داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 222
نمايش فراداده

ابلاغ سلام پيامبر(ص ) به امام باقر(ع )، توسط جابر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق (ص ) فرمود: جابربن عبدالله انصارى ، آخرين نفر از اصحاب رسول خدا(ص ) بود كه هنوز زنده بود، او پيوند گرم و تنگاتنگ با ما خاندان رسالت داشت ، او در مسجد مى نشست و عمامه سياهى به دور سر خود مى بست و فرياد مى زد:

يا باقر العلم ، يا باقر العلم (اى شكافنده و تشريح كننده علم و دانش )، منظور او امام باقر(ع ) و معرفى او بود.

مردم مدينه مى گفتند: جابر هذيان مى گويد، او مى گفت ؛ سوگند به خدا هذيان نمى گويم ، بلكه من از پيامبر(ص ) شنيدم مى فرمود:

(تو به مردى از خاندان من مى رسى كه همنام من است و چهره اش مانند چهره من مى باشد، علم را مى شكافد و توضيح مى دهد اين است ، راز آنچه را كه مى گويم .)

روزى جابر در يكى از كوچه هاى مدينه ، كه در آن مكتب خانه اى بود عبور مى كرد، امام باقر(ع ) كه در آن وقت كودك بود، در آنجا بود هنگامى كه چشم جابر به او افتاد: گفت :

(اى پسر! پيش بيا).

او پيش آمد، جابر گفت : برگرد، او برگشت ، جابر گفت : شمائل رسول الله والدى نفسى بيده .

سوگند به خدائى كه جانم در دست او است ، سيماى اين پسر، همانند سيماى رسول خدا(ص ) است ، آنگاه گفت : اى پسر! نامت چيست ؟

امام باقر(ع ) فرمود: نامم پس على بن الحسين (ع ) است .

جابر به پيش آمد و سر آن حضرت را مى بوسيد و مى فرمود:

پدر و مادرم به فدايت ، پدرت رسول خدا(ص ) به تو سلام مى رسانيد و مى فرمود:

كه سيماى او همانند سيماى من است .

امام باقر(ع ) هراسان نزد پدرش امام سجاد(ع ) آمد، و ماجراى ملاقات جابر و گفتار او را به پدر گزارش داد.

امام سجاد (ع ) فرمود:

(پسر جانم براستى ، جابر چنين گفت ؟).

او گفت : آرى .

امام سجاد(ع ) فرمود: پسر جان در خانه بنشين (تا از خطر دشمن محفوظ بمانى ، زيرا جابر، امر تو را فاش ساخت .)

جابر در هر صبح و شام نزد امام باقر(ع ) مى رفت ، مردم مدينه مى گفتند:

(عجيب است كار جابر كه هر روز به ديدار اين كودك مى رود، در صورتى كه او آخرين نفر از اصحاب رسول خدا(ص ) است كه باقى مانده است ).

از اين جريان ، چندان نگذشت : كه امام سجاد(ع ) به شهادت رسيد، آنگاه امام باقر(ع ) به احترام همنشينى جابر با پيامبر(ص )، نزد جابر مى رفت ، و براى مردم مدينه حديث مى گفت .

مردم مدينه مى گفتند: ما حسورتر از اين شخص را نديده ايم (كه در سنين نوجوانى حديث مى گويد با اينكه سالخوردگان وجود دارند).

امام باقر(ع ) از گفتار پيامبر(ص )، مطالبى را براى مردم بيان مى كرد.

آنها مى گفتند: ما دروغگو از اين مرد را نديده ايم ، از پيامبرى براى ما حديث مى گويد كه او را نديده است .

امام باقر(ع ) وقتى كه ديد آنها چنين مى گويند، اين بار حديث پيامبر(ص ) را از زبان جابر نقل مى كرد، آنگاه آنها تصديقش مى كردند، با اينكه جابر به محضر آن حضرت مى آمد، و از او دانش مى آموخت .(239)