حسن اسلامپور (1)
نگارنده در اين مقاله، طي مقدماتي مناسب، با اشاره به يك نقد جدي نسبتبه استدلالهاي ديني، سعي كرده است طريق كشف و شهود را به طريق استدلال نزديك كند و آنگاه به تقويت و تاكيد بر طريق كشف پرداخته است; البته بدون اين كه از صلابت طريق استدلال و براهين اثبات خدا ذرهاي بكاهد، تاثير ملموستر طريق كشف و راه دل را برجسته نموده و بدين ترتيب توصيه مينمايد كه انديشمندان بر اين طريق در امر خداشناسي و معرفي دين، تاكيد بيشتري نمايند تا عمده افراد جامعه كه غير خواص ميباشند بتوانند بهتر هدايتشوند و با تقويت روحيه عرفاني كه در اعماق هر انساني به وديعت نهاده شده، نگرش آنها نسبتبه ذات اقدس الهي و دين، عاشقانهتر شده و بدين ترتيب يكي از عوامل عمده دين گريزي خنثي گردد .
ناگفته پيداست كه هر نوع پيشرفت فكري در صحنههاي علم، كلام، فلسفه و . . . مبتني بر نوعي سؤال يا اشكال بالقوه يا بالفعل، از ناحيه خود متفكر يا ديگران بوده است . با اين نگرش، انديشمندان علوم اسلامي اعم از فيلسوفان، عرفا، متكلمين و . . . هيچگاه از شبهات و نقدهاي جدي وارده به محصولات فكري و يافتههاي خود هراسي به خود راه ندادهاند، بلكه به تقويت، تحكيم و احيانا تغيير نسبي موضع فكري خود ميپرداختند . تنها به بركت چنين نقدهاست كه ميتوان با روشن نمودن نقاط ابهام، به رونق و پويايي تلاشهاي فكري كمك كرد و راه سنت را جهت پاسخگويي به شبهات و نيازهاي نوين، همراه كرد . بديهي است كه هر نوع واكنش منفي و غير متعادلانه، حكايت از نوعي تزلزل و عدم اعتماد راسخ به مباني نظرياتي دارد كه مواضع فكري انديشمند، بر آن استوار شده است .
در اين نوشتار، نگارنده در صدد است كه يكي از نقدهاي جدي را تشريح كند كه نه تنها بالقوه، بلكه بالفعل به براهين و استدلالهاي ديني متوجه است . نظر به اين كه خود تقرير اشكال، براي متفكران، ميتواند موضوعيت داشته باشد و به نحوي آنها را در وصول به راه حل، رهنمون گردد، با يك بيان كافي به اين مهم ميپردازيم و آنگاه در پاسخ به آن كوشش خواهيم كرد . هرگاه چنين نوشتاري بتواند دردمندان دين را - كه نگارنده خود يكي از آنهاست - حداقل به يك تجديد نظر در عملكرد گذشته خود وا دارد، نگارنده به حد كافي به غرض خود از اين نوشتار واصل گرديده است .
در اين كه علما و انديشمندان اسلامي در طول تاريخ فكري خود، براهين و استدلالهاي عديدهاي براي اثبات وجود خدا و ديگر آموزههاي اساسي دين فراهم كردهاند شكي نيست; و سعي شان مشكور . اما اين مساعي تا چه حد توانسته است اين امكان را براي دينداران - بويژه قشر جوان و حتي تحصيل كرده هايي كه از لحاظ تربيت ديني و مذهبي در يك وضع رضايتبخشي قرار ندارند - فراهم كند تا تصور جذاب و اميدبخش خدا و نيز عشق فراگير مذهبي، با تار و پود زندگي آنها عجين شود؟ آيا دست اندركاران دين، در امر پرورش و ارضاي معنويات و احساس عرفاني و عشق الهي كه در هر انساني به وديعت نهاده شده، كاملا موفق بودهاند؟ آيا با استدلالهاي عقلي و انتزاعي كه بيشتر آنها براي پاسخگويي به شبهاتي از قبيل شبهه «ابن كمونه» و براي طرح در محافل علمي خواص به كار ميآيند، ايمان كسي را نيز ميتوان افزايش داد؟ آيا اشتباه برداشت كردهايم اگر فكر كنيم كه عمده تكيه و تاكيدات ما در آموزشهاي ديني و قلم زدن ما تنها بر طريق عقل استوار بوده است؟ آيا جمال الهي و كمالات حيرت آور او و نيز زيباييها و كاركردهاي مثبت و حيات بخش دين مبين اسلام كم است؟ ! اگر پاسخ، منفي است، پس منتظر چه كسي از خارج! هستيم كه بيايد به اين مهم جامه عمل بپوشاند و زبان مخاطب و اقتضاي حال را بهتر درك كند؟ آيا وظايف فلاسفه و متكلمين و علماي دين به عمليات برون مرزي و دفع شبهات وارده از سوي خصم منحصر است؟ آيا نبايد نسخههاي بيشتري نيز بپيچيم كه مصرف داخلي نيز داشته باشد؟ علي رغم بهرهمندي از جامعترين، غنيترين، جذابترين دين، هنوز به صورت شايسته، خدا وارد زندگي بسياري از «ما» نشده است . بنابراين، خواه ناخواه اين سؤال تقويت ميشود كه آيا دست اندركاران ديني، در قبال اكثريت اقشار جامعه، آن طور كه بايد و شايد به نقش خود عمل كردهاند؟ واقعيت امر اين است كه - چنانكه يادآور شديم - عنصر عشق و سرزندگي و اميد و دلگرمي مذهبي در ميان بسياري از افراد جامعه حتي در سطح برخي تحصيل كردهها و دانشگاهيها و . . . شكوفا نشده است; تعداد قابل توجهي از آنها توصيههاي دين را حتي به عنوان اسقاط تكليف نيز انجام نميدهند! دخالت عوامل متعددي از قبيل، عوامل روانشناسي، عوامل اقتصادي، عملكرد منفي برخي دينداران دنياپرست و . . . در اين پديدهها غير قابل انكار است . اما آيا با تصوير مناسبتر و همه جانبهتري از زيباييهاي دين و ترويج عناصر اميدبخش آن، نميتوان تا حد زيادي از دين گريزي و دين ستيزي كاست؟ آيا بهترين رويكرد، همين بود كه بر طبق آن مشي شده است؟
به نظر ميرسد جهت معرفي همه جانبهتر و زيباتر از دين، حداقل يك تجديد نظر، لازم است .
اكنون جهتبررسي راههاي خداشناسي، بايد به طور اجمال به شرح آنها بپردازيم تا در نهايت، بتوانيم در ترجيح آنها به قضاوت بنشينيم .
بايد توجه داشت كه يك فيلسوف يا متكلم - به خلاف عارف - نخستخدا را به عنوان يك امر محتمل الوجود فرض ميكند و قضيه «خدا موجود است، را يك قضيه نظري و نيازمند اثبات ميداند و آنگاه با دلايل عقلي و تجربي به اثبات آن ميپردازد . بررسي تمام دلايل عقلي بر اثبات وجود خدا در اين مجال كوتاه، دور از انتظار است . فقط به برخي ويژگيهاي حاكم بر همه اين استدلالها و نحوه كاركرد آنها اجمالا اشاره ميشود:
ناگفته پيداست كه در تمام اين دلايل عقلي از يك حد وسط ناگزيريم; در برهان نظم، نظم و هماهنگي پديدهها; در برهان امكان وجوب، ممكن بودن ما سواي واجب; در برهان عليت، معلوليت پديدهها و همين طور در بقيه استدلالهاي عقلي; تقريبا تمام براهيني كه انديشمندان اسلامي در طول تاريخ تفكر در جهان اسلام، به احصا و استقصاي آنها پرداختند از اين قانون مستثني نيستند . به علاوه، هر كدام از اين دلايلي عقلي، خود بر مقدماتي مبتنياند كه نه تنها فهم واژههاي كليدي آنها براي عوام و حتي گاهي غير عوام مشكل است . اثبات آن مقدمات نيز، استدلالهاي پيچيدهاي را ميطلبد مانند ابطال دور و تسلسل كه كار سادهاي نيست .
در قرآن كريم نيز ما به مطالعه و تفكر در آثار خلقت دعوت شدهايم و گاهي از برخي استدلالهاي ساده و ملموس استفاده شده است . اما بايد توجه داشت كه عمل به اين توصيه قرآن، حداكثر به وجود يك نيروي ما بعدالطبيعي و غيرمادي كه اداره كننده طبيعت است رهنمون ميگردد . اين استدلالهاي ساده براي عامه مردم است كه هنوز ذهنشان به شبهات و پرسشهاي عميق آغشته نشده است، بديهي است كه در آن صورت جز با استدلالهاي فلسفي نميتوان رفع شبهه كرد و زمينه را براي زدودن حجاب دل فراهم كرد .
از محسنات استدلالهاي عقلي، يكي اين است كه گفته ميشود قابل تعليم به ديگران بوده، و همگاني است . اما به نظر ميرسد تمام براهين فلسفي به صورت بالفعل همگاني نيست . چه بسا در اكثر آنها مقدمات عقلي و فلسفي زيادي لازم داريم . روشن است كه مفاهيمي از قبيل امكان، وجوب، عليت و . . . از معقولات ثاني فلسفي است و نميتوان مدعي شد همگان قدرت فهم كامل آنها را دارند .
ويژگيهاي اين دلايل به همين چند مورد خلاصه نميشود . در قياسهاي برهاني به اين نتايج ميرسيم:
در برهان امكان وجوب: «ممكنات واجب الوجودي دارند»
در برهان عليت: «موجودات معلول، علة العلل دارند»
در برهان نظم: «عالم ناظمي دارد» و قس علي هذا
پس در تمام اين موارد محمولهايي را براي مخلوقات اثبات كرديم . بنابراين بر ذات واجب، اولا و بالذات نميتوان برهان اقامه كرد . شايد معناي عبارت زير در بيان حكماي اسلامي همين باشد .
«الواجب الوجود لا برهان عليه بالذات بل بالعرض .» (2)
به هر حال، هر گونه افراط و تفريط در اين زمينه ميتواند مصيبت هايي به بار آورد . مرحوم علامه طباطبايي كه خود از فيلسوفان بزرگ جهان اسلام ميباشد، معتقد است كه با پاي منطق و فلسفه نميتوان در تمام اجزاي دين وارد شد . وي در تفسير الميزان ميفرمايد:
«خطاي متكلمين و فلاسفه اين بود كه منطق و قياسات برهاني را در اثبات تمام گزارههاي ديني به كار ميگرفتند; در حالي كه استعمال برهان در قضاياي اعتباري ديني راه ندارد و در موضوعات كلامي مانند حسن، قبح، ثواب و عقاب نميتوان از «حدود» منطقي و جنس و فصل استفاده كرد . اين خلط مباحث تا آنجا پيش رفت كه در اصول و فروع دين قضاياي منطقي به كار گرفته شد و اين اقاويل بدون شك از مصيبتهايي محسوب ميشود كه برخي اهل علم به آن مبتلا شدند .» (3)
يكي از معاني واژه «فطري» اين است كه علماي منطق در بحث مواد قياس، به آن دسته از قضايايي كه ذهن در تصديق و اذعان و حكم به آن نيازي به تحصيل حد وسط ندارد، «قضاياي فطري» نام نهادند; كه گاهي تعبير «قضايا قياساتهامعها» نيز در مورد آنها به كار ميرود . مراد ما از فطرت در اين مبحث، اين اصطلاح نميباشد . سخن ما در محدوده فطرت دل است، نه فطرت عقل كه خود نوعي استدلال است . فطرت دل به اين واقعيت اشاره دارد كه «انسان به حسب ساختمان خاص روحي خود متمايل و خواهان خدا، آفريده شده است» (4) ; كانون دل انسان بدون اين كه بخواهد تحت تاثير اين جذب و انجذاب است .
علي رغم امتيازات فراوان راه دل و فطرت، گاه گفته ميشود كه اين طريق همگاني نيست و قابل تعليم نميباشد . از طرفي ديگر، براهين عقلي و استدلالي نيز غيرقابل انتقال و تعميم به تمام افراد معرفي ميشوند . بنابراين، بجاست تحقيق شود كه آيا با توجه به اين كه همه فطرت دارند، دل دارند و ميتوانند به نحوي حضور خدا را درك كنند، نميتوان تدبيري انديشيد تا راه فطرت و دل همگاني و كارآمدتر شود؟ برخي از انديشمندان، به همين منظور به استدلالي كردن طريق دل مبادرت ورزيدند; در اينجا بعد از بيان يكي از تقريرها در اين زمينه، به ارزيابي آنها ميپردازيم . (5)
در منطق گفته ميشود كه دو مفهوم عاشق و معشوق، خالق و مخلوق تقابل تضايف دارند . از لحاظ فلسفي دو مفهوم متضايف در وجود و عدم، شدت و ضعف، قوه و فعل و . . . متكافيء و متساوي اند; مثلا اگر حسين بالفعل شاگرد حسن است، حسن نيز بالفعل استاد حسين است . بنابراين، اگر انسان بالفعل عاشق خداست، آن گاه خدا بالفعل موجود است (مقدم و تالي) . ميدانيم كه انسان بالفعل عاشق خداست (وضع مقدم)، پس خدا بالفعل موجود است (وضع تالي) . در اين استدلال مناقشاتي وجود دارد . از جمله اين كه اين استدلال تنها در صورتي تمام است كه وجود عشق بالفعل در همه افراد انسان ثابتشود . به عبارت ديگر اين استدلال كه يك علم و يقين شخصي را افاده ميكند، همگاني و قابل تعليم و انتقال به ديگران نيست . اگر در پاسخ و رفع اين اشكال گفته شود ما اصل وجود عشق الهي را به صورت حضوري مييابيم و سپس آن را در قالب مفاهيمي حصولي، تبيين ميكنيم تا همگاني و قابل تعليم شود . در خود اين پاسخ مشكلي وجود دارد و آن اين است كه:
اگر عاشق و معشوق دو مفهوم متضايفند و با هم وجود مييابند، چگونه ميتوان آن دو را جدا از هم در نظر گرفت . به محض اين كه فرد به درون خود توجه كند، عشق را حضورا مييابد . آيا عشق بدون هيچ متعلقي قابل دريافت است؟ عشق حيث التفاتي دارد . عشق همواره و ذاتا به «چيزي» تعلق ميگيرد; بدون متعلق سخن از عشق نميتوان به ميان آورد . بنابراين، با سفر به درون، خدا را نيز يافته است . ديگر چه لزومي به تجسم استدلال دارد . به عبارت ديگر، كسي كه در صدد اثبات صغري (وضع مقدم) بود، با لمس حضور عشق، فلسفه وجودي استدلال استثنايي مورد نظر، مرتفع و منتفي گرديد . پس كسي كه با پاي استدلال ميخواستبه اثبات حق برسد، به ثبوت و حضور حق بدون استدلال بلكه با علم حضوري رسيد . او ميخواستبه «كعبه» و «خانه خدا» برود خود صاحب خانه را ملاقات كرد .
با اين توضيحات، معلوم ميشود كه اطلاق، برهان و استدلال، بر طريق فطرت چندان مناسب نباشد . هر چند كه چنين تلاشي در جهت جنبه همگاني بخشيدن به طريق دل است، اما در وسط راه نياز به استدلال كه همواره حكايت از نوعي علم حصولي دارد، مرتفع ميگردد .
استاد شهيد مطهري ميفرمايد:
«معرفت استدلالي كه حكيم در جستجوي آن است از حدود تصورات و مفاهيم ذهني و اقناع قوه عاقله تجاوز نميكند و البته اين خود ارزشي بسزا دارد . ولي معرفت افاضي كه عارف در جستجوي آن است، چيزي از نوع رسيدن و چشيدن است . در معرفت استدلالي، عقل در درون ارضا ميشود و قانع ميگردد . اما در معرفت افاضي علاوه بر ارضاي وجداني، سراسر وجود بشر به هيجان و شور و حركت در ميآيد و به سوي خدا بالا ميرود و به او نزديك ميگردد . اين نوع معرفت، وجود آدمي را روشن ميكند و به او نيرو، جرات و محبت ميدهد، خشوع و رقت و لطافت ميبخشد و بنياد هستي او را دگرگون ميسازد .» (6)
بايد توجه داشت كه طريق دل اگر در قالب استدلال و مقولات فلسفي درآيد از اصالت و رسالت آن كاسته ميشود و به موازات افزايش مايه فلسفي و انتزاعي، از مايه عرفاني و حضوري آن كم ميشود . اساسا ماهيت و خصيصه اصلي راه دل، چيزي غير از راه عقل و مفاهيم است . علم حضوري قلمروي ديگر دارد و علم حصولي مجالي ديگر . خميره راه دل، ظهور است و شهود و دريافت . فقط كافي است پردهها و حجابها به نحوي كنار روند كه تنها در آن صورت است كه از راه دل و توجه و تامل دروني، علم آگاهانه به خدا پيدا ميكنيم . و از اين طريق، معرفت ناآگاهانه و نيمه آگاهانه خود را به شعور بالفعل و آگاهانه تبديل ميكنيم .
با توجه به آنچه كه در باب تضايف دو مفهوم عاشق و معشوق گفتيم و آنچه كه در ذيل عنوان «راههاي شناخت» خواهيم گفت، اين مطلب روشن ميشود كه وجود عشق بدون متعلق امكانپذير نميشود . (7) اما مساله به اين سادگي نيست; چه اين كه نكته مهمي كه بايد در اينجا به آن بپردازم اين است كه از كجا معلوم ميشود اين متعلق، خداوند است نه چيز ديگر؟
پاسخ آن اين است كه صرفنظر از مطالعه حضوري و تامل در درون خود، هرگاه در تمام دورههاي زندگي همه بشر دقت كنيم همگان را به سوي كمال در تكاپو ميبينيم . عشق به كمال مطلق ايجاب ميكند كه آنها در تب و تاب وصول به آن به هر آنچه كه به زعم آنها كمال مطلق است، دل بندند . اما وصول به آن معشوقهاي خيالي اعم از ثروت، علم، مقام و . . . چيزي در آنها سراغ نداريم، آرامش و قرار است . اينها كه معشوق حقيقي را نيافتند به معشوقهاي بدلي موقتا دل خوش كردند . بنابراين، هر كدام از انسانها «اگر مرتبه بالاتري را بيابد فورا قلب از اولي منصرف شود و به ديگري كه كاملتر است متوجه گردد . و وقتي كه به آن كاملتر رسيد، به اكمل از آن متوجه گردد; بلكه آتش عشق و سوز و اشتياق روزافزون گردد و قلب در هيچ مرتبه از مراتب و در هيچ حدي از حدود رحل اقامت نيندازد .» (8) پس قلوب انسانها «متوجه كمالي است كه نقصي ندارد و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد . . . بالاخره كمال مطلق، معشوق همه است .» (9)
سپس آن عارف وارسته (امام خميني رحمه الله) ميافزايد:
«اي سرگشتگان وادي حيرت و اي گمشدگان بيابان ضلالت، نه، بلكه اي پروانههاي شمع جمال جميل مطلق، و اي عاشقان محبوب بيعيب زوال، قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد . . . تا كي به خيالات باطله اين عشق خداداد فطري را و اين وديعه الهيه را صرف اين و آن ميكنيد؟ . . . هان از خواب غفلتبرخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبي داريد كه زوال ندارد . . .» (10)
گاهي اتفاق ميافتد كه در اثر برخي حوادث كه عوامل مادي در رفع آن هيچ كارساز نيستند، توجه به خدا به طور خودكار در اعماق نفس ما پيدا ميشود . اين قسم را رفع حجاب به طور اضطراري ميناميم كه از اختيار ما معمولا خارج است . حديثي را در اينجا جهت توضيح مطلب شرح ميدهم:
امام حسن عسكري عليه السلام در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل كردهاند كه شخصي به حضرتش عرض كرد: مرا به الله دلالت نما، زيرا اهل جدال مرا متحير كردهاند! حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «آيا هرگز سوار كشتي شدهاي؟» گفت: آري فرمودند: «آيا شده كه كشتي بشكند و هيچ عامل نجاتي نباشد؟» گفت: آري فرمودند: «آيا دل تو متوجه قدرتي كه قادر بر رهايي تو باشد بود؟» گفت: آري . فرمودند:
«فذلك الشيء هو الله القادر علي الانجاء حيث لا منجي و علي الاغاثة حيث لا مغيث .» (11)
يعني: الله قادري است كه به هنگام فقدان هر نجات بخشي، نجات ميدهد و آنجا كه هيچ فرياد رسي نيستبه فرياد ميرسد .
يكي از نكات مهمي كه در اين حديثبه چشم ميخورد عدم حضور هر گونه استدلال عقلي است . حضرت عليه السلام هيچ گونه صغري و كبري براي شخصي كه - طبق نقل - دچار شبهه و تحير گرديده بود، استفاده نكرده است . اين حديث دقيقا بر اين تمثيل تطبيق ميكند كه فرض كنيد شخص «الف» را كه قبلا ميشناختيم، مدت مديدي از او دور بوديم و فرصتي پيش آمد و او را مشاهده كرديم، اما او را نشناختيم . شخص «ب» به ما ميگويد او همان كسي است كه قبلا او را ميشناختي . در حديث مذكور نيز، حضرت به شخص متحير اعلام كرد آن نيروي مافوق مادي كه شما ناخواسته از او استمداد جستي خدا بوده است .
حضرت سيدالشهداء در دعاي شريف عرفه، طريق دل را به بهترين بيان ممكن، تشريح ميكند . ذيلا فرازي آن نيايش روح بخش را ميآوريم:
«الهي ترددي في الاثار يوجب بعد المزار فاجمعني عليك بخدمة توصلني اليك كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبتحتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا .»
نكات گهرباري تنها در همين يك فراز از دعاي عرفاني عرفه گنجانده شده است . از جمله اين كه اشتغال به آثار و معاليل (كه حد وسط استدلال اند)، ديدار تو را همواره به تاخير مياندازند . چگونه ميتوان به ياري آنچه كه به ياري تو نيازمند است و اگر به بركت وجود تو نباشد معدوم استبه تو راه يافت . مگر نه اين است كه معرف بايد «اجلي» و «اعرف» از معرف باشد . پس ما سواي تو چه ظهوري بيشتر از تو دارد تا بتواند مرا به درگاه تو نايل كند . كور باد چشمي كه تو را در همه جا حاضر و ناظر نشناسد . معاملهاي كه از تو بهره نگيرد چه سودي دارد؟ از اين بيانات عالي چنين بر ميآيد كه با صرف استدلال اعم از لمي و اني و . . . و با عقلي كه خود مخلوق و آفريده خداست نميتوان به او نايل گشت; بلكه اين حد وسط خود حجابي بين ما و «او» خواهد شد .
از عوامل اختياري براي زدودن حجابها از چشم دل اجمالا به روش عرفا ميپردازيم:
روشي كه عرفا پيشنهاد ميكنند و عبارت است از سير و سلوك عرفاني كه خود، مراحل و مقدماتي دارد . از نظر عارف، خدا نيازي به اثبات ندارد و اساسا غيبت و عدم براي او محال ذاتي است و طبق آيه شريفه «فطرة الله التي فطر الناس عليها . . .» (12) انسانها به فطرت الهي مفطورند و در عالم «ذر» خدا را بالمعاينه مشاهده نمودند . (13)
انسان كه در اثر غفلت و گناه دچار نسيان شده استبا تهذيب و تطهير نفس، اين امكان براي او حاصل ميشود كه در درون خود بار ديگر ذات اقدس الهي را به تماشا بنشيند . در توضيح بيشتر درباره اين راه بايد توجه داشت كه فطرت آدمي در فرهنگ قرآني همان قلب، عقل، لب و فؤاد است و هويت وجودي او را شكل ميدهد . «الله» در آيه شريفه فوق مستجمع جميع اسما است و بهرهمندي انسان از «فطرت الله» بر اين حقيقت دلالت ميكند كه همه اسماي الهي به نحوي و به صورت بالقوه نه بالفعل در آدمي جمع است و اين اسما بر دو گونهاند . برخي نزديك كننده و مقربند مانند اسم الهادي و . . . ; و برخي بعد آورند مانند اسم مضل . عرفا بر اين عقيدهاند كه شريعت - به معناي عام - به اين منظور فرستاده شده كه انسان با بي توجهي به عالم ماده و اين سراي غفلتزا و با عمل به شريعت، خدا را به نمايش بگذارد; ولي اگر به عالم ماده; يعني دنيا توجه سنگين داشته باشد، خواه ناخواه اسماي بالقوه بعد آور را به فعليت ميرساند و آنگاه از خداي خويش دور گشته و همانند آينه، شيطان را به نمايش در ميآورد . بنابراين، سير و سلوك; يعني شكوفاسازي اسماي بالقوه قرب آور و پنهان ساختن اسماي بالقوه بعد آور .
هر چند كه بسياري از حكماي اسلامي در زمينه احصا و استقصاي براهين عقلي و نيز به تقويت تقريرات آنها در طول زمان كوشيدهاند، اما به سختي ميتوان ادعا كرد كه آنها تنها طريق عقل را به عنوان راه شناختخداوند معرفي كرده باشند . بديهي است كه در هر زماني، شبهات ويژهاي بروز ميكرده كه مستلزم تهيه و تدوين استدلالهاي متقنتري بوده است . و اين امر اكنون كه شبهات متنوعي به سوي اديان آسماني خصوصا اسلام سرازير شده، بيش از پيش ما را به جدال احسن و مسلح شدن به ابزار عقل دعوت ميكند . اما علاوه بر كاركردهاي مثبت طريق عقل، با توجه به ويژگيهايي كه قبلا يادآور شديم، نميتوان همواره فقط بر آن تاكيد و تكيه كرد . اگر انسان هم عنصر عشق در درون خود دارد و هم عقل، بايد به هر دو جنبه پرداخته شود . از اين بيانات نبايد چنين برداشتشود كه نقش استدلالهاي عقلي در هموار كردن راه فطرت و نيز دفاع عقلاني از دين، ناديده گرفته شده است .
همانطور كه عرفا مطرح ميكنند عقل به عنوان يك منزلگاه در راه شناختحق، ارزشمند ميباشد . ناگفته پيداست كه توقف و تعلق صرف به منزلگاه، مساوي استبا باز ماندن از مقصد .
در اواخر اين نوشتار، سخني را از استاد مطهري در اين زمينه ميآوريم . ايشان ميفرمايد:
«نظر عرفا مبني بر انكار ارزش راه عقل و برهان و استدلال نيستبلكه به ترجيح راه دل و سير و سلوك و تصفيه و تزكيه بر اين راه است . از نظر عرفا:
سپس ميافزايد:
«به نظر ما سخن از ترجيح آن راه بر اين راه بيهوده است، هر يك از اين دو راه مكمل ديگري است .» (15)
يكي از نكات مهمي كه بايد در امر تعليمات ديني ما مورد توجه قرار گيرد اين است كه اثبات تمام مباني ديني را بر يك دسته از براهين و استدلالهاي عقلي كه عمده آنها محصولات فكري انديشمندان اسلامي است وابسته نكنيم . تاكيد افراطي بر طريق عقل، حداقل اين پيامد منفي را در خود نهفته دارد كه در صورت تزلزل و بي اعتمادي به اين دلايل كه كمترين اثر هجوم شبهات است، پايههاي ديني نيز سستشود . توجه به اين نكته زماني اهميت مضاعف پيدا ميكند كه در برخي از افراد به علت تضعيف و ناكارآمدي اين دلايل، در وجود خدا ترديد روا ميدارند . اساتيد معارف اسلامي بايد از يك سوي بر مهارتهاي خود در زمينه نحوه تبيين و تقرير براهين و پاسخگويي به تمام شبهات بالفعل و بالقوه تلاش كافي مبذول دارند و از سوي ديگر پيشاپيش براي مخاطبان خود توضيح دهند كه آنچه تحت عنوان استدلالهاي عقلي بر وجود خدا مطرح ميشود، تنها راه شناختخدا نيست; بلكه اين براهين مقدمه شناخت او و وسيلهاي براي زدودن زنگار دل و هموار كننده راه فطرت ميباشند . راه دلي كه نزديكترين راه و بدون هيچ گونه واسطه براي رسيدن به خدا است .
1) محقق و دانشجوي دكتري فلسفه . 2) محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 2، ص 332 . 3) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 286 . 4) مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 6، ص 934 . 5) ر . ك: آيت الله جوادي آملي، فطرت در وحي و عقل، منتشر شده در يادنامه شهيد آيةالله قدوسي و ده مقاله پيرامون مبدا و معاد . 6) مرتضي مطهري، پيشين، ص 879 . 7) جهت مطالعه بيشتر ر . ك: عبد الله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 291 . 8) امام خميني رحمه الله، چهل حديث، حديثيازدهم . 9) همان . 10) همان . 11) ر . ك: شيخ صدوق، توحيد، ص 231; محمدباقر مجلسي، علم اليقين، ج 1، ص 29 . 12) روم/30 . 13) براي تبيين عالم «ذر» و تفسيرهاي مختلف آن ر . ك: علامه سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 8، ذيل آيه 172 و 173 سوره اعراف; عبد الله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 122 . 14) مرتضي مطهري، پيشين، ص 879 . 15) همان .