معرفت و گونه های رئالیسم

عباس‌ عارفی‌

نسخه متنی
نمايش فراداده

‌ ‌معرفت‌ و گونه‌هاي‌ رئاليسم‌

‌ ‌O عباس‌ عارفي‌

اشاره‌

در اين‌ مقاله، نگارنده‌ گونه‌هاي‌ متفاوت‌ رئاليسم‌ را از هم‌ تفكيك‌ كرده‌ است. در ابتدا از زمينه‌هاي‌ مختلفي‌ كه‌ اصطلاح‌ رئاليسم‌ در آنها به‌ كار رفته‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است، سپس، نگارنده‌ به‌ كاربردهاي‌ اين‌ اصطلاح‌ در فلسفه‌ پرداخته‌ و آن‌ را مقابل‌ نوميناليسم‌ و ايدئاليسم‌ قرار داده‌ است. و بالاخره، اجمالاً‌ از تفاوت‌ گونه‌هاي‌ مختلف‌ رئاليسم، از قبيل‌ رئاليسم‌ عرفي، رئاليسم‌ خام، رئاليسم‌ علمي‌ و رئاليسم‌ انتقادي‌ و غيره‌ بحث‌ شده‌ است.

واژگان‌ كليدي: رئاليسم، رئاليسم‌ معرفت‌شناختي، رئاليسم‌ عرفي، رئاليسم‌ خام، رئاليسم‌ انتقادي، رئاليسم‌ معناشناختي‌

‌ ‌

معرفت‌ و گونه‌هاي‌ رئاليسم‌

واژة‌ «رئاليسم»(1)، به‌ معناي‌ «واقع‌گرايي»، از لغت‌ «real» مأخوذ است‌ كه‌ آن‌ واژه‌ از «res» لاتين‌ مشتق‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ «شيء» است، و «reality» از همين‌ كلمه‌ مشتق‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ اشياي‌ واقعي‌ يا واقعيت‌ است.(2) «رئاليسم» معاني‌ اصطلاحي‌ گوناگون‌ دارد. رئاليسم‌ در هنر و ادبيات‌ با رئاليسم‌ در اخلاق، حقوق‌ و سياست‌ فرق‌ دارد. و رئاليسم‌ در فلسفه‌ با رئاليسم‌ هنري، حقوقي، اخلاقي‌ و سياسي‌ متفاوت‌ است. هم‌ چنين‌ رئاليسم‌ در فلسفه‌ و معرفت‌شناسي‌ گونه‌هاي‌ چندي‌ دارد كه‌ در اين‌ مقاله‌ به‌ برخي‌ از آنها اشاره‌ خواهد شد.

رئاليسم‌ در هنر به‌ معناي‌ التزام‌ به‌ انعكاس‌ واقعيت‌ بيروني‌ در صحنه‌ تصوير و نمايشي‌ هنري‌ است، خواه‌ واقعيت‌ نمايش‌ داده‌ شده‌ زشت‌ باشد يا زيبا، خوب‌ باشد يا بد. بنابراين‌ رئاليسم‌ در هنر به‌ معناي‌ تخيلي‌ نبودن‌ در هنر و عمل‌ هنري‌ است. هنرمند رئاليست‌ كسي‌ است‌ كه‌ واقعيت‌ را در هنر به‌ تصوير مي‌كشد، و در پي‌ تغيير واقعيت‌ بيروني‌ در آينة‌ هنري‌ نيست. رئاليسم‌ هنري‌ در مقابل‌ ايدئاليسم‌ هنري‌ قرار دارد. هنرمند ايدئاليست‌ در پي‌ آرمان‌ها، اهداف، و احياناً‌ احساسات‌ و تخيلات‌ در هنر است. سورئاليسم‌surrealism) )، يا فرا واقع‌گرايي، شكل‌ افراطي‌ ايدئاليسم‌ هنري‌ است‌ كه‌ در پي‌ بيان‌ احساس‌ و ارائه‌ تخيلات‌ بي‌قيد و بند اخلاقي‌ و غيره‌ است. اين‌ مكتب‌ يك‌ شيوة‌ ادبي‌ و هنري‌ است‌ كه‌ ابتدا به‌ شكل‌ يك‌ جنبش‌ در فرانسه‌ در سال‌ 1924 ميلادي‌ با انتشار بيانيه‌اي‌ شروع‌ شد و سپس‌ در جاهاي‌ ديگر گسترش‌ يافت(3). نويسندگان، بالزاك‌Balzac) )، ديكنز(Dickens) و تولستوي‌(Tolstoy) را از پيروان‌ رئاليسم‌ قرن‌ نوزدهم‌ دانسته‌اند.(4) نهضت‌ رمانتيسم‌ در هنر گونه‌اي‌ از ضدرئاليسم‌(anti-realism) در هنر و ادبيات‌ است‌ كه‌ خود را در سمبوليسم‌ يا نمادگرايي‌ و سورئاليسم‌ و ديگر مكتب‌ها نمودار ساخته‌ است.(5) برخي‌ ضدرئاليسم‌ را در هنر، هر چند كه‌ به‌ دروغ‌هاي‌ هنري‌ منتهي‌ شود، از ضرورت‌هاي‌ اين‌ نسل‌ دانسته‌اند. به‌ عنوان‌ نمونه، ژرژ ساند مي‌گويد: «ما نسل‌ بدبختي‌ هستيم. به‌ همين‌ سبب‌ از بيچارگي‌ ناچاريم‌ به‌ كمك‌ دروغ‌هاي‌ هنر، خويشتن‌ را از واقعيت‌هاي‌ زندگي‌ به‌ دور داريم.»(6) ولي‌ شايد اين‌ تعبير درست‌ نباشد، زيرا عنايت‌ به‌ آرمان‌ها در هنر غير از سرگرم‌ شدن‌ به‌ دروغ‌هاي‌ هنري‌ است.

رئاليسم‌ در اخلاق‌ به‌ معناي‌ قايل‌ شدن‌ به‌ وجود واقعيات‌ و ارزش‌هاي‌ اخلاقي‌ است. رئاليسم‌ اخلاقي‌ در مقابل‌ آرمان‌گرايي‌ اخلاقي‌ قرار دارد. رئاليسم‌ در سياست‌ به‌ معناي‌ ارزيابي‌ واقعيت‌ در انجام‌ عمل‌ سياسي‌ با استفاده‌ از امكانات‌ موجود است. سياست‌مدار رئاليست‌ كسي‌ است‌ كه‌ سياست‌ را عرصة‌ تلاش‌ و رقابت‌ بر سر تحصيل‌ قدرت‌ مي‌داند. در مقابل، سياست‌مدار ايدئاليست‌ يا آرمان‌گرا كسي‌ است‌ كه‌ معتقد است‌ سياست‌ بايد تابع‌ غايت‌ آمال‌ يا ايده‌آل‌هاي‌ انساني‌ باشد. فيلسوفاني‌ مانند افلاطون، آگوستين‌ و تامس‌مور را از شخصيت‌هايي‌ دانسته‌اند كه‌ در سياست، آرمان‌گرا بوده‌اند. افلاطون‌ جامعة‌ آرماني‌ خود را در كتاب‌ جمهوري‌ بيان‌ داشته، و آگوستين‌ در كتاب‌ شهر خدا، شهر دنيا، و تامس‌ مور در كتاب‌ آرمان‌شهر. از اين‌ رو، ايدئاليسم‌ سياسي‌ را آرمان‌ شهرگرايي‌ (Utopianism) ناميده‌اند. يوتوپيا نام‌ جزيرة‌ خيالي‌ است‌ كه‌ تامس‌ مور جامعة‌ آرماني‌ خودش‌ را در آن‌ تصوير كرده‌ است.(7)

رئاليسم‌ در حقوق‌ نيز چونان‌ رئاليسم‌ در سياست‌ به‌ معناي‌ عنايت‌ به‌ حقوق‌ فردي‌ و اجتماعي‌ صرفاً‌ بر اساس‌ مقتضيات‌ واقعي، نه‌ آرماني، است. حقوق‌دان‌ رئاليست‌ به‌ آرمان‌ها، كه‌ مبتني‌ بر مصالح‌ و مفاسد نفس‌الامري‌ است، توجه‌ ندارد، بلكه‌ بر انعكاس‌ خواست‌هاي‌ فردي‌ و اجتماعي‌ تاكيد دارد. اما رئاليسم‌ در فلسفه، به‌ويژه‌ در معرفت‌شناسي، كه‌ محور اصلي‌ بحث‌ در اين‌ مقاله‌ است، گونة‌ خاصي‌ از رئاليسم‌ است‌ كه‌ با رئاليسم‌هايي‌ كه‌ در عرصه‌هاي‌ ديگر مطرح‌ است، صرفاً‌ در اسم‌ اشتراك‌ دارد.

رئاليسم‌ در فلسفه‌

رئاليسم‌ در فلسفه‌ دو معناي‌ مصطلح‌ دارد. يكي‌ از اين‌ دو اصطلاح‌ مربوط‌ به‌ گذشته‌ است، و ديگري‌ مربوط‌ به‌ عصر جديد. در قرون‌ وسطا واژة‌ «رئاليسم» را در مقابل‌ «نوميناليسم»، يا «اصالت‌ تسميه» قرار مي‌دادند، و آن‌ را آموزه‌اي‌ مي‌دانستند كه‌ معتقد است‌ «كليات»، وجود عيني‌ و واقعي‌ دارند، و صرفاً‌ اشتراك‌ در اسم‌ نيست‌ كه‌ حقيقت‌ «كلي» را تشكيل‌ مي‌دهد. بنابراين، رئاليسم‌ در گذشته‌ به‌ معناي‌ مكتبي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ نوميناليسم‌(nominalism) يا اصالت‌ تسميه‌ قرار دارد. ولي‌ امروزه‌ «رئاليسم» در فلسفه‌ به‌ معناي‌ مكتبي‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ مكتب‌ «ايدئاليسم» قرار مي‌گيرد. پس‌ اينك‌ رئاليسم‌ فلسفي‌ به‌ معناي‌ اعتقاد به‌ تحقق‌ حقايق‌ خارجي، صرف‌ نظر از ادراك‌ ما، و با قطع‌ نظر از وجود مُدرِك‌ انساني‌ است. در مقابل‌ آن‌ ايدئاليسم‌ قرار دارد كه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ اشياي‌ مادي‌ و واقعيت‌هاي‌ خارجي‌ جداي‌ از معرفت‌ يا ادراك‌ ما وجود ندارد. همچنين‌ رئاليسم‌ با پديدارشناسي‌ (phenomenalism) سرسازگاري‌ ندارد، زيرا گرچه‌ پديدارشناسي‌ با متافيزيك‌ ايدئاليستي‌ موافق‌ نيست، ولي‌ اين‌ مكتب، اشياي‌ مادي‌ را جز به‌ عنوان‌ توالي‌ يك‌ امر حسي‌ قبول‌ ندارد.(8)

بدين‌ ترتيب: روشن‌ شد كه‌ «رئاليسم» در فلسفه‌ دو معناي‌ مصطلح‌ دارد، لكن‌ يكي‌ از اين‌ دو، اصطلاحي‌ است‌ غير رايج‌ و مربوط‌ به‌ گذشته‌ است‌ و ديگري‌ اصطلاحي‌ است‌ رايج، مربوط‌ به‌ زمان‌ حال. معناي‌ غير رايج‌ رئاليسم‌ در فلسفه‌ مرادف‌ با كلي‌گرايي‌ است‌ كه‌ در برابر اصالت‌ تسميه‌ قرار دارد و اما معناي‌ رايج، معنايي‌ است‌ كه‌ در برابر «ايدئاليسم» قرار مي‌گيرد.

مي‌دانيم‌ مسايل‌ فلسفه‌ به‌ طور طبيعي‌ بر چهار قسم‌ است: الف) مسايل‌ مربوط‌ به‌ معرفت‌the ) problems of knowledge)؛ ب) مسايل‌ مربوط‌ به‌ وجودthe problems of being) )؛ ج) مسايل‌ مربوط‌ به‌ عمل‌(the problems of action) و؛ د) مسايل‌ مربوط‌ به‌ احساس‌the problems of ) .feeling) اين‌ چهار قسم‌ از مسايلي‌ كه‌ در فلسفه‌ وجود دارد، موجب‌ مي‌شود كه‌ فلسفه‌ به‌ شاخه‌هاي‌ مختلف‌ انشعاب‌ يابد، و يا به‌ تعبير ديگر: پاسخ‌ هر يك‌ از اين‌ مسايل‌ را بايد در شاخة‌ خاصي‌ از فلسفه‌ بازجست. از اين‌ رو، معرفت‌شناسي‌(epistemology) عهده‌دار مسئله‌ الف، و متافيزيك‌ (metaphysics) عهده‌دار مسئله‌ ب‌ است‌ و فلسفه‌ اخلاق‌(ethics) عهده‌دار مسئله‌ ج‌ است، و بالاخره‌ زيبايي‌شناسي‌(aesthetics) پاسخ‌ به‌ مسئله‌ د را به‌ عهده‌ دارد. نكته‌اي‌ كه‌ قابل‌ توجه‌ است، اين‌ است‌ كه‌ معرفت‌شناسي‌ خودش‌ با دو نوع‌ مسايل‌ سروكار دارد: مسئله‌ مربوط‌ به‌ «معيار معرفت»، و راه‌ دستيابي‌ به‌ معرفت. و ديگر مسئله‌ مربوط‌ به‌ سرشت‌ معرفت‌ و ارتباط‌ عالم‌(knower) با معلوم‌the ) .known) مسئله‌ اول‌ معرفت‌شناسي‌ را مسئله‌ كاركردي‌(functional) يا «مسئله‌ روش‌شناختي» دانسته‌اند كه‌ به‌ ما نظريه‌ها يا مشرب‌هايي‌ در باب‌ توجيه‌ معرفت‌ خواهد داد، از قبيل‌ «تصوف» يا «راز ورزي»، «عقل‌گرايي»، «تجربه‌گرايي»، «عمل‌گرايي». اين‌ قبيل‌ نظريه‌ها مربوط‌ است‌ به‌ چگونگي‌ كسب‌ معرفت‌ و كيفيت‌ آزمون‌ آن. و اما مسئله‌ دوم‌ را كه‌ به‌ حقيقت‌ و سرشت‌ معرفت‌ مربوط‌ است، مسئله‌ ساختاري‌(structural) مي‌دانند كه‌ به‌ ما آموزه‌هايي‌ در باب‌ انواع‌ رئاليسم‌ و گونه‌هاي‌ ضد رئاليسم‌ خواهد داد. مانند رئاليسم‌ خام‌ و رئاليسم‌ دوگانه‌گرايي، و يا مكتب‌ ذهن‌گرايي‌ (subjectivism) كه‌ با اين‌ قبيل‌ نظريه‌ها نظرياتي‌ هستند مربوط‌ به‌ حقيقت‌ ارتباط‌ عالم‌ با شيء معلوم.(9)

فلسفه‌ و گونه‌هاي‌ رئاليسم: اكنون‌ كه‌ اصطلاح‌ «رئاليسم» در فلسفه‌ آشنا شديم، به‌ بيان‌ انواع‌ آن‌ مي‌پردازيم. رئاليسم‌ در فلسفه‌ و معرفت‌شناسي‌ به‌ حسب‌ تنوع‌ متعلق‌ آن، متنوع‌ و گوناگون‌ خواهد بود، كه‌ در اينجا با چند نمونة‌ آن‌ آشنا مي‌شويم:

1. رئاليسم‌ عُرفي‌:(common sense realism) رئاليسم‌ عرفي، مكتبي‌ است‌ كه‌ بر اين‌ اعتقاد است‌ كه‌ انواع‌ اشياي‌ فيزيكي‌ و عرفي‌ كه‌ به‌ طور رايج‌ قابل‌ مشاهده‌اند به‌ طور عيني‌ مستقل‌ از ما، به‌ عنوان‌ موجودات‌ ادراك‌ كننده، وجود دارند. تامس‌ ريد و جورج‌ ادوارد مور از متفكراني‌ هستند كه‌ به‌ اين‌ نوع‌ رئاليسم‌ اعتقاد داشتند. در اين‌ راستا مور(Moore) برهاني‌ براي‌ اثبات‌ جهان‌ خارج‌ اقامه‌ كرده‌ است. كه‌ مبتني‌ بر مكتب‌ عرف‌انديشي‌(commonsensism) است. برهاني‌ كه‌ او اقامه‌ نمود، نه‌ مقدمات‌ زيادي‌ داشت‌ و نه‌ از قياسات‌ مركب‌ بود، بلكه‌ يك‌ بار دست‌ راست‌ خود را بلند كرد و با دست‌ چپ‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ اين‌ دست‌ من‌ است،و ديگر بار دست‌ چپ‌ خود را بلند نمود و با دست‌ راست‌ به‌ آن‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ اين‌ هم‌ دست‌ من‌ است. و بدين‌ ترتيب‌ به‌ رئاليسمي‌ رسيد كه‌ مبتني‌ بر عقل‌ سليم‌ يا فهم‌ عرف‌ بود. بنابراين، رئاليسم‌ عرفي‌ رئاليسمي‌ است‌ كه‌ به‌ فهم‌ عرف‌ و مكتب‌ عرف‌انديشي‌ استناد دارد.(10)

2. رئاليسم‌ علمي‌:(scientific realism) رئاليسم‌ علمي‌ مكتبي‌ است‌ كه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از انواع‌ اشياي‌ علمي‌ و فيزيكي‌ به‌ طور عيني‌ مستقل‌ از ذهن‌ وجود دارد. اين‌ نوع‌ رئاليسم‌ به‌ نوعي‌ به‌ علم‌ تجربي‌ اتكا دارد، بدين‌ معنا كه‌ اين‌ مكتب‌ معتقد است‌ آنچه‌ را علم‌ تجربي‌ به‌ عنوان‌ اشياي‌ واقعي‌ مستقل‌ از ذهن‌ اثبات‌ مي‌كند، قابل‌ قبول‌ و پذيرش‌ است.(11) هوارد سنكي‌Howard ) Sankey) در پروژة‌ خود واقع‌گرايي‌ و تكامل‌ ذهن، كه‌ در صدد پاسخ‌ به‌ اين‌ سؤ‌ال‌ است‌ كه‌ آيا حيوانات‌ هم‌ به‌ مانند انسان‌ «ذهن» دارند يا نه؟، مي‌گويد، واقع‌گرايي‌ علمي‌ مشتمل‌ بر چهار مؤ‌لفه‌ اصلي‌ است:

الف) واقع‌گرايي‌ علمي‌ ضد ابزار انگاري‌ است. رئاليسم‌ علمي‌ با ابزارانگاري‌ سازگاري‌ ندارد، زيرا واقع‌گرايي‌ علمي، هويات‌ مشاهده‌ناپذير را فقط‌ ابزاري‌ براي‌ پيش‌بيني‌ نمي‌داند بلكه‌ معتقد است‌ آنها واقعاً‌ وجود دارند.

ب) واقع‌گرايي‌ علمي‌ هدفش‌ كشف‌ حقيقت‌ دربارة‌ جهان‌ است.

ج) واقع‌گرايي‌ علمي‌ به‌ نظرية‌ مطابقت‌ در تعريف‌ صدق‌ معتقد است، نظريه‌اي‌ كه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ يك‌ حكم‌ را صادق‌ مي‌سازد اين‌ است‌ كه‌ جهان‌ واقعاً‌ چنان‌ باشد كه‌ در حكم‌ آمده‌ است.

د) واقع‌گرايي‌ علمي‌ به‌ واقعيتي‌ مستقل‌ از ذهن‌ آدمي‌ معتقد است، واقعيتي‌ كه‌ وجود آن، ساختار آن، و شاخصه‌هاي‌ آن، همگي‌ از فعاليت‌ ذهن‌ آدمي‌ مستقل‌ است.(12)

3. رئاليسم‌ خام‌:(naive realism) اين‌ نوع‌ رئاليسم‌ كه‌ در زبان‌ فارسي‌ به‌ «رئاليسم‌ خام»، مشهور است‌ رئاليسم‌ طبيعي‌ و متعارف‌ است‌ كه‌ صرفاً‌ بر جهت‌ انعكاسي‌ معرفت‌ اتكا دارد و از پيچيدگي‌هايي‌ كه‌ فرايند ذهن‌ در اكتساب‌ معرفت‌ با آن‌ مواجه‌ است، غفلت‌ دارد. از اين‌ رو، اين‌ نوع‌ رئاليسم‌ را به‌ «رئاليسم‌ طبيعي» و «رئاليسم‌ جزم‌گرايانه» موسوم‌ ساخته‌اند. اين‌ رئاليسم‌ را غالباً‌ در مقابل‌ رئاليسم‌ انتقادي»، كه‌ بر ساختة‌ كانت‌(Kant) است‌ قرار مي‌دهند. كانت‌ معتقد بود كه‌ معرفت‌ و ادراك‌ پديده‌اي‌ است‌ كه‌ نبايد آن‌ را به‌ نحو بسيط‌ تحليل‌ كرد بلكه‌ بايد آن‌ را با توجه‌ به‌ تمامي‌ عناصر دخيل‌ در تحقق‌ آن‌ واكاوي‌ نمود.(13) بعضي‌ معتقدند رئاليسم‌ طبيعي‌ يا خام‌ قابل‌ پذيرش‌ است‌ فقط‌ در جايي‌ كه‌ ما دربارة‌ اشياي‌ فيزيكي‌ صحبت‌ مي‌كنيم، ولي‌ وقتي‌ دربارة‌ عناصر دروني‌ و ذهني‌ بحث‌ مي‌كنيم، از قبيل‌ آرزوها، اميدها، اهداف، روياها، آرمان‌ها، خاطرات‌ و غيره، نمي‌توانيم‌ در آنجا در پي‌ رئاليسم‌ خام‌ باشيم.(14) برخي‌ نيز بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ رئاليسم‌ مراحلي‌ را طي‌ كرده‌ است‌ تا به‌ رئاليسم‌ نوين‌ رسيده‌ است. در مرحلة‌ نخست، گرايش‌ به‌ رئاليسم‌ خام‌ بوده، سپس‌ به‌ رئاليسم‌ دوگانه‌گرا- (dualistic realism) قول‌ به‌ دوگانگي‌ ذهن‌ و بدن‌ - رسيده‌ است، سپس‌ مرحلة‌ ذهن‌گرايي‌ (subjectivism) آغاز شده، و سرانجام‌ به‌ رئاليسمي‌ منتهي‌ شده‌ كه‌ «رئاليسم‌ نوين» نام‌ دارد.(15) البته‌ «ذهن‌گرايي» خود اَشكال‌ متعدد يا درجات‌ مختلف‌ دارد. مانند ذهن‌گرايي‌ دكارت، ذهن‌گرايي‌ لاك، ذهن‌ گرايي‌ باركلي‌ و ذهن‌ گرايي‌ كساني‌ كه‌ به‌ معرفت‌شناسي‌ دوگانه‌گرا معتقدند.(16) بعضي‌ ذهن‌گرايي‌ را نظريه‌اي‌ دانسته‌اند كه‌ معتقد است‌ جز ذهن‌ و حالات‌ ذهني‌ وجود ندارد. اين‌ مكتب‌ بر آن‌ است‌ كه‌ شيء(object) بدون‌ فاعل‌ شناسا(subject) وجود ندارد، و وجود(existence) بدون‌ آگاهي‌(consciousness) تحقق‌ ندارد.(17) دكارت‌ از نظريه‌ تصويري‌picture theory) )، كه‌ بيش‌تر با رئاليسم‌ خام‌ سازگاري‌ داشت، با مطرح‌ ساختن‌ كيفيات‌ اوليه‌(primary qualities) و كيفيات‌ ثانويه‌ (secondary qualities) فاصله‌ گرفت. كيفيات‌ ثانويه‌ از آنچه‌ موجود است‌ برگرفته‌ نيستند. بلكه‌ تأثيرات‌ مه‌آلودي‌ هستند كه‌ در ذهن‌ با تركيب‌ از كيفيات‌ اوليه‌ تشكيل‌ مي‌شوند. كيفيات‌ ثانويه‌ نظير اشياي‌ غير واقعي‌ صرفاً‌ ذهني‌ هستند. كيفيات‌ اوليه‌ مانند تصور امتداد، شكل، ضخامت‌ و حركت. و كيفيات‌ ثانويه‌ مانند تصور رنگ، بو، مزه‌ و صورت. كيفيات‌ ثانويه‌ نسبي‌اند، و به‌ همين‌ جهت‌ نيز ذهني‌ مي‌باشند. از اين‌رو، تفكيك‌ بين‌ كيفيات‌ اوليه‌ و كيفيات‌ ثانويه‌ كه‌ در فلسفه‌ دكارت‌ وجود دارد را نمونه‌اي‌ از ذهن‌گرايي‌ در فلسفه‌ دانسته‌اند.(18) البته‌ دكارت‌ در اين‌ تفكيك‌ متأثر از پيشينيان‌ است. تفكيك‌ بين‌ كيفيات‌ اوليه‌ و كيفيات‌ ثانويه‌ در فلسفة‌ دموكريتوس، هابز، دكارت، لاك‌ و نيز در سخن‌ دانشمنداني‌ چون‌ گاليله، و رابرت‌ بويل‌Robert Boyle) )، و ديگران، به‌ چشم‌ مي‌خورد.(19) نكته‌ قابل‌ توجه‌ اينكه‌ كانت، گرچه‌ از ذهن‌گراييِ‌ امثال‌ دكارت، لاك، باركلي‌ و هيوم‌ فاصله‌ گرفت‌ ولي‌ سرانجام‌ به‌ نوع‌ ديگري‌ از ذهن‌گرايي‌ مبتني‌ بر رئاليسم‌ انتقادي‌ روي‌ آورد كه‌ صرفاً‌ بر نفس‌الامر اشيا (نُومِن) اتكا ندارد، بلكه‌ بر عناصري‌ ذهني‌ نظيري‌ مكان‌space) )، زمان‌(time) و مقولاتي‌ خاص، معروف‌ به‌ مقولات‌ كانت، ابتنا دارد.(20)

4. رئاليسم‌ انتقادي‌:(critical realism) چنان‌ كه‌ قبلاً‌ اشاره‌ كرديم، رئاليسم‌ انتقادي‌ در مقابل‌ رئاليسم‌ خام‌ قرار دارد. رئاليسم‌ انتقادي، كه‌ مي‌توانيم‌ آن‌ را رئاليسم‌ كانتي‌ بناميم، رئاليسمي‌ است‌ كه‌ بر تحليل‌ استعلايي‌ تكيه‌ دارد و به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ آن‌ را «رئاليسم‌ استعلايي» هم‌ ناميده‌اند. در فلسفة‌ انتقادي‌ كانت‌ از «رئاليسم‌ انتقادي» سخن‌ مي‌رود و در فلسفة‌ دگماتيسم‌ يا جزم‌گرايي‌ از رئاليسم‌ خام. چنين‌ مي‌نمايد كه‌ «رئاليسم‌ نوين» در صدد است‌ به‌ نوعي‌ از فلسفه‌ انتقادي‌ كانت‌ فاصله‌ بگيرد و به‌ نوعي‌ به‌ جزم‌انديشي‌ غير كانتي‌ و رئاليسم‌ خام‌ غير انتقادي‌ بازگشت‌ كند.(21) كانت‌ معتقد است‌ ذهن‌ در فرايند ادراك‌ دخل‌ و تصرف‌ مي‌كند. در نتيجه‌ در تفسير رئاليسم‌ هم‌ ضرورتاً‌ مي‌بايست‌ به‌ سهم‌ ذهن‌ در اين‌ راستا توجه‌ شود. به‌ بيان‌ ديگر: عمل‌ ادراك‌ يك‌ تاري‌ دارد و يك‌ پودي. پود ادراك‌ از خارج‌ مي‌آيد، ولي‌ تار آن‌ از ذهن‌ است. و فلسفه‌ انتقادي‌ فلسفه‌اي‌ است‌ كه‌ توجه‌ به‌ حيثيات‌ مختلف‌ ادراك‌ دارد و فلسفه‌ جزمي‌ يا دگماتيسم، به‌ تعبير كانت، فلسفه‌اي‌ است‌ كه‌ از سهمي‌ كه‌ ذهن‌ در ادراك‌دار غفلت‌ مي‌كند. معرفت‌ شناسان‌ گاهي‌ از «رئاليسم‌ انتقادي‌ كانت» به‌ «آنتي‌رئاليسم‌ نسبي‌گرايانه‌ كانت» تعبير كرده‌اند؛(22) همچنان‌ كه‌ از رئاليستي‌ كه‌ پاتنم‌ بدان‌ معتقد است‌ و شكلي‌ از گرايش‌ نو كانتي‌ به‌ مسأله‌ است، به‌ «آنتي‌ رئاليسم‌ نوين‌ پاتنم» تعبير كرده‌اند.(23)

5. رئاليسم‌ معناشناختي‌:(semantical realism) رئاليسم‌ معناشناختي‌ رئاليسمي‌ است‌ كه‌ نتيجة‌ پيوند ارتباط‌ بين‌ زبان‌ و واقعيت‌ است.(24) در اينجا سؤ‌ال‌ اين‌ است‌ كه: آيا صدق‌ يك‌ ارتباط‌ زباني‌ عيني‌ است، يا چنين‌ نيست؟(25) رئاليست‌هاي‌ معناشناختي‌ كساني‌ هستند كه‌ «صدق» را به‌ عنوان‌ مطابقت‌ بين‌ «زبان» و «واقعيت» تعريف‌ مي‌كنند.(26)

6. رئاليسم‌ ارزش‌شناختي:(auiological realism) پرسش‌ از اهداف‌ تحقيق‌ يكي‌ از موضوعات‌ مهم‌ است. از اين‌رو، رئاليسمي‌ كه‌ دستاورد اين‌ مكتب‌ است‌ به‌ رئاليسم‌ ارزش‌شناختي‌ شهرت‌ دارد. در «رئاليسم‌ ارزش‌شناختي» به‌ اين‌ سوال‌ كه: آيا «صدق» يكي‌ از اهداف‌ تحقيق‌ محسوب‌ مي‌شود؟ ، پاسخ‌ مثبت‌ داده‌ مي‌شود.(27)

7. رئاليسم‌ اخلاقي‌:(ethical realism) در اخلاق‌ در باب‌ معيارهاي‌ ارزش‌يابي‌ افعال‌ بحث‌ مي‌شود، و در رئاليسم‌ اخلاقي‌ سؤ‌ال‌ اساسي‌ اين‌ است‌ كه: آيا ارزش‌هاي‌ اخلاقي‌ در واقعيت‌ وجود دارند و يا نه؟ قهراً‌ در مقابل‌ اين‌ نوع‌ رئاليسم‌ گرايش‌هاي‌ ضد واقع‌گرايانة‌ اخلاقي‌ قرار مي‌گيرد كه‌ گزاره‌هاي‌ اخلاقي‌ را صرفاً‌ به‌ گزاره‌هاي‌ قراردادي‌ و يا انشائياتي‌ كه‌ مبناي‌ نفس‌الامري‌ ندارد، تحويل‌ مي‌دهند.(28) همچنين‌ نزاع‌ معروف‌ در فلسفة‌ اخلاق‌ در مورد امكان‌ با عدم‌ امكان‌ استنتاج‌ «بايد»(29) از «هست»(30) چهرة‌ ديگري‌ از چالش‌ بين‌ رئاليسم‌ و ضد رئاليسم‌ در فلسفه‌ اخلاق‌ محسوب‌ مي‌شود؛ چنان‌ كه‌ نزاع‌ بين‌ اشاعره‌ و معتزله‌ در حسن‌ و قبح‌ ذاتي‌ افعال‌ و يا مصالح‌ و مفاسد نفس‌الامريه‌ افعال‌ اخلاقي، گونة‌ ديگري‌ از چالش‌ رئاليسم‌ در اخلاق‌ به‌ شمار مي‌رود.

8. رئاليسم‌ روش‌شناختي‌:(methodological realism) در روش‌شناسي‌ بحث‌ در اين‌ باب‌ است‌ كه‌ بهترين‌ و مؤ‌ثرترين‌ ابزار كسب‌ معرفت‌ كدام‌ است؟(31) از اين‌ رو، رئاليسم‌ روش‌شناختي‌ در پي‌ پاسخ‌ واقع‌گرايانه‌ به‌ بهترين‌ روش‌ در نيل‌ به‌ معرفت‌ خواهد بود.(32) اين‌ نوع‌ رئاليسم‌ در مقابل‌ ضد رئاليسم‌ روش‌شناختي‌ قرار مي‌گيرد، مكتبي‌ كه‌ روش‌ آن‌ ما را به‌ واقع‌ نمي‌رساند. اوج‌ جريان‌ ضد واقع‌گرايانه‌ روشي‌ در «آنارشيسم‌ روش‌شناختي» تجلي‌ مي‌يابد، مانند آنارشيسم‌ روش‌شناختي‌ فيرابندFeyerabend) )، كه‌ اين‌ نوع‌ آنارشيسم‌ نه‌ تنها واقع‌گرا نيست‌ بلكه‌ به‌ هرج‌ و مرج‌ در ارائه‌ روش‌ براي‌ اكتساب‌ معرفت‌ دچار است.(33) گادامر(Gadamer) نيز در كتاب‌ «حقيقت‌ و روش» كه‌ برخي‌ آن‌ را كتابي‌ بر عليه‌ روش‌ خوانده‌اند، به‌ گونه‌ ديگر، به‌ مقتضاي‌ گرايش‌ هرمنوتيكي‌ فلسفي‌ خودش، به‌ آنارشيسم‌ در روش‌ رسيده‌ است.(34)

9. رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌:(ontological realism) از آنجا كه‌ «هستي‌شناسي» مطالعه‌اي‌ است‌ در باب‌ چيستي‌ واقعيت، به‌ ويژه‌ مسايل‌ مربوط‌ به‌ وجود، پس‌ رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌ در پي‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ سوال‌ است‌ كه‌ كدام‌ اشيا، واقعي‌اند و آيا جهان‌ مستقل‌ از ذهن‌ وجود دارد؟ و يا چنين‌ نيست.(35) يكي‌ از تفكيك‌هاي‌ معروفي‌ كه‌ وجود دارد، تفكيك‌ بين‌ رئاليسم‌ وجودشناختي‌ و رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ است، ولي‌ عموماً‌ هرگاه‌ «رئاليسم» به‌ كار رود، از آن‌ «رئاليسم‌ هستي‌شناختي» اراده‌ مي‌شود.(36) نياز به‌ گفتن‌ نيست‌ كه‌ رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌ مستلزم‌ رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ است؛(37) گرچه‌ از طرف‌ ديگر هم‌ گفته‌اند: بسياري‌ از تنسيق‌هايي‌ كه‌ از رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ مي‌شود، بدون‌ در نظر گرفتن‌ فرض‌ حداقلي‌ از رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌ بي‌معنا خواهد بود. (38) ولي‌ مينار رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌ را مستلزم‌ رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ ندانسته، نوشته‌ است: «مذهب‌ اصالت‌ واقع‌ را مي‌توانيم‌ بر دو قسم‌ بدانيم: 1. مذهبي‌ كه‌ حاكي‌ از اين‌ است‌ كه‌ هستي‌ مستقل‌ از شناسائي‌ است، وجود خارج‌ از وجدان‌ اعم‌ از شخصي‌ و غير شخصي‌ است. 2. مذهبي‌ كه‌ علاوه‌ بر قول‌ به‌ رأي‌ سابق‌ حاكي‌ از اين‌ است‌ كه‌ شناخته‌ شدن‌ واقعيت‌ از جانب‌ انسان‌ صورت‌ آن‌ را دگرگون‌ نمي‌سازد. حكم‌ اول‌ مستلزم‌ حكم‌ دوم‌ نيست. و به‌ هر صورت‌ پيدا است‌ كه‌ اصحاب‌ مذهب‌ اصالت‌ واقع‌ اثبات‌ وجود عيني‌ براي‌ عالم‌ خارج‌ مي‌كنند و به‌ استقلال‌ آن‌ از شعوري‌ كه‌ انسان‌ را نسبت‌ بدان‌ حاصل‌ مي‌شود، قائلند.(39) در هر صورت، رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌ گونة‌ خاصي‌ از رئاليسم‌ است‌ كه‌ با رئاليسم‌ معرفتي‌ فرق‌ دارد، گرچه‌ به‌ نظر مي‌رسد در مقام‌ اثبات‌ رئاليسم‌ وجودشناختي‌ بي‌نياز از تمسك‌ به‌ رئاليسم‌ معرفتي‌ نيستيم.

10. رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌:(epistemological realism) رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ مستند به‌ معرفت‌شناسي‌ است. مي‌دانيم‌ معرفت‌شناسي‌ در اين‌ باره‌ امكان‌ معرفت، منبع‌ معرفت، طبيعت‌ و سرشت‌ معرفت، و حد معرفت‌ انساني‌ پژوهش‌ مي‌كند.(40) در رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ اين‌ سؤ‌ال‌ مطرح‌ است‌ كه‌ آيا معرفت‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ ممكن‌ است؟ كه‌ روشن‌ است‌ كه‌ در مكتب‌ رئاليسم‌ معرفت‌شناختي، پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش، مثبت‌ است.(41) رئاليسم‌ معرفت‌شناختي‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ معرفت‌ و شناخت‌ در باب‌ واقعيت‌ مستقل‌ از ذهن‌ امكان‌پذير است.(42)

اينها نمونه‌هايي‌ چند از انواع‌ رئاليسم‌ و واقع‌گرايي‌ بودند كه‌ به‌ اختصار بيان‌ گرديد، ولي‌ گونه‌هاي‌ رئاليسم‌ منحصر به‌ آنچه‌ ذكر شد، نيست‌ ولي‌ آنچه‌ بيان‌ شد از مهم‌ترين‌ گونه‌هاي‌ رئاليسم‌ بودند كه‌ به‌ نحوي‌ در فرايند منازعة‌ شناخت‌ واقع‌ نقش‌ دارند. در اينجا سخن‌ را كوتاه‌ كرده، به‌ ذكر نكاتي‌ بسنده‌ مي‌كنيم:

1. نكته‌ مهمي‌ كه‌ بايد در بحث‌ از رئاليسم‌ و واقع‌گرايي‌ بدان‌ توجه‌ كنيم، اين‌ است‌ كه‌ واقع‌گرايي‌ در بحث‌ شناخت‌ به‌ معناي‌ فهم‌ مطابق‌ با واقع‌ است، زيرا رئاليسم‌ در اينجا جز اين‌ معناي‌ محصَّلي‌ ندارد. در علم‌ حصولي‌ ما سراغ‌ واقع‌ مي‌رويم، ولي‌ فهم‌ واقع‌ نصيب‌ ما مي‌شود، چنان‌ كه‌ علامه‌ طباطبايي‌ در تفسير الميزان‌ مي‌نويسد: «العلم‌ حقيقته‌ الكشف‌ عن‌ ما ورائه‌ فاذا فرضنا أنه‌ كلما قصدنا شيئاً‌ من‌ الاشيأ الخارجيه‌ وجدنا العلم‌ بذلك‌ اعترفنا بأناكشفنا عنه‌ حينئذ و نحن‌ انما ند‌عي‌ وجود هذا الكشف‌ في‌الجملة.»(43) بنابراين، هم‌ چنان‌ كه‌ علامه‌ طباطبايي‌ فرمود شأن‌ علم‌ كشف‌ واقع‌ است، و هرگاه‌ علمي‌ تحقق‌ داشت، كشفي‌ هم‌ حاصل‌ است، رئاليسم‌ و واقع‌گرايي‌ در علم‌ حصولي‌ چيزي‌ جز اين‌ نمي‌تواند باشد. البته‌ روشن‌ است‌ كه‌ در علم‌ حضوري‌ عين‌ معلوم‌ نزد عالم‌ حاضر است. كه‌ در اينجا رئاليسم‌ علمي‌ و رئاليسم‌ نفس‌الامري‌ هر دو تحقق‌ دارد.

2. كانت‌ و اتباع‌ او رئاليسمِ‌ غير انتقادي‌ را هر چه‌ باشد رئاليسم‌ خام‌ و رئاليسم‌ جزم‌گرايانه‌ ناميده‌ و آنها را به‌ دگماتيسم‌ و جزم‌گرايي‌ متهم‌ كرده‌اند. در صورتي‌ كه‌ كانت‌ در فلسفه‌ خود نه‌ تنها به‌ رئاليسمي‌ كه‌ شايسته‌ معرفت‌ است‌ نرسيده، بلكه‌ به‌ تعبير معرفت‌شناسان‌ غرب‌ به‌ «پادرئاليسم‌ نسبي‌گرايانه» گرايش‌ يافته‌ است.(44) و اما آنچه‌ كانت‌ صرفاً‌ به‌ عنوان‌ كانال‌هاي‌ ذهني‌ و به‌ عنوان‌ تارهاي‌ ذهن‌ فرض‌ كرده‌ است، قابل‌ پاسخ‌ است.(45)

3. برفرض‌ تصور كرده‌اند كه‌ مي‌توان‌ از رئاليسم‌ سر برتافت‌ و در عين‌ حال‌ نسبي‌گرا نبود، در صورتي‌ كه‌ چنين‌ چيزي‌ ممكن‌ نيست، ارتباط‌ بين‌ رئاليسم‌(realism) و نسبي‌گرايي‌(relativism) در معرفت‌شناسي‌ مشكل‌ آفرين‌ شده‌ است. برخي‌ از معرفت‌ شناسان‌ رئاليسم‌ را انكار مي‌كنند ولي‌ در عين‌ حال‌ خود را غير نسبي‌گرا مي‌دانند.(46)

4. در بحث‌ رئاليسم‌ و ايدئاليسم‌ نكته‌ ديگري‌ كه‌ قابل‌ توجه‌ است، اين‌ است‌ كه‌ نقطة‌ مقابل‌ ايدئاليسم، رئاليسم‌ است، اعم‌ از آنكه‌ رئاليسم‌ مادي‌ باشد، يا رئاليسم‌ غير مادي‌ و مجرد. بنابراين‌ كساني‌ همچون‌ ماركسيست‌ها، از جمله‌ لنين‌(Lenin) كه‌ در كتاب‌ «ماترياليسم‌ و نقد تجربي» نقطة‌ مقابل‌ ايدئاليسم‌ را ماترياليسم‌ قرار داده‌اند، به‌ خطا رفته‌اند. لنين‌ نوشته‌ است: «هر كس‌ ماترياليست‌ نباشد، ايدئاليست‌ است.»(47) ولي‌ اين‌ يك‌ خطاي‌ فاحش‌ و يا مغالطة‌ روشن‌ است.

5. نكته‌ آخري‌ كه‌ لازم‌ به‌ ذكر است، اين‌ است‌ كه‌ نظريات‌ صدق‌ را به‌ دو قسم‌ تقسيم‌ مي‌كنند: نظريات‌ صدق‌ واقع‌گرا و نظريات‌ صدق‌ غير واقع‌گرا. نظريه‌ صدق‌ واقع‌گرا مانند نظرية‌ مطابقت‌ و نظرية‌ صدق‌ غير واقع‌گرا، مانند نظرية‌ انسجام‌ و نظرية‌ عمل‌گرايي.(48) معمولاً‌ مفهوم‌ مطابقت‌ در باب‌ صدق‌ را به‌ رئاليسم‌ پيوند مي‌دهند،(49) و اين‌ سخن‌ حقي‌ است، ولي‌ برخي‌ به‌ خطا پنداشته‌اند كه: اصلاً‌ آموزة‌ صدق‌ ربطي‌ به‌ آموزة‌ رئاليسم‌ ندارد.(50) دامِت‌(Dummett) از كساني‌ است‌ كه‌ به‌ «ضد رئاليسم» گرايش‌ دارد، و يكي‌ از عناصر فكري‌ او كه‌ در اين‌ گرايش‌ او نقش‌ داشته، عدم‌ پذيرش‌ او نسبت‌ به‌ نظرية‌ مطابقت‌ در تعريف‌ صدق‌ بوده‌ است، چنان‌ كه‌ ديگر چيزها نيز در گرايش‌ او به‌ ضد رئاليسم‌ نقش‌ داشته، از قبيل‌ گرايش‌ او به‌ معرفت‌شناسي‌ پوزيتيوستي‌ و نظرية‌ توصيفي‌ در باب‌ دلالت‌ و غيره.(51) ولي‌ چنان‌ كه‌ گفتيم‌ رئاليسم‌ از نظريه‌ مطابقت‌ در تعريف‌ صدق‌ انفكاك‌ناپذير است، و اصلاً‌ نزاع‌ رئاليسم‌ و ضد رئاليسم‌ و چالش‌ شك‌گرايي‌ و واقع‌گرايي‌ دربارة‌ مطابقت‌ گزاره‌ با واقع‌ است، نه‌ در جاي‌ ديگر.

. realism1

.1. Ilkka Niiniluoto, Critical Scientific Realism, (Oxford: Oxford University Press, 9991),P.2

.3 عبدالرسول‌ بيات، با همكاري‌ جمعي‌ از نويسندگان، فرهنگ‌ واژه‌ها، (قم: مؤ‌سسة‌ انديشه‌ و فرهنگ‌ ديني= 1381).

.4 سيروس‌ پرهام‌ (دكتر ميترا)، رئاليسم‌ و ضد رئاليسم‌ در ادبيات، چاپ‌ ششم‌ (تهران: انتشارات‌ آگاه، 1360)، صص‌ 67-100.

.5 همان، صص‌ 105-124.

.6 همان، ص‌ 105.

.7 بهأالدين‌ پازارگاد، مكتب‌هاي‌ سياسي، (تهران: انتشارات‌ اقبال، بي‌تا).

. Paul Edwards, Editor in chief, The Encyclopedia of Philosophy, (New York: McMillan Publishing8 .27977), Vol.7,P.1Co., Inc. The Free Press,

. Cornelis de Waal, Ed., American New Realism, (0291-0191), (England: Thocmmes Press,9 .1001-2), Vol.2,PP.2

and Paul ؛0234. Michael Devitt, Realism and Truth, (Princeton: Princeton University Press, 4891), P. 1 .79-80, PP.7Edwards, Ed., The Encyclopedia of Philosophy, Vol.

and See: I.Leplin Jarrett, Scientific Realism, Barkeley: University of Callifornia Press, ؛1223. Ibid., P.1 .(1984

.12 هادي‌ صمدي، سنجش‌ ناپذيري‌ رده‌بندي‌ها و واقع‌گرايي‌ علمي‌ از ديدگاه‌ سنكي، مجلة‌ حوزه‌ و دانشگاه، ش‌ 34، (1382)، ص‌ 44.

,2and American New Realism, Vol. ؛378. Paul Edwards, Ed., The Encyclopedia of Philosophy, Vol.7,P.1 .2-119 and Vol.7, P.1PP.

.4125. American New Realism, Vol. 91 P.1

.51. Ibid. Vol.2,P.1

.615. Ibid. P.

.714. Ibid.P.

.85. Ibid.P.1

.19 جان‌ هرمن‌ رَندَل‌ و جاستوس‌ باكلر، درآمدي‌ به‌ فلسفه، ترجمة‌ امير جلال‌ الدين‌ اعلم، (تهران: انتشارات‌ سروش، 1363)، ص‌ 196.

.06. American New Realism, Vol.2,P.2

.153-61. Ibid.PP.2

.25. Michael Devitt, Realism Truth, P.2

.37. Ibid. P.2

.41. Ilkka Niiniluoto, Critical Scientific Realism, P.2

.52. Ibid.P.2

.611. Ibid.P.2

.71-2. Ibid.PP.2

8. Ibid.2

9. ought.2

0. being.3

.11. Crifical Scientific Realism, P.3

.22. Ibid.P.3

.310. Ibid.P.3

.34 ر.ك: به‌ مقالة‌ «قرائت‌ دين‌ و چالش‌ معيار»، به‌ همين‌ قلم، مجلة‌ قبسات، ش‌ 24، 1381، ص‌ 57.

.51-2. Critical Scientific Realism, PP.3

6. Roger Trigg, Reality At Risk: A Defence of Realism in Philosophy and The Science, New Jersey: The3 .08927), P.1Harvester Press,

7. Ibid.3

.83. Critical Scientific Realism, P.3

.39 مينار، شناسايي‌ و هستي، ترجمة‌ علي‌ مراد داودي، چاپ‌ سوم، تهران: انتشارات‌ دهخدا، 1370، ص‌ 245.

.01. Critical Scientific Realism, P.4

.12. Ibid.P.4

.279. Ibid.P. 4

.43 علامه‌ طباطبايي، تفسير الميزان، ج‌ 1، ص‌ 50، تفسير سورة‌ بقره‌ آيه‌ 5 1-.

.45. Michael Devitt, Realism and Truth, P.4

.45 ر.ك: مقالة‌ «تفاعل‌ ذهن‌ و عين»، به‌ همين‌ قلم، مجلة‌ ذهن، ش2، 1379، صص‌ 125 - 112.

.6227-228. Critical Scientific Realism,PP.4

.729-30. Reality At Rist, PP.4

8. Richard L.Kirkham, Theories of Truth: A Critical Introduction, (London: The Mit Press, 5991),pf.4 .73-118

.9436. Realism and Truth, p.

.0537. Ibid, p.

15197-225. Ibid. pp.