گفت : (آقايت تو را دعوت كرده دعوتش را اجابت كن )
ابوسعيد مى گويد: همراه او به راه افتادم ، او همواره مرا از اين كوچه به آن كوچه (در قريه عباسيه در نهر الملك ) مى برد، تا به خانه و باغى رسيد ديدم حضرت در آنجا نشسته است ، و به زبان هندى ، به من خوش آمد گفت ، فرمود: حالت چطور است ؟
حال فلانى و فلانى كه از آنها جدا شدى چگونه است تا نام چهار نفر (از دوستان هندى مرا) شمرد، و جوياى حال هر يك يك آنها گرديد، و سپس به زبان هندى همه سرگذشت هاى مرا به من خبر داد، آنگاه فرمود:
(مى خواستى با اهل قم براى انجام حج به مكه بروى ؟)
عرض كردم : آرى اى مولاى من ! فرمود: امسال با آنها به حج نرو، و مراجعت كن و سال آينده به حج برو، آنگاه كيسه پولى كه همراهش بود نزد من نهاد و فرمود:
(اين پولها را خرج كن ، و در بغداد نزد فلانى - نامش را برد - مرو و به او چيزى نگو).
محمد بن محمد عامرى مى گويد:
(سپس ابو سعيد هندى به قم آمد، در حالى كه به هدف رسيده بود، سرگذشت خود را براى ما تعريف كرد...).
او سال بعد به حج رفت ، و نيز به خراسان رفت و از خراسان هديه اى براى ما فرستاد، و مدتى در خراسان بود و سرانجام در آنجا وفات كرد، خدايش او را بيامرزد. (389)