ولى مدّت سه روز بدون آن كه غذائى خورده باشم در بين امواج خروشان دريا قرار داشتم تا بالا خره امواج دريا مرا به ساحل رساند و نجات يافتم . همين كه نگاه كردم ، درخت ها و رودهائى را ديدم ، كنار يكى از درخت ها خوابيدم . در عالم خواب صداى هولناكى را شنيدم ، پس وحشت زده از خواب بيدار شدم و ديدم كه دو حيوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند. هنگامى كه متوجّه من شدند، سريع وارد دريا گشتند، در همين اثناء، پرنده عظيم الجثّه اى را ديدم كه جلوى غارى در همان نزديكى فرود آمد؛ و چون خواستم نزديك آن پرنده بروم ، متوجّه من شد و پرواز كرد و رفت . سپس نزديك آن غار رفتم و صداى تسبيح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنيدم ، وقتى نزديك تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت : بيا داخل غار.
پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام كردم ، مردى قوى و تنومند را ديدم كه جواب سلام داد و فرمود: اى علىّ بن صالح طالقانى ! جريان تو چنين و چنان است و تمام داستان و ماوقع را برايم بازگو نمود .
و چون سخن وى پايان يافت ، گفتم : تو را به خدا سوگند! برايم بگو كه چه كسى تو را از جريان من آگاه ساخته است ؟
در جواب اظهار نمود: خداوندى كه عالِم به غيب است ؛ و تمام وقايع و امور به خواست او انجام مى پذيرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى ، در همين لحظه زمزمه اى نمود، كه متوجّه آن نشدم ، فقط ديدم كه بلافاصله مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضرت گرديد.
بعد از آن فرمود: از اين طعام ميل كن ، كه خداوند متعال آن را براى تو فرستاده است ، پس مشغول خوردن شدم ، و غذائى لذيذتر و گواراتر از آن نديده بودم . سپس آن شخص دو ركعت نماز به جاى آورد و فرمود: آيا مايل هستى كه به ديار خود باز گردى ؟
عرضه داشتم : من كجا و ديار من كجا؟!
در همين لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت : ( السّاعة،السّاعة ) پس ناگهان ابرى پديدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت : (السلام عليك ، يا ولىّ اللّه و حجّته !)
و آن شخص پاسخ داد: ( عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاتة ، اءيّتها السّحابة السامعة المطيعة ).
و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى ؟
ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم .
آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمين فرود آى ، پس ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانيد.
پيش از آن كه ابر پرواز نمايد، آن شخص را به خداوند يكتا و به پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم سوگند دادم ، كه خود را معرّفى نمايد؛ و نام خود را بگويد؟
پس فرمود: خداوند متعال هيچگاه زمين خود را از حجّت ظاهرى يا حجّت باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم ، من موسى بن جعفر مى باشم .
در همين حال من متذكّر امامت و ولايت آن حضرت شدم . سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتى كوتاه مرا در طالقان در خيابان و محلّه خودمان پياده كرد.
راوى در ادامه حكايت افزود: پس از آن كه هارون الرّشيد داستان را به طور مشروح شنيد، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا ديگران بشنوند.
علىّ بن ابوحمزه ثمالى حكايت نمايد:
روزى يكى از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم عليه السلام به ديدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به ميهمانى در منزل خود دعوت كرد.
امام عليه السلام دعوت دوست خود را پذيرفت و به همراه آن شخص حركت كرد تا به منزل او رسيد.