اكبر اسدعليزاده
برخى از روشنفكران دانسته يا ندانسته باورهاى اصيل شيعه را مورد تشكيك و نقد قرار داده و با استفاده از رحمت و رافتحكومت علوى در صددند تا در باورهاى جوانان عزيز كشورمان ايجاد سستى و رخوت نمايند. در راستاى اين هدف از جمله مسائلى كه مورد خدشه قرار گرفته مساله امامت (شان امام، حجيت و عصمت امامان عليهم السلام) است. به همين منظور اين نوشتار جهت پاسخ به اين گونه سخنان، مطالبى را در باره فلسفه امامت و جايگاه امامان (ع) در مكتب شيعه و بيان دلائل عقلى و نقلى براى اثبات عصمت امامان عليهم السلام بر اساس كتاب، سنت و عقل ارائه مىدهد تا از اين رهگذر، جايگاه و منزلت امام تبيين شده و جداناپذيرى مقام امامت از عصمت، اثبات گردد.
صرف نظر از اين كه چگونه مساله روشنى همچون «امامت» در كشور تشيع براى نويسندهاى شيعه، محل تشكيك قرار گرفته است، جاى اين تذكر برادرانه وجود دارد كه در طرح مباحث اعتقادى و كلامى - خاصه، آنجا كه به «اصول و مبانى تشيع» يعنى «كيان مذهبى» يك ملتبزرگ مربوط مىشود - با دقت و تحقيق كامل سخن برانيم در غير اين صورت، طرح «خام» و احيانا «وارونه» اين گونه مباحث، كه به مبانى عقيده عام و ديرين يك ملت مربوط مىشود چه بسا تبعات سوء فرهنگى و اجتماعى به دنبال خواهد داشت.
به هر حال، سخنان صاحب «بسط تجربه نبوى» ، اشكالات عديدهاى را به دنبال دارد. و از آنجا كه قضاوت در باره هر سخنى، موقوف به طرح آراى مخالف است، عينا قسمتى از متن كتاب ياد شده را آورده و سپس به تجزيه و تحليل آن مىپردازيم:
«حال سخن ما اين است كه وقتى در كلام دليل مىآيد، رابطه كلام با شخص و شخصيت گوينده قطع مىشود ما مىمانيم و دليلى كه براى سخن آمده است. اگر دليل قانع كننده باشد، مدعا را مىپذيريم و اگر نباشد، نمىپذيريم. ديگر مهم نيست كه استدلال كننده على عليه السلام باشد يا ديگرى. از اين پس، دليل پشتوانه سخن است نه گوينده صاحب كرامت آن. درست نيست كه بگوييم فلان دليل را بپذيريد چون فلان شخص اقامه كرده است. قوت دليل بايد از خودش باشد نه از جاى ديگر» . (1)
در جاى ديگر مىگويد:
«پس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ديگر هيچ كس ظهور نخواهد كرد كه شخصيتش به لحاظ دينى ضامن صحتسخن و حسن رفتارش باشد و براى ديگران تكليف دينى بياورد» . (2)
و در فراز ديگر مىگويد:
«امام معصوم - با فرض اين كه از ناحيه پيامبر نصب شده است - امامتبه معناى سياسى ظاهرى مىكند. و معناى سياست ظاهرى اين است كه رعيت مىتواند بر حاكم خرده بگيرد، بر او انتقاد كند و مىتواند در جايى فرمانش را اطاعت نكند يا دليلش را نپذيرد» . (3)
با دقت و تامل در عبارت فوق چند مطلب را نتيجه مىگيريم:
1- بعد از پيامبر، سخن هيچ كس (به طور مطلق) حتى امامان الزامآور و مطاع نيست! !
2- صاحب سخن هر كس كه باشد، و لو امام معصوم، هر چند مستدل و قوى اگر براى ما (انسانهاى ناقص كه نه معصوم و نه داراى علم لدنى و نه عالم به حكمت اين گونه سخنانيم) قانع كننده نباشد مورد تاييد نيست! ! !
3- در اين نوشته شخصيت امام، علم امام، سخنان امام، رفتار و كردار او با افراد عادى يكسان تلقى شده است.
4- از امام معصوم مىتوان انتقاد كرد و سخنانش را نپذيرفت! !
در نتيجه، شان امام، علم امام، و عصمت امام در اين سخنان ناديده گرفته شده است كه ما اين مساله را در هر سه بعد آن، مورد دقت و بررسى قرار مىدهيم.
قبل از ورود به بحث تفصيلى لازم مىدانم سخنان فوق را بر اساس آيات و روايات در چند جمله مورد نقد قرار دهيم:
1- نظر صاحب «بسط تجربه نبوى» كاملا مغاير با آيه اطاعت (4) است; زيرا در اين آيه خداوند اطاعت «اولوالامر» را به طور مطلق و همسان اطاعتخود و پيامبر تلقى نموده است.
2- و نيز مغاير با مفاهيم صريح روايات است; زيرا طبق روايات وارده، امام قابل مقايسه با ديگران نيست و مثل و نظير ندارد، چنان كه امام على عليه السلام مىفرمايد:
«احدى از امتبا آل محمد صلى الله عليه و آله قابل قياس نيست» (5) .
و امام رضا عليه السلام مىفرمايد:
«امام از گناهان پاك و از عيوب منزه بوده، داراى علوم خاصى است او يگانه عصر خويش بوده كسى به پاى امام نمىرسد، عالمى مانند او پيدا نمىشود، مثل و نظير ندارد» . (6 )
با توجه به آيه و روايات فوق سخنان امام بدون استدلال عقلى به لحاظ دينى ضامن صحتسخن و حسن رفتارش بوده و براى ديگران الزامآور و مطاع است. هيچ سخن و رفتارى بالاتر از سخن و رفتار او نيست. ديگران نمىتوانند از اولوالامر انتقاد نموده يا فرمانش را نپذيرند; زيرا طبق اين آيه، اولوالامر معصوم است و اطاعت از معصوم بدون چون و چرا لازم است و نمىتوان از او انتقاد كرد.
نقد تفصيلى را در دو گفتار زير پى مىگيريم:
امامت در لغتبه معناى پيشوايى و رهبرى است و در اصطلاح شيعه، امامتيك منصب عام الهى و خدادادى است. (7) امام رضا عليه السلام در تعريف امام مىفرمايد:
«امامت زمام دين و نظام مسلمين، و صلاح دنيا و عزت مؤمنان است، امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است. امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مىشمارد (و تحقق مىبخشد) و حدود الهى را به پا مىدارد و از دين خدا دفاع مىكند، و به سوى راه پروردگارش به وسيله دانش و اندرز نيكو و دليل رسا و محكم دعوت مىكند، امام امين خداوند در ميان مردم، حجتحق بر خلق، خليفه الهى در جامعه، رهبر و رهنماى خلق به سوى حق و نگهبان حريم حقوق الهى است» . (8)
امامت در مكتب تشيع جزء اصول و مذهب و در رديف توحيد، نبوت و معاد قرار دارد، امام خليفه خدا و امامت، امتداد وظايف رسالت پيامبر مىباشد و امام به همان وظايفى كه بر عهده پيامبر بوده (به جز دريافت و ابلاغ وحى) قيام مىكند.
شيعه با الهام از سنت نبوى و ائمه معصومين عليهم السلام براى امامت جايگاه ويژهاى قائلاست كه ذيلا به مواردى از آن اشاره مىكنيم:
1- امام مخزن اسرار الهى و ركن دين است.
امام امير المؤمنين عليه السلام در اين باره مىفرمايد:
«امامان اهل بيت عليهم السلام جايگاه راز خدا، پناهگاه دين او، صندوق علم او، مرجع حكم او، گنجينههاى كتابهاى او و كوه دين او مىباشند. به وسيله آنها دين را پايدار و تزلزلش را مرتفع ساخت (لذا) احدى از امتبا آل محمد صلى الله عليه و آله قابل قياس نيست. كسانى را كه از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان همتراز كرد، آنان ركن دين و پايه يقيناند. تند روان بايد به آنان (كه ميانهرو اند) برگردند و كند روان بايد سعى كنند به آنان برسند. شرايط ولايت امور مسلمين در آنهاجمع است و پيغمبر در باره آنها وصيت كرده است و آنان كمالات نبوى را به ارث بردهاند» . (9)
2- امامان نور خدا در آسمان و زمين هستند كه تا روز قيامتسرچشمه نور و روشنايىاند.
ابوخالد از امام باقر عليه السلام در باره آيه شريفه: «فآمنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا» (10) سؤال كرد آن حضرت فرمود:
«اى ابا خالد! به خدا سوگند كه منظور از «نور» در اين آيه، امامان آل محمدند. آنان تا روز قيامتسرچشمه نور و روشنايىاند. اى اباخالد، سوگند به خدا كه نور امام در دلهاى مؤمنان، از تابش خورشيد روشنتر است. به خدا آنان بر دلهاى مؤمنان روشنائى مىبخشند. و اگر خدا بخواهد نور آنان را از دل برخى از مردمان دريغ مىدارد كه گرفتار ظلمت مىشوند. اباخالد! به خدا سوگند هر كه ما را دوستبدارد و پيرو ما باشد، خداوند باطن او را از آلايش پاك مىگرداند، و خداوند باطن هيچ بندهاى را بدون سر سپردن (مطيع محض) به ما پاك نمىگرداند. اگر كسى سر سپرده ما باشد، از حساب سخت و هراس بزرگ روز رستاخيز در امان خواهد بود» . (11)
3- امام قلب عالم امكان است كه وجود او موجب بقاى جهان هستى و امان خلق از فنا و نابودى استبه عبارتى ديگر وجود او سبب بقاى هستى و بقاى عالم هستى وابسته به وجود اوست.
امام صادق عليه السلام در اين باره مىفرمايد:
«ما امان براى اهل زمين هستيم، همان طورى كه ستارگان براى اهل آسمان امانند به خاطر ما خداى متعال كرات را نگه مىدارد تا بر زمين جز به فرمان او نيفتند، به خاطر ما باران فرو فرستد و رحمتش را منتشر مىكند، و بركات زمين را خارج مىسازد، و اگر از ما كسى در زمين نباشند زمين اهلش را فرو مىبرد» . (12)
4- امام منشا خيرات و بركات و سبب نزول رحمت پروردگار در جهان هستى است، او فيوضات الهى را از فياض مطلق دريافت نموده و به عالم هستى عرضه مىكند، به طورى كه تمام جهان هستى به بركت وجود او متنعمند.
امام صادق عليه السلام در اين باره مىفرمايد:
«خداى عز و جل به وسيله پيشوايان هدايت، از خاندان پيامبر دين خويش را آشكار ساخت، و راه روشن خود را نمايان فرمود، و سرچشمههاى پوشيده علم خويش بگشود، اكنون هر يك از مسلمانان كه وظيفه خود را در برابر امام بشناسد، طعم شيرين ايمان را خواهد چشيد و شكوه همه جانبه و فراگير اسلام را خواهد ديد; زيرا خداى متعال امام را براى مردمان، چنان درفش راهياب نصب كرده است، و او را دليل و پيشگام مردم جهان قرار داده است.
خداى تبارك و تعالى امام را با تاج وقار مزين داشته، و او را در شعشعه انوار كبرايى غرق ساخته با رشتهاى الهى تا آسمان كشيده است تا فيوضات و رحمتخداوند از او منقطع نشود و هيچ چيز از خدا به خلق نمىرسد، مگر با وساطت او، و اعمال بندگان پذيرفته نمىشود مگر با معرفت او..» . (13)
5- امامتحجتخدا بر زمين است و بدون وجود او زمين با اهلش فرو مىريزد.
امام باقر عليه السلام اين حقايق را با بيانى زيبا تشريح كرده، مىفرمايد:
«اگر روزى زمين خالى از وجود امامى از ما شود، اهلش را فرو خواهد برد، و خداى بزرگ قطعا مردم را شديدا عذاب خواهد كرد، و اين براى آن است كه خدا ما را حجتخود در زمين و وسيله امنيت و امان براى آنها قرار داده است.
تا مادامى كه ما ميان مردم هستيم آنان پيوسته از فرو رفتن در زمين در امانند، اما هر وقت اراده خدا بر نابودى و هلاكت آنان تعلق بگيرد، كمترين مهلتى به آنان نداده، اول ما را از ميان برداشته نزد خودش مىبرد، سپس در باره آنان عمل مىكند هر طورى كه بخواهد و دوست داشته باشد» . (14)
به هر تقدير، جايگاه امامتبسى بالاتر از آن است كه بتوان تنها با ميزان عقل و انديشه عادى او را شناختبلكه آگاهىها و شايستگىهاى خاصى را مىطلبد و جز دلهاى پاك و روشن و سينههاى صاف، كسى را ياراى تحمل آن نيست. چنان كه در حديث مىخوانيم پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
«بحث و مساله آل محمد دشوار و ديرياب است. ايمان به شان و جايگاه آل محمد، كمال معرفتى مىخواهد در حد كمال و معرفت فرشتگان مقرب، پيامبران مرسل و يا بندهاى كه در پيشگاه خداوند آزمون ايمان داده باشد. بنابراين اگر چيزى در اين باره شنيديد، در صورتى كه از صميم قلب و با آرامش توانستيد بفهميد آن را بپذيريد، اما اگر بر دلتان ننشست و نتوانستيد بپذيريد، در باره آن از خداوند و رسول حق و عالم آل محمد پرس و جو كنيد، (يعنى آن موضوع را بر پايه تعاليم الهى و سنت پيامبر و راهنمائى معصوم مورد دقت و بررسى قرار دهيد; زيرا سخن معصوم بر اساس حكمت و مصلحت است، ما انسانها ضعيف هستيم، عالم به حكمت آن نيستيم نه اين كه اگر براى ما قابل فهم نبود رد كنيم! !) بدبخت كسى است كه در اين باره از كسى چيزى بشنود و نتواند دركش كند و بگويد: چنين و چنان نيست. آگاه باشيد كه انكار به منزله كفر است» . (15)
و نيز امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«شان و كارهاى ما، سنگين و دشوار است، جز دلهاى پاك و روشن و سينههاى صاف، كسى را ياراى تحمل آن نيست» . (16)
و امام رضا عليه السلام مىفرمايد:
«آيا مردم شان و جايگاه امامت را در ميان امتبه درستى مىشناسند؟ ! امامت از لحاظ شان و منزلتبسى برتر از آن است كه مردم تنها با ميزان عقل و انديشه به آن برسند» . (17)
فلسفه امامت و وجود امام بالاتر از آن است كه ما تصور مىكنيم. آنان چراغ هدايت و نور اميد و صندوق اسرار الهى، گنجينه حكمت و ميراث علوم انبيا هستند، امامان سرچشمه فياض علم و معرفت و منشا خير و بركت و واسطه فيض و ميزان يقينند. جهان هستى به مدار آنها دور مىزند با نبود آنها جهان و آنچه در آن است فرو مىريزد، امام ولى منصوب از طرف خداوند مىباشد كه هيچ كس با او قابل قياس نيست و نمىتوان امام را فقط با ميزان عقل شناختبلكه شناخت او نيازمند دلى پاك و سينهاى صاف و روشن است و بشر با نقص روحى و معنوى فراوانى كه دارد هر چند به رشد و بلوغ فكرى برسد باز هم نمىتواند بدون وجود امام ميراث واقعى علم نبى را درك و حفظ كند; زيرا فقط امامان، عالم به اسرار علم نبى هستند و علما و دانشمندان و فقهاى معظم تنها در پرتو نور ائمه عليهم السلام مىتوانند از دين محافظت كنند.
حال با توجه به چنين شان والاى امام عليه السلام آيا مىتوان سخنان امام معصوم را با سخنان افراد عادى قابل مقايسه و يكسان تلقى كرد؟ ! آيا كسانى كه از نظر علم، معرفت و تقوا با امام معصوم عليه السلام قابل مقايسه نيستند مىتوانند امام عليه السلام را مورد نقد و بررسى قرار دهند؟ ! ! و سخنان مستدل او را در صورت قانع نشدن نپذيرند؟ ! ! بلى از روى جهل و عدم درك اسرار واقعى بعضى از كارهاى امامان عليهم السلام ممكن استبه آنها ايرادى بگيرند و سخنانشان را نپذيرند! ! ولى اين نوع ايرادها قطعا از روى جهل است.
چنان كه قبلا اشاره شد از جمله مسائلى كه در كتاب «بسط تجربه نبوى» مورد غفلت نويسنده كتاب مذكور قرار گرفته بود عصمت امامان است. در اين قسمتبه طور مفصل به دلايل عقلى و نقلى عصمت مىپردازيم تا بدين وسيله ثابت كنيم كه امام، معصوم از هر گونه خطا و نسيان بوده و امرش بدون چون و چرا مطاع و هرگز قابل نقد و رد نيست.
انديشمندان شيعه در اثبات عصمت امامان عليهم السلام دلايل گوناگونى ارائه نمودهاند. (18) كه تبيين آنها نيازمند فرصتى بيشتر و كتابى پرحجم و مستقل است چنان كه علامه حلى با شرح و بسط اين دلايل بيش از هزار نكته در اين باره بيان كرده است. (19)
1- امتناع تسلسل: امام بايد معصوم باشد; زيرا در غير اين صورت تسلسل لازم مىآيد; يعنى عدد امامان نامتناهى مىشود; چون از جمله اهداف وجود امام، منع ستمگران از ستمگرى و گرفتن حق مظلوم از ظالم است پس اگر امام، معصوم نباشد ممكن ستخود او در حق كسى ظلم كند و مظلوم براى گرفتن داد خود از او به امام عادل و معصوم ديگرى محتاج باشد و اگر اين امام هم داراى عصمت نباشد آنچه گفته شده در باره اين شخص نيز مطرح خواهد بود و جامعه بشرى به امام ديگرى نيازمند خواهد شد و اگر او نيز معصوم نباشد تسلسل لازم مىآيد و اين محال است. (20)
2- قاعده نقض غرض: اگر امام معصوم نباشد فوائدى كه بر وجود او مترتب است تحقق نمىيابد و غرض و مقصودى كه موجب نصب امام عليه السلام استحاصل نمىشود در حاليكه نقض غرض بر خداوند حكيم مستلزم جهل و يا عجز او مىشود و اين محال است; زيرا جهل و عجز در ساحت قدس واجب الوجود راه ندارد.
توضيح اينكه: غرض از وجود امام حفظ شريعت و احكام آن و تكامل بشر به فضايل نفسانى و ملكات انسانى و راهنمايى آنان به طريق صواب و راه معرفت و خداشناسى و آنچه لازمه سعادت دنيا و آخرت او است مىباشد; اگر امام، معصوم نباشد و احتمال فراموشى، اشتباه، كار ناپسند و معصيت در باره او برود اطمينان به طور كامل از او سلب شده باعث آلودگى ديگران مىشود; زيرا اگر سرپرست و رئيس قومى مرتكب گناه و معصيتشود جرات زيردستان در انجام همان كردار، زياد مىشود و آن را عذر خود مىشمارند; اهل فسق و فجور نيز بىمهابا بيش از پيش جامعه را ناامن مىسازند. بنابراين، مقصود خداوند عالم از نصب امام حاصل نمىشود و چون جهل و عجز در باره حق جل و علا راه ندارد نقض غرض نيز بر او محال است; از اين رو لازم است امام از گناه و نسيان و اشتباه مبرا بوده و معصوم باشد. (21)
3- اگر امام و ولى، معصوم نباشد حجتبر بندگان تمام نمىشود، و تمامشدن حجت - بعد از بعثت رسول صلى الله عليه و آله و انزال كتب و ثبوت تكليف - بر عصمت امام و خليفه و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله موقوف است. پس اگر خداوند زبان عذر بندگان را در طاعات و عبادات (اوامر و نواهى) احكام تكليفيه و وضعيه قطع نكند به گونهاى كه هيچ عذرى براى آنها نباشد، عقلا ترتب ثواب و عقاب و عتاب بر احكام، صحيح نمىباشد; زيرا بندگان مىتوانند در محضر خداوند به تمامنبودن حجت، عذر بياورند كه امام به عنوان حافظ و بيانكننده احكام كتاب و سنت از كذب و افتراء، نسيان و سوء فهم و اشتباه ايمن نبوده بلكه حال او در مقام عمل بدتر از حال ما بوده است در نتيجه حقيقتبر ما كشف نشد و تكاليف به ما نرسيد; و عقل هم به طور قطعى، عقاب بلابيان را قبيح مىداند و صدور آن را از حق تعالى محال مىشمارد پس بايد امام، ولى و خليفه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مامون و معصوم از هر خطاء و لغزش بوده، صادق و مصدق باشد تا در مقام بيان كتاب و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد اطمينان همه خلق باشد و راه عذر را بر بندگان ببندد تا اگر بندگان با تمامبودن حجت، چنين ولى و امامى، اطاعت نكردند بدانند كه، عذرى از آنان پذيرفته نيست و خداوند مىتواند آنها را به اشد مجازات، عقاب نمايد. (22)
4- قاعده عدل: معصومبودن امام داراى مصالح و فوائد بىشمارى است و از هرگونه مفسده و زيان مبراست. بنابراين به مقتضاى قاعده عدل بر خداوند عالم، واجب است كه امام را معصوم قرار دهد تا به موجب ترك آن، مفسدهاى حاصل و مصلحتى فوت نشود; زيرا تفويت مصالح و ايجاد مفسده بر خداوند قبيح است. (23)
5- قاعده لطف: همانطورى كه وجود امام براى جامعه بشرى لطف است، عصمت او نيز لطف استبلكه لطف بودن وجود امام بدون عصمت او محقق نمىشود. (24) چون وجودى لطف و باعث هدايت مردم است كه خود از هر نوع گناه و زشتى بدور باشد در غير اين صورت مطلوب امام كه راهنمايى و رهبرى انسانها است، حاصل نمىشود. (25)
6- اگر امام، معصوم نباشد ممكن است از او معصيتى صادر شود; در اين صورت بازداشتن او از منكر بر امت، يا واجب است و يا واجب نيست; اگر واجب باشد، لازمهاش اين است كه عظمت و شرافت امام از دلهاى مردم ساقط شود و به دنبال آن، فائده نصب امام كه انتصاف حق مظلوم از ظالم و حفاظت دين خدا است منتفى گردد و مردم از او اطاعت نكنند.
و اگر نهى او از منكر بر امت واجب نباشد، وجوب امر به معروف و نهى از منكر كه از واجبات دين اسلام است از اعتبار ساقط مىشود; در نتيجه ضرورى است كه امام، معصوم باشد. (26)
7- اگر امام مانند ساير افراد بشر معصوم نباشد، وجهى ندارد كه ما او را برتر و افضل از ديگران بدانيم; زيرا چه بسا ممكن است كه در اثر نداشتن عصمت، خطا و اشتباهى در دين و اجزاء احكام آن مرتكب شود يا در فهم مطلبى، ناتوان باشد و از خود چيزى به دين ببندد و به خدا نسبت دهد يا چيزى را كه خداوند او را مامور به ابلاغش كرده ترك كند و به مردم نرساند و يا در حكمى به واسطه هواهاى نفسانى يا امور دنيايى بر خلاف عدالت رفتار كند در اين صورت اطمينان مردم از او سلب مىشود. بنابراين، فلسفه وجود امام اقتضا مىكند كه رهبر و امام امتبايد فردى باشد كه امتيازى بر ديگران داشته و هيچ گاه به سراغ آلودگى و گناه نرود و هرگز اشتباه و خطايى برايش پيش نيايد. (27)
8- بايد امام عليه السلام در تمام عمر خويش در گفتار و رفتار و كردار معصوم از خطا و سهو باشد; زيرا اگر از او معصيت صادر شود شرافت و عظمتش از دلهاى مردم ساقط مىشود و اگر سهو و نسيان از او سر بزند، اخبار او امر و نهى و وعد و وعيد او مورد اطمينان واقع نمىشود و در نتيجه نصب امام بىفايده و باطل مىگردد. (28)
9- در جاى خود ثابتشده است كه امام عليه السلام منصوب از طرف خدا بوده و اطاعت او واجب است، و غرض و فلسفه نصب امام به جانشينى پيامبر براى حفظ شريعت، تفسير و بيان آن و حفظ نظام امت و... است، از آنجا كه خداوند عالم به تمام حقايق است، وقتى مىداند شخصى براى امامت امت و جانشينى نبى صلى الله عليه و آله صلاحيت ندارد، چگونه او را به اين امر مهم نصب مىكند؟ نصب شخص غيرصالح و معصيت كار براى امامت از طرف خداوند قبيح است، و كار قبيح از حكيم تعالى محال است. پس امكان ندارد امام منصوب از طرف خداوند معصوم نباشد.
10- قاعده وجوب اصلح: عقل حكم مىكند كه اصلح به حال بندگان و نوع مكلفين، آن است كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله كه مبين دين و حافظ احكام و شريعت الهى است; اصلح مردمان و اعدل و اعلم زمان خود به نحو تام و كامل بوده و از هر گونه خطا و نقص و كاستى مبرا و مصون باشد، و يقين به كنه وجود فرد صالح، امين و كامل و واجد اصلحيت تام و كامل جز به وسيله خداوند ميسر نيست. پس همان طور كه خداوند انبياء را بر اساس صلاح براى برقرارى نظم و حفظ نظام اجتماع و حكمت مبعوث فرموده است آن فلسفه و لزوم و آن دقتبه طريق اولى بايد نسبتبه جانشينى نبى صلى الله عليه و آله رعايتشود با توجه به اين كه اهميت درجه امامت از نبوت بالاتر است.
11- وجوب اطاعت مطلق از امام مقتضى عصمت او است: طبق دستور خداوند اطاعت از امام عليه السلام واجب است، اگر امام معصوم نباشد اجتماع نقيضين لازم مىآيد. با اين توضيح كه وقتى مردم امام را آلوده به گناه مىبيند، از جهت اين كه گناهكارند نبايد از آنها تبعيت كنند و از طرفى چون امام بوده اطاعت و تبعيت از او واجب است. در نتيجه بين دو امر حد ناقض (واجب و حرام) دچار خواهد شد. و انجام دو امر ناقض در آن واحد محال است پس به ناچار بايد امام معصوم باشد. (29)
(و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين)
به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگار ابراهيم، او را با وسايل گوناگونى آزمود، و او آزمايش خود را كامل كرد (و از عهده آنها بر آمد) خدا به او فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهيم گفت: از خاندان من نيز امامانى قرار ده خداوند فرمود: پيمان من - يعنى امامت - هرگز به ستمكاران نمىرسد. (30)
طبق آيه فوق خداوند منصبهاى الهى را به كسانى اختصاص داده است كه آلوده به «ظلم» نيستند; زيرا وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام منصب امامت را براى فرزندانش از خداوند درخواست كرده بود، جواب آمد: پيمان من به ستمگران نمىرسد.
سخن در معنى و مفهوم «ظالم» است; بايد ديد منظور از ظالم چه كسى است كه عهد خدا به او نمىرسد. بايد دانست كه هر گناهى ظلم به نفس استخواه اين ظلم به معنى كفر باشد آنچنانكه قرآن مىفرمايد: «ان الشرك لظلم عظيم» (31) و يا به معنى گسترده، هر فسق و گناهى; كه باز هم ظلم به نفس است; زيرا هر گنهكارى در عرف قرآن «ظالم» است اما آيا ظالم فقط كسى است كه در هنگام تقاضاى منصب الهى موصوف به صفت ظلم استيا براى رسيدن به عهد الهى بايد هيچگاه ظالم نباشد؟ بسيار بعيد به نظر مىرسد، بلكه محال است كه ابراهيم عليه السلام چنين تقاضايى را براى آن دسته از ذريهاش كه بالفعل ظالم بودند داشته است. بنابراين، منظور از «ظالم» در اينجا كسى است كه در گذشته و يا حال حتى براى يك لحظه از عمر خود موصوف به اين صفتبوده باشد و در واقع خداوند با بيان آن، حقيقت را براى ابراهيم عليه السلام روشن مىكند كه مقام امامت و رسالت مقامى والاست و تنها كسانى شايسته اين منصب هستند كه در تمام عمر از هرگونه شرك و كفر و گناه پاك و معصوم باشند (32) .
و با اين استدلال، غيرمعصوم، ظالم و ستمكار است و هيچ ستمكارى براى امامتشايسته نيست. در نتيجه هيچ غيرمعصومى صلاحيت و قابليت امامت را نخواهد داشت.
«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا و رسول و اولى الامر، اطاعت كنيد. (33)
طبق روايات فراوانى كه از شيعه و اهل سنت رسيده است منظور از «اولى الامر» در آيه شريفه، ائمه اثنى عشر عليهم السلام است.
با استدلال به اين آيه شريفه مىتوان به روشنى عصمت اولى الامر (امامان) را به اثبات رساند. در اين آيه، كلمه «اطيعوا» دو بار به كار رفته است، يك بار فقط به خدا نسبت داده شده و بار ديگر به رسول و اولى الامر; از بخش دوم آيه مىتوان روشن نمود كه «اطيعوا» (دوم) بين رسول و اولى الامر مشترك است و به دليل آن كه قيد و شرطى به همراه ندارد اطاعتى همه جانبه و بىچون و چرا و مانند اطاعتخدا، مطلق است اما اين مطلب جز با عصمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و اولوا الامر، سازگار نيست; زيرا اطاعتى اين چنينى، تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كجانديشى و كجروى در گفتار و رفتار و كردار در امان است و مردم را جز به آنچه امر خداوند است نمىخواند. (34)
بنابراين مقتضاى «اطيعوا الرسول و اولى الامر» اين است كه اطاعت آنها به طور مطلق واجب است و آنها به يقين، از هر لغزشى مصون و معصوم هستند و اوامر آنها با اوامر الهى، تناقض ندارد; زيرا اگر امر آنها به ظاهر با امر خدا مخالفت داشته باشد باز مقتضاى اطلاق آيه اين است كه اطاعت آنها واجب است و اين يعنى دو امر متناقض در يك مورد; مثلا - العياذ بالله - اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به گناهى امر كند مقتضاى «اطيعو الله» اين است كه آن گناه را مرتكب نشويم ولى به مقتضاى «اطيعوا الرسول» بايد آن را انجام دهيم و اين يعنى دو تكليف متضاد در يك مورد كه صدور آن از طرف شارع مقدس پذيرفته نيست. پس در واقع، آيه يادشده تضمينى استبر اين كه هيچگاه اوامر رسول و اولى الامر با اوامر الهى تناقض ندارد بلكه بر عصمت امامان عليهم السلام دلالت دارد. (35)
دلالت اين آيه بر عصمت امام به قدرى روشن است كه حتى فخر رازى يكى از علماى بزرگ اهل سنت نيز از آيه شريفه بر عصمت اولىالامر استدلال نموده است. (36)
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (37)
اين آيه همواره كانون توجه علما و انديشمندان شيعه و اهل سنتبوده و بحثهاى گوناگونى را برانگيخته است. همه دانشمندان اسلامى بر اين باورند كه اين آيه فضيلت والايى را براى اهلبيت عليهم السلام به اثبات مىرساند. شيعه اين فضيلت را برابر با عصمت اهل بيت عليهم السلام مىداند; يعنى بر اساس اين آيه، اراده تخلفناپذير خداوند بر طهارت اهل بيت عليهم السلام تعلق گرفته است تا آنها را از هرگونه پليدى دور سازد.
اين فضيلتبا توجه به اين نكته كه قرآن كريم هرگونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس مىشمارد، تفسيرى جز عصمت ندارد (38) .
«يا ايهاالذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين»
اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى داشته باشيد و (هميشه) با صادقين باشيد. (39)
طبق روايات فراوانى كه از طريق فريقين (شيعه و سنى) نقل شده است منظور از «صادقين» پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام هستند. (40)
نكتهاى كه از اين آيه شريفه براى عصمت استفاده مىشود اين است كه خداوند به طور مطلق (بدون قيد و شرطى) به مؤمنان دستور داده كه همواره با صادقان باشند، اين اطلاق اقتضا مىكند كه «صادقين» كسانى باشند كه صدقشان در همه حال معلوم و مسلم است و اين معنى جز در مورد معصومين عليهم السلام امكانپذير نيست; زيرا غيرمعصوم ممكن استخطا كند كه در اين صورت بايد از او جدا شد. اما كسى كه در همه حال مىتوان در كنار او و پيرو او بود جز معصوم نخواهد بود; بنابراين منظور از صادقين در اين آيه شريفه هر فرد راستگويى نيستبلكه مقصود كسانى هستند كه در سراسر زندگىشان سخن خلاف واقع - نه عمدا و نه از روى سهو - بر زبان جارى نكرده باشند.
به عبارت ديگر منظور از صادقين، صدق مطلق است نه مطلق صدق. و صادق به قول مطلق كسى است كه از هر جهت راست و درستباشد و در انديشه و گفتار و كردار و رفتار و اخلاقش كوچكترين كجى و انحراف وجود نداشته باشد چنين كسى جز معصوم نخواهد بود; زيرا مرتبه كامل صدق، همان عصمت و طهارت است كه با وجود آن، راستى و صدق و گفتار و كردار به طور كامل تحقق مىيابد. (41)
علاوه بر آيات گذشته روايات فراوانى نقل شده است كه بر عصمت امامان عليهم السلام تصريح دارند. در ذيل به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:
1- ابن عباس مىگويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود:
من و على، حسن، حسين و نه نفر ديگر از فرزندان حسين [از هر نوع آلودگى و معصيت ] پاك و معصوم هستيم. (42)
2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره امام على عليه السلام و ساير ائمه عليهم السلام فرمود:
آنان، برگزيدگان خداوند هستند و از هر گناه و خطايى معصوم مىباشند. (43)
3- امام رضا عليه السلام (در يك حديث طولانى) مىفرمايد:
امام كسى است كه از گناهان پاك و از عيوب منزه است. (44)
4- امام سجاد عليه السلام فرمود:
امام از ما (اهل بيت عليهم السلام) حتما معصوم است. (45)
5- امام صادق عليه السلام فرمود:
پيامبران و وصى آنها گناه ندارند; زيرا آنها از هر گناه و خطايى پاك و معصوم هستند. (46)
غير از اين، روايات ديگرى را نيز علماى شيعه و سنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده و فضايلى را براى اهل بيت عليهم السلام بر شمردهاند كه جز با عصمت آنان، سازگار نيست.
من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم، تا وقتى كه به آن دو تمسك مىكنيد گمراه نخواهيد شد و هيچگاه اين دو از يكديگر جدا نمىشوند، تا اين كه در حوض (كوثر) بر من وارد شوند. (48)
اگر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله از گناه و خطا معصوم نمىبودند پيروى از آنان موجب هدايت نمىشد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن معناى روشنى نمىيافت.
روايات فراوانى (مانند سفينه و...) نيز از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده است كه مىتوان از آنها به عنوان دلايلى بر عصمت امامان عليهم السلام استفاده نمود.
1. عبد الكريم سروش، بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ طلوع آزادى، تهران، چاپ دوم، 1378ش.، ص135. 2. همان، ص133. 3. همان، ص277. 4. بعدا به طور مفصل به اين آيه استدلال خواهيم نمود. 5. نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه 2: «لايقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامة احد.» 6. اصول كافى، مترجم ج 1، ص 286، ح 1: «الامام المطهر الذنوب والمبرا عن العيوب، المخصوص بالعلم.... الامام واحد دهره، لايدانيه احد ولا يعادله عالم ولا يوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظير...» 7. شيخ جعفر سبحانى، الالهيات، مكتبة الاعلام الاسلامى، چاپ دوم، 1411ق.، ج2، ص510: «الامامة هى رئاسة عامة الهية.» 8. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، انتشارات علميه اسلاميه تهران، ج1، باب فضيلت و صفات امام، ح1، ص286. 9. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه2. 10. تغابن/8: «پس بگرويد به خداوند و فرستادهاش و نورى كه نازل كردهايم.» 11. اصول كافى، پيشين، ج1، ص276، ح509. 12. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج53، ص181. 13. اصول كافى، پيشين، ج1، باب فضيلت و صفات امام، ح2، صص291- 290. 14. كمال الدين، ج1، ص204; بحار الانوار، ج23، ص37. 15. اصول كافى، ح1044، : «ان حديث آل محمد مستصعب لا يؤمن به الا ملك مقرب او نبى مرسل او عبد امتحن الله قلبه للايمان فما ورد عليكم من حديث آل محمد صلى الله عليه و آله فلانت له قلوبكم و عرفتموه فاقبلوه و ما انتمازت منه قلوبكم و انكرتموه فردوه الى الله و الى الرسول و الى العالم من آل محمد و انما الهلاك ان يحدث احدكم بشىء منه لايحتمله فيقول: و الله ما كان هذا، و الانكار هو الكفر.» 16. اصول كافى، پيشين، ج1، ح1046: «ان حديثنا صعب مستصعب، لا يحتمله الا صدور مغيرة، او قلوب سليمة.» 17. همان، ج1، ح518: «هل يعرفون قدر الامامة و محلها من الامة...؟ ! ان الامامة اجل قدرا و اعظم شانا و اعلى مكانا و امنع جانبا و ابعد غورا من ان يبلغها الناس بعقولهم...» . 18. ر.ك: علامه حلى، الالفين، مؤسسة دارالهجرة، قم، چاپ سوم، 1402ق. - سيد مرتضى (علم الهدى)، تنزيه الانبياء (بىجا، بىتا) صص 9- 8. - شيخ طوسى، تلخيص الشافى، علق عليه السيد حسن بحر العلوم، مطبعة الآداب، نجف الاشرف، چاپ دوم، 1383ق، ج 1، صص 201- 194. - ابن ميثم البحرانى، قواعدالمرام فى علم الكلام، مكتبة آيةالله المرعشى، قم، 1389ق.، صص179- 177. 19. الالفين فى امامة امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام. 20. ر.ك: علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص184. - علامه حلى، الالفين فى امامة مولانا اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، پيشين، صص56 و 165. - باب حادى عشر، ترجمه محمدعلى حسينى شهرستانى ، مؤسسه انتشارات علامه، قم، چاپ اول، 1414ق.، ص222. - شيخ زين الدين عاملى، الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم، علق عليه محمدالباقر البهبودى، المكتبة المرتضوية لاحياء آثار الجعفريه، چاپ اول، 1384ق.، ج1، صص113- 112. 21. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، با تعليقه شيخ جعفر سبحانى، ص184. 22. همان، صص160- 150. 23. همان. 24. محقق لاهيجى، سرمايه ايمان، ص114. 25. سيد محسن خرازى، بداية المعارف الالهية، ج2، ص82. 26. ارشاد الطالبين، ص333. 27. ر.ك: سيد حسين مظفر، امامت از ديدگاه تشيع، ترجمه حبيب الله رهبر ص 98; سيد محمدباقر خوانسارى، انصاف در امامت، نشر صدوق، قم ، 1371ش.، صص36- 35. 28. علامه حلى، الالفين فى امامة اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب (ع)، پيشين، ص227; الشيخ ابى جعفر محمد بن الحسين بن على الطوسى (ره)، الرسائل العشرة، رسالة: مسائل كلامية، ص 98. 29. ر.ك: دكتر محسن شفايى، شؤون ولايت ، ايران، چاپ اول، 1357ش.، صص136- 135. 30. بقره/124. 31. لقمان/13. 32. ر.ك: شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، مؤسسه چاپ فجر، چاپ دوم، تهران، 1374 ش.، ج4، صص923- 922; شيخ جعفر سبحانى، الالهيات، پيشين، ج2، صص627- 623; جعفر سبحانى، منشور جاويد، دفتر انتشارات اسلامى، قم، ج5، ص271 به بعد; باب حادى عشر، پيشين، ص231. 33. نساء/59. 34. علامه سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج4، صص401- 387. 35. ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، راه و راهنماشناسى، اميركبير، تهران، 1375 ش.، ج4، صص207- 206. 36. خلاصه بيان وى از اين قرار است: خداوند در آيه كريمه به طور قطعى اطاعت اولىالامر را لازم دانسته است، و كسى كه اطاعتش اين گونه واجب گردد ناگزير معصوم از خطا و اشتباه خواهد بود; زيرا اگر معصوم از خطا و اشتباه نباشد در فرضى كه اقدام بر خطا كند بر اساس اين آيه بايد از او اطاعت كرد و اين به معناى امر به آن عمل خطا و اشتباه است، در حالى كه كار خطا و اشتباه مورد نهى است و نبايد از امر به آن پيروى شود. اين لازمهاش اجتماع امر و نهى در فعل واحد است. ر. ك. فخر رازى، التفسير الكبير، دارالكتب العلمية، بيروت، 1411ق.، ج10، ص116 ذيل آيه شريفه59 سوره نساء. 37. احزاب/33. 38. ر.ك: علامه سيدمحمد حسين طباطبايى، تفسيرالميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، (بىتا)، ج16، صص313- 309. 39. توبه/ 119. 40. ر.ك: حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 341، ح 357- 350. - محمد بن يعقوب الكلينى، اصول كافى، ج 1، ح 531 و 532. 41. ر.ك: علامه حلى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، پيشين، ص196; ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، مؤسسة الامام على بن ابيطالب (ع) قم، چاپ سوم، 1375 ش.، ج9، صص223- 222. 42. شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودة، باب77، ص 445: «انا وعلى والحسن والحسين وتسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون.» 43. علامه محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق.، ج25، باب 5، ح2، ص193، به نقل از عيون الاخبار ص 219: «... انهم خيرة الله وصفويه وهم المعصومون من كل ذنب وخطيئة.» 44. شيخ كلينى، اصول كافى، پيشين، ج1، ص287: «... الامام المطهر من الذنوب والمبرا عن العيوب...» 45. شيخ صدوق، معانى الاخبار، تصحيح على اكبر غفارى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1361ش.، باب معنى عصمة الامام، ح1، ص132: «الامام منا لا يكون الا معصوما.» 46. بحارالانوار، پيشين، ج 25، ص 199، ح8 به نقل از الخصال ج2، ص 154: «الانبياء واوصيائهم [والاوصياء] لاذنوب لهم لانهم معصومون مطهرون.» 47. علاوه بر حديث ثقلين، احاديث معروفى همچون حديثسفينه (مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح) و حديث امان (اهل بيتى امان لامتى) نيز به روشنى بر عصمت امامان (ع) مقصود دلالت مىكنند. براى آگاهى از منابع اين دو روايت و چگونگى دلالت آنها بر عصمت اهل بيت عليهم السلام، ر.ك.: احمد حسين شريفى و حسن يوسفيان، پژوهشى در عصمت معصومان، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران و قم، 1377ش.، صص328- 325. 48. برخى از منابع روايى اهل سنت كه اين حديث را با اندك تفاوتى نقل كردهاند عبارتنداز: - مسند احمد بن حنبل، ج4، ص366. - مسلم بن الحجاج القسيرى، صحيح مسلم، ج5، ص26 (كتاب فضائل الحكمة) . - محمد بن عيسى الترمذى، سنن ترمذى، ج5، ص662 (كتاب المناقب) : «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا، لن يفترقا حتى يردا على الحوض.» رواق انديشه-ش2