راه های خداشناسی از زاویه تاثیر آنها بر عملکرد دینداران

حسن اسلام پور

نسخه متنی
نمايش فراداده

راههاي خداشناسي از زاويه تاثير آنها بر عملكرد دينداران

حسن اسلام‏پور (1)

چكيده:

نگارنده در اين مقاله، طي مقدماتي مناسب، با اشاره به يك نقد جدي نسبت‏به استدلالهاي ديني، سعي كرده است طريق كشف و شهود را به طريق استدلال نزديك كند و آنگاه به تقويت و تاكيد بر طريق كشف پرداخته است; البته بدون اين كه از صلابت طريق استدلال و براهين اثبات خدا ذره‏اي بكاهد، تاثير ملموس‏تر طريق كشف و راه دل را برجسته نموده و بدين ترتيب توصيه مي‏نمايد كه انديشمندان بر اين طريق در امر خداشناسي و معرفي دين، تاكيد بيشتري نمايند تا عمده افراد جامعه كه غير خواص مي‏باشند بتوانند بهتر هدايت‏شوند و با تقويت روحيه عرفاني كه در اعماق هر انساني به وديعت نهاده شده، نگرش آنها نسبت‏به ذات اقدس الهي و دين، عاشقانه‏تر شده و بدين ترتيب يكي از عوامل عمده دين گريزي خنثي گردد .

مقدمه

ناگفته پيداست كه هر نوع پيشرفت فكري در صحنه‏هاي علم، كلام، فلسفه و . . . مبتني بر نوعي سؤال يا اشكال بالقوه يا بالفعل، از ناحيه خود متفكر يا ديگران بوده است . با اين نگرش، انديشمندان علوم اسلامي اعم از فيلسوفان، عرفا، متكلمين و . . . هيچگاه از شبهات و نقدهاي جدي وارده به محصولات فكري و يافته‏هاي خود هراسي به خود راه نداده‏اند، بلكه به تقويت، تحكيم و احيانا تغيير نسبي موضع فكري خود مي‏پرداختند . تنها به بركت چنين نقدهاست كه مي‏توان با روشن نمودن نقاط ابهام، به رونق و پويايي تلاش‏هاي فكري كمك كرد و راه سنت را جهت پاسخگويي به شبهات و نيازهاي نوين، همراه كرد . بديهي است كه هر نوع واكنش منفي و غير متعادلانه، حكايت از نوعي تزلزل و عدم اعتماد راسخ به مباني نظرياتي دارد كه مواضع فكري انديشمند، بر آن استوار شده است .

در اين نوشتار، نگارنده در صدد است كه يكي از نقدهاي جدي را تشريح كند كه نه تنها بالقوه، بلكه بالفعل به براهين و استدلالهاي ديني متوجه است . نظر به اين كه خود تقرير اشكال، براي متفكران، مي‏تواند موضوعيت داشته باشد و به نحوي آنها را در وصول به راه حل، رهنمون گردد، با يك بيان كافي به اين مهم مي‏پردازيم و آنگاه در پاسخ به آن كوشش خواهيم كرد . هرگاه چنين نوشتاري بتواند دردمندان دين را - كه نگارنده خود يكي از آنهاست - حداقل به يك تجديد نظر در عملكرد گذشته خود وا دارد، نگارنده به حد كافي به غرض خود از اين نوشتار واصل گرديده است .

تبيين نقد

در اين كه علما و انديشمندان اسلامي در طول تاريخ فكري خود، براهين و استدلالهاي عديده‏اي براي اثبات وجود خدا و ديگر آموزه‏هاي اساسي دين فراهم كرده‏اند شكي نيست; و سعي شان مشكور . اما اين مساعي تا چه حد توانسته است اين امكان را براي دينداران - بويژه قشر جوان و حتي تحصيل كرده هايي كه از لحاظ تربيت ديني و مذهبي در يك وضع رضايت‏بخشي قرار ندارند - فراهم كند تا تصور جذاب و اميدبخش خدا و نيز عشق فراگير مذهبي، با تار و پود زندگي آنها عجين شود؟ آيا دست اندركاران دين، در امر پرورش و ارضاي معنويات و احساس عرفاني و عشق الهي كه در هر انساني به وديعت نهاده شده، كاملا موفق بوده‏اند؟ آيا با استدلال‏هاي عقلي و انتزاعي كه بيشتر آنها براي پاسخگويي به شبهاتي از قبيل شبهه «ابن كمونه‏» و براي طرح در محافل علمي خواص به كار مي‏آيند، ايمان كسي را نيز مي‏توان افزايش داد؟ آيا اشتباه برداشت كرده‏ايم اگر فكر كنيم كه عمده تكيه و تاكيدات ما در آموزشهاي ديني و قلم زدن ما تنها بر طريق عقل استوار بوده است؟ آيا جمال الهي و كمالات حيرت آور او و نيز زيبايي‏ها و كاركردهاي مثبت و حيات بخش دين مبين اسلام كم است؟ ! اگر پاسخ، منفي است، پس منتظر چه كسي از خارج! هستيم كه بيايد به اين مهم جامه عمل بپوشاند و زبان مخاطب و اقتضاي حال را بهتر درك كند؟ آيا وظايف فلاسفه و متكلمين و علماي دين به عمليات برون مرزي و دفع شبهات وارده از سوي خصم منحصر است؟ آيا نبايد نسخه‏هاي بيشتري نيز بپيچيم كه مصرف داخلي نيز داشته باشد؟ علي رغم بهره‏مندي از جامع‏ترين، غني‏ترين، جذاب‏ترين دين، هنوز به صورت شايسته، خدا وارد زندگي بسياري از «ما» نشده است . بنابراين، خواه ناخواه اين سؤال تقويت مي‏شود كه آيا دست اندركاران ديني، در قبال اكثريت اقشار جامعه، آن طور كه بايد و شايد به نقش خود عمل كرده‏اند؟ واقعيت امر اين است كه - چنانكه يادآور شديم - عنصر عشق و سرزندگي و اميد و دلگرمي مذهبي در ميان بسياري از افراد جامعه حتي در سطح برخي تحصيل كرده‏ها و دانشگاهي‏ها و . . . شكوفا نشده است; تعداد قابل توجهي از آنها توصيه‏هاي دين را حتي به عنوان اسقاط تكليف نيز انجام نمي‏دهند! دخالت عوامل متعددي از قبيل، عوامل روانشناسي، عوامل اقتصادي، عملكرد منفي برخي دينداران دنياپرست و . . . در اين پديده‏ها غير قابل انكار است . اما آيا با تصوير مناسبتر و همه جانبه‏تري از زيبايي‏هاي دين و ترويج عناصر اميدبخش آن، نمي‏توان تا حد زيادي از دين گريزي و دين ستيزي كاست؟ آيا بهترين رويكرد، همين بود كه بر طبق آن مشي شده است؟

به نظر مي‏رسد جهت معرفي همه جانبه‏تر و زيباتر از دين، حداقل يك تجديد نظر، لازم است .

اكنون جهت‏بررسي راههاي خداشناسي، بايد به طور اجمال به شرح آنها بپردازيم تا در نهايت، بتوانيم در ترجيح آنها به قضاوت بنشينيم .

راههاي عقلي و استدلالي

بايد توجه داشت كه يك فيلسوف يا متكلم - به خلاف عارف - نخست‏خدا را به عنوان يك امر محتمل الوجود فرض مي‏كند و قضيه «خدا موجود است، را يك قضيه نظري و نيازمند اثبات مي‏داند و آنگاه با دلايل عقلي و تجربي به اثبات آن مي‏پردازد . بررسي تمام دلايل عقلي بر اثبات وجود خدا در اين مجال كوتاه، دور از انتظار است . فقط به برخي ويژگيهاي حاكم بر همه اين استدلال‏ها و نحوه كاركرد آنها اجمالا اشاره مي‏شود:

ناگفته پيداست كه در تمام اين دلايل عقلي از يك حد وسط ناگزيريم; در برهان نظم، نظم و هماهنگي پديده‏ها; در برهان امكان وجوب، ممكن بودن ما سواي واجب; در برهان عليت، معلوليت پديده‏ها و همين طور در بقيه استدلالهاي عقلي; تقريبا تمام براهيني كه انديشمندان اسلامي در طول تاريخ تفكر در جهان اسلام، به احصا و استقصاي آنها پرداختند از اين قانون مستثني نيستند . به علاوه، هر كدام از اين دلايلي عقلي، خود بر مقدماتي مبتني‏اند كه نه تنها فهم واژه‏هاي كليدي آنها براي عوام و حتي گاهي غير عوام مشكل است . اثبات آن مقدمات نيز، استدلالهاي پيچيده‏اي را مي‏طلبد مانند ابطال دور و تسلسل كه كار ساده‏اي نيست .

در قرآن كريم نيز ما به مطالعه و تفكر در آثار خلقت دعوت شده‏ايم و گاهي از برخي استدلال‏هاي ساده و ملموس استفاده شده است . اما بايد توجه داشت كه عمل به اين توصيه قرآن، حداكثر به وجود يك نيروي ما بعدالطبيعي و غيرمادي كه اداره كننده طبيعت است رهنمون مي‏گردد . اين استدلالهاي ساده براي عامه مردم است كه هنوز ذهنشان به شبهات و پرسشهاي عميق آغشته نشده است، بديهي است كه در آن صورت جز با استدلالهاي فلسفي نمي‏توان رفع شبهه كرد و زمينه را براي زدودن حجاب دل فراهم كرد .

از محسنات استدلال‏هاي عقلي، يكي اين است كه گفته مي‏شود قابل تعليم به ديگران بوده، و همگاني است . اما به نظر مي‏رسد تمام براهين فلسفي به صورت بالفعل همگاني نيست . چه بسا در اكثر آنها مقدمات عقلي و فلسفي زيادي لازم داريم . روشن است كه مفاهيمي از قبيل امكان، وجوب، عليت و . . . از معقولات ثاني فلسفي است و نمي‏توان مدعي شد همگان قدرت فهم كامل آنها را دارند .

ويژگيهاي اين دلايل به همين چند مورد خلاصه نمي‏شود . در قياسهاي برهاني به اين نتايج مي‏رسيم:

در برهان امكان وجوب: «ممكنات واجب الوجودي دارند»

در برهان عليت: «موجودات معلول، علة العلل دارند»

در برهان نظم: «عالم ناظمي دارد» و قس علي هذا

پس در تمام اين موارد محمولهايي را براي مخلوقات اثبات كرديم . بنابراين بر ذات واجب، اولا و بالذات نمي‏توان برهان اقامه كرد . شايد معناي عبارت زير در بيان حكماي اسلامي همين باشد .

«الواجب الوجود لا برهان عليه بالذات بل بالعرض .» (2)

به هر حال، هر گونه افراط و تفريط در اين زمينه مي‏تواند مصيبت هايي به بار آورد . مرحوم علامه طباطبايي كه خود از فيلسوفان بزرگ جهان اسلام مي‏باشد، معتقد است كه با پاي منطق و فلسفه نمي‏توان در تمام اجزاي دين وارد شد . وي در تفسير الميزان مي‏فرمايد:

«خطاي متكلمين و فلاسفه اين بود كه منطق و قياسات برهاني را در اثبات تمام گزاره‏هاي ديني به كار مي‏گرفتند; در حالي كه استعمال برهان در قضاياي اعتباري ديني راه ندارد و در موضوعات كلامي مانند حسن، قبح، ثواب و عقاب نمي‏توان از «حدود» منطقي و جنس و فصل استفاده كرد . اين خلط مباحث تا آنجا پيش رفت كه در اصول و فروع دين قضاياي منطقي به كار گرفته شد و اين اقاويل بدون شك از مصيبتهايي محسوب مي‏شود كه برخي اهل علم به آن مبتلا شدند .» (3)

راه دل يا راه فطرت

يكي از معاني واژه «فطري‏» اين است كه علماي منطق در بحث مواد قياس، به آن دسته از قضايايي كه ذهن در تصديق و اذعان و حكم به آن نيازي به تحصيل حد وسط ندارد، «قضاياي فطري‏» نام نهادند; كه گاهي تعبير «قضايا قياساتهامعها» نيز در مورد آنها به كار مي‏رود . مراد ما از فطرت در اين مبحث، اين اصطلاح نمي‏باشد . سخن ما در محدوده فطرت دل است، نه فطرت عقل كه خود نوعي استدلال است . فطرت دل به اين واقعيت اشاره دارد كه «انسان به حسب ساختمان خاص روحي خود متمايل و خواهان خدا، آفريده شده است‏» (4) ; كانون دل انسان بدون اين كه بخواهد تحت تاثير اين جذب و انجذاب است .

علي رغم امتيازات فراوان راه دل و فطرت، گاه گفته مي‏شود كه اين طريق همگاني نيست و قابل تعليم نمي‏باشد . از طرفي ديگر، براهين عقلي و استدلالي نيز غيرقابل انتقال و تعميم به تمام افراد معرفي مي‏شوند . بنابراين، بجاست تحقيق شود كه آيا با توجه به اين كه همه فطرت دارند، دل دارند و مي‏توانند به نحوي حضور خدا را درك كنند، نمي‏توان تدبيري انديشيد تا راه فطرت و دل همگاني و كارآمدتر شود؟ برخي از انديشمندان، به همين منظور به استدلالي كردن طريق دل مبادرت ورزيدند; در اينجا بعد از بيان يكي از تقريرها در اين زمينه، به ارزيابي آنها مي‏پردازيم . (5)

1) تضايف مفهومي عاشق و معشوق

در منطق گفته مي‏شود كه دو مفهوم عاشق و معشوق، خالق و مخلوق تقابل تضايف دارند . از لحاظ فلسفي دو مفهوم متضايف در وجود و عدم، شدت و ضعف، قوه و فعل و . . . متكافي‏ء و متساوي اند; مثلا اگر حسين بالفعل شاگرد حسن است، حسن نيز بالفعل استاد حسين است . بنابراين، اگر انسان بالفعل عاشق خداست، آن گاه خدا بالفعل موجود است (مقدم و تالي) . مي‏دانيم كه انسان بالفعل عاشق خداست (وضع مقدم)، پس خدا بالفعل موجود است (وضع تالي) . در اين استدلال مناقشاتي وجود دارد . از جمله اين كه اين استدلال تنها در صورتي تمام است كه وجود عشق بالفعل در همه افراد انسان ثابت‏شود . به عبارت ديگر اين استدلال كه يك علم و يقين شخصي را افاده مي‏كند، همگاني و قابل تعليم و انتقال به ديگران نيست . اگر در پاسخ و رفع اين اشكال گفته شود ما اصل وجود عشق الهي را به صورت حضوري مي‏يابيم و سپس آن را در قالب مفاهيمي حصولي، تبيين مي‏كنيم تا همگاني و قابل تعليم شود . در خود اين پاسخ مشكلي وجود دارد و آن اين است كه:

اگر عاشق و معشوق دو مفهوم متضايفند و با هم وجود مي‏يابند، چگونه مي‏توان آن دو را جدا از هم در نظر گرفت . به محض اين كه فرد به درون خود توجه كند، عشق را حضورا مي‏يابد . آيا عشق بدون هيچ متعلقي قابل دريافت است؟ عشق حيث التفاتي دارد . عشق همواره و ذاتا به «چيزي‏» تعلق مي‏گيرد; بدون متعلق سخن از عشق نمي‏توان به ميان آورد . بنابراين، با سفر به درون، خدا را نيز يافته است . ديگر چه لزومي به تجسم استدلال دارد . به عبارت ديگر، كسي كه در صدد اثبات صغري (وضع مقدم) بود، با لمس حضور عشق، فلسفه وجودي استدلال استثنايي مورد نظر، مرتفع و منتفي گرديد . پس كسي كه با پاي استدلال مي‏خواست‏به اثبات حق برسد، به ثبوت و حضور حق بدون استدلال بلكه با علم حضوري رسيد . او مي‏خواست‏به «كعبه‏» و «خانه خدا» برود خود صاحب خانه را ملاقات كرد .


  • حاجي به ره كعبه و من طالب يار او خانه همي جويد و من صاحب خانه

  • او خانه همي جويد و من صاحب خانه او خانه همي جويد و من صاحب خانه

با اين توضيحات، معلوم مي‏شود كه اطلاق، برهان و استدلال، بر طريق فطرت چندان مناسب نباشد . هر چند كه چنين تلاشي در جهت جنبه همگاني بخشيدن به طريق دل است، اما در وسط راه نياز به استدلال كه همواره حكايت از نوعي علم حصولي دارد، مرتفع مي‏گردد .

استاد شهيد مطهري مي‏فرمايد:

«معرفت استدلالي كه حكيم در جستجوي آن است از حدود تصورات و مفاهيم ذهني و اقناع قوه عاقله تجاوز نمي‏كند و البته اين خود ارزشي بسزا دارد . ولي معرفت افاضي كه عارف در جستجوي آن است، چيزي از نوع رسيدن و چشيدن است . در معرفت استدلالي، عقل در درون ارضا مي‏شود و قانع مي‏گردد . اما در معرفت افاضي علاوه بر ارضاي وجداني، سراسر وجود بشر به هيجان و شور و حركت در مي‏آيد و به سوي خدا بالا مي‏رود و به او نزديك مي‏گردد . اين نوع معرفت، وجود آدمي را روشن مي‏كند و به او نيرو، جرات و محبت مي‏دهد، خشوع و رقت و لطافت مي‏بخشد و بنياد هستي او را دگرگون مي‏سازد .» (6)

بايد توجه داشت كه طريق دل اگر در قالب استدلال و مقولات فلسفي درآيد از اصالت و رسالت آن كاسته مي‏شود و به موازات افزايش مايه فلسفي و انتزاعي، از مايه عرفاني و حضوري آن كم مي‏شود . اساسا ماهيت و خصيصه اصلي راه دل، چيزي غير از راه عقل و مفاهيم است . علم حضوري قلمروي ديگر دارد و علم حصولي مجالي ديگر . خميره راه دل، ظهور است و شهود و دريافت . فقط كافي است پرده‏ها و حجابها به نحوي كنار روند كه تنها در آن صورت است كه از راه دل و توجه و تامل دروني، علم آگاهانه به خدا پيدا مي‏كنيم . و از اين طريق، معرفت ناآگاهانه و نيمه آگاهانه خود را به شعور بالفعل و آگاهانه تبديل مي‏كنيم .

با توجه به آنچه كه در باب تضايف دو مفهوم عاشق و معشوق گفتيم و آنچه كه در ذيل عنوان «راههاي شناخت‏» خواهيم گفت، اين مطلب روشن مي‏شود كه وجود عشق بدون متعلق امكان‏پذير نمي‏شود . (7) اما مساله به اين سادگي نيست; چه اين كه نكته مهمي كه بايد در اينجا به آن بپردازم اين است كه از كجا معلوم مي‏شود اين متعلق، خداوند است نه چيز ديگر؟

پاسخ آن اين است كه صرفنظر از مطالعه حضوري و تامل در درون خود، هرگاه در تمام دوره‏هاي زندگي همه بشر دقت كنيم همگان را به سوي كمال در تكاپو مي‏بينيم . عشق به كمال مطلق ايجاب مي‏كند كه آنها در تب و تاب وصول به آن به هر آنچه كه به زعم آنها كمال مطلق است، دل بندند . اما وصول به آن معشوقهاي خيالي اعم از ثروت، علم، مقام و . . . چيزي در آنها سراغ نداريم، آرامش و قرار است . اينها كه معشوق حقيقي را نيافتند به معشوقهاي بدلي موقتا دل خوش كردند . بنابراين، هر كدام از انسانها «اگر مرتبه بالاتري را بيابد فورا قلب از اولي منصرف شود و به ديگري كه كاملتر است متوجه گردد . و وقتي كه به آن كاملتر رسيد، به اكمل از آن متوجه گردد; بلكه آتش عشق و سوز و اشتياق روزافزون گردد و قلب در هيچ مرتبه از مراتب و در هيچ حدي از حدود رحل اقامت نيندازد .» (8) پس قلوب انسانها «متوجه كمالي است كه نقصي ندارد و عاشق جمال و كمالي هستند كه عيب ندارد . . . بالاخره كمال مطلق، معشوق همه است .» (9)

سپس آن عارف وارسته (امام خميني رحمه الله) مي‏افزايد:

«اي سرگشتگان وادي حيرت و اي گمشدگان بيابان ضلالت، نه، بلكه اي پروانه‏هاي شمع جمال جميل مطلق، و اي عاشقان محبوب بي‏عيب زوال، قدري به كتاب فطرت رجوع كنيد . . . تا كي به خيالات باطله اين عشق خداداد فطري را و اين وديعه الهيه را صرف اين و آن مي‏كنيد؟ . . . هان از خواب غفلت‏برخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبي داريد كه زوال ندارد . . .» (10)

راههاي رفع حجاب از فطرت

گاهي اتفاق مي‏افتد كه در اثر برخي حوادث كه عوامل مادي در رفع آن هيچ كارساز نيستند، توجه به خدا به طور خودكار در اعماق نفس ما پيدا مي‏شود . اين قسم را رفع حجاب به طور اضطراري مي‏ناميم كه از اختيار ما معمولا خارج است . حديثي را در اينجا جهت توضيح مطلب شرح مي‏دهم:

امام حسن عسكري عليه السلام در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل كرده‏اند كه شخصي به حضرتش عرض كرد: مرا به الله دلالت نما، زيرا اهل جدال مرا متحير كرده‏اند! حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «آيا هرگز سوار كشتي شده‏اي؟» گفت: آري فرمودند: «آيا شده كه كشتي بشكند و هيچ عامل نجاتي نباشد؟» گفت: آري فرمودند: «آيا دل تو متوجه قدرتي كه قادر بر رهايي تو باشد بود؟» گفت: آري . فرمودند:

«فذلك الشي‏ء هو الله القادر علي الانجاء حيث لا منجي و علي الاغاثة حيث لا مغيث .» (11)

يعني: الله قادري است كه به هنگام فقدان هر نجات بخشي، نجات مي‏دهد و آنجا كه هيچ فرياد رسي نيست‏به فرياد مي‏رسد .

يكي از نكات مهمي كه در اين حديث‏به چشم مي‏خورد عدم حضور هر گونه استدلال عقلي است . حضرت عليه السلام هيچ گونه صغري و كبري براي شخصي كه - طبق نقل - دچار شبهه و تحير گرديده بود، استفاده نكرده است . اين حديث دقيقا بر اين تمثيل تطبيق مي‏كند كه فرض كنيد شخص «الف‏» را كه قبلا مي‏شناختيم، مدت مديدي از او دور بوديم و فرصتي پيش آمد و او را مشاهده كرديم، اما او را نشناختيم . شخص «ب‏» به ما مي‏گويد او همان كسي است كه قبلا او را مي‏شناختي . در حديث مذكور نيز، حضرت به شخص متحير اعلام كرد آن نيروي مافوق مادي كه شما ناخواسته از او استمداد جستي خدا بوده است .

حضرت سيدالشهداء در دعاي شريف عرفه، طريق دل را به بهترين بيان ممكن، تشريح مي‏كند . ذيلا فرازي آن نيايش روح بخش را مي‏آوريم:

«الهي ترددي في الاثار يوجب بعد المزار فاجمعني عليك بخدمة توصلني اليك كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت‏حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا .»

نكات گهرباري تنها در همين يك فراز از دعاي عرفاني عرفه گنجانده شده است . از جمله اين كه اشتغال به آثار و معاليل (كه حد وسط استدلال اند)، ديدار تو را همواره به تاخير مي‏اندازند . چگونه مي‏توان به ياري آنچه كه به ياري تو نيازمند است و اگر به بركت وجود تو نباشد معدوم است‏به تو راه يافت . مگر نه اين است كه معرف بايد «اجلي‏» و «اعرف‏» از معرف باشد . پس ما سواي تو چه ظهوري بيشتر از تو دارد تا بتواند مرا به درگاه تو نايل كند . كور باد چشمي كه تو را در همه جا حاضر و ناظر نشناسد . معامله‏اي كه از تو بهره نگيرد چه سودي دارد؟ از اين بيانات عالي چنين بر مي‏آيد كه با صرف استدلال اعم از لمي و اني و . . . و با عقلي كه خود مخلوق و آفريده خداست نمي‏توان به او نايل گشت; بلكه اين حد وسط خود حجابي بين ما و «او» خواهد شد .

از عوامل اختياري براي زدودن حجابها از چشم دل اجمالا به روش عرفا مي‏پردازيم:

روشي كه عرفا پيشنهاد مي‏كنند و عبارت است از سير و سلوك عرفاني كه خود، مراحل و مقدماتي دارد . از نظر عارف، خدا نيازي به اثبات ندارد و اساسا غيبت و عدم براي او محال ذاتي است و طبق آيه شريفه «فطرة الله التي فطر الناس عليها . . .» (12) انسانها به فطرت الهي مفطورند و در عالم «ذر» خدا را بالمعاينه مشاهده نمودند . (13)

انسان كه در اثر غفلت و گناه دچار نسيان شده است‏با تهذيب و تطهير نفس، اين امكان براي او حاصل مي‏شود كه در درون خود بار ديگر ذات اقدس الهي را به تماشا بنشيند . در توضيح بيشتر درباره اين راه بايد توجه داشت كه فطرت آدمي در فرهنگ قرآني همان قلب، عقل، لب و فؤاد است و هويت وجودي او را شكل مي‏دهد . «الله‏» در آيه شريفه فوق مستجمع جميع اسما است و بهره‏مندي انسان از «فطرت الله‏» بر اين حقيقت دلالت مي‏كند كه همه اسماي الهي به نحوي و به صورت بالقوه نه بالفعل در آدمي جمع است و اين اسما بر دو گونه‏اند . برخي نزديك كننده و مقربند مانند اسم الهادي و . . . ; و برخي بعد آورند مانند اسم مضل . عرفا بر اين عقيده‏اند كه شريعت - به معناي عام - به اين منظور فرستاده شده كه انسان با بي توجهي به عالم ماده و اين سراي غفلت‏زا و با عمل به شريعت، خدا را به نمايش بگذارد; ولي اگر به عالم ماده; يعني دنيا توجه سنگين داشته باشد، خواه ناخواه اسماي بالقوه بعد آور را به فعليت مي‏رساند و آنگاه از خداي خويش دور گشته و همانند آينه، شيطان را به نمايش در مي‏آورد . بنابراين، سير و سلوك; يعني شكوفاسازي اسماي بالقوه قرب آور و پنهان ساختن اسماي بالقوه بعد آور .

هر چند كه بسياري از حكماي اسلامي در زمينه احصا و استقصاي براهين عقلي و نيز به تقويت تقريرات آنها در طول زمان كوشيده‏اند، اما به سختي مي‏توان ادعا كرد كه آنها تنها طريق عقل را به عنوان راه شناخت‏خداوند معرفي كرده باشند . بديهي است كه در هر زماني، شبهات ويژه‏اي بروز مي‏كرده كه مستلزم تهيه و تدوين استدلال‏هاي متقن‏تري بوده است . و اين امر اكنون كه شبهات متنوعي به سوي اديان آسماني خصوصا اسلام سرازير شده، بيش از پيش ما را به جدال احسن و مسلح شدن به ابزار عقل دعوت مي‏كند . اما علاوه بر كاركردهاي مثبت طريق عقل، با توجه به ويژگيهايي كه قبلا يادآور شديم، نمي‏توان همواره فقط بر آن تاكيد و تكيه كرد . اگر انسان هم عنصر عشق در درون خود دارد و هم عقل، بايد به هر دو جنبه پرداخته شود . از اين بيانات نبايد چنين برداشت‏شود كه نقش استدلالهاي عقلي در هموار كردن راه فطرت و نيز دفاع عقلاني از دين، ناديده گرفته شده است .

همانطور كه عرفا مطرح مي‏كنند عقل به عنوان يك منزلگاه در راه شناخت‏حق، ارزشمند مي‏باشد . ناگفته پيداست كه توقف و تعلق صرف به منزلگاه، مساوي است‏با باز ماندن از مقصد .

در اواخر اين نوشتار، سخني را از استاد مطهري در اين زمينه مي‏آوريم . ايشان مي‏فرمايد:

«نظر عرفا مبني بر انكار ارزش راه عقل و برهان و استدلال نيست‏بلكه به ترجيح راه دل و سير و سلوك و تصفيه و تزكيه بر اين راه است . از نظر عرفا:


  • بحث عقلي گر در و مرجان بود بحث جان اندر مقامي ديگر است باده جان را قوامي ديگر است .» (14)

  • آن دگر باشد كه بحث جان بود باده جان را قوامي ديگر است .» (14) باده جان را قوامي ديگر است .» (14)

سپس مي‏افزايد:

«به نظر ما سخن از ترجيح آن راه بر اين راه بيهوده است، هر يك از اين دو راه مكمل ديگري است .» (15)

يك توصيه

يكي از نكات مهمي كه بايد در امر تعليمات ديني ما مورد توجه قرار گيرد اين است كه اثبات تمام مباني ديني را بر يك دسته از براهين و استدلال‏هاي عقلي كه عمده آنها محصولات فكري انديشمندان اسلامي است وابسته نكنيم . تاكيد افراطي بر طريق عقل، حداقل اين پيامد منفي را در خود نهفته دارد كه در صورت تزلزل و بي اعتمادي به اين دلايل كه كمترين اثر هجوم شبهات است، پايه‏هاي ديني نيز سست‏شود . توجه به اين نكته زماني اهميت مضاعف پيدا مي‏كند كه در برخي از افراد به علت تضعيف و ناكارآمدي اين دلايل، در وجود خدا ترديد روا مي‏دارند . اساتيد معارف اسلامي بايد از يك سوي بر مهارتهاي خود در زمينه نحوه تبيين و تقرير براهين و پاسخگويي به تمام شبهات بالفعل و بالقوه تلاش كافي مبذول دارند و از سوي ديگر پيشاپيش براي مخاطبان خود توضيح دهند كه آنچه تحت عنوان استدلالهاي عقلي بر وجود خدا مطرح مي‏شود، تنها راه شناخت‏خدا نيست; بلكه اين براهين مقدمه شناخت او و وسيله‏اي براي زدودن زنگار دل و هموار كننده راه فطرت مي‏باشند . راه دلي كه نزديكترين راه و بدون هيچ گونه واسطه براي رسيدن به خدا است .

1) محقق و دانشجوي دكتري فلسفه .

2) محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 2، ص 332 .

3) علامه سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 286 .

4) مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 6، ص 934 .

5) ر . ك: آيت الله جوادي آملي، فطرت در وحي و عقل، منتشر شده در يادنامه شهيد آية‏الله قدوسي و ده مقاله پيرامون مبدا و معاد .

6) مرتضي مطهري، پيشين، ص 879 .

7) جهت مطالعه بيشتر ر . ك: عبد الله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 291 .

8) امام خميني رحمه الله، چهل حديث، حديث‏يازدهم .

9) همان .

10) همان .

11) ر . ك: شيخ صدوق، توحيد، ص 231; محمدباقر مجلسي، علم اليقين، ج 1، ص 29 .

12) روم/30 .

13) براي تبيين عالم «ذر» و تفسيرهاي مختلف آن ر . ك: علامه سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 8، ذيل آيه 172 و 173 سوره اعراف; عبد الله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 122 .

14) مرتضي مطهري، پيشين، ص 879 .

15) همان .