داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 208
نمايش فراداده

ماجراى ازدواج مادر سجاد(ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در ماجراى فتح ايران بدست سپاه اسلام ، در عصر خلافت عمر بن خطاب ، دختر يزدگرد سوم (آخرين شاه ساسانى ) را كه اسير شده بود به مدينه آورند، دختران مدينه براى تماشاى چهره او سر مى كشيدند، وقتى كه وارد مسجد شد، مسجد از چهره نورانى او درخشان گشت (وزنان و دختران از ديدن جمال او شاد و شگفت زده شدند)، عمر به او نگاه كرد، او چهره خود را پوشانيد و (به زبان فارسى ) گفت : اف بيروج بادا هرمز:

(واى روزگار هرمز سياه شد).

عمر گفت : آيا اين دختر به من ناسزا مى گويد، آنگاه در مورد او تصميم گرفت (كه او را معرض فروش قرار دهيد.)

اميرمؤ منان على (ع ) به عمر فرمود:

(تو اين حق را ندارى ، به او اختيار بده ، تا خودش ، هر كس از مسلمين را خواست (به عنوان همسر) انتخاب كند).

عمر به او اختيار داد، او آمد و دستش را بر سر حسين (ع ) نهاد (و به اين ترتيب در ميان مسلمانان ، حسين (ع ) را برگزيد).

اميرمؤ منان على (ع ) به او فرمود: نامت چيست ؟

او پاسخ داد: (جهان شاه ).

اميرمؤ منان (ع ) (نام او را تغيير داد و) فرمود: بلكه (شهربانويه ) باشد.

سپس آن حضرت به امام حسين (ع ) فرمود:

(اى ابا عبدالله ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين ، براى تو متولد شد)، و على بن الحسين (امام سجاد) از او متولد شد.

و به امام سجاد(ع ) (ابن الخيرتين ) (پسر دو برگزيده ) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا در ميان عرب ، (هاشم ) (جد دوم پيامبر -ص ) بود، و در ميان عجم (فارس )بود.

ابوالاسود ديلى ، در اين مورد، اين شعر را گفت :


  • وان غلاما بين كسرى وهاشم لاكرم من نيطت عليه التمائم

  • لاكرم من نيطت عليه التمائم لاكرم من نيطت عليه التمائم

(پسرى كه به (دو شخصيت ) كسرى و هاشم ، منسوب است ، گرامى ترين فرزندى است كه بر بازوى او (طبق رسم عرب ، براى دفع چشم زخم ) بازوبند بسته اند).(222)