علم، اخلاق، سیاست

حسین کچویان

نسخه متنی
نمايش فراداده

علم، اخلاق، سياست (1)

دكتر حسين كچويان(2)

پيش از آن‏كه روش و رويكرد خودم را براى درك اين مقوله و ابعاد مختلف آن ارائه دهم و در اين باب كه اين چرخش اخلاقى چه معنايى دارد و پيامدها و تبعاتش براى حوزه‏هاى معرفتى و از جمله علوم اجتماعى چيست، به بحث بپردازم، لازم است متذكر شوم كه چرخش اخلاقى چيزى فراتر از تطور و تحول در حوزه معرفت و علوم اجتماعى است؛ يعنى صرفاً ناظر به يك تحول روش شناسانه و معرفت شناسانه در حوزه‏هاى معرفت نيست.)

چرخش به سوى مقوله‏هاى اخلاقى يا توجه به اخلاق و ارزش‏ها به طور كلى يكى از اين طريق ابعاد چرخش اخلاقى را مشخص مى‏كند؛ يعنى اين چرخش هم شامل چرخش‏هاى صورى و هم شامل چرخش‏هاى محتوايى و اخلاقى است. اخيراً مقاله‏اى را در باب چرخش اخلاقى در اقتصاد مى‏خواندم، تمركز و توجه نويسنده مقاله نيز همين بود؛ يعنى جنبه معرفت شناسانه و روش شناسانه نداشت و بحث او اين نبود كه به لحاظ روشى اهتمام و توجه به اخلاق و اخلاقيات چه تبعاتى دارد و چه روش‏شناسى اقتصادى جديدى براى ما ايجاد مى‏كند، بلكه مسئله اصلى در اين زمينه توجه و حساسيتى بود كه اهل اقتصاد و اهل تجارت در اعمال‏شان به اخلاقيات نشان مى‏دهند.

اقتصاد مستقل‏ترين و حتى ناسازترين حوزه فعاليتى و رفتارى با اخلاق تلقى شده است. اين اقتصادى كه در جهان موجود به آن عمل مى‏شود (اقتصاد سرمايه‏دارى)، در واقع به عنوان يك حوزه كاملاً خوداتكاست كه اگر اخلاقياتى دارد اخلاقيات خاص خودش مى‏باشد كه هيچ نسبتى با اخلاقيات به معناى خاص و معمولش ندارد. منطق اقتصاد در بازار، منطق سود بدون محدوديت به هيچ مقوله اخلاقى مى‏باشد. در دوره‏هاى اخير، اهل تجارت به فعاليت‏هاى اقتصادى اهميت فوق العاده‏اى مى‏دهند و مى‏گويند كه در فعاليت‏هاى اقتصادى مسئوليت‏پذير باشيم و به حساسيت امور اجتماعى توجه كنيم. بنابراين، اين‏جا چرخش اخلاقى توجه به اخلاق در معناى معقول و روزمره‏اش است؛ يعنى اقتصاد در شُرف اخلاقى شدن است. اما اين‏كه مى‏شود يا نه، بحث ديگرى است كه بايد در جاى خودش بيان شود.

همه حوزه‏هاى ديگر هم همين‏طور است؛ يعنى در حوزه سياست يك معنايى از چرخش اخلاقى در مفهوم سياست هويت كه كسانى مثل گيدنز به عنوان مشخصه‏هاى آن در عصر حاضرند، منعكس است. سياست به طور معمول بيشتر با رتق و فتق علايق مادى انسان‏ها سر و كار داشت؛ يعنى موضوع نزاع و دعواى سياسى تا همين اواخر اين بود كه منافع كدام طبقه در فلان زمينه اقتصادى يا سياسى يا اجتماعى لحاظ شود؛ به عبارت ديگر، امكانات و وسايل رفاهى و اقتصادى محل نزاع بود. مثلاً، دسته‏بندى‏هاى سياسى به اين صورت بود كه احزاب بر اساس اين‏كه بيان‏گر منافع مادى كدام گروه اجتماعى هستند به حزب كارگر يا حزب محافظه‏كار و نظاير اين تقسيم مى‏شدند.

اما در سياست هويت يا شكل‏گيرى جنبش‏هاى اجتماعى جديد، حوزه تعلق خاطر مردم و سياسيون كاملاً از اين حوزه‏ها به حوزه ديگر منتقل شده كه به يك معنا ويژگى اخلاقى دارد. در شكل خاصش، مثلاً مسئله حقوق بشر يا حقوق زنان در كانون سياست اين نوع جنبش‏ها قرار دارد و در معناى عام آن همان بحث سياست هويت است؛ يعنى اين‏كه به انتخاب‏هاى افراد به اعتبار اين‏كه انسان هستند، ارزش بگذاريم و در سياست به دنبال فراهم‏سازى شرايط تحقق آن انتخاب‏ها باشيم و هر كسى هر طور مى‏خواهد باشد را رعايت كنيم و سياست را برحسب اين قضيه سازمان بدهيم كه هر كى هر چى است، محترم مى‏باشد. البته من در باب خوبى و بدى اين بحث‏ها سخن نمى‏گويم، بلكه اين تحولى است كه در غرب رخ داده است. ما در اين جا از اخلاقى بودن معناى عامى استنباط مى‏كنيم نه اخلاق به معناى درست يا خاص نظير اخلاق اسلامى. انسان داراى انواع فعاليت‏ها مى‏باشد؛ گاهى ملاك‏ها و معيارها و شاخص‏هايى در رفتار وارد مى‏شود كه به‏طور كلى به آن اخلاقى مى‏گوييم، سياست هويت هم اين‏گونه است به اين اعتبار كه بر مقولاتى نظير اهميت اخلاقى انسان‏ها و گروه‏ها تأكيد مى‏كنند.

در هر زمينه‏اى كه شما نگاه كنيد، چرخش‏ها و عطف توجهاتى را مى‏بينيد. مقوله‏هايى كه به‏طور معمول تا همين اواخر بدانها پرداخته مى‏شد و مقوله‏هايى كه اكنون به آنها مى‏پردازيم، چه به لحاظ معرفت شناسانه يا غير معرفت شناسانه، اخلاقى هستند. جداى از اين‏كه محتواى اخلاقى‏شان چيست. محتواى اخلاقى‏شان ممكن است از نظر ما زشت باشد، ولى اخلاقى است. به هر حال، سياستى است كه از اين به بعد مسئله اصلى‏اش اين است كه حق انتخاب انسان‏ها را رعايت كند. در كانون اين نوع سياست اخلاق و اخلاقيات به معناى عام وجود دارد. صنعت، تكنولوژى، مسايل زيست محيطى و حتى در كامپيوتر اخلاق و اخلاقيات نقش دارد. اخلاق در كامپيوتر مسئله‏اى مهم است. اين‏كه چه چيزهايى در اينترنت مجاز است رد و بدل بشود، نحوه معمول اداره اين شبكه‏ها بايد چگونه باشد و در آن چه خبرى نوشته شود و بر چه چيزى نظارت گردد، ابعاد مختلف و كاملاً اخلاقى دارد.

در بيوتكنولوژى درباره همانندسازى، به مسئله اخلاق و اخلاقيات برمى‏خوريم؛ به اين معنا كه يكى از مسايل اساسى اين علم، اين است كه مرگ و زندگى يا رشد و ركود افراد و اين كه همانند سازى آيا درست است يا نه، به حل مسايل اخلاقى وابسته است. بخشى از سياست‏هاى قسم اول سياست‏هاى هويتى ناظر به اين‏ها مى‏باشد. مسئله اصلى جنبش‏هاى محيطى، جنبش سبزها و نظاير اين در واقع همين نزاع‏هاى اخلاقى است.

خلاصه، چرخش اخلاقى از يك بُعد حوزه بسيار گسترده و عامى را در بر مى‏گيرد كه از قسم مسئله يا مسائل روش شناسانه يا معرفت شناسانه نيست. در بعضى از حوزه‏ها مثل فلسفه از آن‏جايى كه به كلى حوزه نظرى است، اين برگشت به اخلاقْ مسئله‏اى نظرى مى‏باشد؛ البته در آن‏جا هم، مسئله در بدو امر توجه به مقوله‏هاى اخلاقى است. تا همين بيست - سى سال پيش عمده توجه فلسفه، مسايل معرفت شناسانه و صرفاً چيزهايى بود كه در حوزه فلسفه علم مطرح است، ولى اخيراً اخلاقى بودن و ابعاد مختلف آن به عنوان كانون توجه قرار گرفته است. اين‏جا مطلب اين است كه يك عُلقه جديدى براى فلسفه به وجود آمده و به تبع آن فيلسوفان مهم، فيلسوفانى هستند كه سخن‏هاى اخلاقى مى‏گويند. در فلسفه سياسى هم همين‏طور است.

چرخش اخلاقى قلمروهاى متعددى را در بر مى‏گيرد كه برخى از آنها بيان شد، حتى در حوزه اقتصاد كه غير اخلاقى‏ترين‏شان بوده، اين چرخش وجود دارد.

اما چرخش اخلاقى يك معناى محدودتر و شايد مهم‏ترى نيز دارد و آن هم خاص علوم اجتماعى است؛ البته بعضى از اين مقوله‏ها به كل حوزه معرفت برمى‏گردد، چون برخى از نظريه‏پردازان فلسفى داراى اين نوع چرخش‏ها و گرايش‏ها هستند. مسئله اين است كه ما خودمان را محدود به اين نكنيم كه علايق متحول شده‏اند؛ يعنى ما اگر ديروز به اخلاق نمى‏پرداختيم حال امروز به اخلاق بپردازيم، بلكه مطلب اين است كه نگاه اخلاقى به عالم پيدا كنيم و اين نگاه اخلاقى هم صرفاً به حوزه‏هاى علوم اجتماعى محدود نباشد، بلكه كل عالم را ببينيم و بپرسيم كه اگر اخلاقى نگاه كرديم و آن را اخلاقى فهميديم، چه طور خواهد شد.

چرخش اخلاقى در اين معنا در واقع نوعى نگاه تازه به عالم و آدم است؛ البته اين نوع نگاه خيلى راديكال و حاد مى‏باشد، ولى در دل آن كه نوعى ديدن متفاوت و يا فهم متفاوت است، اصولاً يك نوع فلسفه و دانش جديد وجود دارد. اين معنا خيلى انقلابى‏تر است، چون آن معانى جديد ديگر كه مورد بحث قرار گرفت، ممكن است به نتايج متفاوت ديگرى برسد، ولى اين نوع نگاه خيلى راديكال و حاد است و به يك معنا در تعارض و ناسازگارى كامل با منطق تجدد مى‏باشد. اين نوع نگاه ضمايم ديگرى هم دارد كه شايد وقتى بحث چرخش اخلاقى را در علوم اجتماعى مطرح مى‏كنند، بيشتر اين ابعاد مد نظر باشد. اين معناى گسترده يا حادى كه بيان شد، الزاماً موضوعى عام نيست، بلكه ممكن است افرادى خاص به اين نقطه اوج رسيده باشند، ولى معناى دوم از چرخش اخلاقى، در حوزه معرفتى به عنوان روش و نگرش جديد مورد بحث قرار گرفته و در واقع، به يك معنا نفى اثبات‏گرايى در اصول و مقدمات يا در فروع آن است. حال در اين‏جا به اجمال، اين نوع چرخش و اين كه چگونه به وجود آمده و چرا به اين جا رسيده، مورد بررسى قرار مى‏گيرد.

چنان‏كه مى‏دانيد يكى از اصول فلسفه اثبات‏گرايانه كه در تمامى علوم جا افتاده، مسئله بى‏طرفى ارزشى است؛ يعنى اين‏كه به لحاظ ارزشى علم خنثى است و نبايد در تحقيقات معرفتى يا در يافته‏هاى دانش ارزش‏ها را دخالت دهند؛ به عبارت ديگر، فكر پوزيتويسم و اثبات گرايانه مى‏گويد: علم، ماهيت فن آورانه يا كاربردى دارد؛ يعنى مرده‏شور است و كارى ندارد كه آن را كافر يا مؤمن به وجود مى‏آورد و از آن چه كسى استفاده مى‏كند، خصلتى دارد كه هم كافر و هم مؤمن مى‏تواند از آن استفاده نمايد، چون ارزش‏ها در درونش دخالتى ندارد. اين نگاه توصيه مى‏كند شما كه دنبال علم هستيد، ارزش‏هاى خودتان را دخالت ندهيد و اين‏ها را كنار بگذاريد تا به دانش حقيقى نايل شويد؛ يعنى اگر دانش از ارزش‏ها پاك نگردد منشأ انحراف است. در مقابل اين چرخش اخلاقى، بر لزوم برگشتن اخلاق به دانش علمى به يك معناى چاره ناپذيرش استدلال مى‏كنند.

معناى ديگرى نيز در همين حوزه خاص‏تر از چرخش اخلاقى وجود دارد كه كمتر مورد توجه است، ولى براى برخى مهم بوده و در بعضى حوزه‏ها از جمله حوزه سياست موضوع نزاع و بحث جدى است و آن، اين‏كه سؤال سنتى و اين انديشه و فهم جديد كه جواب منفى به آن داده شد، آيا پاسخ مثبتى دارد يا نه؟ مطابق ديد تجدد كه بين همه نحله‏هاى آن از جمله اثبات‏گرايى مشترك است، علم اصولاً نه از اين جهت كه با روش‏ها سر و كار ندارد بلكه به اين معنا كه ناظر به مقوله‏هاى عينى است، غير اخلاقى مى‏باشد و اين غير اخلاقى بودن علم به معناى اين است كه به اخلاقيات نمى‏پردازد، زيرا مقوله‏هاى اخلاقى اصولاً از مقوله‏هاى معرفتى يا به بيان دقيق‏تر از مقوله‏هاى جهان عينى نيستند. ملاك و معيار ما در علوم، جهان عينى است. ما با دانش خود مى‏توانيم وجود يا عدم چيزى را محك بزنيم. اگر چيزى در عالم باشد شاخص‏هاى عينى براى تأييد آن وجود دارد و اگر هم نباشد باز شاخص‏هاى عينى براى آن هست. حال سؤالى كه مطرح مى‏شود، اين است كه آيا ملاكى براى ارزيابى نقطه نظرهاى اخلاقى وجود دارد يا نه؟

پاسخى كه جهان جديد يا تجدد به اين مقوله مى‏دهد، اين است كه چون چنين ملاك عينى وجود ندارد، پس علمْ اخلاقى نيست. يك معناى ديگر از غير اخلاقى بودن علم يا بى‏توجهى علم به اخلاق، در دوران جديد است. معناى خاص چرخش اخلاقى اين است كه علم مى‏تواند و بايد به اين سؤال‏ها پاسخ بدهد و اين، به‏خصوص در حوزه سياست مهم و اساسى است.

چرخش اخلاقى را در معنايى كه با زندگى روزمره و معرفت پيوند دارد، توضيح داديم. در توضيح اين كه چرخش اخلاقى چيست و چرا به وجود آمده، نبايد اين چرخش اخلاقى را به عنوان امرى تثبيت شده يا گرايش غالب و مسلط در غرب به ويژه از منظرهاى معرفتى و اخلاقى دانست. قبل از اين‏كه معنا و مفهوم اين تحول را بيان كنيم، لازم است اين چرخش اخلاقى را مثل بسيارى از چرخش‏هاى ديگر در تفكر و زندگى غرب از چرخش‏هاى بنيانى و فراگير يا حداقل جاگير تلقى كنيم. غرب تحولات بسيارى را ديده و همه را بر اساس منطق بنيانى خودش حل و فصل كرده است؛ نمونه خيلى مشخص و روشن، حركت به سوى رمانتيسم مى‏باشد. در بحث‏هاى غرب‏شناسى كمتر به اين چرخش‏ها توجه شده است كه نظير همان چرخش‏ها و بنيان‏هاى اقتصادى كه خيلى وقت پيش كشف شد و ماركس در مورد آن نظر داد غرب هم‏چنين چرخش‏ها و بحران‏هاى اجتماعى فرهنگى، اخلاقى و معرفتى داشته است. نمونه بارز آن، چرخش‏هاى رمانتيسم است كه دو چرخه خيلى عمده‏اش يكى، در اوايل قرن نوزدهم و ديگرى، تا همين دوره‏هاى اخير بوده است. پُست مدرنيسم چرخش ثانوى رمانتيسم هم مى‏باشد. در مقابل رويكرد خشك، بى‏روح و كلى‏گراى روشنگرى قرن هجدهم، رويكرد رمانتيسم به فلسفه و معرفت رويكردى خاص‏گرا، شخصى و با روح بود تا جايى كه شعر را نمونه عالى معرفت تلقى مى‏كردند. دوره اخير نيز همين‏طور است. كسانى هم‏چون هايدگر بيان خشكى را كه نمونه‏اش در فيزيك ديده مى‏شود، به عنوان بيان و زبان علم رد مى‏كنند و بلكه زبان شاعران را زبان علم مى‏دانند و زبان اسطوره‏اى را به عنوان نمونه بسيار خوب علم و معرفت تلقى مى‏كنند. اهتمامى كه به اسطوره و اسطوره‏شناسى و جريان‏هاى فكرى و معرفتى اخير غرب شده، به اين جهت مربوط است.

در حوزه اخلاق نيز به همين منوال است. در غرب افراد گاهى هوس اخلاقى شدن پيدا مى‏كنند و اخلاقى هم مى‏شوند، از دهه شصت انقلاب جنسى كردند، از دهه هفتاد به تدريج اخلاقى شدند، كما اين‏كه يك موقع بى‏دين مى‏شوند يك موقع هم ديندار. براى اين‏كه مشخص كنيم اين موضوع چه قدر عمق دارد و تا چه حد مى‏تواند مبين تحول اساسى و جدى در غرب باشد، با نظر به منطق اصلى آن زمان يك مثال يا مورد ساده‏اى را بيان مى‏كنيم. ببينيد اين‏ها وقتى در مسايل جنسى انقلاب مى‏كنند و اكنون نيز در غرب آزادى لجام گسيخته‏اى را شاهد هستيم، در يك برهه‏هايى پس مى‏زنند و نتيجه كار خودشان را به نوعى ارزيابى مى‏كنند؛ البته طبيعت بشر طورى است كه وقتى در حوزه دينى يا غير دينى به يك چيز جديد مى‏رسد، آن را به عنوان يك مدل تجربه مى‏كند، زيرا انسان به راحتى دنياى قديمش را رها نمى‏كند و حتى عكس العملى، شخصيت قديمى او را برمى‏گرداند؛ يعنى مثلاً شما بخشى از بى‏دينى دوران جديد ايران را بايد اين‏گونه فرض كنيد كه ديندارى شديد، يك دوره تخفيف ديندارى دارد، ولى بايد مطمئن باشيد كه اگر اين جريان اصيل باشد دوران مجدد ديندارى ظهور خواهد كرد.

در غرب هم همين‏طور است. منطق كمّى غرب منطق اخلاقى نيست، بلكه اين آثار تجربه‏هاى جديد در حوزه اخلاقى مى‏باشد. دليل آن نيز اين است كه چون تجربه‏هاى جديد در درون سنت اخلاقى حاصل شده، بعد از مدتى عكس العمل نشان مى‏دهند. اين برگشت مجدد به اخلاق، جدى نيست. غربى‏ها به اخلاق نگاه ابزارى و كاركردى دارند و اصولاً به خود انسان نيز چنين نگاهى دارند و فكر مى‏كنند مى‏توان اخلاقيت انسان را كم يا زياد كرد، هم چنين در ديندارى هم بر اين عقيده‏اند. ديندارى آنها حقيقى نيست كه متضمن اطاعت و تسليم و تعبد باشد، بلكه اقتضاى حالشان و ميلشان بر اين است كه ديندار باشند.

امروزه تبعات سوء سياست‏هاى غيراخلاقى، جهان را با بحران‏هايى مواجه كرده است كه از جمله آنها، بحران اقتصادى با شاخص‏هاى خودش از قبيل از بين رفتن سرمايه اجتماعى و... است. جهان اقتصادى قراردادى يك لايه غير قراردادى نيز دارد كه اگر آن لايه غير قراردادى نباشد جهان اقتصادى فرو مى‏ريزد، زيرا نمى‏توان هر قراردادى را بر اساس قراردادى ديگر تثبيت كرد. منطق اقتصادى اقتضا مى‏كند بر امور غير قراردادى كه عبارت از اعتماد، اخلاق، درستكارى و... است، پاى‏بند باشيم. وقتى با منطق اقتصادى عمل كردى سايش و كاهش سرمايه اجتماعى، شما را به مرز شكننده‏اى درست مثل خود اقتصاد مى‏رساند. در حوزه اقتصاد، سود يك جايى به مرحله شكننده‏اى مى‏رسد و ديگر به دست نمى‏آيد، چرا؟ زيرا آن‏چنان عمل كرديد كه بخش اعظم جامعه از هستى ساقط گرديد، كارگرها بدبخت شدند و... . به همين دليل در اقتصاد غرب، سوسياليزم بخش لازمه اين منطق است. غرب در اخلاق و در هر زمينه ديگرى نيز همين‏طور مى‏باشد. بحران‏هاى اجتماعى، جامعه را به مرز اضمحلال مى‏رساند. اين برگشت‏ها با منطق قبلى تعارض ندارد، همان‏طور كه در اقتصاد برگشت به اقتصاد سوسياليزم، برگشت به اين است كه همان مرحله قبلى را احيا كنيم تا جانى ديگر بگيرد؛ البته اين نوع چرخش‏ها از اين جهت كه ضعف و نقصان منطق نظام تجدد را نشان مى‏دهد، امرى مبارك است ، ولى نبايد كسى فكر كند غربى‏ها ديگر ديندار يا اخلاقى شدند. منطق بنيانى تجدد در هر حوزه‏اى با اين چرخش‏ها عوض نمى‏شود. اما اين چرخش چيست و چرا به وجود آمده است؟

تمام اين چرخش‏هاى متعدد را كه بيان شد، بايد با نظر به منطق بنيانى تجدد و نحوه توسعه و تطور آن بفهميم تا جايى كه به حوزه بحث معرفت مربوط مى‏شود، نه حوزه‏هاى ديگر؛ البته در حوزه غير معرفت هم قابل تشخيص است. به يك معنا مى‏توان منطق اجتماعى غرب را منطق اقتصاد تلقى كرد. در اثر همين منطق است كه در غرب كل فعاليت‏ها از جمله فعاليت علمى سازمان مى‏يابد. از اين رو به طور مثال در غرب دانشى كه در انتفاع و بهينه‏سازى زندگى انسان، كاربردهاى مادى و مدخليت بيشترى داشته باشد، از اهميت بيشترى برخوردار است. حال، در حوزه شناخت بيشتر تأمل كنيم و ببينيم اين چيست و تبعاتش چگونه است.

از يك منظر در واقع غرب يا تجدد فعاليت خود را در حوزه معرفت و شناخت با فرو ريختن بنيان معرفتى‏اى كه كاملاً اخلاقى بود، آغاز كرد. تا پيش از دوران جديد، تفكر سنتى و از جمله تفكر سنتى كه ما الآن در آن هستيم، نظام عالم را واجد معناى اخلاقى مى‏دانست (سنت كه يك نوع تفكر است، زمان نيست، حادثه نيست.)

در تفكر سنتى، عالم توده‏اى بى‏شكل و فاقد جهت اخلاقى نبوده و نيست، بلكه متضمن معنا و مفهوم اخلاقى مى‏باشد، به نحوى كه به خيرها وخوبى‏ها جواب مثبت مى‏دهد و با شرها و زشتى‏ها مقابله مى‏كند و اين تعبير سير الى اللَّه تعبيرى است كه كمابيش در تمام سنت‏ها اعم از دينى يا غير دينى وجود دارد. اين عالم نه تنها جهت‏گيرى به سمت خير و خوبى دارد، بلكه نظمش هم بر اساس خير و خوبى سازماندهى شده است؛ البته متأسفانه اين تفكر بعضاً يا در بيشتر مواقع حتى در افراد متدين هم از بين رفته است. در هر حال، ما تعابير و احاديثى هم چون «اذا كثرت زنا كثرت الزلازل» يا مثلاً «اذا كثرت ربا كثرت موت الفجأة» داريم كه مصايب اين عالم را به فعل اخلاقى ربط مى‏دهد. در واقع، نماز استسقاء مصداق كاملى از اين نوع است. بسته شدن آسمان يك نسبتى با فعل انسان دارد و راه‏حلش هم اين است كه فعل حسن و فعل اخلاقى جديدى انجام گيرد، چنان كه قرآن مى‏فرمايد: «ولو كان اهل القُرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات مِن السّماءِ و الْأرض» - (اعراف، آيه 96).

بشر گذشته و بشر در درون سنت عالم را كاملاً اخلاقى مى‏بيند. اما ماكياولى اين تفكر را عوض كرد. ايشان هم به لحاظ سياست عملى و واقعى و هم به لحاظ سياست نظرى بنيان‏گذار تجدد تلقى شده است. بنيان‏گذارى وى به اين دليل است كه وى معناى اخلاقى را از اين عالم گرفت و گفت: بعد از اين نه براى شناخت عالم به معناى اخلاقيش رجوع كنيم نه براى فعل، بلكه بايد عالم را مستقل از اخلاق دانست. اين‏كه ماكياولى به عنوان پدر شيطان قلمداد شده، به يك معنا وصف اخلاقى زشتى براى او نيست. آنچه او كرده، تعبير آن در منطق سنت نيز وجود دارد، چون منطق شيطان هم يك منطق ابزارى يعنى منطق عدم مواجهه اخلاقى با عالم مى‏باشد. اين منطق در تمام حوزه‏هاى ديگر عملى و نظرى از مجارى متعددى ادامه پيدا كرد و در نهايت، به علم جديد يا تجدد رسيد. اما در علوم اجتماعى و فلسفه اين فكر چه صورتى پيدا كرد و چى شد؟

آن جوهره علم جديد و نسبت‏اش با فكر دينى مشكلات ما را در باب علم موجود مى‏رساند. اين معنا كه روش علوم اجتماعى به لحاظ ارزشى خنثى است، فكرى بود كه در واقع با ماكياولى شكل گرفت؛ البته در مقام اين نيستيم كه تناقض‏هاى خود ماكياولى و اين كه خود اين منطق از اساس متزلزل بوده را بيان كنيم، بلكه مى‏خواهيم ببينيم يا در واقع فرض كنيم كه در سطح، كارش درست بوده است. اين ناسازگارى در كار آگوست نيز ديده مى‏شود. كنت با اين‏كه از جهات مختلفى در قالب سنت مى‏انديشيد، ولى آنچه حاصل شد به عنوان علم جديد بود، به همين دليل است كه متجددين وى را نقد يا رد مى‏كنند.

به هر حال، نتيجه خيلى ساده از تجدد مورد بحث كه با ماكياول شروع شد، اين است كه به لحاظ روش شناسانه نبايد اخلاقيات و يا هر چيزى كه از قسم اخلاق است از جمله دين را در دانش‏مان دخالت دهيم، زيرا اين‏ها منشأ انحراف از حقيقت‏اند. در سطح عميق‏تر، به اين دليل كه دانش ناظر بر عالم عينى است و عالم عينى از مقوله اخلاق تهى مى‏باشد، پس عالم يك چيز مرده‏اى است. معناى عميق افسون‏زدايى و قدس‏زدايى از عالم همين است؛ به عبارت ديگر، نيهيليسم تفكر جديد در معناى عميق آن همين مى‏باشد؛ يعنى در عالم چيز ديگرى نيست كه اين جهت‏ها و اين سوها را به ما نشان دهد، اما چون چنين است يك نتيجه ديگرى هم حاصل مى‏شود و آن، اين‏كه آنچه ما دريافتيم هيچ نوع ردى يا نقضى بر اخلاق نيست و از درونش هم هيچ نوع اخلاقياتى بيرون نمى‏آيد و اين صرفاً مربوط به اخلاق با معناى خاصش نيست، بلكه به اخلاق با معناى عامش كه شامل سياست و هر نوع عمل تجويزى است، نيز مربوط مى‏شود.

نقطه آغاز اين است كه ما در اين عالم به لحاظ وجودشناسى، خير اخلاقى يا ما به ازاى اخلاقى نداريم و چون چنين است، پس در علم‏مان درباره اخلاقيات سخن نمى‏گوييم يا از آن، نتايج اخلاقى نمى‏گيريم. دانش جديد هيچ سخنى در باب اين‏كه كجا بايد برويم يا از چى بايد اجتناب كنيم، نمى‏گويد. دانش ما از سخن گفتن درباره اخلاق قاصر است و اخلاق به ترجيحات شخصى ما احاله شده است و هيچ مبناى عقلانى هم ندارد، چون مبناى عينى ندارد. اين فكرى است كه ابعاد مختلفش را افراد مختلف بسط و گسترش داده‏اند.

اين موضوع كه علم بايد جامعه را به نحو عينى مطالعه كند، به عنوان مبناى علوم اجتماعى توسط كنت مطرح شد. كنت يا دوركيم توجه داشتند كه اساساً جامعه چيزى جز اخلاق نيست، جامعه يك سرى تركيبات و هنجارهاى اخلاقى است (تركيبات اخلاقى به معناى عامش) و روش معمول براى مطالعه اين مقوله‏هاى هنجارى و اخلاقى، حكمت عملى بوده، چون مى‏دانستند اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن، هر سه، اخلاقى است. اما دوركيم و بقيه آمدند و گفتند: ما مى‏خواهيم اينها را عينى و به روش علوم طبيعى مطالعه بكنيم. براى پرداختن به مقوله‏هاى اخلاقى به روش علوم طبيعى، بايد كارهايى هم به لحاظ متافيزيكى انجام شود و آن، اينكه اين مقوله‏هاى اخلاقى را از حيث اخلاقيت‏شان از بين ببريم و تبديل به مقوله‏هاى عينى بكنيم تا اثر و كاركرد و نفس‏شان شبيه ساير مقوله‏هاى عينى شود.

چرخش اخلاقى به معناى واژگون كردن است، نه به معناى بيرون انداختن و طرد كردن قطعى. منطق تجدد هم‏چنان غالب است و فقط به خاطر اين كه در آن شكاف افتاده، ديگر نمى‏تواند به دلايل فلسفى خودش را به عنوان فكر غالب مطرح كند و در نتيجه، زمينه عطف توجه به اخلاق در دو بُعدى كه گفتم پيش آمده، يعنى در بعد عملى و در بعد روش شناختى اما نه در بعد سوم كه توجه به ماهيت اخلاقى جهان است. در دو بُعد ديگر با بحث چرخش اخلاقى مواجه هستيم، در حالى كه در بُعد سوم اين مباحث خيلى كم است. عمده بحث در چرخش اخلاقى در علم در حال حاضر در اين خصوص است كه علم گريزى از اخلاق ندارد، نه تنها مطلوب است، بلكه ضرورت نيز دارد. بدون اخلاقيات (در معناى موسع‏اش كه شامل سياست، عقيده، ايدئولوژى و... مى‏شود) علم نه ممكن است و نه مطلوب؛ البته بخشى از اين را و بر گفته بود، ولى حرف وى در آن زمان خريدار نداشت.

در هر حال چرخش اخلاقى از اين حيث مى‏گويد، اين سخن كه علم مرده شور است، سخن خوبى نيست. علم نبايد مرده شور باشد و نبايد ماهيت فنى داشته باشد، علم بايد به كارِ رد و قبول سياست‏ها بيايد، يا در خدمت و تقابل با اخلاقيات خاص عمل كند و دوباره با اخلاق پيوند پيدا كند و اين در بعضى حوزه‏ها مانند فيزيك و بحث‏هاى همانندسازى خيلى بارز است. در واقع، اخلاق مانع مى‏شود كه شما اين سياست را ادامه بدهيد يا اين تحقيق و بررسى را بكنيد، اخلاق مانع مى‏شود كه علم‏تان را در اختيار فلان شخص يا گروه قرار بدهيد، ولى بُعد عميق‏تر اخلاق كه ما بايد بدان توجه كنيم، اين است كه عالم رنگ و بوى اخلاقى دارد.

كل جهان به ويژه جهان اجتماعى جهان اخلاقى است. جامعه چيزى جز مجموعه‏اى از بايد و نبايدها نيست. اما اگر شما بياييد و بگوييد كه جامعه را بايستى به عنوان موضوع طبيعى يا عينى مطالعه كرد، اين‏ها وقتى عينى شد ماهيت اخلاقى‏اش هم از بين مى‏رود؛ يعنى ديگر فرقى نمى‏كند اين فعل را جانى انجام بدهد يا متقى. علوم اجتماعى جديد كه با آن سر و كار داريم، هيج فعلى را از آن حيث كه آدم اخلاقى انجام مى‏دهد يا آدم غير اخلاقى، مورد بررسى قرار نمى‏دهد، حتى ارزش‏ها را به شكل عينى بررسى مى‏كند و اين را مدخليت نمى‏دهد كه ارزش‏ها رفتارهاى اخلاقى و پيامدهاى عينى متفاوت دارد. همه جنگ‏ها يك شكل است، اين‏كه چه كسى مى‏جنگد در معناى جنگ و در آثار و تبعات آن تأثير دارد.

اين نقطه اساسى براى كسانى است كه به دنبال علم حقيقى هستند اگر قبول كنيم فعل اخلاقى ما جزئى از اين عالم است و اثر مى‏دهد، هم چنان كه در زندگى شخصى‏مان هم اثر مى‏دهد و آثار و پيامدهاى متفاوتى دارد. علم جديد اين را هم به لحاظ فردى و هم به لحاظ اجتماعى از ماگرفته، در نتيجه عالم را خطا مى‏فهمد و اين، بسيار مهم است و اين بحث چرخش اخلاقى را غربى‏ها نمى‏توانند به مقصد برسانند چون براى آنها جهان به عنوان يك قلمرو اخلاقى ازدست رفته است. هر چند آنها يك قابليت خيلى خوبى داشتند و آن، اين‏كه برخلاف تمدن‏هاى ديگر خود انتقادگر بوده و همواره خودشان را تصحيح مى‏كردند. انتقادگرى هر تمدنى تنها در چارچوب آن تمدن ممكن است و براى غرب گذر از اين منطق، گذر از تمدن موجود مى‏باشد و هم‏چنين چيزى امكان تحقق عادى ندارد و به اين دليل است كه اين چرخش‏هاى مختلف تا آن‏جايى كه به منطق‏هاى بنيانى غرب مربوط مى‏شود، چرخش‏هايى نيست كه شما بدانها اميد داشته باشيد ولى شما مى‏توانيد از آن استفاده بكنيد، كما اين‏كه ما بعد التجدد را بايد در كليت‏اش استفاده نماييد.

1) اين سخنرانى نخست در سلسله مباحث نشست «علم، اخلاق، سياست» هسته علمى بسيج دانشجويى خواهران مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏عليه السلام ارايه و به صورت فشرده بازنويسى شده و مورد تأييد دكتر كچويان رسيده است.

2) استاديار گروه علوم اجتماعى دانشگاه تهران.