مبانی زیبا شناسی کامل

فریتیوف شووان؛ ترجمه: الف. آزاد

نسخه متنی
نمايش فراداده

مباني زيباشناسي كامل

فريتيوف شووان

ترجمه الف. آزاد

طريقت (1) شامل چهار بعد اصلي است: بعد نظري، كه آموزه بدان گواهي مي‏دهد; بعد ارادي يا فني، كه شامل وسايل و اسباب مستقيم و غير مستقيم طريق است; بعد اخلاقي، كه مربوط به فضايل باطني و ظاهري است; و بعد زيباشناسانه، كه رمزپردازي و هنر، هم از ديدگاه ذهني و هم از ديدگاه عيني، وابسته بدان است.

زيبايي از لحاظ ظاهري، نشان‏دهنده لذتي بخشودني يا نابخشودني، يا تعبيري از دينداري، و از اين رهگذر، بيان گونه‏اي رمزپردازي الهياتي است; [و] از لحاظ باطني، در ارتباط با مراقبه و «ذكر» خفي، نقش وسايل و اسباب معنوي را ايفا مي‏كند. منظورمان از «زيباشناسي كامل‏» در واقع دانشي است كه نه تنها به زيبايي محسوس، بلكه به مباني معنوي اين زيبايي نيز اهميت مي‏دهد (2) ; اين مباني تبيين‏كننده ارتباط دائمي هنرها و شيوه‏هاي گام نهادن به طريق سير و سلوك هستند.

مبدا الهي، همان ذات مطلق است و چون مطلق است، نامتناهي است; ماياي (3) متجلي يا خلاق از عدم تناهي نشات مي‏گيرد; و اين تجلي الهي سومين وصف اقنومي، يعني كمال، را متحقق مي‏كند. اطلاق، عدم تناهي، كمال و در نتيجه زيبايي، تا آنجا كه يك تجلي است، مقتضي كمال است، و كمال از سويي برحسب اطلاق و از سوي ديگر بر حسب عدم تناهي تحقق مي‏يابد;يعني زيبايي با نشان دادن ذات مطلق به نحوه‏اي انتظام تحقق مي‏بخشد، و با نشان دادن ذات نامتناهي، نحوه‏اي راز را متحقق مي‏كند. زيبايي، از آنجا كه كمال است، انتظام و راز است; زيبايي از طريق اين دو وصف است كه زيبايي، هوشمندي و نيز حساسيتي را كه هماهنگ با هوشمندي ست‏برمي‏انگيزد و در عين حال فرو مي‏نشاند.

در هنر مقدس، انسان در هر جا، به ضرورت، انتظام و راز را مي‏يابد. مطابق با برداشتي غير ديني، كه برداشت كلاسي‏سيسم (4) است، انتظام است كه مولد زيبايي است; اما اين زيبايي عاري از فضا و عمق است. زيرا بدون راز و در نتيجه، بدون هيچ نوساني از عدم تناهي است. مسلما امكان دارد كه در هنر مقدس راز بر انتظام غلبه كند، يا بر عكس; اما اين دو عنصر همواره حاضرند; تعادل آنهاست كه كمال را مي‏آفريند.

تجلي كيهاني، ضرورتا مبدا المبادي را مطابق با اطلاق و نيز مطابق با عدم تناهي منعكس مي‏كند يا فرامي‏افكند; در مقابل، مبدا المبادي حاوي اصل تجلي الهي، و نيز كمال الهي است‏يا بر آنها دلالت دارد; و اين كلمة‏الله (5) است. كلمة‏الله انتظام و راز را در الوهيت‏با هم مي‏آميزد و، به تعبيري، زيبايي متجلي خداست; اما اين تجلي اصيل مي‏ماند و كيهاني نيست. گفته‏اند كه خدا مهندس است; اما مهم است كه اين را بيفزاييم كه او به همان اندازه موسيقيدان هم هست.

مطلق، نامتناهي، كمال: اولي مي‏تواند با يك نقطه نمايانده شود، دومي با شعاعهايي كه از آن خارج مي‏شوند، و سومي با دايره. كمال، همان ذات مطلق است كه، به مقتضاي عدم تناهي، به قلمرو نسبيت فراافكنده شده است; ذاتا متناسب و رساست، اما ذات مطلق نيست. يا به عبارت ديگر، نوعي ذات مطلق است‏يعني، ذات مطلق متجلي اما نه ذات مطلق از اين حيث كه ذات مطلق است; و مراد از ذات مطلق متجلي همواه بايد متجلي به فلان نحو باشد. ذات نامتناهي تانيث الهي است، و تجلي الهي ناشي از آن است; در ذات نامتناهي، زيبايي اصالت و ضرورت دارد و از اين رو، بي‏صوت، بي‏تمايز و غير قابل بيان است، حال آن كه در تجلي الهي و از طريق اين تجلي، زيبايي متبلور مي‏شود و هويدا مي‏گردد، نه فقط به سبب نفس صورت خارجي يافتنش، بلكه نيز، و به صورت ايجابي، به خاطر محتوايش، تصوير ذات مطلق و عامل ضرورت و نيز انتظام.

كاركرد كيهاني يا، به طور اخص، زميني و دنيوي زيبايي اين است كه در انسان، يادآوري افلاطوني مثل را، تا رسيدن به شب روشن ذات نامحدود (6) ، تحقق بخشد. اين امر ما را به اين نتيجه مي‏رساند كه فهم كامل زيبايي مقتضي فضيلت، و قابل انطباق بر آن است; يعني درست همان‏گونه كه در زيبايي عيني، تميز بين ساختار بيروني و پيام عمقي ضروري است، در مقام احساس امر زيبا نيز، بايد بين احساس زيباشناختي و زيبايي روح كه متناظر با آن است‏يعني فلان فضيلت تميز داد. وراي هر مساله‏اي درباره «تسلي محسوس‏» پيام زيبايي، هم نظري است و هم اخلاقي: نظري است چون در جهان عرضيت، جنبه‏هايي از جوهر مطلق را به ما ابلاغ مي‏كند، بي‏آن‏كه به خاطر اين كار مجبور باشد كه مخاطب خود را تفكر انتزاعي قرار دهد; و اخلاقي است، چون ما را به آنچه بايد بدان عشق بورزيم، و در نتيجه، آن باشيم يادآوري مي‏كند.

هماهنگ با اين اصل افلاطوني كه امثال يكديگر را جذب مي‏كنند، افلوطين مي‏گويد: «جذب روح كلي همواره آسان است... به وسيله ايجاد شيئي كه بتواند تحت تاثير آن واقع شود و به بهره‏وري از آن نايل آيد. تصويرگري صادقانه يك شي‏ء همواره مستعد متاثر شدن از نمونه آن است; مانند آينه‏اي كه مستعد گرفتن ظاهر يك شي‏ء است.» (7)

اين قطعه بيانگر اصل اصيل ربط و نسبت تقريبا جادويي بين گيرنده مطابق و محتواي مقدر، يا ربط و نسبت‏بين رمز متناسب و حضور قداست‏آميز مثال اعلي است. آراء افلوطين را بايد در پرتو نظرات «افلاطون الهي‏» فهم كرد; افلاطون سنخهاي ثابت تنديسهاي مقدس مصر را خوش مي‏داشت، اما آثار هنرمندان يوناني را كه، در عين حال كه دنباله‏رو تخيلات فردي خودشان بودند، مقلد عرضيت ظاهري و بي‏اهميت بيعت‏بودند، رد مي‏كرد. اين حكم بي‏درنگ، محصولات طبيعت‏گرايي‏اي (8) را كه به هر چيز صورت خارجي مي‏دهد، هر چيز را عرضي مي‏كند، و احساساتي و استادمنشانه است، از قلمرو هنر مقدس خارج مي‏كند; طبيعت‏گرايي‏اي كه با سوءاستفاده از هوشمندي و نيز با غفلت از امور باطني و امور اساسي مرتكب گناه مي‏شود.

به همين نحو، و به حكم ادله‏اي باز هم قوي‏تر، بايد گفت: روح نامتناسب، يعني روحي كه هماهنگ با كرامت نخستين خود به عنوان «تصوير خدا» نيست، نمي‏تواند الطافي را كه تقدس را امكان‏پذير مي‏سازند يا حتي تشكيل‏دهنده آن هستند، جذب كند. طبق نظر افلاطون، چشم «خورشيدي‏ترين ابزارهاست‏»، كه افلوطين آن را به شرح ذيل تفسير مي‏كند: «چشم هرگز قادر نبود خورشيد را ببيند اگر خودش سرشت‏خورشيدي نداشت، همان‏طور كه روح نمي‏توانست امر زيبا را ببيند اگر خودش زيبا نبود.» زيبايي افلاطوني وجهي از الوهيت است، و به همين دليل است كه «شكوه و عظمت‏حق‏» است. اين سخن تعبير ديگري از اين قول است كه عدم تناهي الهي به نحوي هاله ذات مطلق است، يا مايا، شاكتي آتما (9) است، و در نتيجه، هر يك از اقانيم حقيقت مطلق در هر مرتبه‏اي كه باشد لازمه‏اش شعشعه‏اي است كه مي‏توانيم به كمك مفاهيمي مانند «هماهنگي‏»، «زيبايي‏»، «خير»، «رحمت‏» و «سعادت‏» در پي تعريف آن باشيم.

حديثي كه بارها نقلش كرده‏ايم مي‏گويد «خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد (10) »: آتما نه تنها ست و چيت (11) ، يعني «وجود» و «آگاهي‏» يا به نحو نسبي‏تري، «قدرت‏» و «علم مطلق‏» است، بلكه آننده (12) ، يعني «سعادت‏»، و بدين ترتيب زيبايي مطلق و خير مطلق هم هست; (13) و آنچه را كه مي‏خواهيم بدانيم و دريابيم، بايد به نحو پي شين در وجود خودمان منعكس كنيم. زيرا فقط در قلمرو واقعيات ايجابي (14) مي‏توانيم كاملا بدانيم كه چيستيم.

عناصر زيبايي، بصري باشند يا سمعي، پايا يا پويا، نه تنها خوشايند هستند، بلكه بالاتر از همه، حقيقي‏اند و خوشايندي‏شان ناشي از حقيقت‏شان است، اين آشكارترين حقيقت زيباشناسي است كه در عين حال، از همه كمتر فهم شده است. بعلاوه، همان‏گونه كه افلوطين اشاره مي‏كند، هر عنصري از زيبايي يا هماهنگي، آينه يا ظرفي است كه حضور معنوي را، اگر بتوان چنين گفت، به صورت يا رنگ خودش جذب مي‏كند; اگر اين امر در مورد رمزهاي مقدس تا آنجا كه ممكن است‏بي‏واسطه صدق مي‏كند، به گونه‏اي كمتر بي‏واسطه و بيشتر مبهم، در مورد همه اشيايي كه هماهنگ، و از اين رهگذر حقيقي‏اند، نيز صادق است. بدين ترتيب، حال و هوايي صنعتگرانه كه از زيبايي ملايم فراهم آمده است زيرا مساله جز در موارد بسيار خاص اصلا مساله مجلل بودن نيست «بركت‏» را جذب مي‏كند يا امكان‏پذير مي‏سازد; نه اين كه اين حال و هوا توليد معنويت مي‏كند، همچنان كه هواي پاك هم توليد سلامتي نمي‏كند، اما به هر حال هماهنگ با معنويت است، كه اين مطلب ناچيزي نيست، و از لحاظ انساني، امري عادي است.

به‏رغم اين واقعيات، كه به نظر كاملا واضح هستند و همه زيباييهايي كه ملكوت به عوالم سنتي ارزاني داشته است آنها را تاييد مي‏كنند، بي‏شك بعضي خواهند پرسيد كه چه نسبتي ممكن است ميان ارزش زيباشناسانه يك خانه، يك دكوراسيون داخلي، يا يك ابزار و متحقق شدن به حقايق معنوي وجود داشته باشد; آيا هيچ‏وقت‏شانكارا (15) خود را دلمشغول زيباشناسي يا اخلاق كرد؟ پاسخ اين است كه روح حكيمي به اين درجه از اهميت، به طور طبيعي زيبا و دور از هرگونه پستي است، و بعلاوه، يك محيط يكپارچه بويژه در محيطي مانند محيط برهمنان تا حد زيادي، اگر نه مطلقا، زشتي هنري يا صنعتي را نفي و طرد مي‏كند; به طوري كه شانكارا چيزي براي تعليم و به طريق اولي براي تعلم در مورد ارزشهاي زيباشناسانه نداشت، مگر آن كه به حكم استعداد ذاتي و حرفه خودش هنرمند بوده باشد; كه چنين هم نبود و رسالتش اقتضاي چنين چيزي را نداشت.

به يقين، احساس امر زيبا مي‏تواند در واقع فقط تجربه‏اي خوشايند، بسته به مرتبه پذيرندگي آن، باشد; اما به حكم طبيعتش و البته به خاطر متعلقش، به موازات موسيقايي بودنش، رضايتي نظري، و بدين ترتيب شمه‏اي از معرفت‏به عقل عرضه مي‏كند.

در اينجا لازم است اين خطا را كه در طبيعت همه چيز زيباست و هرچه فرآورده سنت است نيز، به سبب تعلقش به سنت، زيباست‏برطرف كنيم; مطابق با اين نظر، زشتي در عالم حيوانات يا نباتات وجود ندارد. چرا كه به نظر مي‏آيد كه هر مخلوقي «كاملا همان است كه بايد باشد»، و اين مطلبي است كه با مساله زيباشناسي واقعا نسبتي ندارد; نيز گفته مي‏شود كه باشكوه‏ترين محرابها واجد زيبايي‏اي بيش از زيبايي يك ابزار نيستند، همواره به اين دليل كه ابزار «همان چيزي است كه بايد باشد». اين گفته در حكم اين است كه بگوييم نه تنها يك نوع حيوان زشت از لحاظ زيباشناسي برابر با يك نوع زيباست، بلكه زيبايي هم صرفا از طريق عدم و فقدان زشتي و نه از طريق محتواي خودش زيبايي است; چنانكه گويي زيبايي يك انسان با زيبايي يك پروانه، يك گل يا سنگي قيمتي برابر است.

اما زيبايي، وصفي كيهاني است كه نمي‏تواند به امور انتزاعي بيگانه با طبيعتش ارجاع و تحويل شود، نيز، امر زشت تنها آن چيزي نيست كه كاملا آنچه فرضا بايد باشد نيست، و فقط يك عيب عارضي يا بي‏ذوقي هم نيست; زشتي در هر چيزي است كه، به صورت عرضي يا جوهري، صناعي يا طبيعي، نمايانگر فقدان حقيقت وجودشناختي، فقدان خير ذاتي، يا به عبارت ديگر، فقدان واقعيت‏باشد. زشتي، به صورت بسيار عجيبي، تجلي يك عدم نسبي است; تجلي عدمي كه مي‏تواند خود را فقط با انكار يا افساد ذره‏اي از وجود مطلق، و بدين سان ذره‏اي از زيبايي، تثبيت كند. اين سخن، تعبير ديگري است از اين قول كه، به روشي خاص و اجمالي، امر زشت را چيزي مي‏داند كه از واقعيتي كمتر از واقعيت امر زيبا برخوردار است; و خلاصه، زشتي تنها به بركت‏يك زيبايي بنيادين كه زشتي آن را بد مي‏نماياند وجود دارد; در يك كلمه، زشتي مانند همه تجليات عدمي، واقعيت‏يك عدم واقعيت است، يا امكان يك عدم امكان.

مشخصات كتابشناختي اصل اين مقاله چنين است:

.182-177 . pp ,way as andPrinciple as Esoterism ,Schoun .F

1. Esoterism .

2. زيباشناسي را با مكتب زيباگرايي نبايد خلط كرد: اصطلاح دوم، كه براي توصيف نهضتي ادبي و هنري در قرن نوزدهم در انگلستان به كار مي‏رود، عموما به معناي يك دلمشغولي افراطي به ارزشهاي واقعي يا تخيلي، يا به هر صورت بسيار نسبي زيباشناسانه است. هرچند نبايد بي‏درنگ زيباشناسان رمانتيك را، كه اين امتياز را داشتند كه غم غربتي را احساس مي‏كردند كه در جهاني كه در حال غرق شدن در يك ميان‏مايگي وحشتناك و يك زشتي سرد و غير انساني بود بسيار قابل فهم بود، متهم كرد.

3. Shakti of Atma ;سشاكتيزبه معناي نيرو و سآتماز به معناي خود واقعي است.

4. Classicism .

5. Logos .

6. طبق نظر فيثاغورث و افلاطون، روح انسان آهنگهاي آسماني را پيش از تبعيد به زمين شنيده است، و موسيقي خاطره اين آهنگها را در روح برمي‏انگيزد.

7. اين اصل مانع از اين نمي‏شود كه عامل آسماني‏اي، به طور ضمني يا عرضي، حتي در تصويري كه بغايت ناقص است البته نه در تصويري كه دستخوش تحريف يا واژگونگي است از طريق رحمت محض و به يمن «استثنايي كه قاعده را اثبات مي‏كند» ظهور يابد.

8. naturalism .

9. Maya در آيين هندو، نيروي برهمن و، بنابراين، متحد با اوست.

10. حديث ديگري به يادمان مي‏آورد كه «قلب مؤمن شيرين است و شيريني را دوست دارد (حلاوة)». معادل عربي «شيرين‏» [ حلو] در عين حال به معناي خوشايند هم هست، كه معناي ظريف زيبايي بهارگونه را هم دارد; اين حديث تعبير ديگري است از اين كه قلب مؤمن اساسا نيكخواه است. زيرا مؤمن چون بر خشونتي كه هم عنان با خودپرستي و دنياپرستي است غلبه كرده، از شيريني يا زيبايي سخاوتمندانه ساخته شده است.

11. Sat, Chit .

12. Ananda .

13. وقتي كه قرآن مي‏گويد خدا «رحمت را بر خود مقرر كرده است‏»، تاييد مي‏كند كه حمت‏به ذات خدا تعلق دارد. بعلاوه، مفهوم رحمت، جز به طريقي جزئي و ظاهري، حق مطلب را در باب سرشت‏بركت‏آميز ذات نامتناهي ادا نمي‏كند.

14. اين قيد به اين معناست كه ما واقعيات عدمي را كه دقيقا، عدم واقعيت را مي‏نمايانند نمي‏شناسيم، جز از راه تقابل; مثلا، روح زشتي اخلاقي را تا آنجا كه خودش از لحاظ اخلاقي زيباست فهم مي‏كند، و نمي‏تواند زيبا باشد مگر با بهره‏مندي از زيبايي الهي; زيبايي في‏نفسه.

15. Shankara .