محمدكاظم رحمتى
مكتب اعتزال، كه غالبا تداعىگر عقلگرايى در جهان اسلام است، از همان آغاز مطالعات اسلامشناسى، هم توجه غربيان را به خود جلب كرد و هم مسلمانان را به يافتن و تصحيح آثار معتزلى واداشت. با وجود اين، تنها آثار اندكى از اين جريان مهم و موثر جهان اسلام يافتشده است. بيشتر اين نسخهها در يمن، محلى كه بسيارى از آثار معتزلى در آنجا محفوظ مانده، پيدا شده است. رهاورد اين حركت چاپ آثارى چون الانتصار، نوشته ابوالحسين خياط و مجموعه دايرةالمعارفگونه المغنى، و نيز كتاب تثبيت دلائل النبوة و المحيط بالتكليف هر دو تاليف قاضى عبدالجبار، و نصوص ديگرى بود. از معتزله قرن پنجم به بعد، به جز آثار زمخشرى، تنها چند كتاب به نامهاى ديوان الاصول و مسائل الخلاف بين البصريين و البغداديين، نوشته ابورشيد نيشابورى، و المعتمد فى اصولالفقه، نوشته ابوالحسين بصرى (م 436ق)، و التذكرة فى الجواهر و الاعراض، نوشته ابن متويه، يافتشده و به چاپ رسيدهاند. ظاهرا پس از اين افراد، در جريان اعتزال فرد صاحباثرى پديد نيامده، يا آثار آنان به دست ما نرسيده است. با اين حال، بهتازگى چند نسخه خطى از معتزله قرن پنجم و ششم پيدا شده است كه آگاهىهاى ما را درباره مكتب متاخر معتزله وسعت مىبخشد. (1) نوشته كوتاه حاضر مرورى استبر اين چند اثر و بيان اهميتخاصى كه در اين نسخهها وجود دارد. (2)
چند سال پيش، ابوريده متنى را با عنوان ديوان الاصول، كه مؤلف آن به دليل افتادگى صفحاتى از آن ناشناخته بود، به چاپ رساند. (3) كار تصحيح بر مبناى يك نسخه خطى كه در يمن يافتشده بود، انجام شد. با اين حال، نسخه ديگرى از اين اثر در كتابخانه موزه بريتانيا، به شماره Or. 8613 ، در 146 برگ موجود است كه بخشهاى ديگرى از كتاب شرح الاصول، نوشته ابوسعيد نيشابورى است. اين نسخه شامل مباحثى در باب نبوت، معجزات و قرآن است. (4) بخشهايى از اين نسخه را تريتون در سال 1952م در نشريه BSOAS ، (5) همراه با خلاصهاى از مباحث ديگر نسخه به چاپ رساند (اين بخشها در ضميمه آورده شده است)، اما مؤلف آنرا تشخيص نداد. ريچارد مارتين در مقاله عالمانهاى درباره اين نسخه گفته است:
كتابى كه ابوريده با عنوان فىالتوحيد به چاپ رسانده، همان كتاب زيادات شرح الاصول است. مىدانيم كه ابوعلى محمد بن خلاد كتابى به نام الاصول نگاشته است. اين كتاب پس از آن منبعى شد براى معتزليان و شرحنويسى بر آن متداول گشت. از اين شروح، اثر عالم زيدى ابوطالب يحيى بن الحسين الناطق بالحق (م 424 / 1033) به صورت خطى باقى مانده است. (6) مقايسه اين اثر با نسخه موجود در كتابخانه موزه بريتانيا اين فرض را تاييد مىكند كه اين كتاب همان شرح زيادات الاصول است. (7)
از ابورشيد نيشابورى كتاب مهمى به نام مسائل الخلاف بين البصريين والبغداديين نيز به چاپ رسيده است. (8)
در منابع كلامى موجود در كنار نام ابوالحسين بصرى بارها از فردى به اسم ابنملاحمى ياد شده است. با اين همه، در مورد شرح حال وى اطلاع دقيقى در دست نيست. نخستين آگاهىهاى ما درباره ابنملاحمى همزمان با چاپ حواشى موجود بر تفسير زمخشرى است. در اين حواشى كه عبدالسلام بن محمد اندرسبانى، معاصر جوانتر زمخشرى (م 538 ق) نگاشته، بيان شده است كه ركنالدين محمود بن عبيدالله ملاحمى در شب يكشنبه 17 ربيعالاول سال 536 ق درگذشت و با مرگ وى معتزله نور و فروغ خود را از دست داد. همچنين اندرسبانى بيان مىدارد: زمخشرى نزد ابنملاحمى اصول و ابنملاحمى نزد زمخشرى تفسير قرآن را فرا مىگرفته است. جز آنچه ذكر شد، اطلاعات ديگرى در اين نوشته در مورد ابنملاحمى بيان نشده است. اما جاى خوشبختى است كه برخى از آثار وى برجا مانده است و ما مىتوانيم بر اساس آن آثار، نكات بيشترى در مورد زندگانى وى دريابيم. اين آثار عبارتاند از:
1. المعتمد فى اصول الدين كه در دو نسخه خطى به شمارههاى 213 و 214 كلام در جامع كبير صنعا موجودند. اين نسخهها را ويلفرد مادلونگ و مكدرموت به چاپ رساندهاند. در ذيل درباره اهميت اين كتاب بيشتر توضيح خواهيم داد.
2. الفائق فى اصول. ابن طاووس، عالم مشهور امامى، با اين كتاب آشنا بوده و در آثار خود بخشهاى چندى از اين كتاب را نقل كرده است. (9) همچنين متكلم امامى، سديدالدين محمود حمصى، نيز بهخوبى با اين كتاب آشنا بوده و بارها از آن نقلقول كرده و به آن ارجاع داده است. (10) اين كتاب نيز در چند نسخه خطى در كتابخانههاى صنعا موجود است. آنگونه كه در نسخه موجود صنعا آمده، ابنملاحمى تاليف كتاب را روز چهارشنبه، هفتم ربيعالاول سال 532 ق، به اتمام رسانده است. وى در اين كتاب از دو اثر ديگر خويش به نامهاى الحدود و جوابات المسائل الاصفهانية ياد كرده است.
3. نسخهاى ناقص با عنوان التجريد از ابنملاحمى در كتابخانه بادليان موجود است. (11) اين كتاب شرحى بر كتاب المعتمد فى اصول الفقه نوشته ابوالحسين بصرى است. (12) احتمال مىرود كه در يمن نسخه كاملى از اين اثر موجود باشد، چرا كه آثار ابن ملاحمى به سرعت در يمن رواج يافتهاند و در آنجا بدانها توجه شده است. (13) همچنين امام مؤيد يحيى بن حمزه حسينى (م 749 ق) در آغاز شرح خود بر كتاب المعتمد فى اصول الفقه، در علت نگارش اين اثر بيان مىدارد كه وى شرحى بر كتاب ابوالحسين بصرى با نام تجريد المعتمد نوشته است; ابنملاحمى ديده كه او نهتنها مشكلات متن را حل نكرده بلكه بر دشوارىهاى آن نيز افزوده است; به همين دليل، وى كتاب الحاوى لحقائق الادلة الفقهية را نوشته است. (14)
4. رديهاى بر فيلسوفان با عنوان تحفة المتكلمين فى الرد على الفلاسفة. محمد بن حسن ديلمى، مؤلف زيدى، دوبار از اين اثر در كتاب قواعد آل محمد كه در سال 707 ق در يمن نگاشته، ياد كرده است. (15) ظاهرا نسخهاى از اين كتاب موجود نيست. با اين حال، در مجله نور علم در فهرستبرخى نسخ خطى نسخهاى با اين مشخصات وجود دارد: «تحفة المتكملين فى رد فلاسفة الاسلاميين، تاليف شيخ ركنالدين در سال 693 ق. وى كتاب ديگرى به نام المعتمد فى الاصول دارد» . (16)
با وجود تلاش زياد نتوانستم آگاهى دقيقى از محل و محتويات اين نسخه به دست آورم. (17) ظاهرا فهرستنگار محترم اطلاعات خود را از اين نسخه اخذ كرده است. براساس همين نكات مختصر، مىتوان گفت كه نسخه مورد استفاده همان كتاب تحفة المتكلمين، نوشته ابنملاحمى است، ولى تاريخ ذكرشده محتملا تاريخ كتابت نسخه است، نه تاليف آن. همچنين مشخص مىگردد كه اين كتاب بعد از كتاب المعتمد فى اصول الدين نگاشته شده است.
مادلونگ و مكدرموت در مقدمه كتاب المعتمد فى اصول الدين، موارد نقلشده و مستند به اقوال ابنملاحمى را گرد آوردهاند. مهمترين اين موارد، منقولات نقلشده در اثر فردى به نام تقىالدين نجرانى است كه از وى اثرى با نام الكامل فى الاستقصاء فيما بلغنا من كلام القدماء موجود است كه براساس نسخه خطى منحصر به فرد آن به چاپ رسيده است. براساس نسخه موجود، كه به تاريخ 675ق از روى نسخه اصل كتابتشده و در تاريخ 679ق مقابله شده است، تنها مىتوان دريافت كه اين اثر قبل از 675ق نگاشته شده است. مادلونگ و مكدرموت معتقدند كه تقىالدين نجرانى در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم در قيد حيات بوده و وى كسى جز عالم حنفى، نجمالدين مختار بن محمود غرمينى (م 658 ق) نيست. اين مدعا مبتنى بر چند نقل قول موجود در آثار زيدى است. در دو اثر زيدى به نامهاى ايثار الحق على الخلق و ترجيح اساليب القرآن على اساليب اليونان، نوشته محمد بن ابراهيم بن على بن مرتضى ملقب به ابنالوزير (م840ق) از اثرى به نام المجتبى ياد شده است كه مؤلف آن فردى به نام «الشيخ تقى الامة خاتمة اهل الاصول العجالى المعتزلى» معرفى شده است. (18) مطالب منقول از كتاب المجتبى همانند برخى مطالب الكامل است. (19) همچنين شيخ مختار بن محمود غرمينى نيز كتابى به نام المجتبى نگاشته است. گرچه مادلونگ و مكدرموت توجه داشتهاند كه كتاب المجتبى شرحى بر كتاب مختصر قدورى بوده، فرض كردهاند كه شيخ مختار بن محمود غرمينى كتاب ديگرى در علم كلام با اين نام داشته است. دكتر محمد شاهد، مصحح كتاب الكامل، با اين فرض مخالف است و بيان مىدارد كه مؤلف هر دو كتاب المجتبى و الكامل، يك فرد است، و او تقىالائمة و الدين مختار بن محمود العجالى معتزلى است، كه به تقىالدين نجرانى مشهور است.
درباره فعاليتهاى علمى ابوالحسين بصرى (م 436ق) دانستههاى ما چندان گسترده نيست. (20) اما از طريق المعتمد درمىيابيم كه بصرى آثار مهم ديگرى چون تصفح الادلة، (21) غرر الادلة، (22) شرح العمد و مسالة فى تحقيق الدليل بالمدلول داشته ظاهرا از اين آثار تنها شرحالعمد باقى مانده كه به چاپ نيز رسيده است. (24) نقلقولهايى نيز از كتاب المغنى نوشته قاضى عبدالجبار در اين اثر موجود است كه با متن چاپشده تفاوت دارد. اين مسئله به اين دليل است كه كتاب المغنى موجود، صورت تقريريافته درسهاى قاضى است كه شاگردان زيدى وى فراهم آوردهاند و بايد اميدوار بود كه در آينده تقريرهاى ديگرى نيز از اين كتاب يافتشود. از آثار ديگرى كه ركنالدين ملاحمى در تاليف كتابش از آنها سود جسته است، مىتوانيم به كتاب المقالات ابوعيسى وراق (م بعد از 250ق)، (25) كتاب الآراء و الديانات نوشته حسن بن موسى نوبختى، (26) المحيط بالتكليف و دو شرح آن با نامهاى شرح المحيط و تعليق المحيط، الدواعى و الصوارف و شرح الجمل و العقود، اثرى از ابن متويه با عنوان التحرير، جوابات المسائل التستريين نوشته عبدالله بن عباس رامهرمزى، شاگرد ابوعلى جبايى (م302ق)، كتاب من قال من المحدثين بالعدل نوشته ابن ابىحيه كه محتملا همان ابوالقاسم عبدالوهاب بن عيسى بن عبدالوهاب ابن ابىالحيه، مشهور به جاحظ الوراق (م309ق) بوده، اشاره كنيم. (27) از آثار مفسران بصرى چون عباس بن يزيد بحرانى، قاضى همدان (م258ق)، و وليد بن ابان اصفهانى (م310ق) و كتاب تاريخ ابن ابىخيثمه (م279ق) نيز مطالبى نقل شده است. اشارهاى نيز به رساله منسوب به قابوس بن وشمگير و رساله متكلم حنفى محمد بن عيسى برغوث (م حدود 240ق) و كتاب الادوات از عالم نحوى ابوحسين الدهان شده است.
متى حصل لنا العلم كفانا و ان لم نعلم صفة الادراك و كيفيته. و انما يجب ان يعرف ذلك من يقول ان العلم بمخبر الاخبار من فعلنا و انه مكتسب، فان قيل: فما قولكم فى العلم بمخبر الاخبار انه مكتسب او ضرورى، قيل العلم بمخبر الاخبار ضرورى لا مكتسب و المخالف فى ذلك قوم من البغدايين و اول من خالف فى هذا الباب ابوسهل بشر ابن المعتمر بن بشر من المعتزلة ببغداد; فانهم ذهبوا الى ان العلم بمخبر الاخبار مكتسب.
فان قيل: و ما الدليل على ما ذكرتم من انه لا يكون مكتسبا و انه يكون ضروريا؟ قيل له: الدليل على ذلك وجوه كثيرة احدها ان هذا العلم لو كان مكتسبا لوجب ان يحتاج فى تحصيله الى النظر و التامل فى صفات المخبرين حتى ان من لم ينظر فى ذلك لم يحصل له العلم و قد علمنا ان هذا العلم يحصل لنا و ان لم ننظر فى صفاتهم و احوالهم، فقلنا انه لا يجوز ان يكون مكتسبا و الثانى انه لو كان مكتسبا لوجب ان يكون العلم بصفات المخبرين و احوالهم سابقا للعلم بما يحصل من اخبارهم من كون مكة و بغداد و المدينة و قد علمنا ان احدنا يعلم كون بغداد و مكة و المدينة و ان لم يكن عالما بصفات المخبرين.
بين ذلك ان العلم بالاصل يجب ان يكون اجلى و اظهر من العلم بالفرع و معلوم ان العلم بصفات المخبرين ادق و اخفى حتى لايمكنه ان يقوم بمعرفتها كثير من العقلاء بل كثير من المتكلمين /برگ 30 ب / لحصول الغموض و الخفاء، فلا يجوز ان يكون هذا العلم مكتسبا، يوضح ما ذكرناه ان النظر فى الدليل لا يفضى الى العلم الا بعد ان يكون الناظر عالما بالدليل على الوجه الذى يدل حتى لو لميكن عالما بذلك لايحصل له العلم اصلا و كل ذلك ينبى بان العلم الحاصل عند اخبار المخبرين لا يكون مكتسبا بل يكون ضروريا و منها انه لو كان مكتسبا لوجب ان يمكن الواحد منا دفعه من نفسه بشك او شبهة لان هذا احد ما يفصل به بين العلم الضرورى و بين العلم المكتسب.
و منها انه لو كان مكتسبا لوجب ان يجده الواحد منا من نفسه. و قد علمنا ان الواحد منا لايجد من نفسه اكتساب هذا العلم و تحصيله. و منها انه لو كان مكتسبا لما امتنع فى الواحد منا ان لا ينظر و لا يستدل، فلايحصل له العلم مع اختلاطه بالناس و سماع الاخبار منهم و قد علمنا خلاف ذلك.
فان قيل: ما انكرتم ان هذا العلم و ان كان مكتسبا، فان الواحد منا مع اختلاطه بالناس و سماع الاخبار منهم لا بد ان يدعوه الداعى الى النظر و التامل فمتى نظر حصل له العلم و يستوى فيه احوال جميع العقلاء لحصول الطريق الى ذلك العلم لكل احد منهم هذا كما قال شيخكم ابوهاشم ان فى العلوم المكتسبة ما يكمل به العقل / برگ الف 31 / و ذلك كالعلم بكون الجوهر متحركا بانه علم بحركته.
قيل له: اول ما فى هذا فان ما ذكره الشيخ ابوهاشم فى هذا الباب غير مرضى، ثم ان صح ذلك فانما يصح فيما يكون الطريق اليه واضحا بينا اذ لو كان كذلك لوجب ان يقال: ان العلم بوجود الاجسام، علم بحدوثها و قد علمنا ان هذا مما لا يمكن ان يقال به، فكما ان هذا لا يمكن ان يقال به كذلك لا يمكن ان يقال ان كمال العلم يقتضى النظر فى احوال المخبرين و صفاتهم فيحصل عند ذلك العلم بل هذا اولى بالامتناع لان ما فى احوال المخبرين من الغموض و الدقة ان لم يزد على ما فى الاستدلال على حدوث الاجسام فانه لا يجب ان ينقض عنه فبطل ما ذكره السائل.
و منها ان من اعتقد بان العلم بمخبر الاخبار ضرورى فانه لا يتاتى منه النظر و الاستدلال فكان يجب فى اصحابنا ان لو كان هذا العلم مكتسبا ان لا يحصل لهم اعنى هذا العلم لاعتقادهم بان العلم بذلك ضرورى و ان ذلك الاعتقاد يمنعهم من النظر و الاستدلال، و قد علمنا خلاف ذلك و بعد فانه لا عاقل الا و كما يفصل بين المشاهدات و بين علمنا بنبوة النبى صلىالله عليه فانه يفصل ايضا بين علمنا بان فىالدنيا بلدا يقال به بغداد و بين علمنا بنبوة النبى صلىالله عليه، فلا يجوز ان يكونا مكتسبين، بل يجب ان يكون احدهما ضروريا و الاخر مكتسبا كما فى الاول كذلك، الا ان هذا يمكن ان يعترض عليه بان يقال ما انكرتم ان هذا الفصل يرجع الى ما يكون طريقا الى كل واحد منهما، فيكون طريق احدهما اجلى واظهر من طريق الآخر.
و غير ممتنع ان تكون العلوم المكتسبة بعضها ابين من بعض لامر يرجع الى الطريق لا الى نفس العلم. و اما ما ذكره ابوعلى ابن خلاد فى الكتاب لا يجوز ان يقال ان احدنا لا يترك النظر فى طريق مكتسب به العلم بمخبر الاخبار، لانه لا داعى له الى ذلك لانه لا يجب ان يقال ان احدنا لا يفعل الفعل الا لداع يدعوه اليه.
لانه لو كان كذلك لوجب ان يقال فى ذلك الداعى انه لا يفعل الفعل الا لداع آخر. ثم الكلام فى الداعى الثانى كالكلام فى الداعى الاول، فيودى الى ما لا يتناهى من الدواعى. فالمراد بما ذكره رحمه الله من الداعى الحاث و الباعث فمتى قيل كان احدنا لايترك النظر الا لباعثبعثه عليه لزم ما لايتناهى من الباعثين على ما ذكرنا و لايتقلب فى الدواعى اذا قلنا ان احدنا لايختار الفعل الا لداع و اردنا بالداعى حالة القادر من كونه عالما او معتقدا او ظانا لانا ننهى الكلام فى ذلك الى علم الضرورى لا نكون نحن فاعلين له و ليس كذلك الباعث فان القول بان احدنا لا يفعل الفعل الا لباعثيلزم ما لا يتناهى من الباعثين.
فان قال السائل: انا اريد بالداعى حالة القادر فانا نفسد قوله هذا من وجه آخر بان نقول ان احدنا يجوز ان لا يدعوه الداعى الى فعل النظر ف ى الطريق الذى يكسب به العلم بمخبر الاخبار فكيف الواحد منا اذا اعتقد ان العلم بذلك ضرورى و ان هذا الاعتقاد يصرفه من النظر فى طريقه.
و اختلفوا فى ان العلم بمخبر الاخبار اعنى مشايخنا من جملة كمال العقل او لا يكون من جملة كمال العقل و ذهب الشيخ ابوهاشم الى انه لا يجوز ان يكون من جملة كمال العقل.
و لا خلاف بينهما فى انه ضرورى و انه الان من جملة كمال العقل لورود التقيد بكثير من الاحكام الشرعية المبنية على الاخبار و انما الخلاف بينهما لو انفرد التكليف / ب 32 / العقلى عن التكليف الشرعى.
فقال الشيخ ابوعلى: كل من كان عاقلا لا بد له من حصول هذا العلم سواء كان مكلفا بالشرائع او لم يكن. فقال الشيخ ابوهاشم: انما لا يجوز الآن و قد استقر الشرع قراره ان يخلو عاقل مما هذا سبيله من العقل لكونه ملكفا بالشرعيات التى تبتنى على الاخبار و لو لم يرد الشرع بها و انفرد التكليف العقلى عن التكليف الشرعى لجاز ان يخلو عاقل عن العلم به و كان الشيخ ابوهاشم يقول: لو كان العلم بمخبر الاخبار من جملة كمال العقل لما وجب ان يقف على تكرر الكلام على الاسماع بل يجب ان يحصل فى اول وهلة كالعلم بالمدركات لما كان من جملة كمال العقل فانه يحصل فى اول وهلة فمهما ثبت انه لا يحصل فى اول وهلة بل يحتاج فى ذلك الى التكرار علمنا ان العلم بذلك لا يكون من جملة كمال العقل كالعلم بالصنائع و الحرف و نحو ذلك، فانه و ان كان ضروريا لما لم يكن يحصل فى اول وهلة علمنا انه لا يكون من جملة كمال العقل، الا ان هذا يمكن ان يعترض عليه بان يقال: لا يمتنع ان يكون العلم بشىء من الاشياء من جملة كمال العقل و مع ذلك يقف على الاختبار و التجربة و العادة هذا كما يقول فى تعلق الفعل بالفاعل ان العلم به من جملة كمال العقل بدليل ان العلم بقبح الظلم على سبيل الجملة من جملة كمال العقل و القبح حكم من احكام الفعل فلا يجوز فى الواحد منا ان يعلم حكم الشىء بالاضطرار و لايعلم ذاته بالاضطرار و مع هذا فان العلم بتعلق الفعل بالفاعل يقف على الاختبار و التجربة لان احدنا لا يعلم ذلك فى اول وهلة و انما يحصل له العلم / الف 33/ بذلك اذا استمر من حالة وقوع الفعل بحسب قصده و داعيه و انتفاؤه بحسب كراهية و صارفه مع سلامة الاحوال.
و بعد فان انكسار الزجاج بالحديد و احتراق القطن بالنار، فالعلم بمثل هذا من جملة كمال العقل و مع ذلك فانه لا بد فيه من الاختبار و التجربة و العادة لان من شاهد هذه الاجسام ابتداء يجوز ان لا يعلم هذا الحكم بان يعتقد ان الزجاج كالحديد او الحجر فى انه لا ينكسربحجر او حديد على السرعة، فكذلك يعتقد ان القطن كالجص او نحو ذلك و كذلك الواحد منا اذا راى انسانا مدة مديدة ثم غاب عنه، ثم راه ثانيا عن قرب فان هذا العلم الذى يحصل له ثانيا و هو ان هذا الشخص الذى رآه ثانيا هو الذى رآه من قبل فانه ضرورى و هو من جملة كمال العقل و مع ذلك فانه يحتاج فيه الى ان يكون الادراك قد تقدم تكرره و كثر حتى انه لو لم يكن منه هذا التكرار بل رآه مرة او مرتين ثم غاب عنه ثم رآه ثانيا يجوز ان يثبته و يجوز ان لايثبته و لا يقدح ذلك فى كمال عقله لان هذا مما يختلف فيه احوال العقلاء، فثبتبهذه الجملة انما يكون العلم به من جملة كمال العقل يجوز ان يقف على الاختبار و التجربة و العادة و الصحيح ما ذكره الشيخ ابوعلى فى هذا الباب لانه بعيد ان يكون فى العقلاء من يخالط الناس / ب 33 / فيسمع منهم الاخبار بان فى الدنيا بلدا يقال له مكة او المدينة او بغداد و مع ذلك لا يحصل له العلم بذلك.
فان قيل لم لايجوز ان يقال ان الخبر مولد للعلم؟ قيل له: انه لايجوز ذلك لوجوه تسعة احدها انه لو كان كذلك لوجب ان يحصل للمخبر هذا العلم و ان لميكن عالما بلغة المخبرين و مواضعتهم لان السبب فى توليده لما يولده لايقف على علم الغير فلما لم يحصل للمخبر هذا العلم الا بعد ان يكون عالما باللغة و المواضعة علمنا انه لا يكون متولدا من الاخبار، و الثانى ان هذا العلم لو كان متولدا من الاخبار لوجب ان يحصل عن الحرف الاخير لان ما تقدم و مضى لا يجوز ان يكون مولدا لوجهين احدهما انه قد عدم و بطل و المعدوم لايجوز ان يولد غيره كالاعتماد المفعول فى العام الاول فانه لايجوز ان يكون مولدا.
و الثانى ان اسباب الكثيرة لايجوز ان تشترك فى توليد مسبب واحد. و لايصح ان يقال ان الحرف الاخير موثر فى ذلك و ما تقدم شرط لانه ليس بان يجعل هذا شرطا و ما تقدم موثرا اولى من انه يجعل ما تقدم شرطا / الف 34 / و هذا موثرا لان الشرط ايضا لابد ان يكون له تاثير.
فاذا جاز ان يكون شرطا مع عدمه فلم لايكون موثرا مع عدمه و قد علمنا ان الحرف الاخير لايجوز ان يكون مولدا لانه ليس بكلام و لو انفرد عن الاول لما حصل به شى ء من الفوائد.
و الثالث ان الخبر لو كان مولدا للعلم لوجب فى المخبر ان يحصل له العلم بخبر المخبرين له و ان اخبروا عما لا يعلمونه او عما يعلمونه باستدلال لان السبب فى توليده لما يولده لايقف على علم فاعل السبب بما يولده من المسبب، الا ترى ان الاعتماد مولد لما يولده و ان لم يكن فاعله عالما بما يولده بل لا يكون عالما بالاعتماد الا بعد ان يخبروا بما علموه باضطرار علمنا ان الخبر لا يجوز ان يكون مولدا للعلم.
الرابع انه لو كان مولدا للعلم لوجب ان يولده فى جهته لان ما تولد فى غيره تولد فى جهته كالاعتماد لما كان يولد فى غيره، فانه يولد فى جهته و قد علمنا ان الخبر له جهة له.
و الخامس انه لو كان مولدا وجب اين يعتبر المماسة و الاتصال بين محل الخبر و بين محل العلم لان الاعتماد فى توليده لما يولده، مشروط بان يكون محلة مماسا لمحل ما يولده و قد علمنا ان المماسة بين محل الخبر و بين محل العلم لا تتصور لان محل الكلام انما هو اللسان و اللهوات و الهواء الذى يكون هناك و محل العلم القلب.
و السادس انه لو كان مولدا للعلم لوجب ان يحصل /34 ب / للمخبر العلم و ان لم يكن المخبرون قاصدين الى الاخبار و لا عالمين بالمواضعة فيما بينهم لان السبب فى توليده لما يولده لايقف على القصد و المواضعة كالاعتماد.
و السابع ان الخبر لو كان مولدا للعلم لوجب ان يحصل هذا العلم للصبى و المجنون لان قلبيهما فى باب الاحتمال كقلب العاقل و قد علمنا ان السبب فى توليده لما يولده لا يختص بمحل دون محل بعد ان كان المحل محتملا لم يولده و فى علمنا ان هذا العلم لا يحصل فى قلب الصبى و المجنون دلالة على انه لا يكون متولدا عن الخبر.
و الثامن ان العلم لا يجوز عليه البقاء فيجب ان يتكرر وجود السبب الذى هو الخبر حتى يتكرر بتكرره وجود المسبب الذى هو العلم و قد علمنا خلاف ذلك و لا يصح ان يقال ان الله تعالى يحدثه حالا بعد حال فان من يقول بالتوليد لا يقول بان الله تعالى يحدثه حالا بعد حال.
و لا يجوز ان يقال الذى حصل له هذا العلم يحدثه فى نفسه حالا بعد حال لانه لو كان كذلك لجوز ان لا يحصل له الداعى الى احداثه و لا يحصل، و لا يصح ان يقال ان العلم يولد العلم لانه لو كان كذلك لوجب ان يتولد ما لا نهاية له من العلوم فى الحال لان من حق السبب اذا وجد و لم يكن هناك مانع يمنع من توليده ان يولد فى الحال و قد علمنا خلاف ذلك، ثبتبهذه الجملة ان العلم لا يجوز ان يكون متولدا عن الخبر. (28)
1) به عنوان مثال، فرانك در تحقيق خود درباره مكتب متاخر معتزله و نظرات آنان در مورد موجودات و صفات آنها تنها از مسائل الخلاف بين البصريين، نسخه خطى برلين، شماره 5125; المعتمد فى اصول الفقه، نوشته ابوالحسين بصرى; و التذكرة فى احكام الجواهر و الاعراض، نسخه خطى آمبريزونا، C. 104 استفاده كرده است. رك: R. M. Frank, Beings andTheir Attributes; The Teaching of the Basrian School of the Mutaziliain Albany, 1978, pp. 175-176 . در مورد تاثير آراى ابوالحسين بصرى بر برخى متكلمان امامى رك: حسين مدرسى «مفاوضهاى در مسئله شيئيت معدوم» ، مجله تاريخ و فرهنگ معاصر (سال دوم، شماره 8، 1372)، ص82- 85. 2) آنگونه كه فخر رازى (م 606 ق) بيان داشته است، از ميان گرايشهاى متعدد معتزلى، تنها دو گرايش ابوهاشم جبايى و ابوالحسين بصرى در زمان وى از ميان جريانهاى متعدد اعتزالى باقى مانده بودند. ذكر اين نكته ضرورى است كه مكتب متاخر معتزله، خصوصا نحله كلامى ابوالحسين بصرى، عملا خود را به چهارچوبهاى تفكر اهل سنت و جماعت (مثل ماتريديه و اشاعره) نزديك كرده و تنها در برخى نكات راه خلاف را در پيش گرفته بود. 3) براى گزارش از اين كتاب رك: علىرضا ذكاوتى، «كتابى در توحيد معتزلى از حوزه قاضى عبدالجبار» ، مجله فرهنگ (موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، شماره 4 و 5، 1368)، ص533- 540. 4) اين نسخه موضوع پاياننامه ريچارد سى. مارتين بوده و همو وعده انتشار آن را داده است. بنگريد به: JAOS, 98, 4 1978 , pp. 389-393 . 5. 1952, pp. 612-622 . 6) اين نسخه در كتابخانه ليدن، شماره 2949، كتب شرقى قرار دارد. رك: GAS, I, 624 . 7) بنگريد به همو، ص 392. 8) در مورد ابورشيد نيشابورى و آثارش بنگريد به: دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابورشيد نيشابورى. 9) كتابخانه ابن طاووس، ص260- 261. 10) براى نمونه رك: المنقذ من التقليد، ج1، ص56، 136، 208، 280، 344 (بر اساس اين منقولات مسلم است كه سديدالدين به كتاب الفائق دسترسى داشته است) ; ج2، ص83، 99، 101، 128- 131، 207، 214، 217- 218. ظاهرا اين نقلقولها بايد بيشتر از آن چيزى باشد كه در متن تصريح شده است. 11) به شماره نسخ خطى عرب، e103 آغاز آن افتاده است و بعد از برگ 15 نيز افتادگى دارد. تاريخ كتابت آن پنجم ربيعالاول 575 (يا شايد ربيعالاول 595) باشد. در حاشيه اين عبارت ذكر شده است: «ويقول محرر هذا الكتاب و هو محمود بن عبدالله الاصولى الخوارزمى قرا عليه هذا الكتاب قراءة، فمنهم الشيخ الامام الجليل الصائن صفى الائمة ابوسعيد جنيد بن محمود بن تاتبان [؟] الدهستانى و وافق الفراغ من قراءته يوم الاربعاء غرة ذىالقعده سنة اربع و ثلاثين و خمسمائة» . بر اين اساس، قرائت كتاب شش ماه قبل از وفات ابنملاحمى بوده است. در اين متن ابنملاحمى به آراى خود اشاره نكرده است و تنها در برگ الف 22 بيان مىدارد كه اين عقيده ابوالحسين بصرى با عقيده ديگرش ناسازگار است. 12) ابوالحسين بصرى در بين معتزله متاخر مقام شامخى داشته است. در اين مورد ابومعين نسفى (م 508 ق) مىنويسد: «ابوالحسين البصرى... و هو ممن يزعم المعتزلة ان علوم سلفهم انتهت اليه» (تبصرةالادلة، ج1 ص251) . با اين حال، حاكم جشمى (م494 ق) از عدم مقبوليت آثار ابوالحسين در بين معتزليان سخن مىگويد. (رك: فصل الاعتزال و طبقات المعتزلة، ص387; طبقات المعتزلة، ابنالوزير، ص118) . با اين حال، شواهد از رواج آثار ابوالحسين بصرى خبر مىدهند. كتاب المعتمد را محمد حميدالله (دمشق، 1965) به چاپ رسانده است. 13) به عنوان مثال، محمد بن احمد بن وليد (م 623) كتابى با عنوان الجواب الناطق الصادق بحل شبه كتاب الفائق فيما خالف فيه الملاحمى مذاهب الزيدية فى الامامة نوشته است. نسخهاى از اين كتاب به تاريخ كتابت 630 ق در جامع كبير صنعا موجود است. رك: فهرست مخطوطات مكتبة الجامع الكبير صنعاء، نوشته احمد عبدالرزاق الرقيحى، 1404 / 1984، ج2، ص587. همچنين نسخهاى از كتاب الفائق به تاريخ كتابت 630 ق در كتابخانه صنعا موجود است كه در آخرش تعليقى از كتاب المعتمد فى اصول الدين وى نيز موجود است. تاريخ كتابت اين نسخه دهم ذىقعده سال 630ق است. براى من مشخص نشد فهرستنگار از چه منبعى تاريخ فوت 568 ق را براى ابنملاحمى يافته است (همان، ج2، ص693) . 14) در مورد اين نسخه از كتاب بنگريد به: فهرست نسخههاى عكسى مركز ميراث اسلامى، ج1، قم، 1419، ص54. 15) بيان مذهب الباطنية و بطلانه، ص33 و ص79. در اين نقل آخرى محمد بن حسن ديلمى مىنويسد: «و من اراد تحقيق هذه المسالة فعليه بكتاب التحفة للملاحمى ردا على الفلاسفة» . اين عبارت بهوضوح بر وجود نسخ اين كتاب در يمن در زمان ديلمى دلالت دارد. شايد نسخهاى از اين كتاب در يمن يافتشود. 16) مجله نور علم، شماره 54، سال 1373، ص 88. مشخصات ديگر نسخه اينگونه توصيف شده است: رحلى، 157 برگ. 17) ظاهرا اين نسخه در آستان قدس رضوى نگهدارى مىشود. 18) ايثار الحق على الخلق، ص17، 68، 101، 102، 103 (مقايسه كنيد با: الكامل، ص319)، 108، 113، 196، 207، 213، 283، 284، 285، 289، 294، 295، 366، 332، 377، 382، 405. در كتاب ديگر زيدى با نام عدة الاكياس (نوشته احمد بن محمد بن صلاح القاسمى، صنعا، 144) نيز به ملاحمى گاهى با عنوان ملاحميه اصحاب محمود بن الملاحمى اشاره شده است (همان، ج1، ص113، 119، 190، 306) . در صفحه 287، عبارت «و قال ابوالقاسم البلخى و روى عن ابن الملاحمى» بايد اين گونه خوانده شود: «قال ابوالقاسم البلخى و روى عنه ابن الملاحمى» . 19) براى نمونه رك: ايثار الحق، ص103، مقايسه كنيد با: الكامل، ص217. 20) در مورد وى بنگريد: به مدخل ابوالحسين بصرى در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، دايرةالمعارف اسلام و دايرةالمعارف ايرانيكا. 21) در يك مورد سديدالدين حمصى به نام اين كتاب اشاره كرده است (المنقذ، ج1، ص63) . 22) اين كتاب در دستسديدالدين حمصى بوده و منقولاتى از آن را آورده است. رك: المنقذ من التقليد، ج1، ص504- 518. 23) ابنتيميه از آثار ابوالحسين بصرى بهكرات نقل كرده است. در برخى موارد او به نام كتاب نيز اشاره كرده است. براى نمونه رك: درء فى التعارض العقل و النقل، ج2، ص343 از كتاب عيون الادلة (عبارتى در مورد قدم خداوند)، عبارتى از غررالادلة، همان، ج5، ص33- 35 (اين كتاب در دست متكلم امامى سديدالدين حمصى بوده و بهكرات مطالبى از آن را نقل كرده است. براى مثال، بنگريد به المنقذ من التقليد، ج1، ص504- 518) . در موارد ديگر، تنها عبارتى از ابوالحسين آمده است. درء فى تعارض، ج1، ص54 (نظر بصرى در عدم تكفير قائلان به قدم صفات و خلق افعال)، معناى معجزه، ج1، ص180، طريق حصول معرفت، ج4، ص112- 113، حدوث عالم، ج4، ص242- 243 و ج5، ص48- 49. فخر رازى نيز به جز موارد فراوانى كه در المحصول به آراى ابوالحسين اشاره كرده است، در المطالب العالية، (ج9، ص255- 256) مطلبى از ابوالحسين درباره به مفهوم علم ضرورى نقل كرده است. سديدالدين حمصى از رساله ابوالحسين بصرى با عنوان رسالة فى جواز ظهور المعجز على الصالحين نام برده است (المنقذ، ج 1 ص 401) . مىدانيم كه ابوالحسين برخلاف معتزليان متقدمش در اين مسئله، ديدگاه ديگرى داشته است (رك: دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، مدخل ابوالحسين بصرى) . 24) شرح العمد، تحقيق عبدالحكيم بن على ابوزنيد، مدينه، مكتبة العلوم و الحكمة، 1989- 1990، 2 جلد. 25) نقلهاى ابنملاحمى از كتاب المقالات ابوعيسى وراق براى بازسازى اين كتاب بسيار مهم و جالباند. كتاب ابوعيسى متن بسيار متداولى بوده و تا قرن ششم نيز در دستبوده است. ابوعمار عبدالكافى، فقيه اباضى، در تاليف كتاب خود با عنوان الموجز، بندى از متن كتاب را به شكل مستقيم نقل مىكند (همان، ج1، ص59- 60) . گرچه شايان ذكر است كه همين عبارت را ابن المرتضى به نقل از كتاب المقالات نوشته ابوالقاسم بلخى آورده كه خود بلخى از آن به عنوان من محاسن مناظراته ياد كرده است (طبقات المعتزلة، ابنالوزير، ص89) . ابن ابىالحديد (م 656 ق) نيز اشاره به اين كتاب دارد. در مجموعه رسائل سيدمرتضى بخش مفصلى از اين كتاب با عنوان اقاويل العرب فى الجاهلية نقل شده است (رسائل الشريف المرتضى، ج3، ص221- 223) . 26) در مورد اين كتاب بنگريد به همين مدخل در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى. 28) ابنتيميه در مورد مصادر حديثى معتزله مىگويد كه آنان به آثار جاحظ وراق رجوع مىكردهاند. رك: درء فى تعارض العقل و النقل، ج3، ص304. 28. Some Mutazili Ideas, BSOAS, pp . 617-622. هفت آسمان-ش9