داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 240
نمايش فراداده

منصور به ابن مهاجر گفت : تعريف كن ، چه خبر؟

ابن مهاجر: من پولها را به مدينه بردم و به هريك از خاندان اهلبيت (ع ) مبلغى دادم ، و قبض رسيد از دستخط خود آنها گرفتم و آورده ام ، غير از جعفر بن محمد(امام صادق ) كه من سراغش را گرفتم ، او در مسجد بود، به مسجد رفتم ديدم مشغول نماز است ، پشت سرش نشستم و با خود گفتم :

اينجا مى مانم تا او نمازش را تمام كند، پشت سرش نشستم و با خود گفتم :

اينجا مى مانم تا او نمازش را تمام كند، ديدم آن حضرت با شتاب نمازش را تمام كرد، بى آنكه سخنى به او گفته باشم به من رو كرد و فرمود:

اى مرد! از خدا بترس ، و خاندان رسالت را فريب نده ، كه آنه سابقه نزديكى با دولت بنى مروان دارند، (و بر اثر ظلم و ستم آنها) همه آنها نيازمندند (از اين رو پول تو را مى پذيرند و به دنبال آن گرفتار مى گردند).

ابن مهاجر افزود: به امام صادق (ع ) گفتم : خدا كارت را سامان بخشد، موضوع چيست ؟

آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد، و آنچه را بين من و تو (اى منصور دوانيقى ) وجود داشت و جزء اسرار و راز نهانى بود،بيان كرد، مثل اينكه او سومين نفر ما باشد و همه حرفها و عهدهاى ما را از نزديك شنيده باشد.

منصور داوانيقى گفت :

يابن مهاجر اعلم انه ليس من اهل بيت نبوة الا وفيه محدث ، و ان جعفر بن محمد محدثنا .

اى پسر مهاجر! بدان كه هيچ خاندان نبوتى نيست مگر اينكه در ميان آنها محدثى (255)خواهد بود، محدث خاندان ما در اين زمان ، جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام ) است .

جعفر بن محمد بن اشعث ، پس از ذكر داستان فوق ، به نقل از پدرش محمد بن اشعث ، گفت :

همين (اقرار دشمن به محدث بودن امام صادق ) باعث شد كه ما به تشيع گرويديم ، و شيعه شديم .

همان ، حديث 6، ص 475.