داستان های استاد: مرتضی مطهری

علیرضا مرتضوی کرونی

نسخه متنی -صفحه : 48/ 26
نمايش فراداده

پدرش به قربانش باد!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ روزى پيامبر (ص ) به خانه دخترش فاطمه سلام اللّه عليها وارد شد.

و اين در حالى بود كه فاطمه (س ) دستبندى از نقره به دست كرده و پرده الوانى هم در اطاق خويش آويخته بود.

با آنكه پيغمبر (ص ) به حضرت زهرا سلام اللّه عليها علاقه اى شديد داشت ، معهذا تا اين صحنه را مشاهده كرد، بدون آنكه حرفى بزند، خانه فاطمه را ترك گفته و از همانجا برگشت .

زهرا (س ) از اين عكس العمل پيامبر، چنين دريافت كه پدرشان حتى اين مقدار زينت و زيور را هم براى او نمى پسندد.

لذا فورا دستبند را از دستشان بيرون كرده و آن پرده رنگين را هم پائين آورده و توسط كسى خدمت رسول اكرم (ص ) فرستاد. آن شخص آمد و عرض كرد:

يا رسول اللّه ؟ اينها را دخترتان فرستاد و عرض مى كند. به هر مصرفى كه صلاح مى دانيد برسانيد، آن وقت چهره پيامبر شكوفا شد و فرمود: پدرش بقربانش باد!(62)

اول همسايه بعد خانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ امام مجتبى (ع ) مى گويد: در دوران كودكى ، شبى بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا (س ) در حاليكه مشغول نماز شب بود، گذراندم .

پس از آنكه نمازش به پايان رسيد متوجه شدم كه در دعاهايش يك يك مسلمين را نام مى برد و آنها را دعا مى كند، خواستم بدانم كه درباره خودش چگونه دعا مى كند.

اما با كمال تعجب ديدم كه براى خود دعا نكرد.

فردا از او سؤ ال كردم : چرا براى همه دعا كردى ، اما براى خودت دعا نكردى ؟ فرمود: يا ينّى : الجار ثم الدار.

پسرم ، اول همسايه بعد خودت !(63)

گريه به زور سنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ يكى از طلاب كه اهل يزد بود، نقل مى كرد: كه در جوانى ، سفرى پياده از راه كوير به خراسان رفتم . در يكى از دهات نيشابور، مسجدى بود و من چون جايى را نداشتم ، به مسجد رفتم .

پيشنماز مسجد، آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت . در اين بين ، با كمال تعجب ديدم : فراش مسجد، مقدارى سنگ آورد و تحويل پيشنماز داد.

وقتى روضه را شروع كرد، دستور داد چراغها را خاموش كردند، چراغها كه خاموش شد، سنگها را به اطراف مستمعين پرتاب كرد، كه ناگهان صداى فرياد مردم بلند شد.

چراغها كه روشن شد، ديدم سرهاى مردم مجروح شده است و در حاليكه اشكشان مى ريخت ، از مسجد بيرون رفتند.

رفتم نزد پيشنماز و به او گفتم : اين چه كارى بود كه كردى ؟!

گفت : من امتحان كرده ام ، كه اين مردم با هيچ روضه اى گريه نمى كنند، و چون گريه كردن بر امام حسين (ع )، اجر و ثواب زيادى دارد و من ديدم كه راه گرياندن اينها، منحصر است به اينكه سنگ به كله شان بزنم ،