داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 30
نمايش فراداده

مرگ ناگهانى ابن ابى العوجاء

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع ) در مكه گذشت ، باز سال بعد ابن ابى العوجاء كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد، يكى از شيعيان به امام عرض كرد:

(آيا ابن ابى العوجاء مسلمان شده است ؟).

امام : قلب او نسبت به اسلام ، كور است ، او مسلمان نمى شود.

هنگامى كه چشم ابن ابى العوجاء به چهره امام صادق (ع ) افتاد، گفت :

(اى آقا و مولاى من !)

امام : چرا اينجا آمده اى ؟

ابن ابى العوجاء: به رسم و معمول تن و آئين وطن ، به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم .

امام : تو هنوز به سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟

ابن ابى العوجاء، همين كه خواست سخن بگويد، امام صادق (ع ) به او فرمود: مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست ، آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كه ما به آن معتقد هستيم - چنانكه حقيقت همين است - در اين صورت ما رستگاريم نه شما، و اگر حق با شما باشد - چنانكه چنين نيست - هم ما و هم شما رستگاريم ، بنابراين ما در هر حال رستگاريم ، ولى شما در يكى از دو صورت ، در هلاكت خواهيد بود، در اين هنگام حال ابن ابى العوجاء منقلب شد، و به اطرافيان خود رو كرد و گفت :

(در قلبم احساس درد مى كنم ، مرا برگردانيد)

وقتى كه او را باز گرداندند، از دنيا رفت ، خدا او را نيامرزد.(27)