داستان های اصول کافی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

نسخه متنی -صفحه : 534/ 433
نمايش فراداده

نتبجه كار و كارگرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عصر پيامبر(ص ) بود، يكى از اصحاب ، از نظر معاش زندگى در فشار بسيار سختى قرار گرفت ، همسرش به او گفت :

(كاش به حضور پيامبر(ص ) مى رفتى و از او چيزى مى خواستى ).

او به حضور پيامبر(ص ) آمد، وقتى كه پيامبر(ص ) او را ديد، فرمود:

من سالنا اعطيناه ، و من استغنى ، اعناه الله .

(هر كس از ما سؤ ال كند، به او عطا مى كنيم ، و هر كس بى نيازى جويد، خداوند او را بى نياز مى سازد).

صحابى با خود گفت : مقصود پيامبر(ص ) از اين سخن ، جز من كسى نيست ، و به سوى همسرش باز گشت و سخن پيامبر(ص ) را به او خبر داد.

زن گفت : رسول خدا(ص ) بشر است (از حال تو اطلاع ندارد) نزد او برو و وضع خود را بيان كن .

صحابى ، بار ديگر به حضور پيامبر(ص ) آمد، در اين هنگام نيز وقتى كه پيامبر(ص ) او را ديد فرمود:

(كسى از ما سؤ ال كند به او عطا مى كنيم ، و هر كسى بى نيازى جويد، خداوند او را بى نياز مى سازد).

اين رفت و آمد صحابى نزد رسول خدا(ص ) و همسرش ، سه بار تكرار شد، سر انجام صحابى تصميم گرفت ، دنبال كار برود، از خانه بيرون آمد و كلنگى از يك نفر عاريه كرد و به طرف كوهستان رفت ، مقدارى هيزم در بالاى كوه بريد و جمع كرد و به مدينه آورد، و آن را به پنج سير آرد فروخت ، آن آرد را به خانه برد و نان پخت و خورد، فرداى آن روز به كوهستان رفت و هيزم بيشترى فراهم فراهم كرد، و به شهر آورد و فروخت ، و كم كم از پس انداز كارش ، يك كلنگ خريد، و دنبال كارش را گرفت و كم كم از اندوخته اش دو شتر و يك غلام خريد، تا اينكه ثروتمند و بى نياز گرديد.

آنگاه به حضور پيامبر(ص ) آمد و ماجراى كار و در آمد خود را به عرض آن حضرت رسانيد، و رفت و آمد قبل خود را به حضور پيامبر(ص ) و جواب آن حضرت را، ياد آورد شد، پيامبر(ص ) فرمود:

(من به تو گفتم ؛ هر كس از ما سؤ ال كند، به او عطا مى كنيم و اگر از ما بى نيازى جويد، خداوند او را بى نياز مى كند).(440)