داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 274
نمايش فراداده

راهنمائى پيرمرد هشيار، و حقانيت امامت امام كاظم (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(هشام بن سالم و مؤ من الطاق (محمدبن نعمان ) از شاگردان برجسته و آگاه امام صادق (ع ) بودند، هنگامى كه آن حضرت از دنيا رفت مردم در باره جانشين او، اختلاف كردند، عده اى پسر دوم امام صادق (ع )، (عبدالله افطح ) را به عنوان امام بعد از حضرت صادق (ع ) مى دانستند، اين گروه به (قطحيه ) معروف شدن ، و از اين رو به عبدالله ، (افطح ) مى گفتند كه اين واژه به معنى پهنى فوق العاده از ناحيه سر يا پا است ، سر يا پاهاى عبدالله ، عريض و پهن بود، اينك در اين مورد به داستان زير توجه كنيد:)

هشام و مؤ من الطاق ، وارد مدينه شدند، ديدند جمعيت بسيارى اطراف عبدالله را گرفته اند و به عنوان امام ، با او ملاقات مى كنند، و اين توجه مردم به او، از اين رو بود كه از امام صادق (ع ) نقل مى كردند كه فرمود:

(مقام امامت به پسر بزرگتر مى رسد مشروط بر اينكه عيبى در او نباشد) (285)

هشام و مؤ من الطاق مثل ساير مردم نزد (عبدالله افطح ) رفتند، تا با (برسى و كنجكاوى و) طرح مسائلى كه از پدرش مى پرسيدند، از عبدالله بپرسند و حقيقت كشف گردد.

آنها دو سؤ ال زير را پرسيدند:

1 - زكات در چند درهم واجب مى شود.

عبدالله : در دويست درهم كه بايد 5 درهم آن را داد.

2 - درصد درهم چطور؟

عبدالله : بايد دو درهم و نيم داد.

هشام و مؤ من الطاق :

اهل تسنن نيز چنين چيزى نمى گويند! عبدالله ، دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت :

(سوگند به خدا از فتواى اهل تسنن در اين باره ، اطلاع ندارم ).

هشام مى گويد:(وقتى كه ديدم به دو مساءله ما جواب درستى نداد (286) از نزد او همراه مؤ من الطاق ، حيران و سرگردان خارج شديم ، نمى دانستيم به كجا رويم ، مؤ من الطاق چنان ناراحت بود كه گريه مى كرد، همچنان در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتيم و متحير بوديم و با خود مى گفتيم :

آيا به سوى گروه (مرجئه )

برويم ، يا به سوى گروه (قدريه ) يا به سوى گروه (زيديه و يا معتزله ) و يا (خوارج ) در همين حال بوديم كه ناگاه پيرمرد ناشناسى كه از آنجا عبور مى كرد با دست به ما اشاره نمود و گفت :

(به سوى من بيائيد).