المعجم الكبير، احياءالتراث، ج12، ص321

50. صحيح مسلم، كتاب الامارة، ب14، ح5

51. الفقيه والمتفقه، ج1، ص164

52. مستدرك حاكم، ج1، ص118

53. المعجم الكبير، احياءالتراث، ج12، ص337؛ مجمع الزوائد، ج5، ص398؛ الفقيه والمتفقه، ج1، ص164 و نيز رجوع شود به: الفقيه و المتفقه، ج1، ص164، روايت عبداللّه بن عباس.

54. المحلى، ج9، ص359

55 . همان، ص360

56و57. المحلّى، ج9، ص360

58. سنن بيهقى، ج8، ص157؛ مستدرك حاكم، ج1، ص117

59. سنن بيهقى، ج8، ص157؛ صحيح بخارى، باب السمع والطاعة للإمام.

60. المحلى، ج9، ص359

61. الفقه على المذاهب الأربعة، جزيرى، داراحياءالتراث، ج1، ص109

62. بدائع الصنائع، ابو بكر كاسانى حنفى، دارالكتاب العربى، ج1، ص323

63. رجوع شود به: مغنى المحتاج، خطيب شربينى، داراحياءالتراث، ج4، ص123

64. تلخيص الحبير، ج4، ص44

65. تاريخ الخلفاء، قم، انتشارات شريف رضى، ص194

66. امام نووى، شارح صحيح مسلم، در شرح حديث پانزدهم(كه گذشت) مى گويد: پيامبر اكرم در اين حديث، امر كرده اند به قتال هر كسى كه بر امام مسلمين خروج كند، يا اينكه درصدد آن باشد تا در اجتماع مسلمانان ايجاد تفرقه نموده، وحدت كلمه آنان را از ميان ببرد.(المنهاج: شرح النواوى على صحيح المسلم، بيروت، دارالقلم، ج12، ص483).

67. صحيح مسلم، كتاب المساجد، ح238؛ سنن بيهقى، ج3، ص277؛ مسند أبى عوانة، دارالمعرفة، ج1، ص344

68. المعجم الكبير، احياءالتراث، ج2، ص151؛ صحيح مسلم، كتاب المساجد، ح239؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص169

69. سنن ترمذى، سلفية، ج3، ص358؛ الترغيب والترهيب، ج3، ص195؛ المعجم الكبير، احياءالتراث، ج19، ص134؛ مشكل الآثار، طحاوى، ج2، ص136؛ تاريخ بغداد، ج5، ص362 و ج2، ص107؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص53

70. كنزالعمال، ج5، ص792

71. همان، ص793

72. مستدرك حاكم، ج1، ص78(با تصريح به صحت حديث) و نيز رجوع شود به: همان، ص79

73. الترغيب والترهيب، ج3، ص194؛ مستدرك حاكم، ج1، ص79؛ مشكل الآثار، ج2، ص137؛ مجمع الزوائد، ج5، ص445

74. مجمع الزوائد، درالفكر، ج2، ص79

75. همان، ج2، ص81

76. سنن بيهقى، ج3، ص177و182؛ مسند احمدبن حنبل، ج1، ص449

77. دلائل النبوة، ج6، ص396؛ سنن بيهقى، ج3، ص182

78. مجمع الزوائد، ج5، ص429(با تصريح به صحت حديث)؛ المعجم الكبير، احياءالتراث، ج19، ص160

79. مجمع الزوائد، دارالفكر، ج5، ص429

80. همان، ص424(با تصريح به صحت حديث).

81. همان، ص428

82. پس از برچيده شدن بساط حاكمان اموى از سرزمين هاى مركزى و شرقى جهان اسلام(خاورميانه، قفقاز و ماوراءالنهر)، افرادى از اين خاندان بر بخشى از اروپا(شبه جزيره ايبرى: اسپانيا و پرتغال، تا جنوب فرانسه) استيلا يافتند و به نام خلافت اسلامى از سال 138 تا 407 هجرى حكومت كردند. دامنه قدرت اينان، گاه تا مغرب عربى نيز گسترش مى يافت. ويراستار.

83. تاريخ الخلفاء، ص12؛ مسنداحمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ سنن ترمذى، كتاب الفتن، باب48؛ صحيح مسلم با شرح نووى، ج12، ص201

84. رجوع كنيد: دلائل الإمامة، ابوجعفر محمدبن جرير طبرى(م310هـ)؛ ينابيع المودّة، سليمان بن ابراهيم قندوزى(م1294هـ)؛ كفاية الأثر فى النصوص على الأئمّة الإثنى عشر، ابوالقاسم على بن محمد خزّاز قمى(ق4)؛ و نيز اين گونه احاديث را با عنايت به منابع اصلى شيعه و سنّى، بجوييد در: منتخب الأثر،(آيةالله) لطف الله صافى گلپايگانى(معاصر). ويراستار.

علوم حديث - 8