روانشناسی اسلامی (14)

حسین حقانی زنجانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

نگاهى ‏به ‏معانى‏ نفس ‏از ديدگاه ‏اهل ‏لغت ‏و اخبار و احاديث

حسين حقانى زنجانى

«نفس‏» از ديدگاه‏هاى مختلف معانى مختلفى داشته و نظرات گوناگونى در آن ديده مى‏شود از جمله از ديدگاه اهل لغت «نفس‏» همان روحى است كه هستى و حيات جسد به آن وابسته است چنانكه در كتاب «التحقيق فى كلمات القرآن الكريم‏» ج‏12 تاليف حسن مصطفوى چاپ اول سال 1371 به نقل از كتاب لغت «العين فى اللغة‏» (1) مى‏نويسد:

«النفس: الروح الذى به حياة‏الجسد و كل انسان نفس حتى آدم(ع) الذكر و الانثى سواء و كل شى‏ء بعينه نفس و رجل له نفس اى خلق و حلاوة و سخا...».

«مراد از نفس همان روح است كه حيات و هستى جسد و بدن وابسته به آن مى‏باشد و هر انسانى به آن، نفس اطلاق مى‏گردد و حتى حضرت آدم(ع)، زن باشد يا مرد در اين مورد مساوى است و هر شيئى به ملاحظه ذاتش نفس شى‏ء گفته مى‏شود و نيز گفته مى‏شود كسى كه داراى نفس است‏يعنى صفات پسنديده داشته، داراى ذكاوت و سخاوت است‏».

تحقيق در مساله نفس از ديدگاه اهل لغت اين است كه در ماده نفس كه بكار گرفته مى‏شود، شيئى و ويژگى وجود دارد و آن همان تشخص است از جهت ذات شى‏ء و آن تشخص همان حالت رفعت و والامقامى است كه در آن موجود است و از مصاديق آن شخص انسان است از جهت معنويت و روحى كه دارد يا از جهت‏بدنش و ظاهرش يا از جهت آنچه قوام انسان و شخص او به آن وابسته است مثل خون جارى در بدنش كه به آن حيات و نفس انسان ادامه پيدا مى‏كند و ماده «تنفس‏» هم از همان ريشه مى‏آيد كه نفس كشيدن مى‏باشد كه ادامه حيات انسان در حيوان، وابستگى به آن دارد.

پس نفس اعتبارهاى گوناگونى دارد مثلا به ملاحظه بدن و روح، مركب محسوب مى‏گردد چنان كه در قرآن نيز اين معنا آمده است:

(...لا تكلف الله نفسا الا وسعها...) (2) «هيچ‏كس موظف به بيش از مقدار توانائى خود نيست‏».

(و ما تدرى نفس باى ارض تموت...) (3) «هيچ‏كس نمى‏داند در چه سرزمينى مى‏ميرد؟».

(...فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم...). (4)

«بگو به آنها بيائيد فرزندان خود را دعوت كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نمائيم شما هم زنان خود را».

(...رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون). (5)

«موسى عرض كرد كه پروردگارا! من يك تن از آنان را كشته‏ام مى‏ترسم مرا به قتل برسانند».

(و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق). (6)

«و كسى را كه خداوند خون او را حرام شمرده، نكشيد جز به حق‏».

و در برخى از موارد كلمه نفس جهت روحانيت آن ملاحظه مى‏شود چنانكه در قرآن كريم چنين وارد است:

(و لا اقسم بالنفس اللوامة). (7)

«و سوگند به (نفس لوامه) و وجدان بيدار و ملامت‏گر كه رستاخيز حق است‏».

(يا ايتها النفس المطمئنة× ارجعى الى ربك...). (8)

«تو اى روح آرام گرفته به سوى پروردگارت بازگرد...».

سؤال

حال اين سؤال مطرح است مگر روح، جسم است؟ و داراى خواص ماده و جسميت كه چنين تعبيرى در قرآن به اين معنا آمده است؟

پاسخ

پاسخ اين است كه نه اين كه حقيقت روح مادى است، چنانكه بعدها به تفصيل از آن سخن خواهيم راند، بلكه تشخص و حالت رفعت در ذات، به اختلاف عوالم و ذوات مختلف است در عالم حيوانيت تشخص و رفعت‏به تجلى صفات و خصوصيات حيوانيت است از قبيل تمايلات و شهوات مادى و در عالم انسان به ظهور صفات ممتاز روحى انسانى و در عوالم برزخ و بعث و قيامت تشخص به چيزى است كه مناسب ذوات انسانها است از قبيل نورانيت و تمايلات روحانى و مجرد بودن از ماده و غير آن.

پس براى بدن و جسم در تشخص ذاتى انسانها دخالتى ندارد مگر در عالم جسمانيت همان‏طور كه چنين ادعا مى‏شود كه نفس براى بدن، برزخى مثل لباس انسان است در عالم برزخ.

ملاحظه قرآن و تفحص و بررسى آيات آن نشانگر اين حقيقت است كه كلمه نفس و انفس در قرآن كريم تنها به ملاحظه داشتن معناى متشخص و متعين است و در معناى روح به كار نرفته است چنانكه مطالعه 295 مورد از ماده نفس در قرآن چنان‏كه در معجم الفاظ قرآن مشهود و واضح است، نشانگر چنين معنائى مى‏باشد مثل اين آيات:

(و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله...). (9)

«هيچ‏كس جز به فرمان خدا نمى‏ميرد».

(كل نفس ذائقة الموت...». (10) «هركسى مرگ را مى‏چشد».

(...اقتلت نفسا زكية بغير نفس...). (11) «موسى گفت: آيا انسان پاكى را بى‏آنكه قتلى كرده باشد، كشتى؟».

(والذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم...). (12) «كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفت) متهم مى‏كنند و گواهانى جز خودشان ندارند...».

در اين آيات و نظائر آنها بديهى و واضح است كه نمى‏توان ادعا كرد كه نفس به معناى روح مى‏باشد، زيرا روح داراى موت يا كشتن يا شهادت و غير اينها از صفات نيست چنانكه آيات ديگرى از قبيل آيات زير نفوس به معناى افراد انسان اراده مى‏شود:

(و اذا النفوس زوجت) (13) .«در آن هنگام كه هركس با همسان خود قرين گردد».

(ربكم اعلم بما فى نفوسكم) (14) .«پروردگار شما از درون دلهايتان آگاه‏تر است...».

چنانكه خوانندگان ملاحظه مى‏كنند، كه كلمه نفوس جمع نفس به معناى كثرت بكار برده شده و از آن افراد انسان كثير اراده مى‏شود همان‏طور كه كلمه «انفس‏» به اعتبار ادب عربى جمع قلت محسوب مى‏گردد و در موارد مطلق اراده افراد بكار برده مى‏شود. (15)

معانى گوناگون نفس

مراجعه به كتب معتبر اهل لغت و روايات و احاديث معتبر وارد از معصومين(ع) و تحقيق در معانى نفس بيان‏گر اين حقيقت است كه نفس مى‏تواند معانى گوناگونى داشته باشد:

1 - نفس به معناى شخص.

2 - نفس به معناى روح.

چنانكه در دائرة المعارف منسوب به مرحوم آية‏الله شيخ محمد حسين اعلمى حائرى از اعلام قرن چهارده متوفاى‏1393ه ق. در ج‏29، ص‏139 در ذيل ماده «النفس‏» چنين مى‏نويسد:

«النفس بالفتح ثم السكون مذكر ان اريد به الشخص و مؤنث ان اريد به الروح و هى ذات الشى‏ء و حقيقته و عينه‏». (16)

«نفس به فتح حرف اول و سكون حرف دوم از ديدگاه اهل لغت‏يك كلمه مذكر محسوب مى‏شود و اگر نفس به معناى شخص باشد و كلمه مذكور، مؤنث محسوب مى‏گردد اگر مراد از آن روح باشد يعنى ذات شى‏ء و حقيقت و عين آن و نفس به معناى دوم در مورد خداوند نيز اطلاق مى‏گردد».

پس در مورد انسانى كه مالك بر نفس خويش باشد، كلمه نفس بر او اطلاق مى‏گردد چنانكه در روايتى از امام صادق(ع) چنين وارد است:

«من ملك نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهى و اذا غضب و اذا رضى، حرم‏الله جسده على النار».

«كسى كه مالك و اختياردار نفس خويش باشد، هنگامى كه به چيزى رغبت و ميل دارد، و هنگامى كه از چيزى مى‏ترسد، و يا به چيزى علاقه نشان مى‏دهد و يا حالت غضب پيدا مى‏كند و يا از چيزى راضى و خشنود مى‏گردد خداوند جسد و بدن او را از گزند آتش حفظ مى‏كند». (17)

و باز در حديثى ديگر از امام صادق(ع) وارد است كه:

«افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه‏». (18)

«بالاترين جهاد در راه خدا همان مبارزه با نفس خود انسان است كه در باطن انسان قرار داشته، سراسر وجود او را اشغال نموده است‏».

از اين رو از برخى از عارفين چنين نقل شده است كه ادله قطعى وجود دارد كه مراد از نفوس همان ارواحى باشد كه حيات و هستى انسان‏ها به آن‏ها قائم است و اين ارواح اولين مخلوق خدا است چنانكه از پيامبر گرامى اسلام چنين نقل شده است كه:

«اول من ابدع الله تعالى هى النفوس القدسية المطهرة فانطقها بتوحيده و خلق بعد ذلك سائر خلقه و انها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقوله‏9 ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار و انها فى الارض غريبة و فى الابدان مسجونة‏». (19)

«اولين موجودى را كه خداوند ايجاد كرده است، همان نفوس قدسى پاك ارواح مى‏باشد پس خداوند بعد از خلقت و افرينش آنان آنها را به نطق درآورد و آنان اقرار به توحيد خداوند كرده، سپس ساير مخلوقات را بيافريد و قطعا اين ارواح براى بقا آفريده شده‏اند نه براى فنا و نيستى بعد از هستى آفريده نشده‏اند، چنانكه پيامبر گرامى اسلام(ص) خطاب به انسانها مى‏فرمايد:

شما اى انسانها براى فناء آفريده نشده‏ايد، بلكه براى بقا به وجود آمده‏ايد و تنها كارى كه انجام مى‏دهيد، اين است كه از منزل دنيائى به منزل ابدى آخرت حركت مى‏كنيد و اين كه ارواح شما در روى زمين غريب بوده و در قالب بدنها زندانى محسوب مى‏شوند».

و در حديث ديگر چنين وارد شده است:

«نفس انسان به منزله دشمنى است در داخل كالبد انسان‏«كالعدو بين جنبيك‏».

شاعر عرب زبانى اشعار طولانى دارد كه اولين بيت آن اين است كه خطاب به نفس چنين مى‏سرايد:

يا نفس ماهى الا صبر ايام كان مدتها اضغاث احلام

«اى نفس اين زندگى جز صبر و شكيبائى در چند روزى بيش نيست مثل اين كه مدت آن به منزله خواب‏هائى است كه انسان‏ها مى‏بينند».

و باز در ديوان منسوب به امام على(ع) اشعار مفصلى وجود دارد كه اولين بيت آن چنين است:

النفس تبكى على الدنيا و قد علمت ان السلامة فيها ترك ما فيها. (20)

«نفس برگذران دنيا گريه مى‏كند درحالى كه مى‏داند سلامت نفس و سعادت آن در اين است كه آنچه در اين دنيا دارد(و چه بسا به آنها علاقه زيادى نيز دارد) بگذارد و از اين دنيا برود».

3 - جسم صنوبرى

4 - نفس حيوانى كه عبارت از حقيقت روح بوده كه جز خداوند از مخلوقات بر حقيقت او آگاهى ندارد.

5 - جسم لطيف كه در ظرف بدن داخل بوده مثل داخل بودن آب در درخت مثل عود سرسبز عبارت مرحوم شيخ محمد حسين اعلمى حائرى در دائرة‏المعارف ج‏29، ص 140 در مورد اين سه معنا بدينگونه است:

«...تطلق على الجسم الصنوبرى لانه محل الروح عندالمتكلمين و النفس الحيوانية التى هى حقيقة‏الروح شى‏ء استاثر الله بعلمه و لم يطلع عليها احدا من خلقه و قيل انها جسم لطيف مشتبك بالبدن كاشتباك الماء بالعود الاخضر».

«نفس چه‏بسا بر جسم صنوبرى نيز اطلاق مى‏گردد، زيرا جسم صنوبرى محل روح است نزد متكلمين و باز اطلاق مى‏گردد بر نفس حيوانى كه همان حقيقت روح يك شى‏ء است كه خداوند آن را به علم خودش ايجاد كرده، و هيچ مخلوقى از مخلوقاتش را بر حقيقت اين روح آگاه نساخته است و نيز كلمه نفس اطلاق گرديده بر جسم لطيفى كه با بدن آميخته گرديده مثل آميختن آب پا برك درخت عود سرسبز».

راستى چه اندازه جالب است روايتى كه كيفيت رابطه روح با جسم و بدن انسان را در قالب لفظ و معنا خوب تجسم نموده است و اين روايت از على(ع) نقل شده است كه فرمود:

«عن على(ع) قال: الروح فى الجسد كالمعنى فى اللفظ‏». «از على(ع) چنين نقل شده است كه فرمود: روح در جسد مثل بودن معنى در لفظ است‏». يعنى انسان سامع و شنونده از كلام گوينده معناى كلام را مى‏فهمد و لكن اين معنا از كجاى لفظ درمى‏آيد؟ و چگونه به آن دلالت دارد؟ چيزى كه مى‏فهميم و آن را ادراك مى‏كنيم و لكن به درستى از توضيح آن عاجزيم ولى در عين حال مى‏دانيم كه كلام گوينده داراى معناى خاصى بوده، هدف بخصوصى تو را دنبال مى‏كند.

6 - مراد از نفس چه‏بسا عبارت است از جوهر بخارى لطيف كه منشا پيدايش حيات و هستى و گرما و حركت ارادى در يك موجودى و آن جوهرى است كه در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج مى‏گردد.

مرحوم شيخ محمد حسين اعلمى حائرى در دائرة‏المعارف خود، ج‏29، ص 140 در اين باره چنين مى‏نويسد:

«و قيل هى الجوهرالبخارى اللطيف الذى هو منشا الحياة والحر و الحركة الارادية و هو جوهر مشرق للبدن، و عندالموت ينقطع ضوئه عن ظاهرالبدن و باطنه بخلاف النوم فان ضوئه ينقطع عن ظاهرالبدن دون باطنه فالموت و النوم متفقان فى الجنس و هو الانقطاع و مختلفان بان الموت هو الانقطاع الكلى والنوم هوالانقطاع الناقص‏».

«يك معناى ديگر نفس اين است كه آن جوهر بخارى است لطيف كه سبب پيدايش حيات و هستى موجودات است و باعث پيدايش گرما و حركت ارادى است و آن جوهرى است كه به بدن اشراق دارد و به هنگام موت روشنايى آن از ظاهر بدن و باطن آن قطع مى‏گردد بخلاف حالت‏خواب براى انسان كه روشنائى آن به حسب ظاهر بدن قطع مى‏گردد نه در باطن پس مرگ و خواب در اصل انقطاع از انسان مشترك و متفقند و لكن با يكديگر اختلاف دارند در اين كه موت انقطاع كلى از بدن ولى خواب انقطاع ناقص...».

از اينرو علما و دانشمندان تصريح كرده‏اند كه رابطه و وابستگى نفس يعنى روح در انسان بر سه نوع است:

اول اين كه روشنائى و رابطه آن در جميع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است و آن حالت‏بيدارى است.

دوم اين كه رابطه و روشنايى آن از ظاهر بدن قطع مى‏شود نه باطن آن و آن حالت‏خواب است.

سوم اين كه به طور كلى رابطه و روشنائى آن از بدن انسان قطع مى‏گردد و آن حالت مرگ است!

7 - نفس، جوهر روحانى است كه نه جسم است و نه حالت و خاصيت جسمانيت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها يك نوع رابطه‏اى با اجساد دارند مثل رابطه عاشق با معشوق و اين قول، نظر «غزالى‏» را تشكيل مى‏دهد و يك جريان تاريخى فكاهى خندان‏وارى را نيز در اين مورد نقل شده است كه شخصى از غزالى در مجلسى سؤال از روح و نفس از وى سؤال نمود و در پاسخ او گفت: «الروح هوالريح والنفس هى النفس‏»(بالتحريك). (21) «روح همان باد است كه از انسان خارج مى‏گردد!! و نفس هم همان نفس (به فتح حرف فاء» در همين هنگام شخصى از افراد اهل مجلس از وى سؤال كرد پس هنگامى كه انسان نفس مى‏كشد، نفس از بدن انسان خارج مى‏گردد و هنگامى كه باد صدادار از خود خارج كرد...!! در اين هنگام بود كه مجلس منقلب شده همه به خنده افتادند!!

8 - و لغت‏نامه «فرهنگ سياح‏»، ج‏3، ص 441 در معانى نفس چنين مى‏نويسد:

«و قيل النفس جائت لمعان: الدم كما يقال سالت نفسه اى دمه و الروح كما يقال خرجت نفسه اى روحه‏». (22) و نفس به معناى «العين يقال: فلان نفس اى عين...» «و نفس به چند معنا آمده است از جمله به معناى خون، چنانكه گفته مى‏شود: نفس او يعنى خون جريان پيدا كرد و به معناى روح نيز آمده (23) چنانكه به معناى شخص و غير آن نيز آمده است‏».

در لغت نامه اقرب الموارد به معناى روان يعنى قوه‏اى است كه بدان جسم زنده است.

لغت‏نامه دهخدا به نقل از مفاتيح چنين مى‏نويسد: «خواهى پادشاه و خواهى جز پادشاه هركسى را نفسى است و آن را روح گويند».

در تاريخ «بيهقى‏» ص 100: در اين تن سه قوه است.... و هر يك از اين قوه‏ها را محل نفسى گويند».

گفتم مقام عاقله نفس است‏بى‏گمان گفتا مقام نفس حيات است‏بى‏مگر. (24)

مؤلف كتاب «نفائس الفنون‏» به نقل از لغت‏نامه دهخدا درماده نفس، ص 662 چنين مى‏نويسد: «نفس جوهرى است مجرد متعلق به تعلق تدبير و تصرف و او جسم و جسمانى نيست و اين، مذهب بيشتر محققان از حكما و متكلمان است‏يا آن كه مجرد نيست‏يعنى نفوس اجسامى اند لطيف و به ذوات خود زنده و سارى در اعماق بدن كه انحلال و تبديل بدو راه نيابد و بقاى او در بدن عبارت است از حيات و انفصال او عبارت است از موت و بعضى گويند: نفس جزوى لا يتجزى در دل و بعضى بر آنند كه او قوتى است در دماغ كه مبدا حس و حركت است و بعضى گويند قوت نيست، بلكه روحى است متكون در دماغ كه صلاحيت قبول حس و حركت دارد».

از «ناظم الاطباء» در معناى نفس چنين نقل شده است:

«خود هر كسى، خود هر چيزى و به معناى خويشتن‏».

چنانكه در تاريخ بيهقى، ص‏137 چنين وارد است: «گواه مى‏گيرم خداوند تعالى را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم‏». و در جاى ديگر مى‏نويسد: «پس هركه بيعت را مى‏شكند بر نفس خود شكست آورده است‏».

لغت‏نامه: غياث‏اللغة و منتهى الارب; اقرب الموارد;ناظم‏الاطباء نفس را به معناى حقيقت‏شئ و هستى و عين هر چيز و نيز به معناى ذات، ضمير، طينت‏بكار رفته است چنانكه ناصر خسرو در اين مورد چنين سروده است:

در نفس من اين علم عطائى است الهى معروف چو روز است نه مجهول و نه منكر اين نور در اولاد نبى باقى گشتست نفس پيمبر به وصى بود وصالش با بدان كم نشين كه درمانى خو پذير است نفس انسانى(سنائى) در آفرينش نفسى اگر بود ناقص‏رياضتش به كمالى كه واجب است رساند (25)

نفس به معناى تن و جسد نيز آمده است (غياث‏اللغة - منتهى الارب - ناظم‏الاطباء - آنندراج)

هرچه بر نفس خويش نپسندى نيز بر نفس ديگرى مپسند

(سعدى)

و به معناى شخص نيز آمده است(اقرب‏الموارد).


  • به حق كرسى و حق آية‏الكرسى كه نخسبيده شبى در بر من نفسى

  • كه نخسبيده شبى در بر من نفسى كه نخسبيده شبى در بر من نفسى

(منوچهرى)

و به معناى نفس اماره:


  • تا كى در چشم عقل خار مغيلان زدن تا كى در راه نفس باغ ارم ساختن

  • تا كى در راه نفس باغ ارم ساختن تا كى در راه نفس باغ ارم ساختن

(خاقانى)


  • مادر بت‏ها بت نفس شما است زانكه آن بت‏با روان است اژدهاست

  • زانكه آن بت‏با روان است اژدهاست زانكه آن بت‏با روان است اژدهاست

نفس در آيات قرآنى نيز به معناى نفس اماره آمده است چنانكه مرحوم طريحى در مجمع‏البحرين، ج‏4، ماده نفس چنين مى‏نويسد:

(و نهى النفس عن الهوى)(79 / 40) اى النفس الامارة بالسوء عن الهوى المروى و هو اتباع الشهوات و ضبطها بالصبر»«مراد از نفس، نفس امر كننده بر زشتى‏ها و خواهشهاى نفسانى و آن پيروى از اميال و شهوات و ضبط شهوات نيز به صبر انجام مى‏گيرد پس نفس عبارت است از مجموع اجزاى يك شى‏ء و حقيقت آن...».

غير از اين معانى كه براى نفس ذكر گرديده معانى ديگرى از قبيل: آلت تناسلى، نزديك، قوت، خون، آب، چشم زخم، چيرگى و غير آن نيز آمده است كه خوانندگان مى‏توانند به لغت‏نامه دهخدا، ماده نفس، ص 662 -663 مراجعه نمايند.

در حديثى چنين از پيامبر نقل شده است:

«لا يفسد الماء الا ماكان له نفس اى دم سائل و ما كان له نفس كالذباب و نحوه فلا باس فيه‏».

«آب را فاسد نمى‏كند مگر افتادن حيوانى كه داراى خون جهنده باشد يعنى حيوانى كه داراى خون جهنده نباشد افتادن آن باعث فساد آب نمى‏شود». (26)

1 ) ج‏7 ، ص 270 تاليف «الخليل‏» چاپ بغداد، سال 1368ه.

2 ) بقره:233.

3 ) لقمان: 34.

4 ) آل عمران: 61.

5 ) قصص:33.

6 ) اسراء:33.

7 ) قيامت: 2.

8 ) فجر:27 و 28.

9 ) آل عمران: 145.

10 ) آل عمران: 185.

11 ) كهف: 74.

12 ) نور:6.

13 ) تكوير:7.

14 ) اسراء: 25.

15 ) التحقيق فى كلمات القرآن، ج‏12، ص‏196،197، 198 و199.

16 ) در لغت نامه مجمع‏البحرين تاليف مرحوم شيخ فخرالدين طريحى متوفاى سال 1085ه در ج‏4، در ماده نفس، ص 114 چنين آمده است: «النفس انثى ان اريد بها الروح قال تعالى: (خلقكم من نفس واحدة) (سوره 4، آيه‏1) و ان اريد به الشخص فمذكر و جمعها انفس و نفوس مثل فلس و افلس و فلوس و هى مشتقة من التنفس لحصولها بطريق النفخ فى البدن‏»; يعنى نفس مؤنث محسوب مى‏شود اگر از آن روح اراده شود چنانكه در آيه مباركه خداوند همانا از يك روح آفريد و اگر از نفس شخص اراده شود نفس مذكر محسوب مى‏شود و جمع آن انفس و نفوس مى‏باشد».

17 ) مجالس الصدوق، ص 198.

18 ) دائرة‏المعارف مرحوم شيخ محمد حسين اعلمى حائرى ج‏29، ص‏139 به نقل از كتاب مجالس الصدوق، ص 198.

19 ) مدرك قبل.

20 ) دائرة‏المعارف، مرحوم محمد حسين اعلمى حائرى، ج‏2، ص‏139 و 140.

21 ) دائرة‏المعارف، محمد حسين اعلمى حائرى، ج‏29، ص 141.

22 ) مجمع‏البحرين، ج‏4، ص 114، ماده نفس - دائرة‏المعارف محمد حسين اعلمى حائرى، ج‏29، ص 142.

23 ) اقرب الموارد- غياث‏اللغة.

24 ) لغت‏نامه دهخدا، ماده نفس، ص 662.

25 )به نقل از لغت‏نامه دهخدا ماده نفس، ص 662.

26 ) مجمع‏البحرين، ج‏4، ماده نفس، ص 114.

مكتب اسلام-سال 1378-ش9