داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 212
نمايش فراداده

محمد حنفيه با پيشنهاد امام سجاد موافقت كرد و با هم كنار كعبه ، نزديك حجرالاسود رفتند، امام سجاد (ع ) به محمد گفت:

نخست تو در درگاه خدا تضرع كن و از خدا بخواه تا اين حجرالاسود سخن بگويد، و گواهى دهد.

محمد حنفيه به راز و نياز پرداخت ، سپس از حجرالاسود خواست تا سخن به امامت او بگويد، ولى جوابى از حجرالاسود نيامد.

امام سجاد: اى عمو! اگر تو امام بودى ، حجرالاسود جواب تو را مى داد.

محمد حنفيه : اى برادر زاده ! اكنون تو دعا كن و از خدا بخواه .

امام سجاد (ع ) به راز و نياز با خدا پرداخت ، سپس به حجرالاسود رو كرد و فرمود:

از تو مى خواهم به آن خداوندى كه پيمان پيامبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خود با خدا وفا كنند) وصى و امام بعد از امام حسين (ع ) را به ما خبر بده .

ناگاه حجرالاسود، آنچنان جنبيد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، خداوند آن حجر را به سخن در آورد، و آن حجر با كمال فصاحت به زبان عربى شيوا گفت :

(خدايا! مقام وصايت و امامت بعد از حسين بن على (ع ) به على پسر حسين (ع ) فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص ) رسيده است ).

آنگاه محمد حنفيه بازگشت ، و پيرو امام سجاد(ع ) شد و امامت او را پذيرفت .(227)