داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 272
نمايش فراداده

فاطمه (س ) از نزد ابوبكر خارج شد و نامه (سند و رد فدك ) را همراه داشت ، در راه به عمر برخورد كرد، عمر گفت :

(اى دختر محمد(ص ) در همراه تو چيست ؟)

فاطمه (س ) فرمود: (نامه اى است كه پسر ابوقحاقه (ابوبكر) برايم نوشته است )

عمر گفت : آن را به من نشان بده .

فاطمه (س ) (دستخط) آن را به او نشان داد.

عمر، آن نامه را از دست فاطمه (س ) قاپيد و خواند، سپس روى آن آب دهان انداخت و آن را پاك كرد و پاره نمود و به فاطمه (س ) گفت :

(اين فدك را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است تا تو بخواهى ريسمان بر گردن ما بگذارى )

(يعنى پدرت براى بدست آوردن آن جنگ نكرده و زحمت نكشيده ، تا زحمت پدر را به رخ ما بكشى و ما را محكوم كنى ).

مهدى عباسى : اى ابوالحسن (اى امام كاظم ) حدود فدك را براى ما مشخص كن (تا آن را به تو باز گردانم ) امام كاظم (ع) :

حد اول آن ، (كوه احد) است ، و حد دوم آن (عريش ‍ مصر) است ، حد سوم آن (سيف البحر)

(حدود شام و سوريه ) است ، و حد چهارمش (دومة الجندل ) (بين شام و عراق ) است (به عبارت ديگر زمام حكومت همه جهان اسلام بايد در دست ما باشد)

مهدى عباسى : همه اينها جز فدك است ؟

امام كاظم : آرى همه اينها جزء فدك است و همه اينها از سرزمين هايى است كه رسول خدا(ص )، اسب و شتر بر آن نرانده است (بلكه بودن جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفته است . (281)

مهدى عباسى : اين همه ، مقدار زياد است ، بايد در اين باره انديشيد. (282)