داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 295
نمايش فراداده

معجزه از امام رضا(ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابراهيم بن موسى مى گويد: از امام رضا(ع ) طلب داشتم و اسرار و پافشارى مى كردم كه طلب مرا بدهد، و آن حضرت از من مهلت مى خواست و وعده مى داد.

روزى آن حضرت به استقبال والى مدينه مى رفت ، من همراهش بودم ، وقتى كه نزديك قصر فلان رسيد، در آنجا در سايه درختها فرود آمد، من هم در آنجا پياده شدم ، و غير از ما كسى در آنجا نبود، به امام رضا(ع ) عرض ‍ كردم :

(قربانت گردم ، عيد نزديك است و به خدا كه من پولم ته كشيده ، طلب مرا بده ).

حضرت رضا(ع ) با تازيانه اش ، محكم زمين را خراش و شيار داد، سپس ‍ دست برد و از لاى آن شيار، شمش طلائى را در آورد و به من داد و فرمود:

(اين را ببر و از آن بهره بردارى كن ، و آنچه كه ديدى مخفى كن ). (301)